اقتصاد مثل هر مفهوم و کلمهی دیگر، هم دارای مرتبه و حالتی اصیل است و طنینی از اصالت در آن وجود دارد و هم یک مرتبهی تنزلیافته دارد؛ یعنی یک نسخهی مثالی و یک حالت سقوطکردهدارد. اقتصاد از آنرو لازم آمده که امری محقق نشده است. اگر به ریشهی عربی اقتصاد توجه کنیم ـاکنون دربارهی علم اقتصاد سخن نمیگوییمـ میبینیم که ریشهی اقتصاد «قصد» است.
انسان مقتصد یعنی انسان قصدمند. انسان مقتصد بهطور ذاتی و طبعی غیراسرافکار است؛ مثلاً انسانی که قصد کرده مطلبی بخواند، از توجه به اطراف عزلنظر میکند، چون میداند مقصد اصلی او خواندن است؛ یعنی میداند کجا را نشانه گرفته است. چون مقصدش مشخص است، قصدش از دیگر جاها غایب است. هیچ چیز دیگری که به خواندن مربوط نمیشود و کمک نمیکند، مصرف نمیکند. به انسانی که اهل اسراف نیست انسان مقتصد یا قصدمند میگویند. مقتصد بودن یک خصلت نیست، مقتصد بودن یک نحوهی زیستن است و بلکه نحوهی اصیل زیستن را نشان میدهد. انسانی که مقتصد نیست، انسان متشتت و منتشر است. انسانی که اصلاً نمیداند برای چه حرکت میکند و رو به کدام سو دارد.
حالت اصیل قصدمندی اساساً علم خاصی نمیخواهد. خود نشانهی نحوهای نگریستن به عالم است. اگر این نگاه به عالم وجود داشته باشد آن قصدمندی حاصل میشود و طبعاً به وجود میآید و اگر آن نگاه نباشد، طبعاً قصدمندی اصیل به وجود نمیآید. اصل موضوع به این برمیگردد که ما اصلاً میدانیم چه چیز را میخواهیم یا نمیدانیم؟ بر این اساس میتوان گفت علمی به نام علم اقتصاد آنگاه برخواهد آمد که پای امری محققنشده در میان باشد؛ یعنی علم اقتصاد حاصل یک غیبت و یک عدم تحقق است. بشر به گونهای زندگی میکند که چون نمیداند چه میخواهد، باید خود را مدیریت کند تا دخل و خرجش را سامان بدهد. اساساً وجود علم اقتصاد یعنی ما جایی را که میطلبیم، نشانه نگرفتهایم.
اگر انسان بهدنبال مسئلهی کانونی و اصیل خویش باشد، هیچگاه با امر اقتصادی به معنای مألوف آن مواجه نمیشود و هیچگاه علمی به نام اقتصاد شکل نمیگیرد؛ بلکه انسان ذاتاً مقتصد خواهد بود. اینکه در همهجا سخن از اقتصاد است، نشان از فقدان قصدمندی است. در تاکسی، در دانشگاه، در خانه، در شوراهای سیاستگذاری سخن این است که تا جوانان به سامانی در اقتصاد نرسند مشکلات و ناهنجاریها طبیعی است و نمیتوان از جوان انتظار دیگری داشت. این سخن بیبنیاد است و ناشی از فقدان توجه به قصدمندی و پراکندگی در کثرات. یعنی صورتبندی اقتصادی از مسائل، ریشه در غفلت از مسئلهی اصیل دارد. رنج، حاصل فقدان ماده نیست؛ بلکه فقدان ماده آنگاه که معنای خود را از دست میدهد به تولید رنج میانجامد. کمبودها در شرایط فقدان معنا، تولید رنج و ناهنجاری میکنند، حال آنکه وقتی معنا حضور دارد، حتی رنج به ناهنجاری نمیانجامد. پس صورتبندی اقتصادی از مسائل نشانهای از غیبت معنا است.
اگر منابع شما در مقایسه با نیازها نامحدود بود، اقتصاد و مدیریت به وجود نمیآمد. اینها از آنرو لازم میشود که منابع با توجه به نیازها محدود است. حال اگر شما قصدمند باشید، نیاز و منبع بهطور طبیعی همدیگر را سامان میدهند. از اینروست که میگوییم اساساً اقتصاد حشو است.
یکی از مشهورترین اقوال در تبیین وضع فعلی سطح پایین تولید ماست. تئوریپردازیها و سیاستگذاریهای اقتصادی برای حل آن بسیار است اما توجه نمیشود که پایین بودن سطح تولید در کشور ما ناشی از ندانستن تئوریهای اقتصادی، یا ناشی از اشتباه یا کاهلی یا سیاستهای نادرست نیست؛ بلکه برآمده از وضع کلی ما است. وضعی که فکر کردن و زیستن ما در آن کاملاً مدرن نشده است. وضع ما با تولید به شکل مدرن ذاتاً ناهمخوان است؛ یعنی کم بودن تولید به اموری برمیگردد که ذاتاً غیراقتصادی است.
علم اقتصاد و مدیریت در دنیای غرب برآمده از یک نیاز کاملاً عینی و مشخص بوده است و علم، ماهیتی جز پاسخ به نیازها نداشته؛ یعنی علم، شأنی تماماً کاربردی داشته است؛ اما در جامعهی ما حتی هنوز هم علم با طنینی از معنویت و تقدس همراه است. مدل تولید در دنیای مدرن مبتنی بر مزدوری است، البته تلاش میکنند با مشارکت در سهام یا زمینهسازی برای خلاقیت و اموری از این دست آن را تعدیل کنند اما این مزدوری که با جامعهی ما بیگانه است وضعی را رقم میزند که نمونهی بارز آن را در تولید خودرو میبینیم. وضعیت نامناسب تولید خودرو را نباید به ضعف یا اشتباه در تئوریها و سیاستهای اقتصادی و مدیریتی و صنعتی نسبت داد؛ بلکه منشأ آن را باید در وضع کلی ما که ذاتاً غیراقتصادی است جستوجو کرد. مسئلهی کانونی و اصیل فراموش شده است و ما به اشتباه در امور اقتصادی و مدیریتی راه رهایی را میجوییم.[1]
هماهنگ با علم اقتصاد و صنعت بر مبنای مزدوری، علوم دیگر نیز پیش میروند. روانشناسی، جامعهشناسی، توریزم و... همگی در همین فضا قرار دارند. کارگری که برای خودش کار میکند کار و تفریحش در هم تنیدهاند و اساساً اوقات فراغت به شکل کنونی برایش وجود ندارد. کارگری که مزدور است اوقات فراغت خواهد داشت؛ چراکه در هنگام کار در موضع خود نیست و نیازمند اوقاتی است که تعدیلکنندهی کاری باشد که برای خود نیست. روانشناسی از نیاز به هیجان سخن خواهد گفت و جامعهشناسی رو به تحلیلهای آماری خواهد آورد. دانشمندی که فعالیت علمی میکند نیز در همین چرخهی مزدوری فراغت و مصرف کار میکند.
[1]-- از سوی دیگر اقتصاد و مدیریت اساساً ریشه در محدودیت منابع نسبت به نیازها دارد، اما ما بهواسطهی نفت هنوز درکی از محدودیت به معنای واقعی نداریم و محدودیت را حس نکردهایم.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.