خیال ذاتاً چقدر میتواند مادی باشد و چقدر فرامادی؟ آیا خیال دارای تجلیهای مختلف رحمانی و شیطانی است؟ آیا خیال یک قوهی سایکولوژیک (ذهنی و عقلی) است که میتواند در شرایطی فیزیکی و اجتماعی خاص دستاوردهای احتمالی بعضاً به درد بخور داشته باشد، یا راهی قائدهمند به حقایق ماوراءالطبیعه و مابعدالطبیعی است، یا یک هستی جدید یا مرتبهای که انسان میتواند پدیدههای مختلف را فهم نماید؟
چون ماده دارای حجم و وزن است نمیتوان خیال را مادی دانست. منتها میتوان موجودات مجرد را دو نوع دانست؛ آنهایی که محدود به هیچ شکلی نیستند، مثل عقل و آنهایی که در عین آنکه حجم و وزن ندارند دارای شکلاند، مثل آنچه در خیال واقع میشود.
مهمترین مسئله برای فهم خیال پرسش از منشاء صُوَر خیالی است. آیا صور خیالی را نفس ابداع میکند یا با اتصال با عالم عقل و حقایق نورانی، خیال شکل میگیرد؟ در حالت دوم، خیالات رحمانی است و اشاره به عالم ملکوت دارند. اما آیا نفس با ارتباط با عالم ماده و تحت تأثیر قوهی واهمه، آن صورتها را در مرتبهی خیال خود ایجاد میکند؟ اگر چنین باشد، صُوَر خیالی اشاره به عالم مادون و عالم ظلمانی یا شیطانی دارند. در این حالت، نفس ناطقه یا قلب، تحت تأثیر نفس امارهی خود قرار گرفته و قوهی واهمه را بهسوی ساختن صُوَری سوق میدهد که مطلوب نفس اماره است. البته نفس میتواند با گرایش به عالم ملکوت به کمک همان قوهی واهمه ـکه کار آن صورتدادن به معانی استـ صورتهایی در خیال خود ایجاد کند که حکایت از عالم معنی میکند. مولوی در توصیف این حالت میگوید:
آن خیالاتی که دام اولیاست/ عکس مهرویان بستان خداست
چون اولیای الهی جهت فکر و اندیشهی خود را به سوی معارف عالیه و انوار معنوی انداختهاند، نهتنها عقل و قلبشان از نور آن معارف بهرهمند میشود، بلکه به تبع عقل و قلب، خیال آنها هم از آن انوار تغذیه میکند. عقل و قلبِ انسانهای غیرمعنوی تحت تأثیر وسوسههای شیطانی و حرص و هوس دنیایی است و ذهن خود را با همانها مشغول کردهاند و در همان راستا ادامه مییابند و همواره گرفتار خیالات پوچ و پستی هستند.
بنابراین، خیال وَجهی از روح و روان انسان است که میتواند همچون پلی به سوی عوالم مختلف باشد و همچنین میتواند مطابق نوع معانیای که از آن عوالم میگیرد، صورتسازی نماید؛ حال چه نفس انسان آن معانی را با نظر به عالم مادون در خیال خود ایجاد کند و مطلوب خود را عالم مادون قرار دهد و با صورتهایی زندگی کند که اشاره به عالم مادون دارد و چه آن معانی را با نظر به عوالم قدسی در خیال خود به صورت درآورد و با آن صورتهای صاحب جمال، متحد گردد و زندگی نماید -در هر دو حال- انسان با خیال خود -ولی با دو رویکرد- زندگی کردهاست. بدین لحاظ مولوی میگوید:
آدمی را فربهی هست از خیال/ گر خیالاتش بُوَد صاحب جمال// گر خیالاتش نماید ناخوشی/ میگدازد همچو موم از آتشی
یعنی آدم با خیال، فربه میشود و اوج میگیرد؛ زیرا خیال، محل ظهور عشق است و عشق در خیال ظاهر شود. در خیال است كه میتوان با صورت مطلوب خود مأنوس شد. البته در بیت دوم میگوید: اگر خیالات افراد، خیالات ناخوش و غیرسالمی بود، همانطور که موم در اثر آتش ذوب میشود، خیالاتِ غیرسالم انسان را ذوب مینماید و زندگی او را نابود میکند. عشق در موطن خیال پدید میآید و آن در صورتی است که بتوانیم از مطلوب خود صورتی در خیال ایجاد کنیم و یا صورتی را مدنظر قرار دهیم که ما را به محبوب یا مطلوبمان منتقل کند؛ بهطوری که قلب، آن را بپسندد و خیال از طریق آن بپرورد. در این صورت قلب به سوی او جهت میگیرد و خیال صورتی از او و یا صورتی از لوازم او را در درون خود پدید میآورد. باباطاهر میگوید:
به صحرا بنگرم، صحرا ته وینم/ به دریا بنگرم دریا ته وینم// به هرجابنگرم،کوه و در و دشت/ نشان از روی زیبای ته وینم
در حالت عشق به محبوب، چون عقل و قلب بهسوی محبوبی است که خیال نیز نمیتواند از آن بگذرد، با دیدن هرچیزی که اثری از محبوب را به یاد او میآورد، سریعاً در خیال خود بهسوی محبوب منتقل میشود. اولیای الهی با حاکمیت عقل و ادبکردن آن، در عین به صحنهآوردن خیال، نمیگذارند خیالشان به بیراهه رود و لذا اگر گل را مشاهده کنند، چون به جمال حق منتقل میشوند، به شعف میآیند و اگر كویر را ببیند به خلوت با حق منتقل میشوند؛ با پاییز که روبهرو شوند، آرامشِ با حقبودن را در عین رفع تعلقات مییابند، با رؤیت بهار به حیات مطلقِ حق منتقل میشوند. خلاصه یک لحظه این خیال بدون محبوب خود نیست؛ چون خیالشان مؤدب شده و تمام عالم را صورت انكشافِ مطلوب متعالی خود میبینند و این صادقترین رؤیت است؛ زیرا به واقع، عالم چیزی جز تجلیات اسماء الهی نیست و بر همین اساس گفتهاند: عشق کسی را در خود غرق نمیکند، مگر آنکه معشوقش حق تعالی باشد.
آدمی كه در دنیا گم شده است و نظرش به خودش و نفس امارهاش معطوف است، گل را هم كه ببیند آن را نسبت با خود ارزیابی میکند، لذا بهجای دیدن زیبایی گل، میخواهد آن گل برای او باشد، به همین جهت هم هیچوقت به معنی واقعی، زیبایی گل را نمیبیند. نمیتواند طوری زندگی كند كه گل در طبیعت باشد و او بتواند به آن نگاه كند و با زیبایی آن ارتباط برقرار كند و آن را دریچهی ورود به عالم حیات ببیند. او با صورتهای زنده كه در دل طبیعت هست نمیتواند ارتباط برقرار كند، یا گل را از شاخه قطع میکند و به خانه میبرد، یا یك تابلو میخرد كه عكس گل بر آن کشیدهاند، تا خودش در میان باشد و بتواند آن گل را به خود نسبت دهد؛ چون خیال خود را درست تربیت نکرده نمیتواند با حقایق ارتباط برقرار کند. مسیر صحیحِ جهتدادن به خیالش را گم كرده و شخصیت او مردهگرا شده است. قرآن در این رابطه میفرماید: «ألْهَكُمُ التَكاثُر»، شماها با كثرتها بازی خوردهاید؛ «حَتی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ»، تا اینكه با قبرها روبهرو شدید و همهچیز را مرده میبینید. یعنی كسی كه نمیتواند این گُل را كه در دل طبیعت است زنده ببیند، برای او آن گُل با این گُلی كه روی تابلو كشیدهاند، فرقی نمیكند. قرآن میفرماید: میدانی تو چرا همهی چیزها را مرده میبینی؟ چون گرفتار كثرتها شدهای: «ألْهَكُمُ التَكاثُر * حَتی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»؛ «مقابر» یعنی مقبرهها. تو چون بازیخوردهی كثرتهایی و به حضور وحدت در هستی چشم نمیدوزی، همهچیز را مقبره میبینی. «بازیخوردهی كثرتها» کسی است که جزءجزءهای متکثر برایش مهم است و امکان انتقال از کثرات به نور معنویِ جاری در باطن عالم را از دست داده است. چطور شده كه به این مشکل افتاده است؟! چون خیال خود را به کمک عقل و قلب تربیت نکرده است، تا متوجه حقایقی شود که عقل میفهمد و قلب احساس میکند. خیالِ ادبشده میتواند وحدت را در عالم كثرات به حضور آورد و یا حضورِ آن وحدت را در صورت این كثرات بیابد. اما انسانِ كثرتزده، كثرتِ صرف را با وهمیات خود تركیب میكند و آن را به عالم خیال میآورد.
خیلی فرق میكند كه ایدهآل شما در ذهنتان فرش باشد یا گسترهی عالم معنا. در حالت اول خیال انسان زبالهدان كثرتها شده و در حالت دوم انسان با خیالات ادبشده و از طریق همین کثرات، قلب او آماده میشود تا با حق ارتباط برقرار كند.
با توجه به اینکه شما در مباحثی برای تبیین مدرنیته، یک شکل انحراف از خیال یعنی توهم را در جامعهی غربی مطرح مینمایید، چه شرایط تاریخی و اجتماعیای فضای جامعهی غرب را به یک توهم بزرگ مبدل ساخته است؟ برای مثال آیا میتوان اتوپیاهای غرب هجده را نوعی سرمشق جامعهی غربی در فضای خیالی دانست؟ آیا توهم جامعهی غربی فقط نوع کسب معرفت ایشان را متحول کرد یا تمام شئون انسانی را تغییر داد؟ چگونه؟
جوامع غربی در آغاز رنسانس و در راستای مقابله با کلیسای قرون وسطی، ارادههایی برای یک تغییر جهت کلی در خود پدید آوردند تا به بهانهی جدایی از کشیشانی که به نام دین تمام زندگی مردم را در کنترل خود قرارداده بودند، بهکلی از هر آنچیزی که نظر به معنویت و عالم قدس و ملکوت داشت فاصله بگیرند. خاستگاه جامعهی غربی که امروز با آن روبهرو هستید، چنین شرایطی بود. از این به بعد روح غربی هر تصمیمی که میگیرد، تصمیمی است منقطع از عالم قدس و معنا، تصمیمی که سخت تحت تأثیر واهمهای است که در صدد تبعیت از نفس اماره است و به این معنی گفته میشود غرب بعد از رنسانس در توهم زندگی میکند و از رنسانس به بعد هر آنچه در روح غربی ظهور کرده صورتهایی است که نفس ناطقهی او به کمک واهمه و با نظر به عالم ماده در خود ابداع کرده و در خارج از ذهن خود، به آن صورتها موجودیت داده است. البته این بدین معنی نیست که بشر غربی در کشف تواناییهای عالم ماده ناتوان بوده و استعدادهای خود را رشد نداده، بلکه بحث بر سر این است که جهتگیری بشر غربی در راستای برآوردهشدن واهمهای است که آن واهمه صورتهای خود را در اتصال با عالم عقل و ملکوت سیراب نکرده و از آن نوع تمدنی که میتوانست زمین و آسمان را به یکدیگر متصل کند، محروم گردیده است. همچنان که از هنری که حکایت از آسمانِ معنویت داشته باشد، محروم است هر چند از استثنائات نباید غفلت کرد.
بازتولید این فرهنگ توهمی در فرایند غربزدگی جامعهی کنونی ما چگونه شکل گرفته است؟ «ما»ی ایرانی در جامعهی کنونی چقدر دچار توهم هستیم؟ خیال در جامعهی ایران چگونه از توهم غربی دور میشود؟
این یک قاعدهی کلی است که اگر انسان خیال خود را با اُنس با عالم ملکوت، صاحبجمال نکرد و از طریق وَحی الهی و جمعکردن شریعت و طریقت، توجه خود را متوجه حقیقت ننمود ، با خیالاتی مأنوس میشود که ریشه در زمین دارد و انسان در این حال زینت زمین را زینت خود میپندارد و این نوع رویکرد در کشور ما از دورهی قاجار ظهور کرد و بدین جهت یک نوع همگرایی با روح بشر غربی در خود احساس کردیم. بشر غربی که سراسر وجود خود را با زینت زمینی معنی کرده بود، همگرایی ما نیز با این قضیه با ظهور سلسلهی پهلوی ادامه یافت و هنوز هم از این جهت آنطور که شایسته است، از روح بشر غربی جدا نشدهایم. به نظر بنده در حال حاضر راه جدایی از این توهم و آزادشدن از این نوع زندگی «خیالی که ریشه در زمین دارد» را میتوان با سلوک در ذیل شخصیت ملکوتی حضرت امام خمینی(رضواناللهتعالیعلیه) شروع کرد. همانطور که عرض کردم، از طریق وحی الهی و جمع بین شریعت و طریقت میتوانیم متوجه حقیقت شویم و به اُنس با خیالات ملکوتی برسیم و این بهخوبی در آثار فلسفی و عرفانی حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» بهصورت فوقالعاده دقیقی مدون شده است که باید عزم رجوع به آن آثار در ما پدید آید.
آیا میتوان هنرمندان و شعرا را مهمترین عناصر اجتماعی ساخت عالم خیال در اجتماع دانست؟ در هنر کنونی چقدر از خیال بهره برده شده است؟ صورتهای خیالی که ما در دوران کنونی ابداع کردهایم، کداماند و چه ویژگیهایی دارند؟ اگر هنرمندان ما بیشتر به تقلید میپردازند، نشان از چه نوع ارتباط با خیال است؟
ما به کمک شعر و بعضی از هنرهای دیگر میتوانیم افراد جامعه را به حضور عالم ملکوت ببریم و با آن عالم آشنا کنیم تا عزم اُنس با آن عالم در آنها شکل گیرد. این مهم با برنامهی لازم جهت زندگی با عالم ملکوت و به کمک آثار فلسفی و عرفانی حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» امکانپذیر است. بنده در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» راهکارهایی برای ارتباط با شخصیت ملکوتی امام خمینی ارائه دادهام که شاید برای شروع کار خوب باشد.
اینکه میفرمایید هنر کنونی چقدر از خیال بهره برده، باید عرض کنم در هر حال، هر هنری اعم از رحمانی یا شیطانی تحت تأثیر عالم خیال است؛ تفاوت در خاستگاه خیال هنرمند است. ما نباید تصور کنیم میتوانیم صورتهایی را از قبل تعریف کنیم و بخواهیم هنرمند آن صورتها را ابداع کند. این هنرمند است که با متعالیکردن روحِ خود پرتوی از ملکوت را به صورتی که در جان او ظهور کرده در آثار خود به نمایش میگذارد و در آن حال آثار هنری با همهی تنوعی که دارند هرکدام مطابق روح هنرمند، ما را به حضور ملکوت میبرد. به این معنی میتوان گفت «الطُرق إلی الله بِعَدَد اَنْفاس الخلائق» راههای رسیدن به خدا به تعداد جان انسانهاست؛ انسانهایی که در بستر وَحی الهی، طریقت و شریعت را جمع کردهاند تا با حقیقت مأنوس شوند و به خلق برگردند و قصهی اُنس خود با حقیقت را در آثار خود بنمایانند. بنده نمیدانم آیا میتوان گفت هنرمند در اثری از آثار خود تقلید کرده است یا نه؟ اگر هنرمند، هنرمند واقعی باشد که در خیال خود صورت اُنس خود با حقیقت را مییابد و آن صورت را به صورت شعر یا هر شکل دیگری گزارش میدهد، چگونه میتوان گفت او تقلید کردهاست؟ همانطور که نمیتوان گفت شما در حضور قلبتان در نماز از کسی تقلید کردهاید، به همان شکل نمیتوان گفت هنرمند اهل تقلید است مگر اینکه هیچ بهرهای از هنر نبرده باشد و هیچ انتقالی به عالم ملکوت را در خود تجربه نکرده باشد؛ معلوم است آثار چنین افرادی نه تنها شما را به حضور نمیبرد، بلکه بوی گند نفس امارهی چنین آثاری روح شما را به زحمت میاندازد، مثل آنکه اهل جهنم از بوی گند عالم بدون عمل به زحمت هستند.
دنیای مجازی چگونه احساس یک دنیای خیالی جدید را برای ما رقم زده است؟ چه موقع میتوان گفت که فرهنگ و هنر جامعهی ما از خیال در جهت درست استفاده میکند؟ چه موقع میتوان گفت که فرهنگ ما دچار توهم شده است؟ اصلاً چقدر میتوان فضای خیالی و خیالپردازی را در جامعه بسط داد؟
اینکه میفرمایید چگونه دنیای مجازی یک دنیای خیالی را وارد زندگی ما کرده، موضوعِ بسیار مهمی است. بشری که از اصیلترین واقعیات منقطع شد، تقدیر خاصی را برای خود رقم میزند. همه میدانیم که وجود همهی مخلوقات از خداوند است و خداوند وجود مطلق است و در سلسلهی طولی عالم وجود، هر موجودی که به خدا نزدیکتر است، از وجود شدیدتری برخوردار است و هر اندازه انسانها با مراتب عالیهی وجود و عالم عقل و ملکوت انس بیشتری داشته باشند، با وجود و واقعیت ارتباط بیشتری دارند و هر اندازه که از عالم ملکوت دورتر شوند از عالم وجود و واقعیت بیشتر فاصله گرفتهاند و بیشتر با توهمات خود و خیالات غیر واقعی زندگی میکنند. با توجه به این امر، شما امروزه با بشری روبهرو هستید که با دنیای مجازی به سر میبرد و صورتهایی که با وهمیات خود ساخته است را جایگزین صورتهایی کرده که میتوانست با اُنس با عالم ملکوت آن صورتها را در خود ایجاد کند و با آنها زندگی نماید. آیا آیندهی این دو نوع انسان به یک شکل است؟ یکی با صورتهایی زندگی میکند که به هیچ حقیقتی رجوع ندارد و دیگری مثل عرفا با صورتهایی زندگی میکند که به پایدارترین حقایق عالم اشاره دارد. یکی در انتها همهی آنچه را که داشت از دست میدهد و یکی با صورتهایی زندگی میکند که حامل عالیترین شکل از حقیقتاند. قرآن در رابطه با اهل کفر میفرماید: «وَ ضَلَ عَنْهُمْ ما كانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْل» گم میکنند هر آنچه را عبادت میکردند و صورت ایدهآل زندگی خود گرفته بودند. البته فراموش نکنید که فعلاً ما با دنیای مجازی روبهروییم و باید در آن حضور پیدا کنیم و همانطور که رسول خدا «صلواتاللهعلیهوآله» شیطان خود را تسلیم خود نمود و او را در راستای اهداف خود به کار گرفت، ما باید در راستای اهداف خود از فضای مجازی استفاده کنیم، ولی غفلت نکنیم که خانهی ما جای دیگری است و باید با ملکوت آسمانها زندگی کنیم تا در زمین هم آسمانی باشیم. گفت:
مقام اصلی ما گوشهی خرابات است/ خداش خیر دهد آنکه این عمارت کرد
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.