شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (66-67) شماره یازدهم نظریه اجتماعی مقولات پیشبینی در لوای قانون کلی
جیمز میل در قرن نوزدهم چون معتقد بود که افکار و احساسات انسانها علت رفتارهای آنان است لذا اعتقاد داشت که علم شناخت ماهیت انسان ممکن است. بر این مبنا او استدلال میکرد که میتوان با استفاده از همان روشهای علوم تجربی روابط علی میان افکار و رفتارها را کشف نمود.
اما میل متوجه شد که پیچیدگی رفتار انسانی یافتن چنین تبیینهای علی را دشوار میسازد. با این وجود وی باور داشت که علمی نه کاملاً دقیق از رفتار انسانها ممکن است. میزان دقیقبودن علم هم به میزان پیشبینیهای دقیق آن علم وابسته است. البته این مسئله از نظر میل چندان جدی نبود چراکه در حوزهي علوم تجربی نیز علومی وجود دارند که بهدلیل پیچیدگی و وسعت عوامل تأثیرگذار توانایی پیشبینی دقیق ندارند ـ مانند هواشناسی ـ اما کسی در مورد علمبودن آنها شک نمیکند. میل عوامل ذهنی ـ در مقابل عوامل فیزیکی ـ را علت اصلی رفتارهای انسان قلمداد میکرد ولی از نظر وی این مسئله تفاوت معناداری را در تبیین و پیشبینی آنها در مقابل علوم تجربی ایجاد نمیکرد. از نظر میل «اندراج تحت لوای قوانین کلی علی» پایهي اصلی تبیین و پیشبینی هم در علوم تجربی و هم در علوم اجتماعی بود؛ هرچند که پیشبینیهای علوم اجتماعی به دقت علوم تجربی همچون فیزیک نباشد.
بعد از میل، کارل همپل ـ از پوزیتیویستهای منطقی حلقهي وین ـ در قرن بیستم مدل وی را بهصورت صوریتر و دقیقتری بسط داده و توصیف کرد. ولی مدل همپل یک تفاوت اساسی با مدل میل داشت و آن غیرِعلی بودن آن بود. پوزیتیویستها و از جمله همپل تحت تأثیر هیوم و برداشت خودشان از علم و قوانین علمی، علیت را مفهومی متافیزیکی دانسته و از حوزهي علم طرد میکردند. اما باز هم اندراج تحت لوای قانونی کلی، پایهي تبیین و پیشبینی بود. بههمین دلیل این مدل بهعنوان «مدل قانون فراگیر» موسوم است. از نظر همپل تبیین و پیشبینی به لحاظ منطقی هیچ تفاوتی نداشته و تفاوت آنها فقط در بعد زمانی است؛ بهعبارت دیگر آنچه که میخواهیم توضیح دهیم اگر اکنون اتفاق افتاده باشد، تبیین و اگر قرار است در آینده اتفاق افتد، پیشبینی مینامیم.
منتقدین اما مدل قانون فراگیر را به این دلیل که انسان دارای اختیار و اراده است به چالش کشیدند. آنها معتقد بودند که رفتارهای ارادی و آگاهانهي انسان را نمیتوان همانند رویدادهای فیزیکی تحت لوای قوانین کلی درآورد. در مقابل همپل معتقد بود که ارادیبودن اعمال انسان آنها را از دایرهي شمول قوانین کلی خارج نمیکند. همپل توضیح داد که همهي رفتارهای ارادی در چارچوب «اصل عقلانیت» صورت میپذیرند و از آنجا که همهي انسانها عقلانی رفتار میکنند لذا قابل تبیین و پیشبینیاند.
این الگوی همپل که قائل به تبیین و پیشبینی علمی در حوزهي علوم اجتماعی است و به الگوی پوزیتیویستی معروف است، توسط سه گروه از منتقدین مورد نقد قرار گرفته است؛ شکگرایان منطقی، تفسیرگرایان و طرفداران نظریه انتقادی. نقد شکگرایان همانی بود که در بالا مطرح شد. اما دو گروه دیگر منتقدین در زیر بررسی میگردند.
تفسیرگرایان
تفسیرگرایان ایدهي اصلی پوزیتیویستها را زیر سؤال برده و معتقدند در علوم اجتماعی نمیتوان همانند علوم طبیعی تبیین و پیشبینی داشت. نظرات تفسیرگرایان در آرای نوکانتیهايي همچون دیلتای، ریکرت و زیمل ریشه دارد. از نظر تفسیرگرایان، علوم اجتماعی تفاوتی ماهوی با علوم طبیعی دارد چراکه رفتارهای انسانی دارای وجههي درونی و بیرونی هستند. وجههي بیرونی مربوط به بدن و محیط فیزیکی بوده اما وجههي درونی تنها میتواند توسط واژگانی چون تفکرات و احساسات عامل انسانی توصیف شود. برخلاف رویدادهای جهان طبیعی که فقط وجههي بیرونی دارند، توصیف کامل رفتارهای انسانی باید شامل هر دو وجهه باشد.
نکتهي مهم این است که افکار و احساسات علت رفتارها نیستند بکله رفتارها بیان همان احساسات و افکارند. تفسیرگرایان از این تمایز بین رفتار انسانی و رویدادهای فیزیکی نتیجه میگیرند که نمیتوان قوانین علی برای تبیین و پیشبینی در علوم اجتماعی داشت چرا که رابطهي بین احساسات و افکار از یک طرف و رفتارها از طرف دیگر علی نیست و توصیف رفتار در واقع توضیح آن نیز هست. برخلاف علوم طبیعی، دلیل رفتار چیزی خارج از آن نبوده بلکه وجههي درونی رفتار است که با آن نه ارتباطی علی که «ارتباطی منطقی و معنایی» دارد. نکته کلیدی این است که در علوم اجتماعی تبیین و پیشبینی نه امکانناپذیر بلکه بیمعنایند. برای روشنشدن مطلب رابطهي ریاضی «دو بهعلاوه سه ميشود پنج» را در نظر بگیرید؛ بین اعداد این معادلهي ریاضی چه رابطهای وجود دارد؟ آیا میتوان گفت که جمع بین دو و سه علت 5 بودن پنج است! مشخص است که چنین نیست و بین اعداد در اینجا رابطهای منطقی وجود دارد و نه علی. بههمین منوال بین رفتار و افکار و احساسات نیز رابطهای منطقی و معنایی وجود دارد لذا صحبت از علیت در علوم اجتماعی بیمعناست. پیتر وینج علاوه بر وجههي دوگانهي رفتار انسانی بر وجههي دوگانهي اجتماعی آن نیز تأکید میکند. وینچ معتقد است که معنای رفتار انسانی به نهادها و ساختار اجتماعیای که در آن روی میدهد، وابسته است. بهعنوان مثال عمل کشتن یک حیوان تحت ساختار و قواعد اجتماعیای خاص معنای قربانیکردن میدهد و بدون آنها چنین معنایی ندارد. لذا آنچه در علوم اجتماعی معنادار است قاعده است ـ که رابطهای معنایی با رفتار دارد ـ و نه قانون ـ که به دنبال کشف روابط علی است.
اگر بخواهیم کلیت استدلال تفسیرگرایان را در زبانی صوریتر بیان کنیم چنین است؛ برخلاف امور طبیعی که فقط صورت بیرونی داشته و لذا فقط یک معنا دارند ـ جوشیدن آب همان جوشیدن آب است و نه چیزی دیگر ـ از آنجایی که بین رفتار و احساسات، افکار و قواعد اجتماعی روابط یکبهیک برقرار نیست ـ بهعنوان مثال بلندکردن دست در موقعیتهای اجتماعی متفاوت میتواند معنای متفاوتی داشته باشد همچون اجازه خواستن، رأی دادن، اعتراضکردن و... ـ لذا صحبت از قانون و بهتبع آن پیشبینی و تبیین در علوم اجتماعی بیمعناست.
نظریه انتقادی
نظریه انتقادی با رویکرد رایج در علوم اجتماعی، یعنی پوزیتیویسم که قائل به پیشبینی و تبیین است از دو جهت به مخالفت برخاست. یکی از جهت امکانناپذیری تبیین و پیشبینی و دیگری غیرِانسانی و غیرِاخلاقیبودن رویکرد پوزیتیویسم. متفکران مکتب پوزیتیویسم بر این باورند که دلیل اصلی عدم پیشرفت علوم اجتماعی در قیاس با علوم طبیعی، حضور ملاحظههای اخلاقی و ارزشی است که میتواند این علوم را به ایدئولوژی آغشته سازد و محقق را دچار جزماندیشی سازد. آنها معتقد بودند که برای جلوگیری از این امر باید تمایز شدیدی را بین علم تجربی و قضاوتهای ارزشی برقرار ساخت و واقیعت محض را فارغ از جهتگیری و ارزش داوری دربارهي آن بررسی نمود. جدایی ارزش از علم به لحاظ نظری ریشه در تمایز «هست» و «باید» در نظر هیوم و تمایز «تحلیلی» و «ترکیبی» در نظر کانت دارد اما روشنترین صورت خود را در معیار تمایز علم از غیرِعلم در نظر پوزیتیویستهای منطقی مییابد. پوزیتیویستها «اصل تحقیقپذیری» را به عنوان معیاری برای تمیز علم از غیرِعلم مطرح کردند. مطابق این اصل، گزارههایی معنادار و علمی هستند که قابل تحقیق تجربی باشند و گزارههایی که تحقیقپذیر نباشند، بیمعنا و غیرِعلمیاند.
اما متفکران نظریه انتقادی متأثر از اندیشهي کانت بیان میدارند که شناخت از طریق مقولات و مفاهیم پیشینی که ذهن شناسنده را وارد عمل تفکر میسازد، تعیین میگردد. این مقولات محصول تجربه نبوده بلکه بهوسیلهي آنها تجربه شکل میگیرد. از طرف دیگر متفکران این مکتب تحت تأثیر آرای مارکس به تأثیرپذیری شناخت از عوامل اجتماعی و ارزشهای محقق نیز تأکید میکنند و لذا علم فارغ از ارزش را امکانناپذیر میدانند. مهمترین تز در این مورد، تز نظریهبار بودن مشاهدات است. بر اساس اصل تحقیقپذیری، آزمایش یا مشاهده معیار و داور اصلی قضاوت دربارهي گزارهها و نظریهها بوده و خود، دادههایی عینی و مطابق با واقعیتند. تز نظريهباربودن مشاهدات، بهترين بيان خود را در آراي دوئم مييابد، آنجا كه وي ميگويد؛ آزمايش در فيزيك، صرفاً مشاهدهي يك پديدار نيست، علاوه بر آن تفسير نظري اين پديدار هم هست. مطابق این اصل مشاهدات علمی توسط زبانی بیان میشوند که آن زبان خود توسط همان نظریات علمی که قرار است توسط آزمایش بررسی شوند، ساختار یافته است. با این تز، دوری در علم مورد نظر پوزیتیویستها ایجاد میگردد؛ نظریات قرار است توسط مشاهدات بررسی شوند ولی خود مشاهدات دربردارندهي همان نظریاتند. این دور نشان میدهد که در پذیرش یا رد نظریات اموری به غیر از مشاهدات محض، دخالت دارند که این امور همان قضاوتهای ارزشی دانشمندان است و لذا جدایی امر ارزشی از امر علمی توهمی بیش نیست.
اما مهمترین نقدهای این مکتب بر الگوی پوزیتیویستی بر نتایج و کارکردهای غیرِاخلاقی و غیرِانسانی این رویکرد تأکید دارند. نظریهپردازان مکتب فرانکفورت معتقدند که پوزیتیویسم با دنبالکردن کشف قوانین در علوم اجتماعی رویکردی دترمینیستی را به این حوزه اسناد و گسترش میدهند و دترمینیسم با اختیار و آزادی انسانی در تضاد است. نکتهي دیگر این است که با چنین برداشتی از علوم انسانی، وضعیت موجود طبیعی جلوه داده میشود و امکان تغییرپذیری آن و ایجاد امکانهای بدیل بر اساس علایق انسانی به حاشیه رانده میشود و لذا چنین رویکردی کارکرد تثبیت وضعیت موجود را در خود دارد. نکتهي آخر اینکه با توجه به اینکه هدف علم پوزیتیویستی کنترل موضوع مطالعه است عموماً چنین رویکردی به کمک اهداف سیاسی غیرِموجه در جهت کنترل جامعهي انسانی میشتابد و این مسئله نیز با ارزشهای انسانی از جمله آزادی در تضاد است. زمانی بیکن گفته بود که علم همان قدرت است و هدف علم، کنترل بر طبیعت در جهت رفاه انسان. اما مسئله این است که وقتی این برداشت از علم را به حوزهي علوم اجتماعی گسترش دهیم با انسانها نیز باید همانند ابژههای علمی یعنی اشیا برخورد نماييم. این مسئله باعث شیءوارگی انسان و دورشدن آن از خصایص انسانی در رویکردهای پوزیتیویستی میگردد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.