شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (66-67) شماره یازدهم نظریه اجتماعی مقولات پرده بر میدارم از کار شما
خاستگاه پستمدرنیسم در علوماجتماعی به چه دورهای بر میگردد و لحظات کلیدی آن کدامند؟
واژهی پستمدرنیسم از دههی 1930 در نقد ادبی آمریکای لاتین و از دههی 1940 در جهان انگلیسی ـ آمریکایی برای بحث از رابطهی شکلهای جدید بیان با زیباییشناسی مدرنیسم به کار رفت. در حوزهی تاریخ، این واژه را آرنولد توینبی مورخ انگلیسی در کتاب «مطالعهی تاریخ» به سال 1947 برای اشاره به «آخرین مرحلهی تمدن غربی» به کار گرفت. در جامعهشناسی نیز این آمیتای اتزیونی بود که در کتاب خود با عنوان «جامعهی فعال» در 1968 آن را معرفی کرد. در دههی 1970، واژهی پستمدرنیسم در متون جامعهشناسانهی کشورهایی چون فرانسه، آمریکای شمالی و انگلستان بیشتر و بیشتر به کار رفت. در آن زمان، پستمدرنیسم کالایی مشترک بود که در ویترین همهی نحلههای ادبی و نقد ادبی، هنر، شعر و معماری یافت میشد. رسالهی فیلسوف فرانسوی، ژان فرانسوا لیوتار با عنوان «وضعیت پستمدرن: گزارشی دربارهی دانش» به سال 1979 نقشی محوری در معرفی و کاربست این واژه در علوماجتماعی کنونی ایفا کرد. با این حال، اشاعهی نظری پستمدرنیسم را در دههی 1970 باید مرهون جنبشهای مبتکرانهی برساختگرایی و فمینیسم دانست.
از حیث تعریف، پستمدرنیسم (1) خوشهای است از رهیافتهای نظری و فرانظری، (2) تحلیل پستمدرنیت یا مشخصههای اجتماعی و فرهنگی سرمایهداری فرهنگی متأخر، (3) اشکال نوین ابراز جامعهشناسانه و (4) بسط بررسی جامعهشناسانه به درون قلمروهای جدید. پستمدرنیسم جامعهشناسی از اینرو همزمان شکلی از تحلیل جامعهشناسانه، نوعی حسپذیری جامعهشناختی و شرایط روشنفکری و اجتماعی دانشمندان اجتماعی نیز هست. نحلههای گوناگون پستمدرن بر سر مجموعهای از مقدمات روشی و نظری با هم اتفاقنظر دارند، اما در استنتاجها و برنامههای پژوهشی نگاهی متفاوت دارند. عناصر اصلی مشترک عبارتند از: اجتناب از بازگشت به فرضهای جهانشمول معتبر بهعنوان بنیانهای نظری و روششناختی، باور به نقش کلیدی برای مفاهیمی چون سوژه، هویت، متن و نماد در تحلیل جامعه، پرهیز از نگاه متافیزیک به جهان طبیعی و اجتماعی، بیباوری به فراروایتها یا نظامهای نظری کلان بهعنوان نظامهای رهاییبخش.
وجه تفاوت و شباهت بین پستمدرنیته و پستمدرنیسم در چیست؟
باید بین این دو مفهوم محوری تمایز قایل شد. پستمدرنیته به مشخصههای اجتماعی و فرهنگی سرمایهداری متأخر مربوط میشود که آن را از مراحل قبلی یا مدرنیته جدا میسازد؛ در مقابل، پستمدرنیسم بیانگر برنامهای نظری و روشی است که از برنامههای قبلی یا مدرنیستی متمایز است.
تحلیل پستمدرنیته از اوایل دههی 1970 آغاز شد و دغدغههای آن را میتوان در کارهای جورج زیمل، تورشتاین وبلن و مکتب فرانکفورت پیدا کرد. پستمدرنیته آخرین مرحلهی تکامل نظام سرمایهداری چه بهمعنای استمرار و تشدید مدرنیته و چه مرحلهی اساساً جدید تعریف میشود. علم و نظامهای تکنولوژیک پیچیده در مرحلهی گذار از اقتصاد کارخانهای به سمت اقتصاد خدمات مرکزیتزداییشده نقش کلیدی دارند. جدایی زمان ـ مکان (آنتونی گیدنز)، فشردگی زمان ـ مکان (دیوید هاروی)، قلمروزدایی و مرکزیتزدایی (جان تاملینسون) همراه با چیرگی نظامهای تخصصی و فنی در همهی حوزههای زندگی روزمره به پارهپارهشدن و متنوعشدن هویتهای اجتماعی منتهی میشوند. از اینرو، جامعه به موجودیتی پراکنده و ناهمگون بدل میشود؛ نظم اجتماعی بهطرزی محلی و بسترگرا ظاهر شده و در قالب چیدمانی از کدهای نمادین انعکاس مییابد. این کدها حامی، واسطه و خروجی کنش اجتماعی جدید هستند. بر همین اساس، جامعهشناسی همچون دستاورد خود مدرنیته باید به چندگانگیها، گسستها، نسبینگری و مرکزیتزدایی توجه کند. با توجه به همین نکته است که زیگموند باومن معتقد است مفاهیمی چون جامعهجویی، عادتواره، خود ـ شکلبخشی و بدن برای تحلیل فرایندهای معاصر بسیار بهتر از مفاهیم سنتی جامعه و نظم (کسانی چون امیل دورکیم و تالکوت پارسونز یا حتی نیکلاس لوهمن) هستند.
پستمدرنیسم در شناسایی و درک این سیستم نمادین به عنوان ساختار متأخر یا کنونی اجتماع بشری به ما کمک میکند؛ به ما یادآوری میکند اجتماع کنوني (نه جامعه در معنای کلاسیک آن) از مکانیسمها و فرایندهایی بینظیر پیروی میکند که بدون شناخت آن نمیتوان با واقعیتهای ایزومورفیک مدرن جهان امروزین مواجه شد. پستمدرنیسم به هیچوجه به دنبال تأیید یا رد وضعیتها نیست اما بیش تر و بهتر از هر پارادایم کلاننگر، جهانشمولگرا و نظاممندی، موفق شده پرده از شرایط متأخر فرهنگی انسان بردارد.
در دههی 1980، مفهوم پستمدرنیسم از حوزههای فلسفه و نظریهی ادبی، هنر و معماری بهتدریج وارد مباحث اجتماعی و جامعهشناختی شد. در این دوره، نقد جایگاه و ارزش نظریهي اجتماعی به مثابهی محصول مدرنیستی و ضرروت طرح یک برنامهی روشی جدید مطرح شد.
رهآورد نظری پستمدرنیسم در حوزهی معرفت چیست؟
مجموعهای از پرسشها را در باب داعیههای معتبر نظریههای علمی، ماهیت حقیقت علمی و جایگاه سوژهی شناسا عنوان کرده و این باور به وجود آمده که (1) کل معرفت ماهیتي بسترگرا دارد، (2) داعیههای حقیقت هرگونه نظریهی علمی را نباید و نمیتوان در معیارهای انتزاعی و نوموتتیک و جهانشمول یافت بلکه آنها محصول وفاق مذاکرهشده، بازیهای زبانی یا تنازع قدرت هستند و (3) در نتیجه، سوژهی شناسا فاقد توانایی و اختیار لازم برای فراهمآوردن معیاری جهانشمول برای تعیین اعتبار و حقیقت معرفت خود است. از این منظر، سوژه را نباید موجودی خودمختار در ارتباط با یک جهان عینی و پیشتر دادهشده یا تعیینشده دید؛ بلکه سوژه خود محصول پیشامدهای اجتماعی (ریچارد رورتی) است. از آنجا که معرفت از مشخصهی بستری و محلی و موقعیتی برخوردار است، نظریههای علمی نیز طبق همین شرایط بستری بازتفسیر میشوند؛ یعنی، این نظریهها باز و ایدئوگرافیک بوده و صاحبانشان نمیتوانند آنها را کنترل کنند. نظریههای علمی با اعتبار بیرونی و معیارهای حقیقت تعیین یا اثبات نمیشوند بلکه همچون نظامهایی از نمادها عمل میکنند که مسیرهای خاص کنش اجتماعی را گشوده و جهانبینی ویژهای را بسط میدهند. بر همین مبنا، نوعی شباهت ساختاری بین متن و نظم اجتماعی تصور میشود؛ هر دو از حیث محلی تعیین میشوند، شبکه ـ مانند هستند و سیستمهای باز معانی را شکل میدهند که انواع خاصی از کنش را میطلبند؛ کنشهایی که توسط کنشگران خاص آن کنش به انجام رسیدهاند.
پستمدرنها بر این باورند که مفاهیمی مانند متن و اجرا باید جایگاهی والا در تحلیل پدیدههای اجتماعی معاصر ایفا کنند. علوم اجتماعی باید بر واکاوی و شرح چگونگی عملکرد سیستمهای نمادین در بسترهای اجتماعی خاص یا خُرد ـ روایت متمرکز شود نه بر تولید نظریههای فراگیر و عام یا به گفتهی لیوتار فراروایت. این داعیه در کنار این باور که سوژهی شناسا محصول پیشامدهای اجتماعی است از سوی برخی متفکران و منتقدان به ترتیب به پایان نظریهي اجتماعی (استفن سیدمن) و مرگ نویسنده (بارتز) موسوم است؛ در پایان دههی 1980 و اوایل دههی 1990، موضوعات فرانظری مذکور بیشتر و بیشتر نشو و نما یافتهاند. رشد فزایندهی فرایندهای جهانیشدن نیز اهمیت این مباحث را دوچندان کرده است.
آیا پستمدرنیسم، روششناسی خاصی برای تولید دانش دارد یا صرفاً نوعی نقد معرفتشناسانه است؟
یکی از مهمترین ابعاد روششناختی پستمدرنیسم، موضع ضداثباتگرایانه و ضدتأییدگرایانهی آن است؛ هیچ مدل تبیینی فراگیر و جامع و هیچ رویهی تأییدی عام معتبر از منظر پستمدرنیسم وجود ندارد. کسانی چون میشل فوکو که البته متفکری است بینرشتهای، از باستانشناسی و تبارشناسی برای افشای برساخت و حقیقت تاریخی کل علوم انسانی چونان فورماسیونی معرفتی استفاده میکند و بنیانهای ساخت و مشروعیت دانش کنونی را از اساس به هم میریزد. اما اکثر پستمدرنها بهطور عام به تحلیل گفتمان، تحلیل نشانهشناسانه، تحلیل روایتی و تحلیلهای متنی به منظور درک پیدایش، کارکرد و مرزهای زمینهای کدهای نمادین علاقهمندند. همچنین از روش مردمنگاری نیز که زمانی برای مطالعهي جوامع غریب به تعبیر غربیها یا جوامع سنتی و موضوعات خاص مردمشناسانه استفاده میشد، استفاده میشود؛ بههمین شیوه، علاقه به متون و فرایندهای نگارش همچون منابع غنی مفهومی بسیار زیاد است. شعر، درام، تئاتر، فراوردههای سینمایی و هنری نیز از بسیاری جهات بر فعالیتهای پژوهشی آکادمیک متعارف برتری داده میشوند.
نکته در اینجاست که همهی این روششناسیها، فرضهای روششناختی مرتبط با بررسی علوماجتماعی مدرن، دقیق و متعارف را به چالش میکشند. در واقع، تفاوتهای فلسفی جدی بین هنجارهای علومسنتی روشنگری و پستمدرن وجود دارند. پستمدرنها عموماً به برخی اهداف پارادایمی علم سنتی نظیر تعمیم، تبیین قطعی، تکرارپذیری، اعتبار، روایی و مانند آن علاقهمند نیستند. آنها همچنین نه به پیشبینی و نه نظریهسازی چونان دغدغههای عمده توجه ندارند بلکه شالودهشکنی را چونان روش اصلی در نظر دارند. شالودهشکنی، متن را اعم از ادبی یا اجتماعی (به طور عام) از هم تجزیه کرده و تناقضها و پیشفرضهای آن را افشا میسازد. برخی پستمدرنها به روششناسیهای متعارف (اصولاً اثباتی و کمیگرا، و تا حدی غیراثباتی و کیفیگرا) میتازند؛ میخواهند آن را بازنگری کرده و بر آن تکیه کنند. این عده از پستمدرنها به دنبال جایگزینی برای روشهای علوماجتماعی به گفتهی خودشان کهن، گذشته، قراردادی و کوتهاندیش هستند. با اینوجود، عقل، سازگاری و پیوستگی استدلال را نفی نمیکنند. با اینکه بنیانهای متعارف امکان دانش را به نقد کشیده و آنها را رها میکنند، اما اولویتها را به گفتهی خودشان حفظ میکنند. بسیاری از پستمدرنها احساس نیاز به داشتن استانداردها یا معیارهای نوین ارزیابی معرفت را در سر دارند. معیارهای آنان به سبکی ضداثباتی یا غیراثباتی ماهیتاً ذهنی هستند، برای مثال، انعطافپذیری، حساسیت و تعاملمندی. در این میان، به دنبال زیبایی، نقاط قوت، نقاط ضعف، قدرت، سلطه و هژمونی یا ایدئولوژی در متون میگردند و بهطرز ابراز، سبک، فریبندگی محتوا و جنبههای بلاغی واقعیتهای متنی یا اجتماعی توجه دارند.
ارزیابی شما از پروژهی به اصطلاح پستمدرنیسم از حیث امکان تولید معرفت چیست؟
پستمدرنیسم از بعد فلسفی و نظری واکنشی بوده است به رویکردهای عقلگرا و تجربهگرا که هر یک به شیوهای در صدد بنیاننهادن نظامهای معرفتی عام و جهانشمول بودند؛ نظامهایی که به اتکای قوانین عام و نوموتتیک در نظر داشتند نسخههای فرازمان و فرامکان برای رهایی بشر ارایه دهند. برای مثال، پوزیتویستها یا اثباتگرایان با تکیه بر منطق عینیتگرا درصدد کشف، پیشبینی و کنترل بر محیط طبیعی و انسانی بودند. در مقابل، تفسیرگرایان با اتخاذ رویکرد ذهنگرا، از رویکردگرایی افراطی گرفته تا پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم، همگی فرض را بر تفهم و درک ساختارهای آگاهی پیشین سوژه قرار دادند؛ رویکرد انتقادی با تأکید بر افشای ساختارها و آگاهی کاذب و فمینیسم با ادعای آشکارسازی لایههای جنسیتی جهان اجتماعی، هر یک روایتی از رهاییبخشی به دست دادند. پراگماتیستها نیز در این میان با یکساندانستن حقیقت و امر فایدهمند راه خود را رفتند. پستمدرنیسم با همهی این داعیهها سر نزاع دارد؛ با اینوجود باید در نظر داشت که نزاع اصلی پستمدرنیسم با مونیسم، مینیمالیسم، تقلیلگرایی و مونولوگ علمی اثباتگرایی است. از منظر پستمدرنیسم، زبان علم اثباتی به توقیف معرفتی دیگر زبانهای تولید دانش منجر شده و صداها و لحنهای دیگر را خفه کرده است. با اتکای به قوانین عام و طبیعتگرا، از تنوع و گوناگونی، چندصدایی، تکثر و تعدد زبانهای معرفت و گزارشهای شناختی دیگر در باب انسان، واقعیت، ارزش و جهان اغماض کرده و تفاوتها را در نظر نمیگیرد. با اتخاذ این موضع، پستمدرنیسم امکان دستیابی به حقیقت غایی، دانش پایدار و وفاق نهایی را چیزی جز توهم نمیداند.
بخش دیگری از جدال پستمدرنیسم با برساختگرایی ـ تفسیرگرایی و رویکرد انتقادی است. رویکردهای برساختی ـ تفسیری بر اصالت سوژه، ذهنگرایی، اصالت معنا، عاملیتگرایی، تمرکز بر قوانین ایدئوگرافیک و موقعیتی، باور به استدلالهای استفهامی ـ استقرایی و تأکید بر روششناسی کیفی متمرکز است. پستمدرنیسم ضمن ارجنهادن و پذیرش بسیاری از این مفروضات در مقابل اظهار میدارد که رویکرد مذکور فاقد نسبیاندیشی ژرف، بازاندیشی فردی و توجه کافی به تنوعها، تعددباوری و گونهگونیهای واقعی در فرهنگ انسانی است. از سوی دیگر، غایت معرفتی برساختگرایی ـ تفسیرگرایی، یعنی تفهم و همدلی به همان اندازهی عینیت اثباتگرایی توهمی بیش نیست. از سوی دیگر، پستمدرنیسم همهی این مفروضات را چیزی جز بازیهای زبانی تلقی نمیکند و بر این باور است که پارادایم مذکور در درک نوع سیالیت و فرایندِ شدن ساختارهای متأخر به قدر کافی توانا نیست. رویکرد انتقادی نیز از منظر پستمدرنیسم از کاستیهای خاصی رنج میبرد. غایت یا هدف دانش از منظر رویکرد انتقادی، یعنی افشای ساختارهای زیرین قدرت و ایدئولوژی و رهاییبخشی، به خودی خود اهدافی متعالی هستند اما رویکرد انتقادی باید در نظر داشته باشد که ماهیت قدرت، ایدئولوژی و هژمونی در دوران معاصر بهغایت پیچیده است. با این وجود، پستمدرنیسم در نقد شرایط موجود و مخصوصاً نقد سرمایهداری فرهنگی متأخر و ضرورت آشکارسازی عناصر زیرین واقعیتها با رویکرد انتقادی همداستان است. پستمدرنیسم ممکن است با دو رویکرد برساختی ـ تفسیری و انتقادی دارای برخی اشتراکات نظری باشد اما هیچ سر سازگاری با اثباتگرایی ندارد.
در نهایت باید گفت هر چند بهزعم بسیاری خود پستمدرنیسم نیز نوعی فراروایت است و از این نظر در نوعی برهان خودابطال درگیر است، اما پرسشهایی را مطرح کرده و فضاهایی را برای بحث نظری و پژوهش عملی گشوده که نمیتوان از آنها بهسادگی چشم پوشید.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.