ما همین هستیم که هستیم!؟
شاید یکی از مهمترین سؤالهای زمانهی ما این باشد که آیا انسان تنها همین است که هست؟
در موارد زیادی از امور سیاسی تا امور فرهنگی، از مباحث علمی تا حساسیتهای زندگی روزمره میتوان مهمشدن این سؤال را درک کرد. شکست اتقان علم، خاصتاً علوم پوزیتیویستی، گرایش به معنویت و نیروهای جادویی، اثبات قدرتهای تحلیلنشدنی در مباحثی مثل ژنتیک و مخابرات، توجه به فیلمهای تخیلی، تلاش برای زندگی در کُرات دیگر، همهوهمه انسان امروز را به این خیال کشانده است که ما چیزی بیش از این هستیم که هستیم. البته توجه ما بیشتر به مشکلات زندگی کنونیمان است. میگویند کسانی که تمام مشکلات زندگی کنونی خود را حل کردهاند، به سمت این مباحث میروند. اما مگر گذشتگان ما مشکلات زندگی کنونی خود را حل کرده بودند که به زندگی در عوالم دیگر اعتقاد داشتند.
خلق راه جدید: ویژگی مختص انسان
مشکلات کنونی زندگی چگونه فهمیده و حل میگردند؟ امروز ما در همهی مشکلات زندگی، معتقد به وجود یک متخصص یا یک روش و فن درست حل مسئله هستیم (البته اینجا منظور «یک روش درست انجام کار» در رهیافت پوزیتیویستی نیست بلکه همهی رهیافتهای علمی را مدنظر داریم). شکی وجود ندارد که انسان از ابتدا برای حل مشکلات معیشتی خود به زندگی جمعی و تقسیم کارها به حرفههای مختلف، روی آورده است. اما امروزه انسان، امور مماس با حیات انسانی که در همهی شرایط و زمانها همراه انسان است را به محک فنون و تخصصها کشانده است. به عبارتی امر تعجببرانگیز این است که چگونه میتوان برای اموری مثل تفکر، تصمیمگیری، آیندهشناسی، دینداری، زبان، فرهنگ و هنر، یک بهترین راه و روش را ابداع یا کشف نمود. کسی نمیتواند نفی کند که برخی از ما متفکرتر یا دیندارتر یا هنرمندتر از دیگران هستند، اما نکته این است که آن شخص چه چیزی دارد؟ یا چه چیزی بیشتر از دیگران دارد؟ اگر هنرمندی حیثی از زندگی ما است، هنرمندتر کسی است که چیزی بیشتر از آن است که ما هستیم و دسترسی به ساحات بالاتر حیات دارد. تصور رایج این است که، همه به یک میزان استعداد هنرمند، دیندار، متفکر و... شدن را دارند. از این سخن نمیتوان استعداد ذاتی انسان را در خلق راه و اثری تازه در هنر، تفکر و... نفی کرد. همهی حرف این است که این خالقیت وجه کلی هستی ما است و هستی ما در ذیل این خالقیت مرتبت پیدا میکند.
گشایش خود در تصمیمگیری
تفکیک اموری که در زندگی همهی انسانها جاری است و تبدیل آنها به یک تخصص، زندگی را محدود میکند به همین که هست. وقتی جوهر اصلی انسانیت انسان، پارهپاره گردیده، ابژهی تحلیل و بررسی و وسیلهای برای رشد و نمو گردد، انسان هم پارهپاره میگردد. موجودات دیگر نه حیوانات و نه فرشتگان، تصمیمگیر، آیندهنگر، هنرمند و... نیستند، لذا اگر نحوهی تصمیمگیری یک حیوان مستقل از وجود حیوان بررسی گردد، حیوان را پارهپاره نکردهایم، اما تصمیمگیری امری جاری در زندگی انسان است. یعنی انسان همان تصمیمگیر است. آنچه ما را از همینکه هستیم جدا میکند و به عوالم دیگر میبرد، همین است که چقدر میتوانیم، انسانیت خودمان یعنی اموری مثل تصمیمگیری، آیندهنگری، هنرمندی، دینداری، تفکر، آیندهشناسی و... را وسعت بخشیم.
پارهپارهشدن زبان، حاصل پارهپارهشدن انسان
بسیاری از حکما و فلاسفه معتقدند که انسان حیوان ناطق است. شاید، زبان اصیلترین حیث انسانی باشد. ما امروز زبان را در معنای تخصصهای مختلف پارهپاره کردهایم. برای مثال وقتی در روانشناسی میگویم خیالاتی شده است، گویی خیال یک عارضهی تصمیمگیری است، اما در آیندهپژوهی با همین تخیلمان از اتفاقات آینده، میتوانیم بهتر تصمیم بگیریم؛ جالبتر اینکه برای یک هنرمند بدون خیال اصلاً ابداع یک اثر جدید معنا ندارد. چگونه امری در زندگی هم میتواند مخل باشد، هم چراغ راه و هم مایهای بر فتیر ما گردد؟ آیندهپژوه یا تصمیمگیر چیزی را میخواهد که همین زندگی نیست، بلکه دنباله یا پشتپردهی این زندگی است. هنرمند، دیندار و متفکر خواهان چیزی هستند که مربوط به همین ساحت کنونی زندگی بشر نیست؛ آنها در پی عالم دیگری هستند. وقتی ما بتوانیم معنای خیال را در جایی از زندگی به معنای عالم دیگر ندانیم، به این معناست که آینده، دین، هنر، تفکر و... را جزء زندگیمان ندانستیم. یعنی جای دیگری را که هنر، دین و تفکر به دنبال آن بودند را بیوجه دانستهایم. شکافهای زبان همان جایی اتفاق میافتد که ما ساحات وجودی زندگی یا انسانیتمان را پارهپاره کردهایم و همین شدهایم که هستیم. به عبارت دیگر ماندن ما در همینکه هستیم، به معنای پارهپارهکردن انسانیتمان است.
انحراف آینده از جایی دیگر به توسعهی همینجا
تصویر انسان از آینده همواره راه ورود به جایی بوده است که تا به حال در آن قدم نگذاشته است، لذا آینده برای بشر اولین قدم برای فراتر رفتن از زندگی کنونی بوده است. به این معنا از قدیم پیامبران، حکیمان، منجمان، هنرمندان و هرکسی که با عوالم اصیلتر از دنیا ارتباط پیدا میکردند، سردمداران ترسیم افق آینده برای بشر بودند. اما امروز چه کسانی شأن ترسیم آینده را دارند و این آینده چه نسبتی با زندگی کنونی ما دارد؟
از وقتی که سرعت بالای پیشرفتهای صنعتی و تکنولوژیکی عظیم، نحوهی زندگی بشر را چنان بهسرعت متحول کرد که گویی عنصر دیگری برای تحول زندگی وجود نداشت، تصور از آینده در هالهای از گسترش تکنولوژیکی و رفاه مادی معنا گردید. یعنی ما همواره خود را محروم و محتاجتر به تکنولوژیهای بیشتر میدیدیم. زندگی امروز در تلاطم موجهای سریع تحولات ابزارهای تفریحی، ارتباطی، بهداشتی، آموزشی، معاملاتی، شغلی و... اصلاً مجالی برای تأمل به جای دیگر نمیگذارد. زندگی ما اکنون هم از پیشرفتهای روز تکنولوژیهای گوناگون جامانده است. راحتترین و سریعترین آیندهی ما همین جبران جاماندگی است.
تمنای محال معنابخشی به جهان بیمعنا
وقتی که توجه به جای دیگر تو را از حرکت در آیندهی زندگیای که متصور شدهای (زندگی تکنیکی) باز دارد، چگونه نقش یا نوایی، میتواند تو را به عالم دیگر ببرد؟ عالم دیگر برای بشر مدرن دیگر وجود ندارد. یعنی آینده جای دیگری نیست؛ پس چه نیاز به پیامبر یا هنرمندی است که نشانی از آینده بدهد؟ چطور توانستیم آرزویی به این زیبایی -آرزوی عالم دیگر- را کنار بگذاریم؟ اصلاً بعد از این، آرزوی بشر چه شد؟ از همینجا بود که یکی از مهمترین بحرانهای اجتماعی دوران معاصر یعنی بحران معنا ظهور کرد.
هنر و هنرمندی همواره معنابخش زندگی بوده است؛ نه اینکه نقش و آواز، معنابخش باشند، بلکه انسان میتوانسته است صاحب هنر گردد و راهگشا به چیزی دیگر غیر از اینکه هست بشود. این معنای زندگی بوده است. هنر نه تنها از خیال شاعر، نقاش، نوازنده و... بلکه از درون نحوهی حضور ما در دنیا و از اعماق خواست قلبی ما، شأنِ نشانِ از جای دیگر دادن، را از دست داده و تبدیل به ابزاری برای تولید معنای زندگی شده است. معنایی که میبایست در یک جهان صرفاً مادی و در عالمی یکوجهی و مسطح حاضر گردد! این کار نشدنی است.
سرگرمی: هنر عالم مسطح
مقابل دنیای مادی و عالم مسطح، پذیرش معنا برای زندگی یا حتی پذیرش عالم غیب و غیب عالم نیست. امروز غیب عالم و عالم غیب جایی در حیات ما ندارد، لذا ما توجهی به آن نداریم و سیر و سلوک در آن نیز بیوجه خواهد بود. غیب عالم همانطور که از اسمش پیداست، چیزی نیست که همگان بتوانند به آن دست یابند. در هیچ زمانی غیب عالم در دسترس عموم نبوده اما به گوش و چشم و جان مردم آشنا بوده است. چون مردم به معنای این عالم، در جایی فراتر از این عالم اعتقاد داشتند. بشر مدرن یکسره وجود عالم غیب را انکار میکند، لذا هر کاری کند، اگر چیزی هم خیال کند یا هنری تولید نماید، نمیتواند معنایی برای زندگی دست و پا کند. گوشِ جان مردم دیگر دنبال چیزی نیست.
هنر در جایی که دنیا مسطح نیست میتواند تلخ یا شیرین باشد، اما وقتی هنر نه راه آینده است و نه طعمی به زندگی میدهد، به چه کار میآید؟ هنر رئالیسم، هنرهای تئوریپیچ برای نخبگان، هنر نهیلیستی و... چه هنرهایی هستند؟ هنری که نتواند سالک و شاهد غیب عالم باشد و تنها شأن معناسازی داشته باشد، کاری شبیه ساخت سرسره است برای تفریح مردم؛ حال در این تفریح ممکن است آموزش هم ببینند یا تشویق به خرید محصول و رونق اقتصادی هم بشوند.
طرح زندگی مطلوب بر اساس عوالم بالاتر
اگر ما به عالم دیگر معتقد گردیم، چه مسائلی برایمان پیش میآید؟ چگونه باید با آن مواجهه پیدا کنیم؟ اولین مسئلهی طرح عالم دیگر این است که اصالت با کدام عالم است. عدهای عالم مجازی را یک عالم جدید میدانند، اما مشخص است که دنیای مادی، اصل و ریشهی عالم مجازی است. اما در مُثل افلاطون یا عالم معقولات، سامان دادن و نظم دنیای ما وابسته به آن عالم دیگر است. به نظر میرسد تلاش بشر از فهم عالم دیگر، فهم عوالم بالاتر از زندگی کنونی است، تا شاید برای بهبود طرح زندگی خودش هم بتواند از آن عوالم کمک بگیرد. در این میان سؤال این است که کی و چگونه تمام امور جاری در زندگی ما میتوانند نشانههای حقیقت بالاتر باشند و به یک وحدت و معنا برسند؟
خیال، راه ارتباط با عالم دیگر
مسئلهی دیگر، راه ورود به آن عالم و تنظیم نسبت زندگی دنیا با آن عالم است. وقتی که عالم دیگر تبدیل به یک عالم مجرد محض میگردد، ارتباط عالم دنیا با آن عالم قطع میگردد؛ شاید بتوان ارتباط عالم مجرد محض با عالم مادی محض را به پارادایمهای مختلف قیاسناپذیر تشبیه کرد. حکمای اسلامی بین مراتب وجودی عالم (عالم کبیر) و مراتب وجودی انسان (عالم صغیر) قائل به تناظر بودند. به این معنا زندگی انسان ممکن است در عالم محسوسات یا معقولات زیست کند اما مسئلهی اصلی این است که بتوانیم در نظر به زندگی دنیا راهی تازه یا عالمی که جانی تازه به معنای زندگی ببخشد، کشف کنیم. مسئلهی اصلی ما چگونگی پیوند عالم عقلی با عالم حسی است.
این سؤالات ما را به طرح بحث خیال میکشاند. عالم خیال (در عالم کبیر) و قوهی خیال (در عالم صغیر یا انسان) از این پیوند و نحوهی ارتباط امور زندگی ما با عالم بالا سخن میگوید. عالم خیال از یک طرف مادی و از طرف دیگر مجرد است؛ لذا سخن از خیال، نحوهی تعامل مجردات و مادیات را مشخص کرده، وضعیت حقیقی ما را به ما میشناساند و با آن میتوان راه به جایی دیگر یافت.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.