پیشتر از آنکه بخواهیم یا ضروت داشته باشد، تعریفی از علم اقتصاد جدید یا شرایط علم شدن اقتصاد یا ظهور نظریات اقتصادی یا تبیینی از چگونگی به مقام تحقق رسیدن دانش اقتصاد در جامعه، ارائه دهیم و احتمالاً علم اقتصاد دینی تولید نماییم. باید بدانیم علم اقتصاد (نه معرفتی با ویژگیهای اقتصادی) چه نقش و جایگاهی در فهم ما از جهان داشته است. در این نگارش قصد داریم این مهم را با توجه به دو مبحث پیگیری نماییم.
تحلیل منطق علم اقتصاد: علم اقتصاد با چند مفهوم محوری جامعه را تحلیل میکند که مهمترین مفهوم آن «کار» است. نهایتاً تحلیل جامعه در علم اقتصاد در نظامیافتهترین و عمیقترین حالت خود، به شکل منطق سرمایهداری مورد بحث قرار میگیرد. البته سرمایهداری در برخی موارد به کل مدرنیته و غرب نسبت داده میشود و از حوزهی علم اقتصاد خارج میشود.
علم اقتصاد در مقابل بحرانهای جامعه جدید: چنانچه میدانید بشر جدید از ابتدای شکلگیری علم اقتصاد به دنبال خروج از بحرانهای مختلف اقتصادی و از جمله در اوج خود، خروج از بحرانهای سرمایهداری بوده است. لذا دومین بحث ما توجه به راهکاری دانش اقتصادی برای خروج از این شرایط است. در واقع چنانچه تبیین خواهد شد، تمام این راهکارها ضامن امتداد همین فهم اقتصادی رایج، خواهد بود.
به این ترتیب تلاش میکنیم که ساحت اقتصادی فهم خود را از وضعیت دنیای جدید نشان دهیم. در این میان علوم مختلفی همجهت با این فهم اقتصادی کمک کردهاند تا منطق تحلیلهای علم اقتصاد رشد و گسترش یابند. تقریباً تمام علوم انسانی رایج در این راستا حرکت کرده است. و البته این تحول معرفتی جدید، تنها نوع جدیدی از نگاه اقتصادی نیست؛ بلکه اساساً تغییر چیزی است که فوکو آن را قلمرو ابژه یا قلمرو ابژهها، و میدان عمومی ارجاع تحلیل اقتصادی میداند.
منطق علم اقتصاد جدید
علم اقتصاد، نظام فکری جدیدی یا رژیم متفاوتی از کشف حقیقت و سازوکارهای معرفتی تازهای از مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را برای بشر به ارمغان آورده است. علم اقتصاد، برپایهی چهارچوبهای رازگشایی شده از جهان و تحلیلهای یکسره هزینهـفایدهای، هر چقدر که بیشتر در نحوهی رفتارهای اجتماعی و محاسبات روزمرهی ما وارد میشود، نحوهی فهم متفاوت از خود را نابود کرده و رهایی از آن بیشتر امکانناپذیر میگردد. لذا میتوان نشان داد که امروزه تقریباً تمام رفتارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ما با همین تحلیلهای اقتصادی قابل توضیح و توجیه است.
مفهوم «کار»
علم اقتصادی جدید به شکل نظام یافتهی خود با تأمل آدام اسمیت بر روی «کار» آغاز شد، تا جایی که از دید وی تقسیم کار و تخصصی شدن آن، کلیدی برای تحلیل اقتصادی است. دانش اقتصاد با محوریت «کار» در اندیشمند بزرگ دوران جدید، «کارل مارکس» به اوج خود میرسد. مارکس کار و نیرو و مادهی کار را چنان مورد توجه قرار داد که اساس تحولات تاریخی و تفاوتهای اجتماعی را منبعث از آن میدانست و بلکه حقیقت بشر جدید را در وضعیت پراکسیس انسان میدید. این جریان در دوران معاصر با رشد آمار و روانشناسی اجتماعی و مهمتر از همه مطالعات مدیریتی در جهت کشف منطق کار و بارور کردن نیرو و مادهی کار، اهمیت بیشتری یافته است.
همچنین مارکس مفهوم «خودآگاهی» را در کنار مفهوم کار مطرح کرده است. در نگاه مارکس، کار در دوران جدید تحت تسلط بورژوازی و منطق سرمایهداری گرفتار شده است. وی معتقد بود که پرولتریا با خودآگاهی نسبت به این وضعیت (تسلط ابزار کار بر کارگران) میتوانند آن را از بنیاد تغییر دهند و جهان بورژواها را از بین ببرند. شاید راهکار «خودآگاهی» امروزه کمتر طرفداری داشته باشد، چنانچه طبق پیشبینی مارکس تاکنون باید انقلاب پرولتاریا، سرمایهداری را نابود کرده باشد. با این حال، هنوز رهایی از جهان بورژوایی یا سرمایهداری ذهن بسیاری از اندیشمندان را به خود گرفتار کرده است. اما این رهایی تا چه اندازه به محوریت خود کار و ابزار و نیروی کار در دنیای جدید توجه کرده است؟ اگر ساحت کار برای بشر جدید ساحت اصلی حیات انسانی باشد، چگونه میتوان کار و اقتصاد کارمحور را بنیاد ندانست و چیز دیگری مثل خودآگاهی را اساس زندگی سیاسی و اجتماعی برای خروج از بحران قرار داد؟ به این معنا شاید مفهوم خودآگاهی را نتوان منطقاً در کنار مفهوم کار و جزء مفاهیم اقتصادی جدید در نگاه مارکس دانست. مارکس خبر از وضعیت جدید میداد که در آن همه چیز به کار و نیروی کار تحویل میشود، البته مراد مارکس هم این نبود که شأن و حقیقت دیگری را نمیتوان اساسیتر از کار برای انسان در نظر گرفت.
در علم اقتصاد کار عینی به نیروی کار تبدیل شده است، با زمان سنجیده میشود، وارد بازار شده و به آن دستمزد داده میشود. کسی که با کارش مانوس بود، با کارش زندگی میکرد، فکر میکرد، رشد میکرد و بزرگ میشد؛ حالا باید دائماً به ساعتش نگاه کند که کی ساعت کارش تمام میشود، مدیر آن فرد هم باید مراقب باشد که در زمان کاریمورد نظر، فرد چه چیزی تولید کرده یا چه خدمتی ارائه داده است. در این فرایند، کار به نیروی کاری و فرد کارگر به سرمایهی کاری بدل میشود، تا کار و کارگر به محک محاسبه درآیند. اساساً در این فرایند انتزاعی، کار تبدیل به نوعی کالا و ابژهی علمی میگردد. این ابژه شدن بستری برای رشد تمام علوم انسانی دیگر فراهم میکند. جامعهشناسی، جمعیتشناسی، مدیریت، روانشناسی و علوم تربیتی، روانشناسی اجتماعی و.... به عبارتی تحلیلهای اقتصادی از کار، نوعی منطق تحلیلی خاصی از جامعه و برای کل علومانسانی را تولید میکند. برای مثال بنیانهای علوم اجتماعی جدید در مقطع مهمی از شکلگیری خود با تقسیم کار اجتماعی دورکیم قوت گرفته است. نهایتاً این منطق اقتصادی جدید، کل معرفت بشر را تحت تاثیر قرار داده است. اما سؤال این است که منطق علم اقتصادی چگونه در دیگر علوم انسانی تحقق یافته است؟
در علوم انسانی جدید همه چیز در ابعاد مختلف زندگی و جامعه و... به کار و نیروی کار و مناسبات و ابزارهای آنها تقلیل پیدا میکند. کار تصرف در اشیا برای رسیدن به مطلوب و مقصود معین است. کار صرف قوا و تواناییهای بشر برای تصرف چیزها است. به این معنا کار از هنر و اخلاق و بازی جدا میشود؛ چراکه در علم اخلاق و اثر هنری و بازی، غرض و غایتی بیرون از فعل انسان نیست. (غایت بیرونی میتواند چیز دیگر باشد) درک دقیق از «سهم تأثیر ما در تغییرات» در واقع عنصر اصلی معرفت جدید است که با محوریت علم اقتصاد همه چیز را برای ما قابل فهم و به نوعی علمی کرده است. زندگی، پیشرفت، نقش و جایگاه ما در مقابل دیگر چیزها و نهایتاً بودن یا بیشتر بودن و یا نبودن ما را همین سهم تأثیر ما در تغییرات دنیا رقم میزند. به این معنا علم اقتصاد تنها در نقش تحلیل سازوکارهای ارتباطی و فرایندهایی چون سرمایه، سرمایهگذاری، تولید و... ظاهر نشده است، بلکه این علم وظیفهی تحلیل کار آدمی و عقلانیت درونی انسان کارکن را به عهده دارد. بهعبارتی موضوع اصلی علم اقتصاد که معنای تصرفگونه از کار و مناسبات کار است، توانسته است قلمرو تمام علوم انسانی را تحت پوشش قرار دهد. به بیان سادهتر انسان در علوم انسانی جدید، انسان اقتصادی است. پس علم اقتصاد است که رفتار او را تحلیل میکند و بقیه علوم ذیل این تحلیل حرکت میکنند.
علم اقتصاد در مقابل بحرانهای کنونی
علم اقتصاد از همان زمان که منابع جهان را محدودتر از نیازهای بشر دیده، نوعی درگیری بین انسانها را اجتنابناپذیر دانسته است. بستر این درگیری، در نوعی تناقض و بحران ذاتی در منافع، آزادیها و حضور افراد در ساختارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی قرار دارد. لذا همواره اندیشمندان علم اقتصاد و بهطور کلی تمام علوم انسانی، دنبال طرحی برای حل این بحرانها بودهاند. در این میان اصلاحات و تحولات در علم اقتصاد را میتوان به سه دستهی کلی تقسیم کرد. اول؛ نظریات بهینهسازی بازار، دوم؛ نظریات مقابله با استعمار سرمایهداری و سوم؛ نظریات کارآفرینی.
بهینهسازی بازار
عمدهی تلاشهای علم اقتصاد در کارآمد کردن همین ساختار اقتصادی بازارمحور موجود است. شناخت دقیقتر بازار و نیازهای آن، عرضه و تقاضا، تولید و مصرف و... همه و همه سرعت توسعه و گسترش منطق علم اقتصادی و ساختار اجتماعی علم اقتصاد را افزایش میدهد. دیگر علوم انسانی نیز درگیر کارآمد کردن همین ساختار هستند. انسانها ارزشها و مطلوبیتهایی دارند که بر اساس میزان اهمیت آن مطلوبیتها، تلاش میکنند و پایههای هویتیشان را که وابسته به آن ارزشها است، تقویت میکنند. برخی از علوم انسانی تلاش میکنند، این مطلوبیتها و ارزشها را از هر شکل و نوعی شناسایی کنند، مثلاً اگر نوعی از مطلوبیتها وجود داشته باشد که ما هنوز نمیشناسیم، علم انسانشناسی برای ما شناسایی میکند.
علم اقتصاد و دیگر علوم انسانی برای بالا بردن سهم دستیابی افراد به مطلوبیتها و ارزشهای خود، میدانی را برای مقابله با کنشها و واکنشهای دیگران ترسیم مینمایند. این میدان به نوعی همان بازار عرضه و تقاضا است و برای تمام علوم به شکلهای متفاوت وجود دارد. شفافیت و کارآمد کردن این میدان میتواند برایند مطلوبیتهای افراد را افزایش دهد. به این ترتیب علم اقتصاد و دیگر علوم انسانی موفق میشوند، بحرانهای موجود را اصلاح نمایند؛ چراکه میزان مطلوبیت در آن افزایش یافته است. برای مثال اگر گیمتئوری را یکی از این مدلهای عمل در بازار بدانیم، اولاً مشخص است که این مدل در اقتصاد، مدیریت، روابط بین الملل، ارتباطات و... بهطور واضح نقش آفرینی میکند، ثانیاً برایند عمل افراد براساس این مدل میتواند سازوکارهای تولیدی محصولات را اصلاح کند و در کل رضایت بیشتری در بازار تولید شود. البته مشخص است که این تلاشها راهکارهایی برای خروج از تناقضها و بحرانهای ذاتی اقتصادی نیست.
رهایی از سرمایهداری
جدیترین و عمیقترین مفهومپردازی وضعیت اقتصادی و فهم بحرانهای آن در تبیین ساختار سرمایهداری اتفاق میافتد. سرمایهداری اولاً به علت نقش خودافزایشی سرمایه، منجر به استعمار سرمایهدار از سرمایهندار میگردد. به عبارتی هر چند که سرمایه، در یک پروسه تجربه اجتماعی و تاریخی توانایی تولید کار را پیدا کرده است؛ اما منافع آن تنها عاید سرمایهدار میشود و در کل به دنبال توسعهی خود سرمایه خواهد بود. ثانیاً چون سرمایهداری محوریت تولید را به ماشین میدهد، کارگر تحت سیطرهی ماشین، به نوعی عنصر از خودبیگانه تبدیل میشود. این فرایند در یک ساختار اجتماعی رقم خورده است. لذا چنانچه مارکس نیز میگفت، مناسبات تولیدی غیر از داشتن پول و تملک سرمایه و ابزار تولید است. به عبارت دیگر در دوران جدید، تکنیک رابطی است که نسبت میان چیزها را بهگونهای جدید شکل داده است. در این میان علم اقتصاد و دیگر علوم انسانی جدید بسیار تلاش کردهاند که بنایی برای روابط تولید، کار وابسته به انسان و جامعه ایجاد کنند، که انسانها بتوانند فارغ از نظام سرمایهداری زندگی و کار کنند.
اینکه ماهیت تکنیک و نسبت جدید میان انسانها و کارشان چگونه رقم خورده است، معمولاً فراتر از تحلیلهای علوم انسانی مطرح میگردد. همچنین در بسیاری از موارد تبیین سرمایهداری در حد نقد باقی مانده است و به طرح ایجابی نرسیده است. مهمترین طرح خروج از سرمایهداری را مارکس پیشنهاد داده است. گفتیم طرح مارکس خروج از این بحران را در خودآگاهی کارگران جستوجو میکرد و این خودآگاهی با ماهیت اقتصادی دوران جدید که همان کار است، هماهنگی نداشت. لذا علیرغم تلاشها و امیدهای بسیار، ایدهی مارکس هرگز تحقق جدی و پایدار نیافت؛ بلکه سستی را در کارگران بیشتر از پیش کرد. اگر طرح مارکس برای خروج از سرمایهداری را شکست خورده بدانیم، بهطور مشخص نمیتوان طرح کاملی برای خروج از وضعیت سرمایهداری پیدا کرد. البته ایدههای بسیاری برای کم کردن اثرات سرمایهداری در زندگی و کار افراد وجود دارد که در ادامه به آنها اشاره میکنیم.
انسان کارآفرین
دستهای دیگر از راهکارهای خروج از ماهیت سرمایهداری، به نوعی به دنبال کمک گرفتن از ساحات اجتماعی و انسانی برای معنا بخشی به علم و ساختار اقتصادی معاصر هستند. افزودن موارد نقیض در تحلیلهای اقتصادی، همچون گزارههای فرهنگی و اجتماعی تنها راه را برای فربه کردن علم اقتصاد در دنیای کنونی میگشاید و این وضعیت آشفته، کل زندگی، دوست داشتنها، دینداریها، تعلقات و... را به ترازوی محاسبات هزینه-فایدهای بشر در آورده و درواقع بحران معرفت را بیشتر و گستردهتر کرده است.
شدید شدن بحرانهای اجتماعی، توجهات اجتماعی و انسانی در علوم جدید را بسیار گسترش داده است. یکی از بهترین توجهات انسانی و اجتماعی در علم جدید توسط وبر انجام گرفته است. وبر جامعهی عقلانی خود را به منسجمترین شکل خود با ساختار بوروکراسی و تقسیم کار، سلسله مراتب، قوانین مشخص و... کامل میکند، نهایتاً برای رهایی از بحرانهای این طرح، ظهور رهبران کاریزماتیک را ضامن ادامه یافتن حیات ساختارهای بوروکراسی میداند. مشابه این کار در علم اقتصاد توسط «شومپیتر» با طرح «انسان کارآفرین» رقم خورده بود. تصور بر این است که انسان کارآفرین با وجوه انسانی خود بحرانهای ذاتی علم و ساختار اقتصاد جدید را جبران میکند. اما بهراستی انسان کارآفرین چه جایگاه و نقشی دارد؟
انسان کارآفرین به نوعی همان ابرمرد نیچه است که جلوی حرکت جهان به سمت نهیلیسم میایستد و معنای تازهای به دنیا میبخشد. البته نیچه چنین منظوری نداشت، اما تمام راهکارهای اجتماعی و انسانی در اقتصاد جدید، تلاش میکنند «اقتصاد» را از نهیلیسم نجات دهند و معنایی تازه برای آن رقم بزنند و البته این راهکارها هرگز با منطق علم اقتصادی جدید کاری ندارند؛ بلکه بهترین مدیر یا اقتصاددان که همانا رهبران کاریزماتیک و انسانهای کارآفرین هستند، باید در این منطق کمتر شک کنند و مطمئنتر گام بردارند. درواقع ایشان، راهی برای خروج از بحران اقتصادی هستند و به خود بحران و محوریت اقتصاد در این بحران کاری ندارند. در همین حوادث اخیر وقتی که کل نظام غرب دچار آشفتگی و بهم ریختگی میشود، میگوییم که با «بحران اقتصادی» مواجه شدهایم. آیا گونهای دیگر، غیر از اقتصادی بودن، میتوان این بحران را فهمید؟ به عبارت دیگر سؤالی که باقی میماند، این است که رهایی از خود نظام اقتصادی جدید چگونه اتفاق میافتد؟
سیطرهی علم اقتصاد
گفته شد که وضعیت بشر جدید، به گونهای رقم خورده است که علم اقتصاد را اساس علوم انسانی قرار داده است. تلاشهای زیادی شده است که مناسبات علم اقتصاد را با مبانی معرفتی و هستیشناختی خاصی مثل دنیاگرایی، لیبرالیست، اومانیست، دیدگاه مکانیکی به جهان و... همبسته معرفی کنند و احتمالاً در پس این تحلیل باید از این علم برائت جوید و یا به کلی آن را متحول نماید. ولی علم اقتصاد به این سادگی در زندگی ما وارد نشده است و مورد توجه قرار نگرفته است که به این راحتی هم از زندگی رخت بربندد. در واقع زندگی ما تا وقتی که ذیل تاریخ غرب قرار گرفته است، بر اساس منطق علم اقتصاد سامان مییابد، چه بخواهیم این منطق را یاد بگیریم و بسط بدهیم و چه از آن فرار کنیم و منکر حقانیت آن گردیم. به این معنا علم اقتصاد یکی از شاخههای مهم علوم جدید نیست؛ بلکه اساساً اقتصاد جدید آینهی زندگی بشر جدید است. و چنانچه در نظر ما حقیقت با واقعیت زندگی نسبتی دارد، بلکه عین آن است، باید علم اقتصاد جدید را حقیقیترین معرفت دوران جدید بدانیم. اما چرا دیگر علوم انسانی باید دنبالهرو علم اقتصاد باشند؟
کل علوم انسانی جدید با روش علم اقتصاد (روش پژوهش، روش تجربه کردن، روش فهم موضوعات و مسائل و...) توسعه مییابد؛ چراکه علم اقتصاد میداند که باید برای زندگی ما چه کار کند. در واقع میداند که ما میخواهیم در زندگی چه کار کنیم و تجارب و اندیشههای کمککننده به این کار را در اختیار ما قرار میدهد. ما میخواهیم سود بیشتری به دست بیاوریم و از امکانات بیشتری برخوردار باشیم و... اصلاً شاید هم این ما هستیم که دنبال علم اقتصادیم و به تبع ما، کل علوم انسانی دنبال علم اقتصاد میرود.
علم اقتصاد جدید در عالم کار و تصرف و با قدرت برتر در روش، دیگر نه یک شاخه از علم جدید بلکه، سکاندار کشتی علوم انسانی است. به این معنا اقتصاد ساحت غالب در زندگی ما و علم اقتصاد ساحت غالب در اندیشههای ما است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.