همگی با این قول مشهور ماکس وبر آشناییم که مشخصهی اصلی انسان مدرن غربی این است که کنشهای او عموماً از سنخ کنشهای عقلانی معطوف به هدف است. انسان مدرن عموماً نسبت به اعمالی اقبال دارد که نفعی در آن نهفته باشد. بنابراین، در عصر جدید از هرچیزی انتظار فایده و سود میرود، امری که به ارزشی مهم تبدیل شده است و گاه از آن به کارآمدی تعبیر میشود. این نگرش چنان عام و فراگیر است که امروزه ارزش و اعتبار علم نیز تا حد زیادی به درجهی کارآمدی آن بستگی دارد.
اما از نظر برخیها، در دوران ماقبل مدرن، ماجرا به کلی متفاوت بود. افلاطون در مدینهی خویش اهل نظر را در رأس بقیه قرار میدهد و اهل تکنیک و فن را در پستترین جایگاه. همچنین وی هر چیزی را که بیشترین فاصله را با طبیعت و امور انضمامی داشته باشد واجد ارزش و اعتبار بیشتری میداند. ارسطو بهعنوان کسی که نخستین طبقهبندی و ارزشگذاری علم بدو منسوب است، در اساس به این دلیل متافیزیک را در صدر علوم نشاند که آدمی هیچ طمع فایده نسبت به آن ندارد. اما این ظاهر ماجراست، چه اگر متفکران باستان را نیز با نگاهی عمیقتر بنگریم، درمییابیم که در نزد آنها نیز در نهایت امر اعتبار مباحث نظری به دلیل فایدهی عملی مترتب بر آنها است. مثلاً افلاطون در آغاز جمهوری بهصراحت اظهار میدارد که همهی مطالب نظری محض او در نهایت امر برای یافتن و ترسیم یک شیوهی معیشت مطلوب و رسیدن به سعادت است.
حتی بزرگترین فیلسوف و متکلم مسیحی، یعنی سنت آگوستین هدف خود از نگارش کتاب «شهر خدا» را این امر اعلام میکند که میخواهد نشان بدهد مسیحیت برای ادارهی جامعه و حفظ روح جنگاوری و وطنپرستی در انسانها کارآمدی لازم را دارد.
اما به هر حال نمیتوان انکار کرد که کارآمدی مورد نظر افلاطون با کارآمدی فلاسفهی عصر روشنگری، تفاوتی فاحش دارد. فیلسوفان روشنگری عموماً کارآمدی را با منافع اقتصادی و مادی مرتبط میدانستند. چنانکه مشهور است، اوج این نگرش را در نزد آگوستکنت میتوان دید. وی انسان تکامل یافتهی مدرن را انسانی میداند که از دین و اسطوره و حتی متافیزیک رهایی یافته و به چیزی جز امر انضمامی و مادی بها نمیدهد. لهذا علم مطلوب و کارآمد علمی است که در ساختن بهشت زمینی بیشتر به کار آید.
بیشک آگوستکنت در این باب وامدار اخلاف خود است، کسانی همچون رنه دکارت. دکارت در تشبیه مشهوری، معرفت و دانش را به درختی تشبیه میکند که ریشهی آن متافیزیک، تنهی آن فیزیک و میوههای آن طب و مکانیک و اخلاق است. این تشبیه بهوضوح غایت علم را منافع انضمامی و ملموس آن میداند. همچنین در باب کانت نقل شده است که وی در اواخر عمر خویش، هنگامی که خبر پیروزی انقلاب فرانسه را شنید، اظهار کرد که اکنون احساس میکند که کار خود را به تمام رسانده است و میتواند با آرامش مهیای مرگ شود. فقط کانت نبود که دغدغهی سیاست را داشت. جان لاک، انگیزهی خویش در نفی نظریهی تصورات فطری و همچنین طرح ایدهی تسامح و تساهل را دقیقاً جلوگیری از کشمکشهای سیاسی و جنگهای خونینی میداند که از جزمیت برمیخیزند.
بنابراین، میبینیم که هرچند در بسیاری از موارد، متفکران به کارآمدی علم تصریح ندارند، بلکه کار خود را کشف حقیقت اعلام میکنند، همواره این باور را در ذهن خویش دارند که باید چنان نظرورزی بکنند که گرهای از گرههای زندگی گشوده شود.
در دوران معاصر شاهد غلبهی پراگماتیسم هستیم. پراگماتیسم بدون هیچ پردهپوشی و ابایی بهصراحت اعلام میدارد که حقیقت آن چیزی است که فایدهای در آن باشد. با این اوصاف نه فقط علم باید کارآمد باشد؛ بلکه اساساً هرآنچه که فاقد کارآمدی نباشد بهکلی بیاعتبار است. جذابیت پراگماتیسم چنان زیاد است که گاه برخی متفکران وطنی را نیز به خطا انداخته است. مثلاً وقتی ویلیام جیمز، دین را بهواسطهی کارآمدی آن در ایجاد آرامش روانی و معنادار ساختن زندگی مفید میداند، برخی گمان کردهاند که وی از دین دفاع میکند.
طلب کارآمدی از علم به خودی خود مذموم نیست؛ بلکه زمانی مشکلآفرین میشود که کارآمدی اولاً به کارآمدی اقتصادی و انضمامی منحصر میشود و ثانیاً در آن افراط میشود. امروزه بحران محیطزیست به مثابهی معضلی جدی که حیات نوع بشر را تهدید میکند، محصول افراط در بحث کارآمدی است. اما فارغ از خواستهی ما، پیشفرض کارآمدی در ذهن و ضمیر انسان معاصر ریشه دوانده است. انتخاب عناوینی مانند «انتظار بشر از دین» بهوضوح نشان میدهد که ما از همهچیز انتظار کارآمدی داریم، حتی از دین. اساساً کلام جدید به این دلیل به وجود آمد که متکلمان مسیحی معاصر گمان کردند باید دین مسیحیت را چنان به روزرسانی کنند که به امری ناکارآمد تبدیل نگردد.
اما در این میان این پرسش همچنان مفتوح باقی میماند که فارغ از معنای کارآمدی (کارآمدی به معنای نفع مادی و انضمامی و یا به معنای حصول سعادت)، آیا آدمی میتواند در طلب حقیقت بهماهو حقیقت برآید یا همواره طمع فایده بهمثابهی یک رانه و محرک اصلی صحنه گردانی میکند
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.