1. درباره منشاء واژهی «تاریخ»، آنگونه که در زبان فارسی به کار میرود، دیدگاههای متفاوت وجود دارد؛ برخی آن را عربی میدانند، برخی یونانی، و برخی ریشهی آن را در زبانهای باستانی ایران و بینالنهرین جستجو میکنند.
دیدگاههای فوق را نمیتوان الزاماً متناقض دانست. از آن رو که عربی، همچون عبری، زبانی است متأثر از زبانهای بینالنهرین و آرامی باستان، تلاش برای یافتن ریشهی واژه «تاریخ» در زبانهای باستانی در تعارض با سایر یافتهها نیست.2 معادلهای اروپایی «تاریخ» از واژه یونانی «ایستوریا» ـhistoriaـ اخذ شده است. «ایستوریا» به معنی شناختی است که بر بنیاد کاوش به دست میآید.
فارغ از کاوشهای لغوی و بهدور از پیچیدهگوییهای نظری، آنچه بنام «تاریخ» میشناسیم، دانشی است که دربارهی رویدادهای گذشتهی جامعه انسانی تفحص میکند؛ آن را میشناسد و میشناساند.
مفهوم «تاریخ» فقط به شناخت پیشینه جوامع بشری اطلاق نمیشود، بهطورعام نیز به کار میرود از جمله برای شناخت پیشینهی مفاهیم تجریدی؛ مانند «تاریخ علم»، «تاریخ اندیشه»، «تاریخ دین» و غیره.
2. «تاریخ» شاخهای از معرفت انسانی است که حوزه معینی را کاوش میکند. آن پدیدههایی که موضوع «تاریخ» است، مستقل از شناخت «من مورخ» وجود داشته و دارای عینیت و صیرورت بوده است. معرفت «من» از آنها «تاریخنگاری» نامیده میشود. بر «من مورخ» تأکید میکنم زیرا محدودیت دانش و نگرش خاص «من» این معرفت را نسبی میکند. «من دیگر» میتواند به گونهی دیگر این واقعیت عینی را تفسیر کند. این بدان معنا نیست که واقعیت تاریخی، مستقل از شناخت «من»، وجود و صیرورت عینی نداشته و پیامدهای آن در زمان حال جاری نیست.
«شناخت تاریخی» یا «تاریخنگاری» نسبت به «تاریخ»، به معنای رویدادهای گذشته، امری پسین است. این معرفت میتواند از زمان وقوع حادثه شکل گیرد؛ ولی با توجه به بغرنجی جامعه انسانی، و سایر پدیدهها، شناخت فوق حتی در زمان حال نیز محدود و نسبی است. در این معنا، با حوزهای از تاریخنگاری مواجهیم که «تاریخنگاری روز» (CurrentHistory)نامیده میشود. توجه به کتبی که دربارهی رخدادهای روز، نوشته میشود و تنوع و تعارض تحلیلها و نگرشها نشان میدهد که درباره یک واقعه واحد و جاری در زمان حال تا چه میزان تفاسیر و تحلیلهای متفاوت و گاه متعارض وجود دارد.
3. در گذشته، تاریخنگاری صرفاً «رویدادنگاری» بود. مورخین مواد خام (اسناد و مدارک تاریخی) را گردآوری و تنظیم میکردند. مفاهیم تجریدی مانند «تمدن» از زمانی وارد حوزه تاریخنگاری شد که مورخین کوشیدند به «تحلیل و تفسیر» تاریخ دست زنند.
ابنخلدون، مورخ اندلسیتبار سده هشتم هجری/ چهاردهم میلادی، پیشگام تاریخنگاری مبتنی بر تحلیل و تفسیر است. ابنخلدون مفهوم «عمران» را در معنایی که از «تمدن» میفهمیم به کار برده و گاه واژهی «تمدن» را مترادف با «عمران». مثلاً، آنجا که مینویسد: «وشرحت فیه من أحوال العمران والتمدن».
ابنخلدون جوامع انسانی را به دو گروه «بادیه نشین» و «شهرنشین» تقسیم میکند؛ بادیه نشینی را اساس «عمران» یا «تمدن» میداند و غایت «عمران» را شهرنشینی.
نگاه ابنخلدون ارزشی نیست؛ یعنی اینگونه نیست که برای شهرنشینی، چون آن را غایت عمران و تمدن میداند، فضایلی قائل باشد و یا شیوهی زندگی بادیهنشینی (کوچنشینی) را «عقبماندگی» بداند. او هر دو شیوهی زیست را ناشی از نیازهای طبیعی میداند و محاسن و معایبی برای هر دو قائل است. مثلاً، بادیه نشینان [کوچ نشینان] را دلاورتر میداند و شهرنشینان را در معرض انحطاط به دلیل رفاه زدگی.
نگاه ابنخلدون قومگرا نیست؛ یعنی اینگونه نیست که چون خود به شرق اسلامی تعلق دارد، مسلمانان را محور تمدن بداند و تمامی جوامع بشری را با شاخصههای جامعه اسلامی بسنجد.
4. تعمیم یک فرهنگ خاص به سراسر جوامع بشری، در سدههای جدید در غرب مرسوم شد و تاریخنگاری مبتنی بر غرب محوری(Eurocentrism) را آفرید. این شیوهی نگرش تاریخی را در ماکیاولی، بوسوئه، منتسکیو، هگل، مارکس، جان استوارت میل و بسیاری از متفکران غربی، بهویژه در سده نوزدهم میلادی، میتوان دید. بهعنوان نمونه، هگل تطور تاریخ بشری را کلیت واحد میدید که زائیدهی تکامل «روح جهان» است. این «روح جهان» کاملاً غربی است و سایر فرهنگها ناگزیر باید تابع آن شوند. از اینرو، هگل غلبهی استعمار بریتانیا بر هند را مرحلهای اجتنابناپذیر در فرایند «تکامل» میدید و میگفت: «بریتانیاییها، یا کمپانی هند شرقی، اربابان هندند زیرا سرنوشت مقدر امپراتوریهای آسیایی تسلیم شدن به اروپاییان است.» بهزعم هگل، هند فاقد هر گونه تاریخ و میراث فرهنگی ارزشمند بود.
نگاه اروسنتریستی به تمدن بشری دارای دو خاستگاه به ظاهر متعارض است:
نخست، میراث صلیبی که نگاهی بهشدت خصمانه نسبت به جهان اسلام پدید آورد؛
دوم، فرهنگ رنسانس که انگارهی یکتایی و برتری تمدن اروپایی را بعنوان وارث تمدن «آنتیک» یونان و روم باستان، ایجاد کرد.
5. در سدههای گذشته، جوامع مسلمان خود را با نام عام «مملکت اسلام» تعیین هویت میکردند. برای نمونه، در سدهی چهارم هجری/ دهم میلادی، اصطخری «مملکت اسلام» را به بیست اقلیم تقسیم میکرد. اروپائیان مسیحی نیز سرزمینهای خود را «مملکت مسیح»(Christendom) میخواندند. انگارهی «مملکت مسیح» از دوران حکومت شارلمانی و تأسیس «امپراتوری روم مقدس» تکوین یافت. «امپراتوری روم مقدس»، که رهبری عالی و دینی آن با پاپ بود، در حوالی سال 800 میلادی ایجاد شد و بخش عمدهی قارهی اروپا، بهجز شبه جزیرهی ایبری و انگلستان و جنوب ایتالیا، را در بر میگرفت. انگارهی «مملکت مسیح» تا دوران معاصر تداوم یافت و در اندیشهی توماس هابس(سدهی17میلادی) به «کامنولث مسیحی» (ChristianCommonwealth)تبدیل شد. باب سوم لویاتان «دربارهکامنولث مسیحی» نام دارد. «کامنولث» در اندیشهی هابس همان معنایی را داشت که بعدها به مفهوم «دولت» (State)تطور یافت.
در دوران جنگهای صلیبی (سدههای 11 تا 13 میلادی)، تقابل و تعارض جهان مسیحیت با جهان اسلام، میراثی خصمانه آفرید که به دوران جدید انتقال یافت. دوران استعماری تاریخ غرب، که آغاز تمدن جدید غرب بهشمار میرود، تداوم همان جنگهای صلیبی گذشته بود که پس از شکست صلیبیون و بازگشت آنان به اروپای غربی و مرکزی، علیه مسلمانان و اسلاوها، که Gentilisتلقی میشدند، ادامه یافت. «جنتیلیس» لاتین، وGentilesانگلیسی، ترجمهی «گوئیم» عبری است که از طریق کتب «عهد عتیق» به فرهنگ مسیحی وارد شد. گوئیم Goyimجمع Goyاست به معنی «قوم» که در «عهد عتیق» ابتدا در مورد بنیاسرائیل به کار میرفت ولی بهتدریج به غیراسرائیلیان اطلاق شد و سرانجام معنای «بیگانه» با بار ارزشی معادل «کافر» یافت. همین مفهوم به فرهنگ مسیحی وارد شد و «جنتیلیس» معنایی ارزشی و خصمانه یافت.
تعبیر دینی از تمدن غرب و تعیین هویت آن با نام «تمدن مسیحی» و ترسیم جنگهای استعماری بعنوان «جنگ با کفار» و تعیین نوعی رسالت «مسیحایی» برای این تهاجمها تا سدهی 19 پا بر جا بوده و حتی امروزه نیز گاه پژواک مییابد.
6. دومین عامل که انگارهی «یکتایی و برتری فرهنگ اروپایی» را آفرید، رنسانس سدههای پانزدهم و شانزدهم میلادی بود.
بنیانگذاران فرهنگ «رنسانس» رویکرد به فرهنگ «آنتیک» ـیونان و روم باستانـ را با هدف تضعیف فرهنگ و اخلاق مسیحی، بنیان نهادند. آنان میان اروپای جدید و تمدنهای باستانی یونان و روم خط مستقیم توارث جعل کردند؛ و بر پایهی این سنت، یونان و روم باستان بهعنوان مبداء «تمدن غرب» یا «تمدن اروپایی» شناخته شد. این سنت، بهویژه در سده نوزدهم به تاریخنگاری رسمی (آکادمیک) غرب بدل شد و از این طریق به تمامی جهان تسری یافت.
ایجاد پیوند مستقیم تاریخی میان تمدن جدید غرب و تمدن یونان و روم باستان خدشهپذیر است؛ زیرا از بسیاری جهات نمیتوان این خط مستقیم توارث را واقعی دانست. یونانیان و رومیان باستان بیش از آنکه به غرب جدید شبیه باشند، به سایر تمدنهای منطقهی مدیترانه شباهت داشتند و وامدار شهرـدولتهای بینالنهرین بودند. جوامع قدیم خود را «اروپایی» و «آسیایی» و «شرقی» و «غربی» نمیدانستند. اینگونه مفاهیم جدید است. درست است که جغرافیادانان یونان باستان، زمین را به دو بخش «آسیا» و «اروپا» تقسیم میکردند ولی مفاهیم فوق فاقد معنای «تمدنی» یا «ارزشی» بود که امروزه از آن میفهمیم. در تقسیمبندی یونانیان، اروپا به دو بخش علیا و سفلی تقسیم میشد؛ بخش علیا سرزمین سفیدان بود و بخش سفلی، یا لوبیه (لیبی)، سرزمین سیاهان. یعنی، آفریقائیان نیز اروپایی بهشمار میرفتند.
شناخت سیر تطور مدنیت در سومر و بابل و کرت و ایونی و انتقال آن به یونان باستان نشان میدهد که آنچه امروزه بر تمدن حمل میکنیم انگارههای جدید است و تمدن بشری «شرقی» و «غربی» نداشته است. این شناخت، یعنی تعامل مدنیت در خاستگاههای کهن بینالنهرین و آسیای صغیر و مدیترانه، انگارهی یکتایی تمدن یونان و روم باستان و به تبع آن «غرب جدید» را به سطح یک افسانه تنزل میدهد. خاستگاه «غربی» برای مدنیت قائلشدن و غرب جدید را وارث مستقیم یونان و روم باستان خواندن تعبیری است که از آنتیکگرایی و هلنوفیلیسم دوران رنسانس باب شد و شیفتگان فراوان یافت؛ هم در میان اندیشمندان و هم در میان دولتمردان بانفوذ همچون پالمرستون و لوید جرج، نخستوزیران بریتانیا.
در دوران«آنتیکگرایی» عهد رنسانس، شاهد امروزی کردن مفاهیم یونان و روم باستان بودیم. این مفاهیم در بنیان اندیشه سیاسی جدید قرار گرفت. امروزی کردن مفاهیم «آنتیک» در تاریخنگاری اروپای سده نوزدهم به اوج رسید. بهعبارت دیگر، یونان و روم باستان بهگونهای بازسازی شد که نسل معاصر تصویر خود را در آن میدید.
تمامی مفاهیمی که از «تمدن» و «مدنیت»، به معنای عام امروزین، سخن میگویند، هم در مفهوم اسلامی و هم در مفهوم غربی(Civilization)، با نام «شهر»، مدینه عربی و سیویتاس (Civitas) لاتین، پیوند خورده است. سیویتاس نام شهرـدولتهای روم باستان بود. این شهرـدولتها Urbsنیز نامیده میشدند و واژهی «شهرنشینی» (Urbanization)که از سدهی 19 میلادی در زبان انگلیسی جدید رواج یافت، از آن اخذ شده. «سیویتاس» یا «اوربز» چیزی مشابه همان «پولیس» یونان باستان است و شباهت آن با «مدینه» در اندیشه سیاسی اسلامی یا «مدنیت» در اندیشه سیاسی جدید تشابه لفظی است. عضو «سیویتاس» سیویس(Civis) نامیده میشد که واژهی امروزین Citizenبه معنی «شهروند» از آن اخذ شده. سیویتاس اجتماع دینی و سیاسی خاندانها و قبایل بود و اوربز محل اجتماع، استقرار و مهمتر از همه تقدیس این اجتماع.
7. در سدههای 16 تا 19 میلادی ـدوران تکوین فرهنگ جدید غربـ آمیزهای از فرهنگ صلیبی و فرهنگ باستانگرایانهی رنسانس بر پایهی انگارهی جدید «تمدن» قرار گرفت که معنایی کاملاً مغایر با معنای ابنخلدونی آن داشت. این انگارهی جدید از «تمدن» هم اروسنتریستی بود و هم در ستیز و خصومت با جهان اسلام. بهرغم تأویلهای جدید که در تاریخنگاری غرب از مفهوم «تمدن» انجام گرفته، در تاریخنگاری رسمی این روح اروسنتریستی، غلیظ یا رقیق، غلبه داشته است. در سالهای اخیر، اوج این انگارههای خصمانه و قومگرایانه را در نظریهی جنجالی ساموئل هانتینگتون شاهد بودهایم. این به رغم گروهی از اندیشمندان و مورخان غربی است که کوشیدهاند تأویلی بیطرفانه از مفهوم «تمدن» بهدست دهند همچون آرنولد توینبی در کتاب 12جلدی تاریخ تمدن. توینبی از ابنخلدون متأثر بود و برای تلفیق اندیشهی ابنخلدون با سنن تاریخنگاری غرب کوشید.
8. انگارهی اروسنتریستی و یهودیـصلیبی از «تمدن»، که تمامی بشریت را بهجز خود «گوئیم» یا «جنتیلیس» میداند، در حوزهی نظر محدود نمانده و تا به امروز در پایه عمل سیاسی بوده است. در سدهی 19 که قدرتهای بزرگ اروپایی _ بریتانیا و فرانسه_ و تجار آمریکایی و یهودی تریاک، «جنگهای تریاک» را علیه حکومت چین به راه انداختند، انگارههای صلیبی بار دیگر زنده شد. اینبار نه از تفوق دینی و رسالت نجات «ارض مقدس» از دست کفار ـمسلمانانـ بلکه از رسالت «اشاعهی تمدن» در چین سخن میرفت.
پی نوشت:
1- نویسنده و مورخ
2- کسانی که واژهی تاریخ را دارای منشاء عربی میدانند، به ریشههایی چون «اَرْخ» و «وَرْخ» استناد میکنند. بعضی به واژه یونانی «آرخه» نظر دارند به معنی «آغازین» یا «کهن». در این معنا واژه «تاریخ» با نام اروپایی دانش باستانشناسی (آرکئولوژی= آرخهشناسی) خویشاوند میشود. کسانی که منشاء فارسی برای واژه «تاریخ» قائلاند نوشته نه چندان دقیق حمزه اصفهانی، مورخ سده چهارم هجری، را مدّ نظر دارند که میگوید این واژه زمان خلیفهی دوم از طریق ایرانیان وارد زبان عربی شد و معرب «ماه روز» است که تقریباً به معنی «شبانهروز» فعلی بود. معهذا، از پیامبر اسلام (ص) منقول است: «من وَرَّخَ مُؤْمِنا فکانما احیاه» یعنی اگر کسی شرح زندگی مؤمنی را بنویسد مانند آن است که او را زنده کرده است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.