شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (62-63) شماره نهم تاریخ مصادیق چشمانداز، چگونه آینده را میسازد؟
از آنجا که چشمانداز، تصویری از آیندهیمطلوب است، چه نسبتی با اوتوپی دارد؟
اوتوپی در معنای عام، آرمانشهر و جامعهی ایدهآل است و در همهی تمدنها مابهازایی خاص در الهیات و فلسفه و هنر یافته است؛ مانند «جمهوری» افلاطون، «شهر خدا»ی سنت آگوستین، «اوتوپی» تامس مور، «آتلانتیس جدید» فرانسیس بیکن، «شهر آفتاب» کامپلانلا، «دنیای بیباک نو» آلدوس هاکسلی و «1984» جرج اورول. در آغاز یک تمدن، تفکری که مبنای آن تمدن است میتواند در صورت اوتوپی تفصیل و بسط پیدا کند و ممثل صورت نوعی تمدن شود. در حقیقت با پدیداری اوتوپی، دور تازهای در تاریخ آغاز میشود؛ به گونهای که تمام شئون رو به سوی آن صورت مثالی مییابند.
اما در معنای خاص، آرمانشهر جایی است که مختص دوران جدید است و نه تنها در هنر و فلسفه تجلی آشکار دارد، بلکه بر تمام شئون این تمدن سایه افکنده است. در دوران جدید، آرمانشهر در اوتوپی صورت یافت. اوتوپیِ دوران جدید، شهر آرزوها و رؤیاهای بشر جدید است. اما این شهر رؤیاها، با شهرهای آرمانی پیش از خود متفاوت است و تفاوت آن قائم بودن آن بر بشر جدید است، بشری که خود را اول و آخر میداند و قادر به کلشیء است و مستقل از دین و نظم کائنات به عالم اعتبار میدهد. از این رو اوتوپی تحقق تمام امکانهای نفسانیت انسان است. لذا اوتوپی نه تنها تصویری آرمانی در هنر و فلسفه بلکه تمنایی فراگیر در همهی شئون است و چنان با فکر و عمل مردم زمانه آمیخته شده است که هر چه میبینند و هر چه میگویند در حدود چیزها و اقوال مناسب با مدینهی اوتوپی است. در حقیقت اوتوپی، وصف اندیشهی جدید است. اوتوپی رویای بازگشت به بهشتی است که پدر ما آدم از آنجا رانده شد و از اینروست که در آن، سعی در مهیاکردن بهشت زمینی است. اوتوپی از شئون لازم تمدن غربی است چرا که تمدن غربی خود را با اوتوپی خواستنی و مشروع میکند و محرکهای اجتماعی را فراهم میآورد. اوتوپی چیزی نیست که قابل تحقق باشد اما چنان در آن نظر میشود که گویی در آیندهی نزدیک یا دور بشر به آن خواهد رسید. بشر جدید با اوتوپی میخواهد از دنیا فارغ شود و به جزیرهی آرامش برسد. با اوتوپی، او، نیکفرجامی پایدار را در زمین محقق میکند و از رنج پایانناپذیر بشر میگریزد؛ لذا لازم است تا در اوتوپی ذات انسان نفی شود تا آرامش و سکون برقرار شود. چراکه این اختیارمندی انسان است که او را به سیارهی رنج کشانده است. پس اهل اوتوپی، اختیار و اراده و میل ندارند و فرشتهگون در نظامی منطقی به کار خود مشغولند. اما این فرشتهصفتی ربطی به دیانت ندارد بلکه با بیدردی نسبت دارد. همچنین در اوتوپی، وقت و زمان نیست؛ لذا تاریخ هم نیست یعنی تاریخ ندارد؛ چرا که تاریخمندی ملازم است با هراس بزرگ یعنی مرگ که مقوم زمان است. پس اوتوپی با گذشته و آینده بشر نسبتی ندارد. بدینسان، اوتوپی، مدینهای رویایی است که اهل آن تاریخ ندارند و آسوده از هر خوف و امید و فارغ از اندیشه مرگ در مقامی که مدینه مقرر داشته است به کار خود مشغولند.
بشر جدید چون در جایگاه قادر مایشاء نشسته است، از سویی حال خوشی دارد که میتواند در زمین، بهشتی دستوپا کند و از دیگر سو، نگران است؛ چرا که این مقام حقیقی نیست و از برهم خوردن این حال خوش میهراسد چرا که او میپندارد میتواند همه چیز را از میان بردارد الا مخلوق بودن و ازلی نبودن خود را. پس نیاز دارد این پایداری را بیمه کند و هیچ چیز جز توهم نمیتواند این تضمین را تأمین کند. پس اوتوپی، وهم است که در دو صورت تجلی دارد. یکی تلاشهای ساینتیفیک برای توسل به هر چیزی است تا خود را ازلی کند. و در این راه چه چیزی مهمتر و حیاتیتر از آینده برای انسان است و دیگری غفلت از مرگ که بهواسطهی رسانه و هنر جدید مهیا میشود.
چشمانداز؛ صورت سیاستی -برنامهریزیوار- اوتوپی در وضعیت تاریخی پسامدرن
اما اوتوپی غرب جدید، در تاریخ خود، با تاریخ مدرنیته مناسبت داشته است. اوتوپی قرن شانزدهم که در ابتدای کار مدرنیته ایستاده، امیدوارانه به آینده نظاره میکند و به آینده، تعلق دارد و خوشبینانه انتظار آینده را میکشد. بهتدریج در غرب جدید با تمامیت یافتن کار مدرنیته و آشکار شدن بحرانها و اعوجاجات آن، امید جای خود را به هراس از آینده داد و این تصور در اوتوپیهای قرن هیجده و نوزدهم مشهود گشت.
«این کتاب [دنیای متهور نو اثر آلدوس هاکسلی] مظهر نگرانی بشری است که خود را مقهور تکنولوژی مییابد؛ سحر تکنولوژی در اختیار غریزهی سیرابنشدنی قدرت؛ اضطرابی که در کتاب «1984» نیز جلوهگر شده است.» (آوینی، 36)
با توقف مدرنیته و پیدایش وضعیت پسامدرن، علاوه بر بازتاب آن در ظهور تفکرات پستمدرن، چرخشی در تفکر حافظ مدرنیته رخ میدهد که مترصد امتداد خودآگاه مدرنیته و تبدیل آن به پروژهای برای علوم اجتماعی است. در این میان، فرصت رشد علوم هنجاری مهیا شد تا دیگر به جای توصیف و درمان، تاسیس و تجویز کند تا به گونهای مدرنیته بازتولید شود و از طریق مباحث توسعه، مدیریت و آیندهپژوهی، مدرنیته به صورت مصنوعی بسط یابد. به تبع خودآگاهی از مدرنیته و تبدیلشدن مدرنیته به پروژه، اوتوپی که تاکنون بازتابی طبیعی از آرمانشهر مدرن بود، صورت سیاستگذاری به خود میگیرد. در نهایت دانش آیندهپژوهی ظهور میکند تا آینده را در امتداد مدرنیته بسازد و این ساخت را بر اساس اوتوپی مدرن سامان دهد تا بدینسان آرزوهای تمدن مدرن در مجرای برنامهریزی قرار گیرند:
« آیندهپژوهی در حقیقت دانش و معرفت "شکلبخشیدن به آینده» به گونهای آگاهانه، فعالانه و پیشدستانه است؛ همان دانش و معرفت سترگی که میتواند بذر رویاها، آرزوها و آرمانهای نجیب و اصیل یک فرد، یک سازمان و یک ملت را بارور کند.» (ملکی فر، 7)
بدینسان چشماندازنویسی، صورت دیگر اوتوپینویسی در این دوره است؛ تا اوتوپی در ساحت «برنامه» نزول اجلال کرده و ما تجهیز برای ساخت آینده کند:
«چشمانداز یعنی تصویری الهامبخش از آیندهی جامعه که باید مبتنی بر درکی روشن از آینده باشد. اولین دستاورد تجهیز شما به آیندهپژوهی میتواند آفرینش یک چشمانداز شکوهمند باشد. »(ملکی فر، 12)
بنابراین، در وضعیت خودآگاهی، اوتوپینویسی بر عهدهی برنامهریزی است تا آیندهی مطلوب ترسیم شود. اگر در اوتوپی، بشر در تمنای وضعیتی آرمانی بود و برای دستیابی به آن به هر ابزاری متوسل میشد و علم و تکنولوژی را به کار میگرفت تا جهان و از آن بالاتر آینده را در اختیار خود گیرد، اکنون در آیندهپژوهی به گونهای تفصیلیافته و مهندسی شده از آیندههای ممکن، محتمل و مطلوب صحبت میشود و آینده با محاسبات پیشبینی میشود:
«آینده ممکن است آبستن چه پیشامدهایی باشد؟ کدام پیشامدها احتمال وقوع بیشتری دارند؟ و در میان آنها کدام یک از مطلوبیت بیشتری برخوردار است؟ بر همین اساس، سه رویکرد به مطالعهی آینده وجود دارد:
آیندهپژوهی تحلیلی
آیندهپژوهی تصویرپرداز
آیندهپژوهی هنجاری»(ملکی فر، 6)
در فرایند طبیعی، اوتوپی در رمان و شعر حاضر میشد و مهندسان و ساینتیستها به انقلاب صنعتی و علمی مشغول بودند؛ اما اکنون همه چیز ساختگی و پروژه است؛ اوتوپی در «برنامهریزی» ترسیم میشود و رسانه و سینما، جامعهپذیرشدنِ آن را برعهده دارند. در وضعیت جدید، سیاست، هنر را در اختیار می گیرد و موظف است متناسب با آنچه چشمانداز میگوید، باشد. با این وصف، اگر علوم اجتماعی طبیب تمدن غربی بود، قرار است، آیندهپژوهی، موسسِ آیندهای مصنوعی و احیاءکنندهی آن، در وضعیت پیری باشد است.
در این شرایطی که اوتوپی در هیئت «برنامه» حاضر میشود، علیالقاعده، به دست دولت مدرن میافتد. اوتوپی که پیش از این در آثار فلاسفه و هنرمندان تجلی داشت اکنون در ساحت برنامه تنزلیافته و با کسب قدرت سیاسی به عنوان نسخهای در دست دولت مدرن قرار گرفته است. دولت مدرن که ناظم و ناظر بر اعمال و رفتار ماست حال، نسخهای یافته است که تمام امور را با آن هماهنگ کند تا جامعه را منضبطتر نماید.
«در حقیقت چشمانداز هدایت برنامههای استراتژیک بلندمدت و کوتاهمدت را بر عهده دارد و با دیدی دوربرد در یک افق زمانی معین، سعی در جلوگیری از انحراف برنامهها و در نتیجه همگرایی و افزایش بازدهی آنها خواهد داشت.» (رضایی، 19)
و بسیج نیروها میکند؛
«تا زمانی که چشمانداز از حمایت وسیع مردمی برخوردار نشود، امیدی به تحقق آن نیست. زمانی که چشمانداز به عنوان یکی از دغدغههای اصلی مردم درآید و از حمایت گستردهی مردمی برخوردار گردد، آنگاه انگیزهی مشارکت در افراد جامعه، جهت دستیابی به اهداف چشمانداز به وجود خواهد آمد » (رضایی، 226)
در حقیقت چشمانداز صورت برنامهریزیوار اوتوپی در وضعیت پسامدرن است و غایت آن تامین ثباتی است که در تاریخ مدرنیته به تمنا تبدیل شده است که همان آرامشی -نیکفرجامی پایدار و گریز از رنج پایانناپذیر بشر- است که غایت اوتوپی بود. در حقیقت اضطراب «انسان بودن» بشر جدید را به اوتوپی که تعلق به آینده دارد، میرساند و اضطراب «تغییر مدام» که حاصل همان اوتوپیکاندیشی است به نسل دوم اوتوپی که آیندههراس است میانجامد و در نهایت تغییر در وضعیت جهانیشدن به چشمانداز ملی که تصاحب آینده در وضعیت هراس از تغییر و رقابت در تغییر است، میرسد.
«پیشرفت شتابان علم و دانش از یکسو دیو زیادهخواهی غیر اخلاقی و افسار گسیختهی بشر را بیدار کرد و او را با مام طبیعت به ستیز دایمی واداشت، و از سوی دیگر غول «تغییر» را از چراغ جادویی خود آزاد کرد.
تغییر اکنون به بلایی دایمی تبدیل شده، و ثبات تقریبا یک موهبت نادر شده است. موجهای تغییر یکی پس از دیگری فرا میرسند و از آنجا که حامل عنصر تازهگی هستند، از یک سو ما را وادار به فهمیدن میکنند و از سوی دیگر شالودهی عادتهای ما را جنونآسا در هم میکوبند. در چنین شرایطی اغلب ناگزیر به عادت شکنی میشویم تا هر طور که هست بتوانیم با تغییرهایی که ناخواسته بر ما تحمیل میشوند، کنار بیاییم. این انتخاب طبیعی ما نیست؛ فشار بیرونی است که چون بلای جان در برابر ما ظاهر میشود. بسیار قابل تامل است که ما –یعنی نسل تسخیر ماه و مریخ و رمزگشایی از اسرار شگفتانگیز کهکشانها –از رویاوریی با تغییر چنان بیمناکیم؛ چرا که باید با عادتهای درونیشدهمان بستیزیم و این، آرامش خاطر ما را آشفته میسازد.» (ملکی فر، 9)
آیندهپژوه همچنان در پی بهشت زمینی و تحقق اوتوپیست و مهمتر اینکه آن را ممکن میداند:
«اگر کسی میتوانست سه نعمت کلیدی سلامت، امنیت و وفور را برای مردم در عصرهای گذشته تضمین نماید، شاید احساس تأسف بشریت از این که حضرت آدم (ع) «روضه رضوان به دو گندم بفروخت» و به عقوبت آن بر زمین فرود آمد، جای خود را به احساس مطبوع و متفاوتی میسپرد!» (ملکی فر، 8)
و از منظر اوتوپی، گذشته خویش را تفسیر میکند و او که اوتوپی را تحققشدنی میداند، تاریخ گذشته را، تاریخ عقبماندگی میداند و عبرتی برای تفکر خویش قرار میدهد و همچنان در جستجوی نیکفرجامی پایدار در این زمین است:
«اما گویی چنین مقدر شده است که بنیآدم همواره از چیزی در رنج باشند تا مبادا این درس بزرگ را از خاطر ببرند که غفلت یک پدر در گذشته، چهگونه زندگی نسلهای آیندهی او را تا ابد تحتالشعاع قرار داده و دستیابی آنها به "نیکفرجامی پایدار" را هزاران سال به تأخیر اندازد!» (ملکی فر، 8)
همین وهم است که باعث میشود او از گذشتهی خودساخته بازگردد و پا در سرزمین آینده گذارد
«برای همهی ما این فرصت وجود دارد که تغییر را به سود خود و در جهت منافع و مصالح خود مهار کنیم، و حتا از آن فرصتهای بزرگ بسازیم و درست همینجاست که پای پیشبینی به میان میآید. » (ملکی فر، 10)
چشماندازنویس عامدانه به دنبال بازگرداندن ثبات است.
«دانشی که ما را به توانایی پیشبینی تغییرها پیش از فرارسیدن آنها تجهیز میکند: دانش آیندهپژوهی. با بهرهگیری هوشمندانه از این دانش فرصت مییابیم تا آگاهانه و پیشدستانه به استقبال تغییرها برویم و آنها را به سوی خود مدیریت نماییم. » (ملکی فر، 10)
چشماندازنویس عامدانه به دنبال بازگرداندن امید است.
«در دنیای پر از تغییر کنونی، "ترس از آینده" به یک اپیدمی اجتماعی تبدیل شده است. ... توانمندی آینده پژوهی میتواند مترادف با فروغ امید باشد و غیاب آن مترادف با تباهی تدریجی. از اینروست که آیندهپزوهی بیش از یک علم است؛ چشمه درخشانی است که نور امید را بر هستی ملت ها، سازمان ها، و افراد میتاباند. »(ملکی فر، 11)
تنها تفاوت چشم انداز با اوتوپی، به عنوان مرتبهای از آن، در تاریخی بودن چشمانداز است. چشمانداز برای اینکه بتواند، حتماً، به آینده مطلوب برسد باید از گذشته و آینده غفلت نکند:
«آیندهپژوهی دانش و معرفتی است که چشم مردم را نسبت به رویدادها، فرصتها و مخاطرات احتمالی آینده باز نگه میدارد؛ ابهامها، تردیدها و دغدغههای فرسایندهی مردم را می کاهد؛ توانایی "انتخابهای هوشمندانه"ی جامعه و مردم را افزایش میدهد؛ و به همگان اجازه میدهد تا بدانند که به کجا میتوانند بروند (آیندههای اکتشافی)؛ به کجاها باید بروند (آیندههای هنجاری) و از چه مسیرهایی میتوانند با سهولت بیشتری به آیندههای مطلوب خود برسند (راهبردهای معطوف به آیندهسازی).» (ملکی فر، 7)
اما این توجه، از آنجا که با ذهن اوتوپیکاندیش حاصل شده است، خود غفلتی عمیقتر از استمرار وهم، در حجاب عقلانیت برنامهریز، ایجاب میکند.
چشمانداز ایران آینده چیست؟ آیا ما به چشمانداز نیازی نداریم؟
بعد از انقلاب اسلامی، ما تمناهایی متناقض داریم از یک سو، تمدن اسلامی را تمنا میکنیم و از سوی دیگر توسعه را؛
«... برای قرار گرفتن در زمرهی کشورهای پیشرفته، در آیندهای نزدیک، باید امروز بذر ترقی و پیشرفت را در دل آحاد ملت ایران افشاند. »(رضایی، 20)
و برای آن چشمانداز مینویسیم؛
در افق 1404؛ ایران کشوری است توسعهیافته با جایگاه اول اقتصادی علمی و فناوری در سطح منطقه با هویت ایرانی اسلامی الهام بخش در جهان اسلام و با تعامل سازنده و موثر در روابط بین المللی. (رضایی، 214)
بیتردید آیندهاندیشی ضرورت عقل است؛ اما بشر جدید هنگامی که آینده را در خطر دید برای آن برنامهریزی کرد و به نحو خاصی هم این برنامه تدوین یافت. بشر جدید چون آیندهاش را بر بنیاد توهم ساخته است و در نهایت بیبنیاد شده است با «چشم انداز»، به دنبال دست و پا کردن بنیادی، برای آن است؛ آیا ما نیز چنینیم؟
با توجه به اینکه راه مدرنیته برای ما، باز نیست و مدرنیزاسیون هم ممکن نیست، چشمانداز چه کاری میتواند برای آیندهی ما انجامد دهد؟ چه نسبتی میان چشمانداز و تمدن اسلامی است؟ چگونه میتوان به آیندهی مطلوب رسید چگونه با صورت سیاسی اوتوپی که خود حاصل وهم و بیخردی است به آیندهی مطلوب میتوان رسید؟ چگونه بدون بارورکردن تفکر مردم و حاکمیت تفکر و تنها از راه تصویرپردازی، آیندهای دیگر را رقم زد؟
چشم انداز، گذار از وضع شبهمدرن به سوی تمدن اسلامی است؟ دلبستگی به راه غرب است؟ و یا موجود سومی است؟ چشمانداز ایران فردا ذیل چه صورتِ مثالیِ تمدنی تعین یافته است؟
مؤلفهی اصلی آرمانشهر ما چیست؟ چه چیزی آرمان شهرها را از هم متمایز میکند؟ آیا آن مولفه در چشم انداز ایران لحاظ شدهاست؟ برای این ملاحظات، چه کسانی باید آن را تدوین کنند؟
پی نوشت:
1_ دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس
منابع:
1_ آوینی، سید مرتضی. فردایی دیگر. تهران: نشر واحه، 1390.
2_ رضایی، میرقائد، محسن. چشم انداز ایران فردا. تهران: اندیکا، 1384.
3_ ملکیفر، عقیل و همکاران. الفبای آینده پژوهی: علم و هنر کشف آینده و شکل بخشیدن به دنیا
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.