X

کلان‌شهر؛ شهری برای همه‌کس و هیچ‌کس

 
کلان‌شهر؛ شهری برای همه‌کس و هیچ‌کس
تأملی در وضع سکونت انسان کنونی
اشــــاره وضع انسان کنونی، وضع اضطرار و اضطراب است و مدام در حال اکل میته و لذا ناراضی از وضع خود. او با زمین انسی ندارد و نمی‌تواند بر روی آن قراری داشته باشد و بیاساید. این وضع کلی، در زندگی اجتماعی او نیز حاکم است و همیشه نگران جاماندن و نرسیدن به ... است. در این وضع مشخص است که نمی‌تواند خانه و مأمن و در سطح وسیع‌تر شهر داشته باشد. اگر گذشتگان به انسان جدید نگاه می‌کردند احیاناً او را دیوانه‌ای می‌دیدند که مدام برای هیچ در حال جنب‌وجوش است.

شهر، با درد بنا می‌شود؛ درد غربت آدمی در هبوط زمینی و سکنی گرفتن در غربت خویش. آیا در زمانه‌ی کنونی ما قادریم چیزی به نام شهر بنا کنیم؟ در زمانه‌ای که آنچه برای بشر حیاتی و ضروری است دیگر نه زندگی که زنده ماندن است و هر روز برای بدست آوردن قوت لایموت خویش از بامداد تا شامگاه در چرخه‌ی دوران روزگار گرفتار آمده است.

در ابتدا باید بپرسیم آیا ما نیازمند زندگی در جایی به نام شهر هستیم؟ چرا باید در شهر زندگی کنیم؟ این پرسش را نه از منظر جامعه‌شناسانه و نه از منظر حکمتی به نام معماری طرح می‌کنیم؛ بل آنچه را که می‌پرسیم فقط از منظر تفکر به زندگی است. چیزی به نام زندگی ما را به دو ابتدا و انتهای آن یعنی تولد و مرگ در عالمی به نام زمین سکنی داده است. زمین موطن ماست، موطن آدمیانی که در ادوار مختلف تاریخ به دنیا آمده‌اند و در آن زیسته‌اند، زیستن و همواره زیستن! آدمیانی که برای این زیستن، افق زیستن را همواره در زمانیت و مکانیت خویش داشته‌اند. صبحگاهان و شامگاهانی داشتند. زمانی برای آرامیدن و آرامش داشتن، زمانی برای بودن، شنیدن و حس کردن؛ حس نوای زندگی.

بشر همواره بر زمینی زیسته است که آسمان را بر فراز سر خویش حس می‌کرده و این آسمان همواره در زندگی او نقش بنیادینی داشته است. آسمان و ابر، آسمان و خورشید، آسمان و ستارگانش، آسمان و مهتابش و آسمان و عطا و بخشش‌اش. در زمین زیستن شرایط و لوازم خویش را داشته است؛ لوازم زیستن بشر با زمین و آسمان و بنایی که در آن سکنی می‌گزیده است. سکنی داشتن نه از آن روست که بیغوله‌ای بسازیم به نام چهاردیواری و نامش را بگذاریم خانه! خانه‌داشتن دارای افق است. افق زیستن و زندگی. افقِ نسبت داشتن با زمین و زمان، زمین و آسمان و افق حیات آدمی با آدمی. شأنیت بشر تنها نه در تیمار شدن در چنبره‌ی زندگی و هنوز زنده ماندن، که نسبت در قرب آدمی در زمین و آسمان است. قرب آدمی، داشتن قرار بشر در این عالم کیهانی است. قرار بشر از ازل در زمین و برای در زمین زیستن بوده است. آیا می‌توانیم بگوییم اکنون آدمی دارای قرار است؟ اگر هست قرار با که و با چه؟! در روزگاری که بشر جز دریوزگی در زمانه‌ی اکنونیت به کار دیگری مشغول نیست، کدام نسبت و عهد را می‌تواند دارا باشد؟

بشر کنونی دیگر نه با خدای خویش عهدی دارد و نه با خود و دیگر آدمیان و نه با زمین و نه آسمان. بشر امروز دچار بی‌خانمانی و بی‌پناهی گشته است؛ گیرم که او را سرپناهی باشد، آیا چنین بشری می‌تواند خانه و خانمان داشته باشد؟ هرگز!

در روزگاری که چنین بشری از بام تا شام تمامی هستی‌اش خلاصه در عقل معاش (شما بخوانید ریاکاری و دسیسه و مکر) گشته است، چه می‌توان از او انتظار داشت؛ انتظار سکنی گزیدن و آرامش داشتن و یا آدمی‌وار زیستن در حیات خویش. حیات حقیقی داشتن، خانه و خانمان داشتن است و بی آن یعنی زیستن در ویرانه‌ی آبادی‌ای به نام شهر که دیگر نه شهر که باید از آن به اردوگاه یا گتو یاد کنیم.

اکنون ما به ساختن شهرک‌ها مشغول شده‌ایم. بیاییم تصویری از این شهرک‌ها را ترسیم کنیم تا دریابیم در کجا و چه وضع و موقعیتی زندگی می‌کنیم. چندین سال است که در حاشیه‌ی شهرها، اردوگاه‌هایی برپا می‌کنیم که به آن شهرک نام می‌نهیم. این مکان‌ها در درجه‌ی نخست برای آن برپا شده‌اند که اولاً ارزان باشد، دوم آنکه مسافت آن‌ها با شهر و رفت‌وآمد مردمان برای تیمار شدن در چرخه‌ی بیگاری‌های شهر آسان باشد و سوم آنکه در دسترس باشند. این وضعیت را با زندگی در شرایط اضطرار مقایسه کنیم؛ مثلاً جنگ و یا زلزله و سیل و یا طوفان. هر سه مورد پیش گفته در تمامی این شرایط قابل تطبیق و انطباق است. آنان در تمامی طول اقامت در این شهرک‌ها در شرایط اضطرار به سر می‌برند حتی می‌توان این شرایط را با شرایط زندگی در مسافرخانه و مهمان‌خانه مقایسه کرد.

ساکنان شهرک در تمامی طول زندگی‌شان مسافرند و نه ساکن و آنان مدام در حال سفر به سر می‌برند. از شهرک به شهر و از شهر به شهرک. هر روز مسافتی میان 20 تا 100 کیلومتر را طی می‌کنند و این طی طریق آنان را مدام در حال اضطرار قرار می‌دهد. این اضطرار چیست؟ اولین نکته در اضطرار آن است که او آرامش ندارد؛ طمأنینه و رضایت خاطر ندارد. همیشه آماده است که سوت به خط شدن را بزنند. هر روز ساعت 5 صبح باید از خواب برخیزد و خودش را به وسیله‌ی نقلیه‌ی عازم شهر برساند. هنگام غروب تمامی فکر و ذکرش آن است که خودش را به همان وسیله‌ی نقلیه برساند که به آسایشگاهش برگردد که دمی از وضعیت طاقت‌فرسای روزش برهاند. نه روزش با خانواده است و نه شب؛ هیچ زمانی نمی‌تواند دمی آسوده در کنار نزدیکانش به سر سفره‌ای بنشیند و با لذت و آرامش غذایی را بچشد. او مدام در اضطرار فست‌فود به سر می‌برد و باید به سرعت غذایش را ببلعد. بستر خواب او فقط تخت آسایشگاهی است که فقط چند ساعتی از بند قیل‌وقال روزمره رها می‌شود.

چنین فردی نه مأمن دارد و نه سکنی؛ نه با زمین پیوندی دارد و نه آسمانی را طلب می‌کند؛ او مصداق تمام‌عیار فرد منتشر است. فرد منتشر در زمانه‌ی ما وضعیتی چنین ناگوار و دردناک را دارد؛ او هیچ انتظاری نمی‌کشد مگر انتظار وضعیتی بهتر در اضطرار. توقع او فقط بهتر زیستن در این اردوگاه است.

افق آرامش و آسایش او فقط زیستن بهتر و راحت‌تر در این شرایط است. هر روز تعطیل در هفته برای او به مانند فرار بزرگ برای تمدید قوای بیش‌تر است برای تحمل فردای در پیش. او به دنبال قوت لایموت است که جان خسته‌اش تاب تحمل روزگار را بیابد. روزگاری که او در لابیرنت‌های هر روزینه‌اش خود را از این پستو به آن پستو وا می‌رهاند، تا مگر نقشی تازه را برای خویش بیابد. این نقش و دیگر نقوش، هیچ نیستند مگر نقابی از فریب و فریبکاری و ریامندی که به مثابه شغل و کار همگان گشته است. و مگر در این مکاریت  می‌‌توان زیست؟ این بشر دیگر تمنای زیستن در شهر را دارد؟ آری، دارد. اما این کدامین شهر است که ما تمنایش می‌کنیم؟

اگر شهر‌، آنی است که ما تهرانش می‌خوانیم، یا که اصفهان و... باید فاتحه‌ای بخوانیم برای آن، فاتحه‌ای برای روح شهر که روح آدمیان بوده است. روحی که ما را به زادگاه و زادبوم مفتخر می‌ساخت؛ اهل کاشانم! زمانی که سپهری از اهل بودنش در کاشان سخن گفت هنوز روزگار آن دیار چنین دستخوش آماج تمنیات مدرنیسم نگشته بود. هنوز کوچه‌باغ‌های کاشان او را سرمست چیزی به نام سکنی داشتن می‌کرد. هنوز می‌توانست دَمی بیاساید و زندگی را نقاشی کند. هنوز می‌توانست بنشیند و شعری بسراید.

به این شهر نگاهی بیفکنیم. نگاهی نه از سر غفلت؛ که دیگر نه نام شهر بر آن می‌توان نهاد و نه کشور. می‌گویند کلان‌شهر! اما چه ترکیب زشت و پلشتی! دروازه‌های این شهر کجاست؟ این شهر رو به کدامین آدمی دارد؟ پناهگاه و مأمن چه کسی و کسانی است؟ جز غربت چه پیامی برای مردمانش دارد؟ همه‌کس و همه‌چیز را در خویش جای داده است و پناهگاه هیچ‌کس نیست؛ شهری برای همه‌کس و هیچ‌کس! تهران مظهریت «اغوا» است؛ اغوای همه‌ی آدمیانش و نماد این اغوا و فریب، برج میلاد است که در آینده‌ای نه چندان دور بر جنازه‌ی همه مردمانش تَسخر خواهد زد و بر همه‌ی آنان قائم خواهد ایستاد و مردگان را به رستاخیز اغوا نوید خواهد داد. همگان با شتابی بی‌مهابا به سوی این اغوا و فریب روانند. بی‌خانمانی و بی‌کسی و بی‌پناهی ما را به سوی تهران رهسپار ساخته است. به تهران بیایید تا مگر چیزی برای به نیش کشیدن بیابید! سال‌های بسیاری است که سرزمینی به نام ایران ویرانه‌ای گشته است تا مگر تهران به حیات خویش ادامه دهد. سرشت و سرنوشت این قوم بر مدار وضعیتی است به نام اضطرار!

آیا در وضعیت اضطرار می‌توان به شهر اندیشید؟ آیا در چنین وضعی اساساً اندیشه و تفکر معنایی دارد؟ بیایید خود را فریب ندهیم! بیایید یکبار به‌جد به این بیندیشیم که ما در کجا و کدامین بزنگاه تاریخ زندگی می‌کنیم. تا کدامین زمان باید تن به زندگی در شرایط اضطرار دهیم؟ تا کدامین زمان دامن خویش را بری از آلودگی می‌‌دانیم؟ دیگر نه در دست ما سنت می‌تواند دوام آورد و نه پیشرفت و توسعه و به عبارتی مدرنیسم داشته‌ایم. زندگی در کشاکش این دو خطرناک‌ترین وضعیتی است که ما را در مغاک دوران نیست‌انگاری گرفتار ساخته است.

وضع ما وضع محال و ابسورد ‌است. وضعیتی که همه‌چیز را هیچش می‌داریم و بر سیاق «این نیز بگذرد» گرفتار شده‌ایم. این نیز «نخواهد گذشت! بلکه بر سر ما و آیندگان آوار خواهد شد». ضربات این وضع ابسورد ‌هولناک است؛ اگر به خودکامی تاریخی خویش آگاه نشویم، چه‌بسا که تاریخ ما را محسور و نابود کند. نه خانه داریم، نه خانمان! نه شهر داریم، نه روستا! نه در آرامش به سر می‌بریم و نه در سکینه‌ی خاطر!

 

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی