شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (69-70) شماره سیزدهم سبک زندگی مصادیق کشورگشایی با سبک زندگی؛ پروژهای سوار بر پروسه
بخش سیاسی زندگی چه جایگاهی در میان سایر اجزا و بخشهای دیگر زندگی دارد؟ آن بخشی از زندگی که معطوف به سیاست است، جزئی از زندگی تلقی میشود و یا میتواند بعدی از همهی بخشهای زندگی باشد؟
این سؤال ما را به تفاوتی که در میان جامعهشناسی سیاسی قدیم و جدید وجود داشته است سوق میدهد. در جامعهشناسی سیاسی قدیم، به لحاظ تحلیلی، معتقد بودند که باید قلمرو حوزهی سیاست و جامعه را جدا کنیم و روابط بین این دو را نشان دهیم. بنابراین، حداقل به لحاظ تحلیلی، این حوزهها را جدا میکردند و بعضی از قلمروها را بهطور مشخص بهعنوان قلمرو فعالیت سیاسی بازشناسی میکردند. در نتیجه، حیطهای که در آن، فعالیت سیاسی انجام میشود، ساحت یا مکانی است که در آن زندگی سیاسی جریان پیدا میکند؛ مثل نهادهایی که بهطور مستقیم به سیاست مربوط هستند؛ احزاب سیاسی، رسانههای سیاسی، دولت و... .
در شرایط جدید، متأثر از نظریههای جدید بهخصوص اندیشهی پستمدرن، هم نگاه به تجربهی زیستی انسان در جامعهی معاصر تغییر کرده است و گفتمانهای جامعهشناسی در رابطهی جامعه و سیاست متفاوت شده است، و هم شرایط زندگی کنونی متحول گشته است. در نتیجه امروزه دیگر سیاست را از زندگی روزمره جدا نمیکنیم؛ بلکه معتقدیم در زندگی روزمره در همهی ابعادش به نوعی و به درجاتی سیاست وجود دارد. در واقع، در هر نوع رابطهی اجتماعی و هر نوع تعاملی که بین دو نفر یا بیشتر صورت بگیرد و نوعی نابرابری در قدرت وجود داشته باشد، سیاست وجود دارد. بنابراین حتی در خانواده سیاست وجود دارد؛ در رابطهی نابرابری که بین زن و شوهر و فرزندان شکل میگیرد و تلاشی که برای تأثیرگذاری اعضا روی هم دارند، میتوانیم از سیاست صحبت کنیم.
مفاهیم قدیمیتر »سیاست و جامعه» یا «حوزهی سیاسی و حوزهی اجتماعی»، جای خود را به «امر سیاسی و اجتماعی» دادهاند که دائم با هم در اختلاط هستند؛ یعنی، نه مفهوم «جامعه» و نه مفهوم «سیاست» هیچکدام تعریف و حیطهی کاملاً روشن، مشخص و متمایزی ندارند. وقتی از «امر سیاسی و اجتماعی» و تعامل و تداخل همهجانبهی آنها صحبت میکنیم، هم با رویکردهای نظری جدیدتر به موضوع نگریستهایم و هم به شرایط جدید زندگی در دنیای امروز توجه نشان دادهایم؛ کما اینکه یکی از شعارهای مهم جنبشهای اجتماعی جدید، بهخصوص در کشورهای غربی این شعارِ معروف است: حتی امر شخصی نیز سیاسی است.
بعضی از تحلیلگران برای رفع این اختلاط، از لحاظ تحلیلی از دو نوع سیاست صحبت میکنند: Politicsو Politics.politicsهمان سیاست به معنی سنتی است؛ یعنی حوزهها یا قلمروها یا نهادهای خاصی که در آنها تصمیمگیری سیاسی به عمل میآید یا فعالیت مشخص سیاسی صورت میگیرد. اما politicsهمهی حوزههای زندگی که بهنحوی از انحا به سیاست مربوط میشود را شامل میگردد.
با همهی این اوصاف میتوان بخشهایی از زندگی روزمره را نسبت به بخشهای دیگر، فقط به لحاظ تحلیلی، بیشتر مربوط به سیاست دانست. مثلاً وقتی که من مسابقه بین دو تیم فوتبال را تماشا میکنم، عمدتاً یک کار تفریحی انجام میدهم؛ ولی وقتی صفحهي سیاسی روزنامه را میخوانم، درگیری ذهنی من بیشتر با امر سیاسی است؛ اگرچه اولی هم بیارتباط با سیاست نیست. کما اینکه تفاسیر آقای فردوسیپور هم میتواند سیاسی باشد.
چرا مردم بخشی از زندگیشان را معطوف به سیاست میکنند؟
اگر به ریشهی لغوی سیاست دقت کنیم، میبینیم که از «پلیس» گرفته شده است. «پلیس» یعنی شهر. شهر به آن معنا را میتوانیم جامعه یعنی اموری که با زندگی اجتماعی مردم سر و کار دارد، بدانیم. بنابراین هر جا و به هر شکلی که مردم برای امور جمعی خود، تعامل و مشارکت داشته باشند، به نوعی درگیر سیاست هستند. این درگیری در امور جمعی ممکن است انتخاب نمایندگان یا رهبران در سطح عالی یک نظام اجتماعیـسیاسی باشد و ممکن است یک کار جمعی کوچک باشد؛ مثلاً اهالی یک روستا بخواهند لولهي آبیاری بکشند. آنها با همیاری همدیگر میخواهند یک کار جمعی انجام بدهند که تبعات سیاسی دارد؛ چه کسی پولها را جمع کند و چه کسی در تصمیمگیری نقش بیشتری داشته باشد؟ چه کسانی بیشتر قرار است منتفع شوند. چه کسانی نقش رابط با مقامات دولتی را دارند.
حال با توضیحی که گذشت میتوان گفت علت اینکه مردم بخشی از زندگیشان را معطوف به سیاست میکنند این است که به هر حال فکر میکنند سیاست و تصمیمگیریهای سیاسی، زندگی روزمرهی آنها را مستقیماً تحت تأثیر قرار میدهد. البته این سخن مبتنی بر تفکیک میان Politicsو politicsاست که در اینجا صرفاً بهعنوان یک رویکرد تحلیلی مفروض گرفته شد.
بنابر آنچه گذشت توجه به سیاست بهطور عمومی در همهی اقشار مردم وجود دارد، اما عواملی ممکن است درگیری ما در سیاست را بیشتر میکند. در همهجای دنیا عدهای توجه و علاقهی بیشتری به سیاست نشان میدهند و خودشان را بیشتر درگیر سیاست (Politics) میکنند و برخی نیز به هیچ عنوان نمیخواهند به سیاست فکر کند و حتی حاضر نیستند یک صفحهی سیاسی روزنامه را ببینند. البته تقریباً در همهی جوامع، اکثر افراد در حد وسط قرار دارند و نه عاری از سیاست و نه تماماً سیاسی زیست میکنند.
پژوهشهای فراوانی برای سنجش رابطهی میان عوامل مختلف با میزان مشارکت سیاسی در جهان صورت گرفته است. مثلاً تحصیلات یکی از عواملی است که افزایش سطح آن همراه با افزایش مشارکت سیاسی است؛ و یا در همهجای جهان مردها بیشتر از زنها به سیاست علاقهمند هستند، که کشورهای در حال توسعه این وضعیت را شدیدتر تجربه میکنند. عامل دیگر، تجربهی فعالیت جمعی است، افرادی که در تجربهی زندگی خود در کارها و فعالیتهای گروهی مثل انجمنهای دانشآموزی و دانشجویی، صنفی، بسیج و مسجد، مشارکت بیشتری داشتهاند، توجه و اهتمام بیشتری به سیاست دارند.
عامل دیگر، دین است. کسانی که اعتقادات شدیدتری به دین دارند، خواه دین را بهعنوان یک ایدئولوژی بدانند یا خیر، عموماً توجه و حساسیت بیشتری نسبت به مسائل سیاسی دارند و مشارکت بالاتری در فعالیتهای سیاسی از خود نشان میدهند. این در همهجای جهان وجود دارد و در کشوری مثل آمریکا نیز مردم مذهبیتر، سیاسیتر هستند؛ اما در ایران این وضعیت شدیدتر است؛ چراکه انقلاب اسلامی در ایران ماهیت دینی داشت و همهی مردم دیندار خود را در آن سهیم میدانستند، برای تحقق و پیروزی آن تلاش کردند و برای استمرار و پیشرفت آن اهمیت قائل هستند؛ حتی اگر منفعت شخصی خاصی برایشان نداشته باشد و یا حتی اگر منافعشان به خطر بیافتد. چنین افرادی منافع خود را در منافع نظام میدانند و کلنگرتر هستند؛ مثلاً مسائل مربوط به سیاست خارجی مثل فلسطین یا سوریه برایشان اهمیت بسیار زیادی دارد، در حالی که یک شهروند عادی یا کمتر مذهبی ممکن است هیچ توجهی به این مسائل نداشته باشد.
میخواهم به فاکتور دیگري نیز اشاره کنم. ببینید اصولاً کشورهایی که در آنها انقلاب میشود و نظامی سیاسی بر سر کار میآید که یک پروژهی انقلابی را دنبال میکند، مردم را بیشتر در حال بسیج سیاسی نگاه میدارند؛ زیرا لازمهی تحقق آن آرمان این است که مردم در حال بسیج سیاسی باشند.
در نظامهای مستقری که شرایط ثابتی پیدا کردهاند و پروژهای انقلابی و آرمانهایی انقلابی که بخواهند به آن برسند، ندارند، نیازی به بسیج سیاسی مردم ندارند. در واقع نخبگان سیاسی ترجیح میدهند که مردم دنبال کار خود بروند و مزاحم سیاستمداران نباشند؛ مردم فقط هنگام انتخابات (حزبی، ایالتی، سازمانی، شهری و...)، بیایند و از حق شهروندی خود استفاده کنند.
آیا میتوان گفت به میزانی که بخشهای مختلف زندگی مردم بهعنوان حوزهی خصوصی، شخصی و فردی محسوب شود و دولت مداخلهای در آن نداشته باشد، آن بخشها غیرسیاسی باقی میمانند؟ یعنی به هر میزان حوزهی شخصی و خصوصی گستردهتر تعریف شود، امکان مشارکت سیاسی پایینتری فراهم شده است، و به هر میزان که بخشهای مختلف زندگی مردم مربوط به حوزهی عمومی تعریف شود، بخشهای بیشتری از زندگی، بستر سیاستورزی است؟ و در واقع دولت با مداخله در امور شخصی، سیاستورزی را به صورت حداکثری، از طریق امور شخصی زندگی توسط مردم محقق میسازد. پس همانطور که فرمودید، دولتهایی که تثبیت شده هستند و علاقهای به حضور جدی مردم در سیاست ندارند، با شخصی تعریف کردن بسیاری از امور زندگی، امکان مشارکت سیاسی از آن طریق را محدود میسازند.
ضمن اینکه خیلی از امور شخصی هم ناگزیر سیاسی میشود. مثلاً جنبشهای اجتماعی در کشورهای غربی، مثل جنبش زنان، جنبش صلح، جنبش جوانان و... مدام به اعضای جامعه و نهادهای سیاسی گوشزد میکنند که بسياري از اموری که میگویید ربطی به سیاست ندارد، در واقع با سیاست مرتبط است. یعنی در آنجا بسیج مردم از طرف دولت صورت نمیگیرد و خود جنبشهای مردمی تلاش میکنند که در حال بسیج سیاسی باشند. به بقیهي مردم که متوجه سیاسی بودن بخشهایی از زندگی نیستند یادآوری میکنند که اینها نیز سیاسی است و همچنین به نظام سیاسی فشار میآورند که اگر این امور هم سیاسی است، نمیتوان مدعی شد که مسائل آن مرتبط با سیاست نیست. بهعنوان مثال در آمریکا، از بنیانگذاری جمهوریخواهان زمان ریگان تا به حال، چند دهه است که مدام از بودجهی دانشگاهها کاستهاند و گفته میشود که دانشگاهها باید از بخش خصوصی بودجهی خود را تأمین کنند. این فشار زیادی به دانشجویان وارد میکند و میبینیم که دانشجویان معترض هستند. کشورهای دیگر اروپایی نیز همین مشکل را دارند. وقتی که دولت از کمک مالی به دانشگاهها میکاهد، بسیاری از امتیازات دانشجویان حذف میشود، شهریهها افزایش پیدا میکند، غذای رایگان یا بسیار ارزانی که در کافهتریا عرضه میشد، باید با بهای سه یا چهار برابر تهیه شود و بیمهی رایگانی که به دانشجویان تعلق میگرفت حذف میشود. (بیمههای پزشکی در غرب هزینههای بسیار گزافی دارد) این موارد اعتراضات سیاسی را بهدنبال دارد و از دولت میخواهد که آن را خارج از حیطهی مسئولیت خود نداند و به دانشگاه کمک کند و آن را به بخش خصوصی واگذار نسازد.
در اینجا نوعی دوگانگی احساس میشود. از یک سو طبق آنچه فرمودید دولتهایی که تثبیتشده هستند تلاش میکنند تا هرچه بیشتر حوزهی شخصی را شخصی نگه دارند و از حضور جدی مردم در سیاست بکاهند. از سوی دیگر در شرایط کنونی با وضعیتی مواجه هستیم که قدرتهای سیاسی بیش از آنکه از طریق نفوذ نظامی یا سیاسی قدرت خود را گسترش دهند، از طریق گسترش حوزهی نفوذ سبک زندگی خود، دامنه و سیطرهی قدرت خود را توسعه میدهند و این به یک معنا سیاسیسازی شخصیترین امور زندگی است. این مسئله را چگونه باید تحلیل کنیم؟
یکی از وجوه قدرت نرم یک کشور، این است که بتواند زندگی موجود در کشور خود را برای افکار عمومی داخلی و بهویژه خارجی جذاب نشان دهد. مثلاً الگویی که آمریکاییها معمولاً از زندگی یک آمریکایی بهطور متعارف نشان میدهند و کانالهای رسمی تلویزیونی مثل voaخود آمریکا، نه فارسی آن، به زبان انگلیسی برای جهانیان تبلیغ میکنند بسیار جذاب است. تمرکز بر تصویری از آزادیها، تفریحات متنوع، امکانات ورزشی، شغلهای مختلف، محل زندگی، رفاه و بهرهمندی از امکانات مختلف است و کمتر سخنی از آمار جرم و جنایت در میان است. (در فیلمهای هالیوودی البته ماجرا متفاوت است و مباحث مربوط به صنعت تجاری مطرح است.) در نتیجه تلاش این است که آمریکا را یک الگو نشان بدهند؛ چراکه نشان دادن آمریکا بهعنوان یک الگو طبعاً قدرت نرم این کشور را در دنیا افزایش میدهد. این بخشی از این ماجراست؛ اما بخش دیگر نشر فرهنگی سبکهای زندگی به جوامع دیگر است. تراوش یا نشر فرهنگی.
در زمینهی نشر فرهنگی و انتقال سبک زندگی جوامع به جوامع دیگر دو دیدگاه در مقابل هم قرار دارد. یک دیدگاه این است که با توسعه و مدرن شدن جوامع و گسترش تکنولوژی جدید، فرهنگی مشخص نیز با آن در جامعه ایجاد میشود. ماشین، موبایل، آپارتمان و... فرهنگ خود را به همراه میآورند. دیدگاه دوم معتقد است که قدرتهای بزرگ با برنامهریزی و توطئه قصد گسترش فرهنگ و سبک زندگی خود را دارند. از نظر من هیچکدام از این دو کاملاً درست نیست. مسلم است که به هر حال ملزومات زندگی با خود تبعات و لوازمی دارد و فرهنگی خاص را اقتضا میکند. اما اصحاب سیاست نیز از این وضعیت بهره میگیرند و بر آنچه موجب شیفتگی جوامع دیگر به سبک زندگی آنان است تأکید و تمرکز میکنند و نشر طبیعی فرهنگی را بستری برای نشر هرچه بیشتر فرهنگ و سبک زندگی خود قرار میدهند تا از این طریق سبک زندگی خود را بهعنوان الگوی برتر در جوامع مختلف ترویج کنند. بنابراین ما با پروژهای مواجه هستیم که بر روی یک پروسه سوار شده است.
در دورههای مختلف زندگی سیاسی چه وضعی دارد؟
یکی از عوامل دیگر که میتوان آن را مربوط به دورهای دانست که جوامع در آن به سر میبرند، سطح توسعهیافتگی جوامع است. مقصود از توسعه، توسعهی ملی در شئون مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... است. در یک جامعهی روستایی و کشاورزی غیرشهری که یک نظام اقتدارگرا حاکم است و به شهروندان اجازهی مشارکت سیاسی نمیدهد؛ طبعاً شاهد جنبوجوش سیاسی چندانی در زندگی مردم نیستیم. اما در جامعهای که تحت تأثیر روندهای مدرنساز تحرک اجتماعی افزایش یافته است، مؤسسات جدید در حال گسترش و مردم در آن مشغول به کار هستند، ادارات و کارخانههای امروزی زیاد شده است، اقتصاد شکوفا است و رسانهها فعال و گردش اطلاعات بالا است، مشارکت سیاسی نیز بیشتر است.
این بحث چطور با بحث مربوط به کشورهای در حال انقلاب که فرمودید قابل تطبیق است؟
پژوهشها نشان داده است که دورهی گذار از جامعهی به اصطلاح پیشامدرن به جامعهی مدرن، خود یک دورهی پرتحرک و متلاطم است. به عبارت دیگر، منحنی درگیری مردم با سیاست (Politics) با مدرنیزه شدن بالا میرود و پس از تثبیت مقداری کاهش مییابد و در سطحی فراتر از سطح جامعهی پیشامدرن باقی میماند. با این تفاوت که تحرک سیاسی اشکال جدید و موضوعات جدیدی را تجربه میکند و موضوعاتی که قبلاً جنبهی سیاسی نداشته است، سیاسی میشود. اگر جنبشهای اجتماعی قرن نوزدهم را با نیمهي دوم قرن بیستم یا اوایل قرن بیست و یکم مقایسه کنیم، درمییابیم که جنبشهای اجتماعی قرن نوزدهم، عمدتاً مطالبات مستقیم سیاسی یا اقتصادی هستند. یعنی شاهد جنبشهای هستیم از قبیل کارگری، تردیونیستی، سندیکالیستی، جنبشهای زنانی که حق مالکیت و حق رأی میخواهند و معترض به قوانینی هستند که داشتن پست سیاسی را به مالکیت موکول میکند، جنبشهای گروههای محرومی که حقوق مدنی و بهخصوص حقوق سیاسی میخواهند. ولی جنبشهای اجتماعی جدید در نیمهی دوم قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم جنبشهایی هستند که بیشترشان بیانی هستند و برای آنها مطالبات فرامادی خیلی بیشتر مطرح است. این مطالبات فرامادی جنس متفاوتی دارد و چیزهایی نیست که افراد لزوماً برای خودشان بخواهند، ممکن است مطالباتی داشته باشند که جنبهی جهانی دارد؛ مثلاً این روزها کسانی که مقابل سفارتهای آمریکا یا دفاتر مختلف سازمان ملل در کشورهای مختلف علیه حمله احتمالی نظامی آمریکا به سوریه تظاهرات میکنند، کسانی نیستند که خود ذینفع باشند؛ بلکه کسانی هستند که جهانی فکر میکنند و نگران تشدید و گسترش جنگ هستند دوست دارند که صلح برقرار باشد.
این را باید متعلق به دورهی مدرن بدانیم یا پستمدرن؟
ادبیات عقلانیت و حسابگری و کارآمدی و محاسبهی صرف منافع و زیانها، که در دوران مدرن مورد تأکید بود، تغییر کرده است. اما وضعیت پستمدرن به هر حال در پی دورهی مدرن آمده است. اگر ما پستمدرن را بهعنوان یک وضعیت لحاظ کنیم و نه یک اندیشه، دقیقتر سخن گفتهایم.
البته باید توجه کرد که برخلاف کسانی که مرحلهبندیها را خطی و مطلق میدانند. من قائل به یک چنین شکلی از مرحلهبندی به صورت خطی نیستم. بهعنوان مثال من حدود یک سال پیش در شهر کابل همزیستی شئون متعلق به سنت، مدرن و پستمدرن را دیدم. محلات بسيار فقیر شهر کابل که در آن مانند ده، گوسفند و مرغ و خروس در خیابانها بودند و مردم پوششهای محلی و سنتی داشتند، در کنار بازار شهر کابل که فضای مدرن با ساختمانهای بی قواره نماد آن است، و در کنار موزهی هنرهای معاصری که در باغ معروف کابل، آثاری از پیشروترین هنر آوانگارد و مفهومی افغانی و اروپایی آنجا عرضه میشود، همزیستی پستمدرن، مردن و سنت را محقق ساخته است.
مسئلهای که در شرایط کنونی ایران در رابطهی سیاست و زندگی داریم چیست؟
در ایران بنا به خواست مردمی که انقلاب کردهاند و نگاهی که رهبران انقلاب داشتهاند، ما تلاش کردهایم که جامعهای مبتنی بر ارزشهای دینی بسازیم. واقعاً هم اهتمام کردهایم که در این بنای جدیدی که ایجاد میشود رنگ و بوی دینی چشمگیر و مؤثر است. این آرمانی است که هم مردم و هم رهبران داشتهاند و هنوز بخشهای مهمی از مردم ما این آرمان را دارند. اما گاهی بین نوع خاصی از مسئولان و مردم شکافی پیدا میشود. بخشهایی از مسئولان جامعهی ما نگاه نابگرا دارند و یک الگوی بسيار خالص و ناب را جستوجو میکنند و بسياري سریع میخواهند به آن برسند. در حالی که مردم عادی به موضوع اینگونه نگاه نمیکنند، چون زندگی روزمرهی خود را دارند و در عین حال در خیلی از زمینهها با آن آرمانها سهیم و شریکند. آنها هم دلشان میخواهد که ارزشهای دینی در جامعه گسترش پیدا کند، برای اینکه مطمئن هستند که گسترش این ارزشها از بسیاری مفاسد اجتماعی جلوگیری میکند اما نوع نگاه خیلی از مردم عادی به موضوع با نوع نگاه حداقل بعضی از مسئولان سیاسی و کسانی که در مقام تصمیمگیری هستند، متفاوت است. مردم این فرآیند را تدریجی میبینند و معتقد به همسازی هستند، مردم معتقدند بالأخره شرایط زندگی مدرن با آن تعالیم و با آن ارزشها باید با اهداف، آرمانها و ارزشهای دینی به نوعی همسازی پیدا کند. الگوهای بسيار ناب اگر بخواهد پیاده شود ممکن است در عمل با شرایط امروزهی زندگی ما سازگاری نداشته باشد.
از سوی دیگر بنا به نیازی که برای تحقق آرمان وجود دارد، مردم باید در حال بسیج سیاسی باشند، اما آفت آن این است که جامعه بیش از حد سیاسی میشود و امور شخصی نیز بیش از حد سیاسی میگردد. بیتوجهی به این آفات نیز با بعضی آسیبهای اجتماعی همراه میشود. مثلاً بسياري از امور روزمرهی زندگی، همچون پوشش، در حدی که با نرمها یا هنجارهای جامعه در تعارض قرار نگیرد یک امر شخصی است. اگر تبدیل به یک موضوع سیاسی شود، بالاترین سطوح تصمیمگیری مسئولان درخصوص آن مواضعی اتخاذ میکنند، این موضوع به یک چالش سیاسی تبدیل میشود و تبعات دیگری نیز دارد؛ مثلاً گروهی ممکن است برای مخالفت و یا از روی لجاجت پوشش نامناسبی انتخاب میکنند.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.