شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (72-73) شماره چهاردهم نظریه اجتماعی مقولات تکنوساینس، یک ترکیب و چند آسیب
مقدمه
تکنوساینس[i] یک ترکیب غربی تقریباً نوین است که این روزها در آثار آن دسته از اندیشمندانی به کار گرفته میشود که حوزهی فعالیت خود را به فلسفهی فناوری اختصاص دادهاند. باید توجه داشت که در حال حاضر چند گرایش متفاوت فکری این ترکیب را به کار میگیرند. این گرایشها خاستگاههای فکری و اهداف متفاوتی دارند و بنابراین نحوهی استفادهای که از این ترکیب دارند، لوازم و نتایج متفاوتی را به همراه خواهد داشت. همچنین زمینهی ظهور این جریانها مقارن با زمانی است که ویژگیهای آن در راستای تقویت برخی از آثار این مکاتب بوده است. در این نوشتار برخی از این نحلهها و شیوههای مواجهه ایشان با این ترکیب مورد بررسی آسیبشناسانه قرار میگیرند و به تأثیر همزمان برخی از برساختهای کلان اجتماعی در تشدید موارد ذکر شده اشاره خواهد شد.
پدیدارشناسان تکنولوژی
یکی از مهمترین گرایشهای فکری در حوزهی مطالعات علم و فناوری که از واژهی تکنوساینس بهره میگیرد، پدیدارشناسی تکنولوژی است. پدیدارشناسی تکنولوژی مکتبی است که تحت تأثیر پدیدارشناسان متقدمی چون هوسرل، هایدگر و مرلوپونتی به موضوع فناوری میپردازد. پدیدارشناسان تکنولوژی بهویژه تحت تأثیر آرای هایدگر در مورد علم و فناوری و رابطهی آنها هستند. هیوبرت دریفوس، پاتریک هیلان و دان آیدی از برجستهترین نمایندگان معاصر این نگرش هستند. علم و فناوری در نگرش ایشان، ارتباطی گسستناپذیر و بسیار نزدیک دارند. فراموش نکنیم که هایدگر بهعنوان یکی از پیشروان این مکتب، نگاه خاصی به علم و فناوری و هنر داشت که مطابق آن، ریشهها و ویژگیهای مشترک مهمی را به این سه نسبت میداد. این امر در تلقی او بهویژه در مورد علم و فناوری برجستهتر میشد؛ زیرا از منظر او علم و فناوری هر دو از عالَم، کشف حجاب میکنند. شرح چگونگی حصول این چنین نتایجی در فلسفهی هایدگر متأخر طولانی و فراتر از مجال این نوشتار است. به هر روی، پدیدارشناسان معاصر نیز علیرغم اختلافاتی جزئی، بهتبع هایدگر و سایر پدیدارشناسان متقدم، علم و فناوری را به معنایی پدیدارشناسانه در یک بستر رصد میکنند. این زمینهی مشترک همان خصلت کشف حجابی است که در این سنت به مقولات علم و فناوری نسبت داده میشود که به بیان ساده بیان میکند که علم و فناوری هر دو امکانات و جنبههای نامکشوفی از هستی را برای آدمیان نامستور و منکشف میسازند. بنابراین هنگامی که در نوشتههای این دسته از پژوهشگران با اصطلاح تکنوساینس مواجه میشویم، باید توجه داشته باشیم که دلالت اصطلاحات تکنیک و ساینس در این متون در زمینهای پدیدارشناسانه صورت گرفته است[ii].
به هر روی، اصطلاح تکنوساینس به آن دسته از علومی اطلاق میشود که به شکلی مستقیم و مشهود در فناوریها به کار میآیند. دان آیدی در تشریح این اصطلاح چنین میگوید:
«واژهی تکنوساینس طی دو دههی اخیر رواج یافته است. این واژه ترکیبی دورگه از فناوری و علم را پیشنهاد میدهد و توسط بسیاری از شناختهشدهترین نویسندگان [حوزهی] مطالعات علم و فناوری از برونولاتور[iii] [گرفته] تا دانا هاراوی[iv] و دیگران به کار گرفته شده است. چنین پیوندزدنی در تقابل با آن کاربرد سنتی قرار میگیرد که نه تنها بر تفاوتهای بارز علم و فناوری بلکه بر مناسبت آشکار خودمختاری فناوری از علم اشاره دارد، همچنانکه در استعمال متداول [ترکیب] «علم کاربردی» به مهندسیترین [امور] به معنای امروزینش ارجاع میدهد.»[v]
دان آیدی پیرو سنت هایدگری فلسفهی فناوری، تمایز بین مفاهیم علم و فناوری را تمایزی سنتی میداند که ناشی از نگرشی افلاطونی در این حوزه است که به تبع تقدم ذهن بر بدن، کنش را نیز حاصل نظریه و در نتیجه فناوری را حاصل علم میداند. این الگوی سنتی از منظر آیدی مردود است. اگر هایدگر تقدمی وجودی برای فناوری نسبت به علم قائل شده بود، آیدی این تقدم را هم وجودی و هم تاریخی میداند. از سوی دیگر، در تلقی آیدی ابزار، بهویژه ابزار علمی، محل تلاقی علم و فناوری است و مطالعهی پیرامون آن، فصل مشترک فلسفههای علم و فناوری را تشکیل میدهد. چنانچه مسیر فکری چنین پدیدارشناسانی را تعقیب کنیم، متوجه برخی نتایج حاصل از نگرش ایشان برای معرفت در کل و نیز علوم خاصی چون علوم انسانی و اجتماعی خواهیم شد. بهعنوان مثال، آیدی در مبانی فلسفی پیرو هایدگر است. این در حالی است که ملاحظات فلسفهی علمی هایدگر و نیز خود آیدی، بیشتر به علومی چون ریاضیات و فیزیک اختصاص دارند. ضمن آنکه میتوان نشان داد هر دو در تحلیل این علوم ملاحظاتی نه کافی و نه دقیق داشتهاند. ملاحظات هایدگر در علم فیزیک کافی نبوده است چون او تعمق چندانی در مورد مهمترین تحولات علم فیزیک در عصر خود -یعنی نسبیت و کوآنتوم- نداشت. این ملاحظات ناکافی، دقیق هم نبوده است چون قوانین و نظریههای مکانیک نیوتنی و کلاسیک تشریح و نقادی نشده است و او صرفاً به بیان برخی نکات در مورد قوانین نیوتن در مکانیک و یا ماهیت ریاضیاتی فیزیک در دوران جدید پرداخته است؛ آن هم بدون آنکه این صورت ریاضیاتی و نیز ارتباط آن با واقعیت مورد بررسی و موشکافی قرار گیرد و یا بدیل ممکنی برای آن ارایه شود. چنین مشکلی در مورد دنبالهروان او چون آیدی نیز صادق است. بنابراین ملاحظات ایشان در مورد معرفت علمی، هم ناکافی و هم نادقیق است. با همهی این اوصاف ابزار در تلقی ایشان منزلت ویژهای مییابد. اینجا است که مشکل دوم آشکار میشود؛ از این قرار که به نظریههای پسزمینهای که ابزارها بر اساس آنها ساختهمیشوند، توجهی نمیشود. هر دوی این موارد، نتایج فاجعهباری برای علوم انسانی دارد. نخست آنکه تعمیم برخی تأملات در مورد فیزیک به سایر علوم، علوم انسانی را نیز در معرض دنبالهروی محض از علوم تجربی قرار میدهد. دیگر آنکه تأکید بیش از اندازه بر ابزار و نیز غفلت از نقش نظریه در ایجاد آن، حتی علوم تجربی را نیز در خطر نگرشی صرفاً تکنیکی و مهندسی قرار میدهد.
اثباتگرایان
پدیدارشناسان تکنولوژی، تنها کسانی نیستند که اصطلاح تکنوساینس را به کار میبرند. دستهای دیگر از استفادهکنندگان از چنین ترکیبی، آنهایی هستند که تحت تأثیر آموزههای اثباتگرایانه به موضوع علم و فناوری قرار دارند. نکتهی مشترک بین اغلب افراد این دستهی اخیر، آن است که غالباً الگویی از علوم طبیعی و بهویژه علم فیزیک را بهعنوان آرمانی از نگرش علمی در ذهن دارند که از قضا، فناوری محل خوبی برای عرضهی کارایی و کفایت این قبیل علوم بوده است. نتیجه آنکه از منظر ایشان، الگوی علوم طبیعی و بهویژه علم فیزیک، الگویی آرمانی است که باید به سایر علوم از قبیل علوم اجتماعی و انسانی نیز تسری یابد. از آنجا که الگوی حاکم بر علم فیزیک الگویی تجربی و ریاضیاتی است، بنابراین علوم انسانی و اجتماعی نیز باید از یکسو ریاضیاتی شوند و از سوی دیگر، نظریههای ایشان به شکلی به محک تجربه درآیند. اما این همهی ماجرا نیست. چراکه علوم پایه چون فیزیک نیز خود در معرض نگاهی فنیومهندسی قرار گرفتهاند که ذیلاً در این باره بیشتر صحبت خواهد شد.
اثباتگرایی نیز در معرض نگاه فنسالارانهقرار دارد. چراکه از یکسو و بنا بر خاستگاه فلسفی خود، تنها روش مجاز را برای همهی معارف، روش حاکم بر علوم تجربی میداند؛ از سوی دیگر ناواقعگرایی موجود در این مکتب، جا را برای نگرشی کفایتگرا باز میکند که مطابق آن توفیق علوم صرفاً در ایجاد برخی کفایتهای تجربی است که لزوماً دلالتی بر صدق ولو تقریبی نظریات ندارند و البته این کفایت تجربی در بخش مهندسی و فنی ابزار علمی محقق میشود.
نظریهپردازان پسامدرن
در این میان گروه سومی از نظریهپردازان پسامدرن نیز به این نگرش فنسالارانه دامن میزنند. بهعنوان مثال، پاول فرمن[vi] از مورخین علم چنین استدلال میکند که همچنان که در دوران مدرن، علم دست بالا را داشت، این برتری در دوران پسامدرن به فناوری منتقل شده است. او حتی برای این انتقال زمانی نیز تعین میکند که به عقیدهی او از سال 1980م به بعد بوده است. به اعتقاد او طی دوران مدرن، پیشفرض آن بود که منبع پیشینی نظریهها و تجربیات علم است که مقدم و متمایز از فناوری محسوب میشد؛ اما این وضعیت پس از دههی 80 تغییر پیدا کرده است. برخی دیگر از نظریهپردازان پسامدرن با طرح دیدگاههایی مغشوش و برخی دعاوی در مورد علم به این وضعیت به شکل دیگری دامن میزنند، بهعنوان مثال فرانسوا لیوتار با معرفی عصر پسامدرن بهعنوان عصر نفی کلان روایتها، علم را کلان روایت عصر مدرن معرفی میکند و یا پاول فایرابند، تنها روش حاکم بر علم را بیروشی میداند و آن را نه مبتنی بر عقلانیت بلکه غیرِعقلانی میداند. بنابراین نظریهپردازن پسامدرن نیز اینطور با دو گروه پیشین همکار میشوند که با حمله به مفهوم شناخت علمی، در عصری که فنسالاری و تکنیک در حال گسترش و نفوذ به همهی جوامع است، راه را برای کنار زدن علم و سلب مرکزیت از مفهوم شناخت علمی هموار میکنند. حاصل کار در این مورد نه تنها برای علوم انسانی بلکه حتی برای علوم طبیعی نیز فاجعهبار خواهد بود[vii].
لوازم و نتایج دیدگاههای سهگانه
نتیجه آنکه در حال حاضر دستکم سه مکتب فلسفی با طرح دعاوی و آرای خود، مفاهیمی نه چندان دقیق و روشن از ارتباط میان علم و فناوری را پیشنهاد میدهند که نتایج نامطلوبی برای شناخت علمی بهطور عام و علوم انسانی بهطور خاص دارد. نخستین این مکاتب پدیدارشناسی است که با خلط مفاهیم علم و فناوری، علم را در رتبهای پس از فناوری و به جهات متعددی کنش و ابزار را پیش از نظریه و دانش قرار میدهد[viii]. بدین ترتیب نگرش مزبور با تقدم فناوری، نگرش فنسالارانه و مبتنی بر فن و تکنیک را دامن میزند. مورد دیگر مکتب نواثباتگرایی است[ix] که بهجای صدق بر کفایت تجربی تأکید دارد و از همین منظر راه را برای فنسالاری باز میکند؛ چراکه فناوریها محل تحقق کفایتهای تجربی علم بودهاند. از سوی دیگر این نگرش با الگو قرار دادن علوم تجربی، علوم انسانی را در رتبهی دوم قرار میدهد. سومین و خطرناکترین این جریانها پسامدرنیسم است[x] که با طرح دعاوی افراطی، مغشوش و گاه متناقض در مورد شناخت علمی، از اساس مشروعیت شناخت را در حوزهی علوم طبیعی و انسانی زیر سؤال برده است.
چنانچه در عرصهی نظریهپردازی و به لحاظ فلسفی جریانهای فکری مزبور در حال القای نگرشی فنسالارانه بر علم باشند، در عرصهی کنش و مناسبات اجتماعی نیز برخی عوامل قدرتمند دیگر، این قبیل نظریات را جامهی عمل میپوشانند. اقتصادگرایی و نگرش مبتنی بر کسب بهرهی مالی بیشتر و بیشتر، یکی از مهمترین عوامل کلانی است که در حال ایفای چنین نقشی است. امروزه شرکتهای بزرگ چند ملیتی و صنایعی که سود فراوانی برای دولتها و شرکتها به همراه دارند، هر روز بیش از پیش زندگی ما را تحت تأثیر خود قرار میدهند. این در حالی است که همزمان با بزرگ و بزرگتر شدن صنایع و شرکتها و اختصاص سهم بیشتر و بیشتری از اقتصاد یک کشور به آنها، دانشگاهها نیز جهت توسعه، گسترش و یا حتی ادامهی فعالیتهای خود، به صنایع و شرکتها بهعنوان یکی از منابع تأمین اعتبار و حامی نزدیکتر شدهاند. حاصل چنین وضعیتی البته باز هم در راستای وضعیتی فنسالارانه است؛ چراکه صنایع، شرکتها و دولتها، البته تمایل به سرمایهگذاری و حمایت از آن طرحها و تحقیقاتی دارند که یا موجب سوددهی بیشتر آنها شود و یا آنکه با سیاستگذاریهای کلان ایشان همخوان باشد. در این حال حتی علوم پایهای چون فیزیک، تنها از آن رو مورد اقبال خواهند بود که در راستای برنامههای توسعهی توان هستهای یک کشور خاص باشند. بنابراین مطالعات ناب علمی چون فیزیک نظری و کیهانی، اگر کاربرد مستقیمی در این برنامهها نداشته باشند، جزء اولویتهای پژوهشی دانشگاهها قرار نمیگیرند و از اساس بودجهی چندانی به آنها اختصاص نمییابد.
علوم انسانی نیز از این وضع مستثنی نخواهند بود و اگر اقبالی به آنها باشد، صرفاً از جهت پیشبرد برخی برنامههای کلان اجتماعی و یا بهکارگیری برخی شیوههای خاص مدیریتی یا نظارتی و از این قبیل خواهد بود که یا به کار سوددهی بیشتر شرکتهای چندملیتی بیایند و یا آنکه به کار مهار مناسبتر جامعه و نیروهای موجود در آن آیند. در این حال نظریهپردازان علوم اجتماعی و انسانی بیشتر تبدیل به پیمانکاران فکری کارفرمایانی خواهند شد که یا دولتها هستند و یا شرکتهای چندملیتی. بدین ترتیب ایشان بر اساس سفارشهای این کارفرمایان در زمینههای متفاوتی چون نظرسنجیها، افکارسنجیها، شیوههای مدیریتی و سایر مسائلی از این دست و بر اساس برخی روشهای جاافتاده فعالیت میکنند. در این میان اگر دیدگاههای خاص یک پژوهشگر علوم انسانی و اجتماعی در راستای چنین مواردی نباشد، شانس توفیق چندانی برای طرح یا استقبال از دیدگاهش وجود ندارد. در واقع برعکس، چنانچه طی سالیان اخیر دیدگاههای نظریهپردازی در حوزهی علوم انسانی و اجتماعی مورد اقبال بوده است، باید دید کدام نهاد و جریان سیاسی یا اقتصادی در سطح کلان اجتماعی یا حتی فرامرزی از آن سود بردهاند. فراموش نکنیم که همزمان با این مسائل، پدیدهی روزافزون مهاجرت نخبگان به کشورهای توسعهیافته، بحران فنسالارانهی علوم انسانی را دامن میزند. نکته از این قرار است که نگرش فنسالار به علوم انسانی موجب شده است که به جای نظریهپردازیهای ناب و متفاوت در علوم انسانی و اجتماعی با روشهای متنوعی از تحقیقات کمی و آماری روبهرو شویم. از سوی دیگر تجمع نظریهپردازان و کارشناسان این رشتهها در یک سری نقاط خاص جغرافیایی موجب میشود که احتمال ایجاد پاردایمفکری نوین و دگراندیش کمتر شود. یکی از دلایل این امر آن است که لزوماً مسائل خاص اجتماعی و انسانی یک حوزهی خاص جغرافیایی، مسائل سایر نقاط نیست. بدین ترتیب با تجمع متخصصین علوم انسانی در یک حوزهی فرهنگی خاص، با تشابه مسائل پیشِرو مواجه میشویم، تشابه مسائل در یک حوزهی فرهنگی منجر به تشابه نظریهها و نیز روشهای حل این مسائل خواهد شد. نتیجه آنکه این دستهی عظیم مهاجران فکری با جذب و محو در فضای فکری فرهنگ میزبان، تبدیل به کاربران روشهای جاافتادهی حل مسائل مطابق پارادایم حاکم در آن حوزه میشوند.
این موضوع حتی برای فرهنگ میزبان نیز خوشایند نیست؛ چراکه بهتدریج موجب شباهت هر چه بیشتر و بیشتر دیدگاههای نظریهپردازان خواهد شد؛ همهی این موارد در حالی رخ میدهد که هنوز هیچ دلیل محکمی برای دفاع از یک پارادایم فکری خاص در بسیاری از حوزههای علوم انسانی و اجتماعی در دست نداریم. در واقع شواهد بیشتر حاکی از آن است که در علوم انسانی و اجتماعی هنوز یک پارادایم فکری خاص به آن معنا که در علوم طبیعی و تجربی شاهد آن هستیم، حاکمیت نیافته و حتی به اعتقاد نگارنده هیچ چشمانداز روشنی هم از تغییر این وضعیت در دست نیست. بهعنوان مثال، در فیزیک ذرات بنیادی مکانیک کوآنتومی و در مکانیک سماوات نسبیت عام و در زیستشناسی نظریهی انتخاب طبیعی، پاردایمهای حاکم هستند؛ حال آنکه بهطور مشابه چنین وضعیتی در روانشناسی و یا جامعهشناسی وجود ندارد. وضعیت موجود در این حوزهها بیشتر شبیه به نوعی مد و رواج فکری است که تحت تأثیر عوامل متعددی از قبیل آنچه ذکر شد، قرار دارد. البته بنا به همین دلیل نیز عدهای از صاحبنظران جهت جبران این معضل درصدد تعمیم روش علوم تجربی به علوم انسانی برآمدهاند. بهعنوان مثال پوپر از فلاسفهای است که بین مسئله و روش حل آن در علوم طبیعی و تجربی تفاوت بنیادینی نمیدید و حتی با تشریح جنبههای تشابه این دو، درصدد پاسخگویی به متفکرینی چون آیزا برلین بود که قائل به تفاوت بین این دو حوزه بودند.
اجازه دهید نقطهی آغازین بحث را فراموش نکنیم. در واقع از بحث چیرگی تکنوساینس بر ساینس به اینجا رسیدیم. اینکه دوران معاصر دورهی چیرگی اقتصاد و صنعت بر بسیاری از شئون زندگی انسان معاصر است و در این شرایط علوم محض اگر هم محلی از اعراب داشته باشند، بیشتر از آن رو خواهد بود که به نحوی از انحاء به علوم کاربردی راه یابند. از چیرگی نگرش فنسالارانه در دانشگاهها سخن گفته شد و اینکه هنگامی که سخن از چیرگی نگرش مبتنی بر دانش فنی است، الگوی مورد نظر آن الگوی صنعتی است که نقش مهمی را در اقتصاد بازی میکند و نه هر فناوری بومی و محلی.
با این حساب، تکلیف علوم انسانی نیز معلوم است. علوم از یکسو تحت تأثیر نگرشی فنسالار هستند که درصدد تقلیل هر چیز به یک روش معین و معیار است که بیشترین بازدهی را برای اقتصاد، صنعت، سیاست و سایر برساختهای کلان در بر داشته باشد؛ بنابراین علوم طبیعی محض در تنگنا قرار میگیرند. از سوی دیگر، علوم انسانی نیز که به دلیل توفیق علوم طبیعی قرار بود از روش آنها دنبالهروی کنند، مقهور فضای فنسالار میشوند؛ آن هم بهنحوی که در این حوزهها چیزی جز تکنیکهای تحقیق باقی نمیماند. بیتردید این وضعیت مطلوبی نیست. این شرایط، مانعی اساسی برای شکوفایی و رشد نه تنها علوم انسانی بلکه حتی برای علوم طبیعی ایجاد میکند. اما آیا از این تنگنای شناختی راه گریزی هست؟ اگر نه چرا و اگر بله نقشهی راه چنین طرحی چه خواهد بود؟ پرسشهایی که پاسخهایی چندان ساده، روشن و سرراست ندارند.
[i]- techno-science
[ii]- علیزاده ممقانی، رضا. «خلط مفاهیم علم و فناوری در سنت پدیدارشناسی هرمنوتیک از هایدگر تا آیدی» در فصلنامهی علمی پژوهشی روششناسی علوم انسانی س18، ش73، زمستان1391، صص 135-111
[iii]- BrunoLatour
[iv]- DonnaHaraway
[v]- Ihde, Don. TechnologyandScience. InACOMPANIONTOTHEPHILOSOPHYOFTECHNOLOGY. EditedbyJanKyrreBergOlsen, StigAndurPedersen&VincentF. Hendreicks. Sussex: WILEY-BLACKWELL, 2009. P.51.
[vi]- PaulForman
[vii]- علیزاده ممقانی، رضا. «فلسفهی قارهای علم چیست؟» در فصلنامهی علمی پژوهشی سیاست علم و فناوری، س5، ش2، زمستان 1391، صص 44-33.
[viii]- بهعنوان مثال مباحث هایدگر در مورد امر دمدستی و امر فرادستی و لزوم و تقدم امر دمدستی به منظور انکشاف امر فرادستی را ملاحظه نمایید.
[ix]- اصطلاح نو اثباتگرایی در این متن از این رو به کار رفته است که برخلاف تصور و ادعای برخی از شارحان، اثباتگرایی مکتبی مرده نیست و تداوم حضور مباحث و آرای ایشان را بهخصوص در فلسفهی تحلیلی میتوان نشان داد.
[x]- در واقع، پسامدرنیسم بیش از آنکه یک مکتب فکری مستقل فلسفی باشد، یک جریان فکری است که آرا و عقاید بسيار متنوعي را در بر میگیرد که ذیل یک مکتب قرار نمیگیرند. اما در برخی حوزهها چون فلسفه یا هنر، شاید بتوان اوصاف مشترکی را به ایشان نسبت داد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.