X

بسط پرسشی بسیط

 
بسط پرسشي بسيط
گزارشی از چند هم‌فکری برای طرح پرسش کارآمدی علم با مشارکت
اشــــاره کسانی که با روند تولید مطالب در مجله‌ی سوره آشنا هستند می‌دانند که پیش از سفارش مطالب به اهل اندیشه و قلم، برای تعیین موضوعات و طرح پرسش‌های مناسب ذیل آن، علاوه بر جلسات فکری متعدد هیئت تحریریه‌، دبیر هر بخش‌ جلساتی را با اهل اندیشه و اساتید مبرز در راستای تفصیل موضوع و یافتن مسائل کانونی ترتیب می‌دهد که معمولاً محتوای این جلسات مشورتی، منتشر نمی‌شود. مطلب پیش‌رو حاصل چند جلسه‌ی مختلف از این جنس است. البته آنچه در متن حاضر می‌خوانیم صرفاً بخشی از مطالب مطرح شده در جلسات است. انتشار این متن شاید به این دلیل باشد که طرح سؤال ذیل ناکارآمدی علم، مهم‌تر از پاسخ به سؤالات در نظر آمده است.

  طرح موضوع

بسیاری از افرادی که با علم در سطح مدیریتی، فلسفلی یا کاربردی سروکار دارند، می‌گویند که علم در جامعه‌ی ما ناکارآمد است. پرسش ما از همینجا شروع می‌شود که نفس بیان چنین سخنی، بر چه بنیان‌هایی مبتنی است و نشانه‌ی چیست؟ مسئله‌ی ناکارآمدی علم را از این زوایه‌ نیز می‌توان آغاز کرد که ناکارآمدی در ساختارهای اجرایی، اجتماعی، اداری، اقتصادی و... چه ارتباطی با ناکارآمدی علم دارد؟

این دو پرسش می‌تواند نقطه‌ی شروع باشد، اما برای تدقیق و تعمیق، پرسش‌های دیگر نیز مطرح است؛ مثل اینکه ناکارآمدی علم اساساً چه معنایی دارد؟ و مهم‌تر اینکه در چه شرایطی امکان سخن گفتن از کارآمدی یا ناکارآمدی علم وجود دارد؟ به‌عنوان مثال تا تمایزی میان علم و کار یا کارآمدی نباشد، نمی‌توان درباره‌ی نسبت علم و کارآمدی سخن گفت. مسئله‌ی بنیادین‌تر این است که اساساً کارآمدی و ناکارآمدی وصف علم است و یا وصف نسبت میان علم و جامعه؟ پس از بحث‌هایی از این جنس، می‌توانیم وارد این بحث بشویم که ناکارآمدی علم در جامعه‌ی ما چه عللی دارد؟

بسیاری علت اصلی ناکارآمدی علم را به نداشتن مسئله برگردانده‌اند، می‌توان پرسید که آیا در عرض فقدان مسئله علل دیگری نیز مطرح است؟ و در خصوص مسئله نداشتن می‌توان پرسید که مسئله نداشتن خود چه بنیان‌ها و عللی دارد؟ آیا مسئله نداشتن در علم، صرفاً محصول غفلت، بی‌توجهی، عدم برنامه‌ریزی و یا اشتباه در تصمیم‌گیری است و یا به‌عنوان مثال ممکن است فقدان یک طرح کلان نظری و فقدان یک فلسفه‌ی سیاسی باعث ‌شده باشد که مشکلات و ناهنجاری‌ها بلاتکلیف بماند و به شکلِ مسئله‌ی نظری و علمی درنیاید.

بحث از مسئله را می‌توان اینگونه ادامه داد که اساساً مسئله نداشتن به چه معنا است؟ و مسئله چه چیزی است که ما آن را نداریم؟ مگر در دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌های ما مسائل فراوانی مطرح نمی‌شود که پیرامون آن پژوهش می‌کنند و امروزه دیگر بسیاری از این مسائل، مسائل جامعه‌ی خودمان است، پس چرا باز هم می‌گوییم مسئله نداریم؟ در خصوص مسئله نداشتن باید چه بنیان‌هایی را مورد پرسش قرار داد؟ آیا فقدان روش، اجازه‌ی مسئله‌پردازی را نمی‌دهد و یا زمینه‌های فلسفی فراهم نیست؟

 

  مهدی فاطمی

1- خلاصه‌ی ساده‌شده‌ی مسئله‌ی ناکارآمدی علم این است که در غرب، عالم غربی به تحقق و فعلیت رسیده است و در جایی دیگر، اراده‌ای به وجود آمده است که این نحوه‌ی حیات را نمی‌خواهد و به بنیان‌های آن اعتراض دارد و در طلب تحقق جهان و حیات دیگری است و می‌خواهد وضع را بنیاناً تغییر دهد. برای اینکه این اراده به نتیجه برسد باید اولاً فهمیده شود این حیات و جهان غربی و علم به‌عنوان یکی از مراتب مهم این جهان چیست و چه ماهیتی دارد و ثانیاً بین ما و آن، چه نسبتی برقرار است و برای تحقق تغییر، چه نسبت‌هایی باید برقرار شود. در این میان به‌طور خاص باید نسبت شناخت ما با شناختی که غرب از جهان دارد و با آن تمدنی را به وجود آورده است روشن شود.

ناکارآمدی علوم متعلق به سنت و تاریخ خودمان و نیز ناکارآمدی علوم مأخوذ از غرب، ابتدائاً برآمده از سرگردانی و بلاتکلیفی این نسبت‌ها و روابط است. حال اگر بپرسیم چرا ما نتوانسته‌ایم نسبت میان شناخت خود از عالم و آدم با شناخت غرب از جهان را دریابیم و تعیین کنیم، شاید بتوان پاسخ را در ضعف درونی خود و ضعف شناخت خود یافت. ما در زمانی با علوم غربی مواجه شده‌ایم که فاقد شناخت محصل و محققی از جهان بوده‌ایم که عالم درون و بیرون ما را وحدت ببخشد و مصداق علم تحقق‌یافته باشد؛ یعنی ناکارآمدی علم در جامعه‌ی ما مخصوص علم وارداتی غربی نیست؛ بلکه شامل وضع علمی ما در مقطع مواجهه با غرب نیز می‌شود. در تولیداتی که احیاناً در چند دهه‌ی اخیر ذیل علم غربی داشته‌ایم نیز همین وضع ناکارآمدی ادامه دارد. به این ترتیب نه علم باقی‌مانده از سنت و تاریخ خود و نه علم وارداتی غربی و نه علم غربی تولید داخل، هیچ‌یک برای ما محقق‌شده و کارآمد نبوده است. این وضعیت ما را متوجه یک ضعف درونی می‌سازد، ضعفی که سابقاً در تاریخ ما نبوده و در دوره‌ای ظاهر گشته و مانع تحقق علم در درون و بیرون ما است.

 

2- در بحث ناکارآمدی علم، مسئله‌ی کانونی «تحقق علم» است. علم در جامعه‌ای محقق می‌شود و در جامعه‌ی دیگر محقق نمی‌شود. چرا در جامعه‌ی ما علم محقق نمی‌شود؟ تحقق علم به چه چیزی بستگی دارد و چگونه این تحقق واقع می‌شود؟ اگر علم را صورت‌هایی از معانی، آگاهی معرفت و امثال آن بدانیم، این صورت‌ها مراتب تحققی دارند که وقتی این تحقق واقع شود، خود را در تمایلات و گرایشات و رفتارها نیز بروز می‌دهد. معانی در انسان‌ها و با انسان‌ها و توسط انسان‌ها محقق می‌شود، اما باید توجه کرد که در اینجا سخن درباره‌ی صرف تحقق علم در یک فرد نیست؛ بلکه تحقق علم در جامعه مدنظر است. علم یک نحوه‌ی تحقق در غرب دارد و یک نحوه‌ی تحقق در جامعه‌ی ما. حال پرسش این است که چرا گاه این معانی محقق نمی‌شود؟ آیا می‌توان گفت علم اگر امری وجودی و امری در مرتبه‌ی وجودی باشد محقق می‌شود و یا به‌تعبیر دیگر، خود عین تحقق و منشأ اثر است و اگر امری نظری و در مرتبه‌ی نظر باشد، کارآمد نیست و به تعبیر دقیق‌تر محقق نمی‌شود و باز هم به تعبیر دقیق‌تر، امر محققی نیست و منشأ اثر نمی‌شود؟

نباید تحقق علم را ساده و مکانیکی تصور کرد؛ تحقق به‌نوعی نحوه‌ی علم است، نه چیزی علاوه بر علم. علم علی‌القاعده به‌نحوی است که محقق می‌شود و گاه به‌نحوه‌ای در می‌آید که تحققی ندارد که البته با مسامحه می‌توان بر آن نحوه‌ی معانی و صور نظری، نام علم گذاشت. به‌هرتقدیر نحوه‌ای از صور نظری و معانی و آگاهی‌ها به وجود می‌آید که تحققی جز در همان ساحت نظر نمی‌یابد. تحقق علم در خود علم و عالم واقع می‌شود و منشأ اثر بیرونی می‌شود. بر این اساس شاید بتوان گفت چرا به‌رغم پژوهش‌ها بر روی مسائل جامعه‌ی خود، باز هم می‌گوییم علم در جامعه‌ی ما مسئله ندارد. بلی درست است، همه‌ی پژوهشگاه‌ها و پژوهشگران بر روی مسائلی کار می‌کنند و برخی از این مسائل نیز مسائل مهم و اساسی کشور و جامعه است، اما این مسائل مطرح شده است تا پژوهشگر روی آن‌ها کار کند، ولی این مسائل، مسائل وجودی جامعه، طراحان و پژوهشگران نیست؛ بلکه صرفاً مسائلی در مرتبه‌ی نظری مطرح شده است که افراد مسئله داشته باشند.

آنجا که مسئله درونی و وجودی است، علم هم به وجود می‌آید و وقتی چیزی علم است محقق هم شده است، وقتی علم نیست محقق نشده است. البته در دنیای مدرن، این رابطه پیچیدگی فراوانی یافته است و ابزارها و ساختارها در این میان، نوعی تصور دوگانگی میان معلوم شده و محقق شده ایجاد کرده‌اند اما بنیان همین است که وقتی چیزی بر ما معلوم می‌شود و به آن می‌رسیم، آن چیز محقق شده است و البته در این میان، علل زمینه‌ساز فراوانی برای فعلیت آن نقش‌آفرینی می‌کنند.

صورت بسیط و البته عمیق موضوع این است که انسان همان عالَم است و عالَم همان انسان است، وقتی در انسان مسئله به‌ وجود بیاید در عالم مسئله به وجود آمده است و وقتی انسان به چیزی برسد آن چیز محقق شده است. این صورت بسیط در جوامع سنتی مشهودتر است، اما در جوامع مدرن، هم از این جهت که ابزارها و ساختارها واسطه شده‌اند و هم از این جهت که روح و اراده‌ی جمعی به‌سادگی شکل نمی‌گیرد، این رابطه میان انسان و جهان پنهان‌تر شده و به‌سادگی واقع نمی‌شود. اساساً انسان مدرن به‌سادگی مبتلا به مسئله نمی‌شود. انسان مدرن انسان سربه‌راهی است و کم‌تر اعتراض‌های بنیادین دارد و تغییرات بنیادین را می‌جوید؛ بلکه عموماً تغییر را در شرایط بیرونی جست‌وجو می‌کند و اعتراضی به بنیادها ندارد.

در معارف اسلامی توجه به وحدت درون و بیرون بسیار مشهود است؛ مثل اینکه شما به میزانی می‌توانید دیگران را در مسیر کمال هدایت کنید که خود کمال‌یافته باشید. همه‌ی این سخنان در صورتی معنادار خواهد بود که ما علم را یک امر وجودی و نه یک امر انتزاعی یا نظری صرف بدانیم. اگر مسئله را به این شکل بفهمیم که یک دانشمند داریم که تحقیق می‌کند و به یک‌سری گزاره‌ها می‌رسد و بعد کسانی در جایی‌ دیگر باید تصمیم بگیرند که به این گزاره‌ها عمل کنند و وقتی عمل کردند علم تحقق یافته و کارآمد شده است، این سخنان معنایی نخواهد داشت و دیگر نمی‌توان گفت هر مقدار علم داریم عمل می‌کنیم و هر مقدار عمل کردیم به ما علم داده می‌شود.

 

3- سؤالی که در ادامه‌ی سؤال‌های قبل قابل طرح است این است که تحقق علم به چه معنی است. تصور ابتدایی و سرراست از تحقق علم را می‌توان اینگونه توضیح داد که هر علمی ممکن است به احکامی عملی برسد مبنی بر اینکه باید این کار را کرد یا نکرد و یا این کار این نتایج را دارد یا این کار به این طریق قابل انجام است. حال اگر علمی در نهایت به این احکام عملی نیانجامد و یا احکام عملی آن در شرایط واقعی موجود قابلیت عمل نداشته باشد و یا احکام عملی آن به هر علتی عمل نشود، آن علم محقق نشده است و ناکارآمد بوده است. اشکالی که این تصور و معنی از تحقق یا کارآمدی علم دارد این است که تحقق علم را بسیار ساده فرض می‌کند و در نتیجه نمی‌تواند توضیح دهد که چرا علم در جامعه‌ی ما ناکارآمد است. اگر تحقق علم مطابق تصور فوق باشد، صرف اطلاع از احکام یک علم می‌تواند منجر به کارآمدی شود. مثل اینکه ما مطلع شویم آب در صد درجه به جوش می‌آید. همین اطلاع برای اینکه ما بتوانیم آب را حرارت دهیم و بجوشانیم کافی است. در اینجا در واقع علم به‌عنوان یک حقیقت وجودی به آگاهی از یک مجموعه گزاره تقلیل یافته است. حال آنکه وقتی از علم سخن می‌گوییم از اراده نیز سخن گفته‌ایم. عمل شدن به احکام عملی یک علم، یکی از مراتب و شئون تحقق است و به صرف آن نمی‌توان علم را محقق شده دانست. همانطور که تحقق علم در ارتباط با انسان صرفاً محدود به عمل نیست و تمام مراتب وجودی انسان از تفکر تا گرایشات و سایر شئون را شامل می‌شود، در مورد جامعه نیز صرف انجام دستورات علمی را نمی‌توان معادل تحقق علم دانست. تحقق علم یک مسئله‌ی انتزاعی که صرفاً بیرونی باشد نیست. شاید تعبیر اگزیستانسیالیست‌‌ها در اینجا کمک کند که ما تحقق علم را به جمع مراتبی مثل تفکر و گرایش و عمل نیز محدود نسازیم، تحقق علم نحوه‌ی حضور ما در عالم است و به این ترتیب علم هرچقدر درونی‌تر باشد، بیرونی‌تر و مؤثرتر است. نحوه‌ی حضور در عالم به صرف دانسته‌های انسان تعیین نمی‌شود؛ دانسته‌ها آنگاه که با سایر مراتب و با وجود انسان وحدت یابد، کیفیت حضور را رقم می‌کند. حتی در مورد علمی مانند فیزیک نیز می‌توان گفت که فیزیک ادامه‌ی جامعه‌ی غربی است؛ یعنی جامعه‌‌ی غربی خواسته است که دائرمدار همه‌ی عالم باشد و خود را اینگونه فهمیده است که همه‌چیز مطابق خواست من تغییر می‌کند. این فهم و خواست مسائلی واقعی برای او پدید آورده است و این مسائل به شکل‌گیری علومی مثل فیزیک انجامیده است.

 

  علی‌رضا شفاه/ دانشجوی دکتری فلسفه‌ی علم و فناوری پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

1- بحث کارآمدی علم را می‌توان از زاویه‌ی نسبت قدرت و علم نگریست. معمولاً در بحث رابطه‌ی قدرت و علم، تصور بر این است که علم از آنجا که واقعیت را توصیف و رابطه‌ی امور را با هم بیان می‌کند، منشأ قدرت می‌شود و به ما قدرت می‌دهد. مثلاً قدرت فیزیک به‌واسطه‌ی بیان روابط بین اجسام است. در عبارت «علم، واقعیت را توصیف می‌کند» معمولاً این نکته مغفول است که مهم‌تر از اینکه علم واقعیت را «توصیف» می‌کند، این است که علم «واقعیت» را توصیف می‌کند؛ یعنی واقعیت بودن «واقعیت» را توصیف می‌کند. آیا این توصیف «واقعیت» نسبتی با قدرت دارد؟ آیا بین قدرت و واقعیت نسبتی وجود دارد؟

چیزی که منشأ اثر نیست و فایده‌ای ندارد و قدرت و کارآمدی ندارد و به تعبیر عامیانه «بی‌خود» است در زبان غیررسمی با واژه‌هایی مورد اشاره قرار می‌گیرد که به معنای غیرواقعی و کاذب نیز هست، چرا این دو معنی بعضاً واژه‌هایی واحد دارند؟ آیا نسبتی بین خود «واقعیت» و خود «قدرت» هست و آیا ما هرگاه طرح علم می‌کنیم، همواره طرح واقعیت می‌کنیم؛ یعنی آیا علم پیش از هرگونه توصیفی با خودش واقعیت را به بار می‌آورد؟ و آیا قدرت علم در قدرت طرح واقعیت است؟ اگر پاسخ مثبت است آنگاه باید پرسید مگر قدرت چیست که با واقعیت پیوند می‌خورد؟ به محض طرح این سؤال، در پاسخ همان تلقی مشهور در ابتدای کلام به ذهن متبادر می‌شود، درحالی‌که پرسش اکنون درباره‌ی محتوای توصیف از واقعیت نیست تا پاسخش این باشد که توصیف روابط میان امور است که قدرت ایجاد می‌کند. اکنون درباره‌ی این می‌پرسیم که آیا طرح خود واقعیت که پیشاپیش در هر توصیفی از واقعیت مطرح است با قدرت نسبتی دارد؟

 در هر توصیفی از واقعیت پیش از اینکه «توصیفی از واقعیت» در کار باشد توصیفی از «واقعیت» در کار است. فیزیک یک توصیف از «واقعیت» است، پیش از آنکه «توصیفی» از واقعیت باشد. هر توصیفی قدرت نمی‌آورد. چرا توصیف هر چیزی مثل توصیف خیالی، قدرت را به دنبال ندارد؟ چرا وقتی توصیف واقعیت می‌شود قدرت در کار است؟ در حقیقت اساساً در طرح واقعیت، پیشاپیش مفهوم قدرت در کار آمده است. واقعیت چیزی نیست که مستقل از قدرت فهمیده شود، واقعیت در طرح قدرت فهمیده می‌شود. واقعیت پیگیری قدرت است، درکی از قدرت است؛ ولی این چه درکی‌ است؟ آیا همه‌ی قدرت، در واقعیت تخلیه می‌شود؟ اساساً ما چیزی را می‌گوییم تحقق دارد که قدرت داشته باشد و منشأ اثر باشد. تحقق دارد یعنی حقیقت دارد. چیزی که حقیقت ندارد قدرتی نیز ندارد.

2- اگر قدرت خود واقعیت است و علم همواره قدرتمند بوده و تا آنجایی قدرتمند بوده که طرح واقعیت می‌کرده است، چرا در فلسفه‌ها‌ی پست‌مدرن گفته می‌شود که ما اصولاً با مسئله‌ی واقعیت روبه‌رو نیستیم. علم کجا و چگونه و تا کی می‌تواند از واقعیت صرف‌نظر کند و همچنان باشد؟ و این صرف‌نظر کردن به چه معنا است؟ به‌عنوان مثال چگونه مکانیک نیوتن و کوانتوم هردو کار می‌کنند و قدرت دارند؟

بر اساس آنچه درباره‌‌ی تقدم واقعیت بر توصیف، در توصیف واقعیت گفته شد، می‌توان چنین گفت که سیر تحولات علم صرفاً تطور «توصیف از واقعیت» نیست؛ بلکه توصیف از «واقعیت» است که در حال تطور است؛ یعنی واقعیت است که در هر توصیفی وضعی پیدا می‌کند و تطوری پیدا می‌کند. اما قدرت در جریان علم برقرار و شاید فزاینده است. شاید از نگاه کردن به سیر تطور واقعیت در علم، بتوان فهمید که قدرت در واقعیت کجاست؛ یعنی در واقعیت چیست که قدرت را به بار می‌آورد؟ این چه واقعیتی است که در مکانیک کلاسیک دارای قدرت است و در مکانیک کوانتوم نیز قدرتمند است، درحالی‌که مکانیک کوانتوم به معنای مرسوم، نفی واقعیت و نفی واقع‌انگاری می‌کند. چه چیزی از واقعیتی که در کار نیوتن بوده به مکانیک کوانتوم به ارث رسیده که هنوز در کار است و قدرت را بالاتر می‌برد؟ علاوه بر این، آیا فقط واقعیت است که در تطور علم تغییر می‌کند یا قدرت نیز در این میان تطوری دارد؟ یعنی آیا در تاریخ علم فقط با تطور واقعیت مواجه هستیم و این واقعیت است که از خلال تطورات توصیفی علم، خود را آشکار می‌کند یا علاوه بر این، قدرت نیز خود را از خلال این توصیفات آشکار می‌کند؟ آیا قدرت نیز تطوری در علم دارد؟

 

  دکتر محمدهادی محمودی/ دکتری عرفان

ما عموماً مسئله‌ی کارآمدی علم را به‌نحوی طرح می‌کنیم که گویا ماهیت کارآمدی و ناکارآمدی و علم مشخص است و اکنون پرسش این است که چرا علم یا بعضی از علوم در برهه‌هایی ناکارآمد ‌شده‌اند. ما علم را پیشاپیش برای قدرت طلب می‌کنیم، نه اینکه از ماهیت قدرت و ماهیت علم پرسش داشته باشیم؛ بلکه قدرت از علم جدا شده و هر دو از پرسش جدا شده‌اند و علم مطلوب قدرت است.

به‌نظر می‌رسد که برای بررسی مسئله‌ی ناکارآمدی یا کارآمدی علوم، همزمان باید از ماهیت کارآمدی و ماهیت علم پرسید و البته نه علم را به نظریات علمی و نه قدرت را به معادلات قدرت محصور کرد؛ بلکه باید دانست که در ماهیت علم و ماهیت قدرت وحدتی وجود دارد که البته با نظریات علمی و معادلات سیاسی قدرت نسبتی دارد، اما ابزار دست نظریات علمی و ابزار دست معادلات قدرت نیست؛ بلکه به‌نحوی راهبر معادلات قدرت و نظریات علمی است و چون علم و قدرت با هم وحدت دارند در پرسش از هرکدام که توفیق پیدا کنیم به دیگری راه پیدا می‌کنیم. همچنین نباید فرض کنیم که ماهیت کار در ایران معلوم است و برخی چیزها کارآمد است و اکنون علم در وضع ناکارآمدی است. حتی نباید فرض کنیم که ما در وضع ناکارآمدی هستیم و علم نیز در شرایط ناکارآمدی. مسئله این است که اگر می‌توانستیم طرح کارآمدی یا ناکارآمدی کنیم، کاری که باید می‌کردیم را کرده بودیم. پس پرسشی که باید پرسیده شود این نیست که چرا علم ما ناکارآمد است. پرسش این است که چرا ما نمی‌توانیم درباره‌ی کارآمدی یا ناکارآمدی پرسشی بپرسیم. پرسش این است که چرا «کار» غایب است.

 

  دکتر اباصالح تقی‌زاده طبری/ دکتری علوم سیاسی از دانشگاه علامه طباطبایی (ره)

1- برای درک معنای کارآمدی علم باید به معنای کار و کارآمدی توجه کنیم. در وضع کنونی کارآمدی و قدرت به هم متصل هستند. چیزی که قدرت دارد کار می‌کند و چیزی که کار نمی‌کند قدرت نیز ندارد؛ یعنی حقیقت کارآمدی به قدرت گره خورده است و ماجرا فراتر رفته و به آنجا ‌رسیده است که آنچه قدرت ندارد و کارآمد نیست، حقیقت ندارد و کاذب است؛ یعنی امر حقیقی امری است که قدرت دارد.

2- در مورد نسبت ما با علم باید توجه داشته باشیم که آنچه اکنون ما به‌عنوان دانشگاه و علم و پژوهش با آن سروکار داریم، برآمده از چه نوع نسبتی میان ما با علم است. در شرایطی که ما دانشجو به خارج اعزام می‌کردیم، به ‌دنبال این نبودیم که دانشجویان بعد از تحصیل در اروپا به ایران بازگردند و آنچه را آموخته‌اند در خدمت کشور به‌کار بگیرند؛ چراکه اساساً امکان و شرایط بهره‌برداری از علم آنان وجود نداشته است. همانطور که در سرگذشت این دانشجویان اعزامی به خارج می‌خوانیم، تعدادی از این افراد به درجات بسیار بالایی در دانش دست یافته و بعضی در زمره‌ی برجسته‌ترین دانشمندان قرار گرفته‌ بودند، اما بعد از بازگشت به ایران در یک شغل معمول اداری مشغول به کار شدند؛ زیرا اساساً شرایط و امکانی برای بهره بردن از تخصص آنان وجود نداشته است.

اگر از ساده‌سازی پرهیز کنیم و نخواهیم به‌راحتی گذشتگان را زیر سؤال ببریم، باید بگوییم امیرکبیر و عباس میرزا فهمیده بودند که مرجع قدرت تغییر کرده است و آنچه که امروز غرب را قدرتمند نموده است، علم است. برای همین بود که از همان ابتدا بدون آنکه بدانند چه از علم و مدرسه و دانشگاه می­‌خواهند، به سوی همه­‌ی این‌ها رفتند. عباس میرزا با اینکه در صحنه­‌ی جنگ شکست خورده بود، به خوبی فهمید که ماجرا تنها محدود به توپ و تفنگ نیست؛ بلکه ماجرا در علم و تحصیل و سوادی است که فرنگی­‌ها دارند و ما نداریم. آن‌ها دانشجو به غرب می­‌فرستادند تا برایشان از علم خبر آورد و به آن‌ها بگوید که در عالم چه می­‌گذرد. عباس میرزا به خوبی می‌­دید که کشورش از تاریخ بیرون افتاده است و عقب مانده است. اما نه او و نه هیچ‌کس دیگر متفطن حقیقت آنچه می­‌طلبیدند نشدند. ما هنوز هم به درستی نمی­‌فهمیم این چیزی که طالب آنیم، چگونه چیزی است.

3- آیا کارآمدی متوقف بر انسجام درونی و نیز اتقان منطقی نظریات است؟ این سؤال می‌تواند ما را با ماهیت کارآمدی آشنا سازد. اشکالات منطقی بسیار واضحی به جمله‌ی کلیدی دکارت مبنی بر «می‌اندیشم پس هستم» گرفته‌اند، با این حال اینکه دکارت یکی از ارکان فلسفی نظام مدرن است مورد اتفاق است. چگونه ممکن است که یک نظام با این عظمت بر روی یک جمله با اشکالات منطقی بنا شده باشد؟ نباید تصور کرد که رابطه‌ی مستقیم و ساده‌ای میان اتقان منطقی و کارآمدی برقرار است. از طرف دیگر نظریاتی که فاقد انسجام درونی هستند نیز کارآمد هستند و همچنین نظریات رقیب متضاد و غیرقابل جمع نیز دیده می‌شود که هر دو نیز کارآمد هستند و شاید دقیق‌تر آن باشد که بگوییم «وضعی کارآمد» وجود دارد که دو نظریه‌ی رقیب و متضاد، هر دو در آن، ظرفیتی از کارآمدی را آزاد می‌کنند. این توجه وقتی می‌تواند جدی‌تر باشد که بدانیم نظریه‌ی کپلر و کوپرنیک در مورد افلاک که شاخص انقلاب علمی و نقطه‌ی عطف ظهور علوم جدید با ویژگی کارآمدی است، پیش از دوران مدرن نیز توسط دانشمندان مطرح بوده است. اما چه چیزی در دوره‌ی جدید این نظریه را تبدیل به کانون تحولات علمی در راستای کارآمدی می‌سازد؟ همچنانکه در تکنولوژی شاهد هستیم که ساعت در دوره‌ی تاریخی دیگری نیز ساخته شده بود اما در آن دوره‌ موجب درک جدیدی از زمان نشد، حال آنکه در دوره‌ی مدرن، ساعت محور تلقی تازه‌ای از زمان گشت. این نمونه‌ها و مثال‌های دیگر در مورد باروت، قطب نما و... همگی نشان‌دهنده‌ی این است که قدرت و کارآمدی این موارد صرفاً به ویژگی‌های درونی آن متکی نیست. گویا کارآمدی خصوصیتی نیست که صرفاً در درون نظریات باشد؛ بلکه یک نوع خصلت درونی و یک نسبت بیرونی است. به هر تقدیر توجه به اینکه چگونه نظریاتی دارای تناقض، اشتباهات منطقی و فاقد انسجام درونی کارآمد هستند می‌تواند پرسشی باشد که ما را به درک واقعی‌تری از کارآمدی نزدیک سازد.

 

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی