تمدن بر پایهی نگرش علمیـفلسفی
پایههای شکلگیری تمدن نوین، میتواند در درک جدید نسبت به طبیعت دیده شود. اینکه بر صدر نشستن کدام نگرش علمیـفلسفی، تمدن به معنای حاضر را شکل داده است، راه را برای شناسایی شاخصههای اصلی تمدن نوین هموارتر میکند. این نوشته قصد دارد تا جایگاه نگرش و دانش ریاضی را در شکلگیری و پیشرفت تمدن کنونی مورد بحث قرار دهد و از رهگذر درکی بهتر دربارهی علومی که کارآمدی شگفتآوری در تمدنسازی از خود نشان داده است، به بنیاد بحثهای منتقدین تمدن در قرن بیستم راه یابد تا روشن شود که در مباحث مربوط به نقد تمدن فعلی، اساساً چه مسئلهای مورد انتقاد واقع میشود.
البته نباید در این میان به دستاوردهای شگرفی که همین تمدن برای زندگی بشر فراهم کرده است بیتوجه ماند. کوششهایی که حاصل تلاش فیلسوفان، دانشمندان و اندیشمندان بسیاری برای سالهای متمادی بوده است و در نهایت توانسته خدمات فراوانی نیز برای بشر فراهم آورد. هدف متن حاضر، بررسی تمدن بر پایهی خردی است که توانسته با به کارگیری الگوی دانش ریاضی و به کارگیری آن در دانش فیزیک، حاکمیت خود را تا به امروز تثبیت کند؛ تمدنی بهمثابهی «غایتمندی تاریخی اهداف نامتناهی خرد.»
شناخت دقیق و عمیق دورهی روشنگریو تمدنی که بر پایهی آن شکل میگیردو تحلیل رویدادهای جریانساز و عوامل سازندهی آن نیاز بهبررسی متافیزیک علوم طبیعی داشته وپژوهشهایی متمرکز و عمیق بر رویآرایاندیشمندان آن رامیطلبد؛ دانشمندان و فیلسوفانی چون: ماکیاولی، کوپرنیک، بیکن، دکارت، گالیله، هابس، نیوتن، لاک، بل، هیوم، اویلر، منتسکیو، دیدرو، روسو، ولتر، اسمیت، کانت وبرخی دیگر. در اینجا هدف بررسی اجمالی سویهی ریاضیاتیـفیزیکی این تمدن با استفاده از آرای برخی دانشمندان و فیلسوفان دورهی روشنگری است.
تمدنی که در دورهی روشنگری شکل گرفت، متکی بر وجهی از لوگوس یا خرد بوده است. خردی که پایه و اساس را بر اندیشیدن گذارده و قصد توضیح و صورتبندی جهان و در نهایت غلبه و چیرگی بر آن را دارد. روشنگری در طول دورهی نزدیک به سه سده توانست با اتکا به تواناییهای ذهن انسان، تمدن کنونی را پدید آورده و تثبیت کند. در هر کدام از این سدهها نقاط عطفی از جمله: جنبش خردیـادبی، نهضت اصلاح دین، سیطرهی کمیت توسط اصول فلسفهی دکارتی، پیشرفتگرایی، تکامل و تجلی خرد و آگاهی وجود داشته است. اما شکلگیریتمدن جدید بهطور کلی دارای مشخصههایی عمومی است که از جمله مهمترین آنها، یکی برپایی و استفاده از «دستگاه مفاهیم» برای شناخت طبیعت و پدیدههای طبیعی، دیگر «منطق نوین» به مثابهی ابزاری جدید در جهت کشفیات تازه و سوم بهکارگیری «دانش ریاضی و روشهای نوین آن» برای تبیین پدیدههای فیزیکی است.
دستگاه مفاهیم
برپا کردن سیستم و دستگاهی از مفاهیم، شاهبیت کنش انسان در دورهی روشنگری بوده است؛ چراکه قصد هم بر وحدت و یگانگی بوده و هم کشف راهی که بتوان با استفاده از روش استدلال قیاسی و استنتاج دقیق و سیستماتیک علمی، به شناخت دست یافت. کاربرد روش استقرایی در علوم باعث شد که پژوهشگر بتواند بدون پیشفرضهای متافیزیکی و به طور کاملاً مستقل عمل کند. گزارههای استقرایی، گزارههایی مشخص بر پایهی مشاهده و دارای عناصر زمانی و مکانی هستند. گزاره توانایی فراتر رفتن از سطح محسوسات را دارد و میتواند به کل رویدادها بپردازد. در این صورت است که میتوان آن را گزارهای کلی خواند. ارتقای گزارههای شخصی به گزارههای کلی از راه مفهوم و دستگاه مفاهیم صورت میگیرد. شناخت حاصل شده بر اساس فرم استقرا بر بنیانی محکم استوار میشود. همچنین علاوه بر این روش، برای تبیین و تحلیل علمی نیاز به منطق و استدلالهای قیاسی وجود دارد که میتواند به همراه یک نظریهی فراگیر به مثابهی ابزاری برای پیشبینی استفاده شود. تفکر مفهومی در غالب دستگاهی از مفاهیم علمی قصد پایهگذاری نوعی از دانش را دارد و میخواهد با استفاده از اصول روشن و متمایز، باقی مسائل را از این مفاهیم و اصول استنتاج کند. علم و دستگاه مفاهیم علمی میخواهد به یگانگی و وحدتی برای تبیین طبیعت برسد تا از آن رهگذر بتواند علوم عملیاتی را برای سیطره بر طبیعت، بر کرسی اشرف علوم بنشاند. بدین ترتیب، علوم طبیعی، بر بنیانهای استقرایی نوین شکل گرفته و با بسط آنها در تکنیک، علوم عملیاتی و مهندسی پدید آمدهاند. از طریق استقرا، علم دارای ظرفیتهایی میشود که میتواند با تبیین منظم برخی پدیدهها، قدرت پیشبینی و عینیت دادن بیابد. حاصل این نگرش، ایجاد اطمینانی خاص به این نوع از علم است و علت الگوبرداری دانشمندان علوم انسانی و روحی از علوم طبیعی در دوران روشنگری، در این نکته نهفته است. از این رهگذر علوم انسانی میتواند به عینیت رسیده و از راه مشاهده و استدلال به گزارههایی دست یابد که درستی آن بر هر مشاهدهکنندهای با کاربرد حواس معمولی ثابت باشد.
منطق نوین
منطق نوین را فرانسیس بیکن بر اساس نگرشی تازه به طبیعت بنا نهاد. منطق وی به مثابهی ارگانونی نو، بر اساس توضیح طبیعت به یاری خود طبیعت استوار شده است. هدف و رسالت دانش در نظر وی، باز کردن راه تسلط و چیرگی بر طبیعت است. اما دانشی که باید مبانی خود را تغییر دهد. از نظر وی، دانش بشری باید در طریق کشفیات و اختراعات جهت داده شود و برای این منظور نیازمند ابزار است. این ابزار، «منطقِ کشف» است، زیرا بدون این منطق، کشفیات و اختراعات علمی حالتی تصادفی مییابند و نمیتوان به تداوم و توالی آنها اعتماد داشت.
آنچه که برای بیکن اهمیت فراوان دارد، روش علمی است. در نظر وی وظیفهی منطق، تدوین آن روش علمی است که راه درستی را که به حقیقت ختم میشود معلوم نماید. منطق باید منطق کشفها و اختراعات علمی شود و همچون وسیلهای در خدمت این هدف باشد. در این میان، شناخت «روش» اهمیتی اساسی مییابد؛ روشی علمی که باید بر اساس استقرا و در پی یافتن و شناخت قوانین کلی باشد. استقرائی مبتنی بر حذف موارد غیراصلی و غیرماهوی.
بیکن اتکای زیادی به ریاضیات ندارد. وی اندیشهی دانشهای طبیعی تجربی را تا مرز دانشهای طبیعی ریاضی گسترش نمیدهد و همچنین با کاربرد روشهای ریاضی در فیزیک مخالف بوده و عقیده دارد فیزیک سروکارش با کیفیات است، درحالیکه موضوع ریاضیات بهجز کمیت نیست. بنابراین مطالعهی پدیدههای فیزیکی به یاری قواعد ریاضی مقرون به صحت نیست. از نظر بیکن ریاضیات تنها باید فلسفهی طبیعی را تکمیل کند نه اینکه آن را تکوین و تولید نماید. راهحل وی برای پیشرفت دانشی که هنوز نخستین گامهای خود را برداشته است، آزادی دانش و استقلال آن است.
بر سر محوریت ریاضیات و استوار کردن دانش بر آن، که در نظر فرانسیس بیکن امری مورد مناقشه است، رنه دکارت تغییر رویهای اساسی میدهد. گرچه وی نیز همانند بیکن بر این نظر است که روش باعث رشد علوم به طریقی واحد خواهد شد، اما اختلاف دکارت در برگزیدن روش ریاضی بهمثابهی یگانه روش قطعی علم است.
دانش ریاضی و تسری آن در فیزیک؛ شناخت حقیقی طبیعت تنها از رهگذر شناخت ریاضی
ریاضیات بهمثابهی دانشی که قصد دارد انسان را به شناخت حقیقت رهنمون شود، اهمیت ویژهای در دوران روشنگری مییابد. دانش ریاضی فرمی از استدلال منطقی با استفاده از اصولی دقیق و روشن است. در ریاضیات قضایا با استفاده از روشی منطقی از اصول موضوعه نتیجه شده و بر اساس اصول اولیه، استنتاجهای ما، زنجیرهای از شناخت واحد، مداوم و ناگسسته را پدید میآورد. بنابراین قضایای ریاضی را میتوان قضایایی به دور از خطا در نظر گرفت که در فرایند برهان و استدلال جای هیچ نقصی را باقی نمیگذارند. به این دلیل استفاده از ریاضی میتواند قدرتی همراه با یقین و قطعیت و توانایی پیشبینی و هماهنگی به علوم طبیعی و تجربی اعطا نماید. ریاضیات بهعنوان علمی که با مفاهیم ناب و شفافی سروکار دارد که ذهن آنها را ساخته و در دستگاهی از مفاهیم پرداخته و عملیاتی کرده، حضور خود را تثبیت میکند. اینچنین، علوم طبیعی مبتنی بر ریاضی، بیانگر تکنیکی شگفتآور برای دستیابی به احکام استقرایی است. احکامی که با درجهای از کارایی، دقت، محاسبهپذیری و احتمال، همراه میشود؛ ویژگیهایی که در دوران پیشین حتی تصور آن نیز ناممکن بود.
در ادامه، در دورهی روشنگری با ظهور دانشمندانی از قبیل دکارت، گالیله و نیوتن، شیوهی تفکری که دست بالا را میگیرد، تفکر تحلیلیـمکانیکی بر پایهی اصول ریاضیات و کاربرد آنها در دانش فیزیک بوده است. ریاضیات به مثابهی فرم ناب و مطلق دانش در نظر گرفته میشود. اندیشه نیز بهعنوان تجلی ذات انسان محسوب میگردد و شناخت حقیقی طبیعت تنها از رهگذر شناخت ریاضی بهمثابهی شناختی مطمئن، حقیقی و شفاف انگاشته میشود. به عبارتی دیگر، از اصل مشترکی میتوان سخن به میان آورد که در دورانی طولانی از آن پیروی شده است: «ما جز آنچه را خود ساختهایم به طور حقیقی نمیشناسیم». برای این منظور دکارت باور داشت ابتدا باید از پذیرفتن چیزها بهعنوان حقیقت اجتناب کرد، مگر زمانی که درستی آنها بدیهی بنماید و در ذهن به گونهای روشن و متمایز تصور شود تا جایی برای هیچگونه شکی باقی نگذارد. ریاضیات بهعنوان دانشی که براهینش یقینی و آشکار مینماید، برای نیل به این مقصود به کار میرود.
درک نوینی از ریاضیات، برای تبدیل کیفیت به کمیت
هندسه از نظر اینکه با نسبت و تناسبات بهطور کلی سروکار دارد و جبر به دلیل توانایی انجام محاسبات عددی در نظر گرفته میشود. اما دکارت تغییراتی اساسی در این دو شاخه از ریاضیات اعمال مینماید. وی نسبت میان کمیتها را (برابریـکمبودـاضافه) تنها در باب موضوعاتیدر نظر میگیرد کهبتواند شناخت را آسانتر کند؛ نسبتهایی که توسط موضوعات محصور و محدود نشوند تا بتوان به هر چیز دیگر مربوط شوند. سپس باید هر کدام از نسبتها بهطور جداگانه و در خطوط مستقیم در نظر گرفته شود تا روشنی و وضوح آن به کار آید. همچنین برای استفادهی یکجا از آنها و کوتاه شدن حجم محاسبات نیاز به نشانهها و اعداد در یک فرم مشخص و خاص بوده است. اینگونه هندسهی تحلیلی و جبر خطی پا به عرصهی ظهور میگذارد و برای تصویر کردن و توضیح مکانمندی هر چیز و تحلیل آن به کار میآید. اینچنین، دکارت درک نوینی از ریاضیات، برای تبدیل کیفیت به کمیت پرورانده و روش نوین را پایهگذاری میکند؛ روشی برای رسیدن به حقیقت طبیعت و پدیدههای موجود در آن.
گالیله و نگارش کتاب طبیعت به زبان ریاضی
گالیله در ادامهسعی میکند تا جهان و طبیعت و روابط فیزیکی آن را با استفاده از روشهای ریاضی توضیح دهد. وی معتقد است کتاب طبیعت به زبان ریاضی نگارش یافته و با استفاده از استنتاجهای ریاضیاتی شروع به مطالعهی جهان میکند. هدف او تدوین نوعی فلسفهی ریاضی طبیعت است. گالیله معتقد است که تنها کسی میتواند فلسفهی جهان طبیعی اطرافمان را درک کند که زبان آن را فرا گرفته باشد و این زبان چیزی نیست جز ریاضیات؛ بدون فهم این زبان، بشر توانایی شناخت نداشته و عاقبتی جز سرگردانی بیهوده در کورهراههای تاریک ندارد. از نظر وی، فیزیکو ریاضیکهبهعنوان علمیبرای شناختجهان ساخته و پرداخته میشود باید جایگزین فلسفهی کیهانشناختی (KosmologischePhiehilosop) شود.
فلسفه در سنتهای پیشین این ادعا را داشت که فهم و درکی کامل دربارهی هستی و تمامیت آن را دارد. ریاضیات اما با پیشرفتهایی که به خود دیده بود برای توصیفات تازهای که در تضاد با نجوم سنتی بود پا به میدان گذاشت.
همچنین، علم مکانیک برای تشریح «حرکت» یا همان دینامیک، با کمک ریاضیات ظاهر شد. حرکتی که دیگر تنها مربوط به آسمان نبود؛ زیرا تقسیمبندی قدیمی جهان محسوسات به دو عرصهی لاهوتی و ناسوتی دیگر از میان رفته بود. اصول علم دینامیک پیش از آنکه در مورد حرکتهای آسمانی به کار گرفته شود، در محاسبات و تجربیات زمینی به کار گرفته شده بود و با استفاده از این اصل که حقیقت همهچیز در جهان، یکپارچه و عام است، به علمی رسید که داعیه داشت کل جهان را میتوان با استفاده از آن تبیین کرد.
از «گفتار در روش» دکارت به سوی «اصول ریاضی فلسفهی طبیعت» نیوتن
کوپرنیک و گالیله نتوانستند قانون دقیقی بیابند که اجزای حاکم بر کل را صورتبندی کرده و بتواند کل را با مفاهیم دقیق ریاضی توضیح دهد. نیوتن این مسئله را با طرح نظریهی گرانش عمومی صورتبندی کرد؛ اما با این تفاوت برجسته که نیوتن در روش علمی عمدتاً بر خلاف دکارت عمل میکرد؛ دکارت کوشش خود را بر استخراج قوانین با اتکا به اصول متافیزیکی استوار نموده بود، اما نیوتن قائل به روش مشاهده در فلسفهی طبیعی بود. نیوتن از شیوهی استقرایی و قیاسی دفاع کرده و با تأکید بر امر قیاسیـاستقرایی، همواره بر نیاز به آزمایش تأکید میکرد. در نهایت آنچه را که گالیله در سر داشت، نیوتن تحقق داد. گالیله اندیشهی قانون طبیعی را با همهی عمق و دامنهی آن و در معنای روششناختی بنیادینش درک کرده بود، اما تنها توانست کاربرد این قانون را در موارد منفرد پدیدههای طبیعی نشان دهد. قانون دقیقی که بر اجزا حاکم است میبایست بر کل نیز حاکم شود؛ یعنی همان قانون حاکم بر کیهان؛ و این قوانین نیز بر پایهی مفاهیم دقیق ریاضی استوار است. در زمان نیوتن تمایل بر گسترش مرزهای حقیقت و در پی آن فلسفه وجود داشته است. روشنگری دیگر نمیخواست به شیوهی تفکر فلسفی پیش از خود عمل کند؛ بلکه بنای خود را بر علم فیزیک زمان گذاشت. کوششها رفتهرفته از «گفتار در روش دکارت» فاصله گرفت و به سوی «اصول ریاضی فلسفهی طبیعت» نیوتن گام نهاد؛ زیرا روش تحلیلی نیوتن جای روش قیاسی محض را گرفته بود. نیوتن، دیگر قصد نداشت با ارائهی اصول موضوعه یا مفاهیم کلی و بر پایهی استنتاج انتزاعی راه را برای شناخت امور جزئی و فاکتها هموار کند. هدف و پیشفرض اساسی نیوتن، نظم جهانشمول و قانون حاکم بر فاکتها است. بر این اساس فاکتها مادهی صرف و تودهای از عناصر منفصل نیستند؛ بلکه دارای فرمی فراگیر بوده که میتوان این فرم را در روابط مشخص ریاضی و عملگرها بر حسب کمیت و عدد نشان داد. در نتیجه روش نیوتن به جای آغاز از مفاهیم و اصول موضوعه برای رسیدن به پدیدهها، از خود پدیدهها شروع کرده و پس از بررسی آنها، مفاهیم و اصول موضوعه را استخراج میکند. بدینسان، یافتن اصول و قوانین، موضوع پژوهش علمی میشود. مهمترین قانون نیوتن که قانون گرانش عمومی است، نه بر اساس تصادف و نه بر اساس آزمایشات پراکنده کشف شد؛ بلکه حاصل به کاربستن دقیق روش علمی بود. روشی که با کپلر و گالیه آغاز شده و در قانون گرانش عمومی نیوتن متجلی میشود.
روششناسی تحلیلیـفیزیکی نیوتن، وسیلهای لازم و ضروری برای هرگونه تفکر
فیلسوفان روشنگری روششناسی تحلیلیـفیزیکی نیوتن را بهمنزلهی ابزار شناخت، الگو قرار داده و درصدد تعمیم آن بهمثابهی وسیلهای لازم و ضروری برای هرگونه تفکری به معنای عام بر میآیند. ولتر در رسالهی متافیزیکی خود مینویسد: «هرگاه نتوانیم قطبنمای ریاضیات و مشعل فروزان تجربه و فیزیک را به کار بریم، مسلم است که نمیتوانیم حتی یک گام به جلو برداریم».
گالیله، بیکن، دکارت، نیوتن و هابس ادراک ویژهای را نسبت به طبیعت صورتبندی کردند که رابطهای عملی با طبیعت شکل میداد. دکارت و فرما مفاهیم هندسهی تحلیلی را در ذهن پروراندند. سپس هندسه توسط اویلر، برنولی، موپرتویی، کلرا، فونتن، لاگرانژ و دالامبر به قلهی پیشرفت خود رسید. تفاوت در یافتن روشی نوین در هندسه بوده است. در این میان اویلر بهعنوان پرکارترین ریاضیدان که تا بدان روز ظهور کرده بود، مفاهیم و کاربردهای جدیدی را طرح کرد و در بسط و ادامهی هندسهی تحلیلی، مثلثات، حساب دیفرانسیل و انتگرال و تئوری محاسبات عددی از جنبهی نظری به جنبهی عملیاتی سعی نمود. او سعی در تجمیع حساب دیفرانسیلِ لایبنیتس و روش نیوتن کرده و در نهایت آنالیز ریاضی و معادلات دیفرانسیل را گسترش داد. تلاشهای بسیار وی باعث بروز پیشرفتی شگرف در عملیاتی کردن دانش ریاضیات و فیزیک و سنگ بنای اکتشافات و اختراعات صنعتی بعدی شد. اویلر را پدر دانش مهندسی نوین مینامند. اویلر نظریات نیوتن در باب حرکت را در پیچیدهترین حالت ریاضیاتی بازنویسی میکند، بهگونهای که کمتر در حالت تئوری محض باقی مانده و بیشتر سویهای عملیاتی به خود گیرد.
اما در قرن هجدهم همراه با پیشرفتهای بسیار در حوزهی ریاضی، سعی در شناخت محدودیتهای آن نیز آغاز شد. با اینکه ریاضیات حد بالای تجلی خرد تصور شده بود اما به این مسئله نیز توجه شد که ریاضیات نمیتواند از نظر محتوا تمامی گسترهی خرد را در برگرفته و همهی نیروی آن را به کار گیرد. اما تفکر فلسفی در عین تفکیک خود از حوزهی ریاضیات همچنان خود را بدان متصل و وابسته میدید و سعی داشت مرجعیت ریاضیات را از منظری نو ببیند. آنالیز که شالودهی اندیشهی ریاضی دوران نو شناخته میشد، سعی کرد خود را به فراسوی مرزهای ریاضیات یعنی آن سوی قلمرو کمیت و عدد گسترش دهد. نیروی آنالیز سعی در آزمودن قلمروی تازهای از شناخت و دسترسپذیر کردن آن برای خرد را داشت.
تسری روشهای ریاضیات و فیزیک نوین به نظریات پیرامونجامعه، دولت، فلسفه و فرهنگ
چنانکه گفتیم، شکلگیری ریاضیات و فیزیک نوین، به همراه بهکارگیریمنطق نوین(ارگانون نو) به مثابهی ابزاری جدید، و تسری روشهای مورد استفادهی این دو در نظریات پیرامونجامعه، دولت، فلسفه و فرهنگ، و سیطرهی کمیتبر دانش، باعث دگرگونی نگرش بشر و شگلگیری تمدننوینشده است. دیگر، بشر برخلاف گذشته که هدف از اندیشیدن را تأمل میدانست، به جای تأملی دیدن مسائل میخواهد آنها در هیئت سیاست بررسی کند. سیاستی که اصلهای خود را از فیزیک و روانشناسی نوین گرفته و بر آن پایه بنا نهاده است. این نیز به دلیل غلبه و چیرگی بر طبیعت برای کشف رازها و زیر سلطه بردن آن بوده است.
از نظر علمای روشنگری، برای موفقیت در حوزههای جدید، دیگر باید تابع روش خاص تشریح تحلیلی و بازآفرینی ترکیبی بود. کوششهای فراوانی نیز در بهکارگیری روش نوین در تحلیل مسائل روانشناسی و جامعهشناسی و ساخت دولت شد. در روش نوین، جامعه خود را همانند یک واقعیت فیزیکی در نظر میگیرد و به اجزای سازنده خود تقسیم میشود. ارادهی دولت مرکب از ارادهی افراد فرض میشود تا بتوان بر پایهی این فرض بدنهی دولت را ساخت و آن را بر اساس روش پژوهشی که بر اساس کشف قانون عمومی در جهان فیزیکی بوده، به اثبات رساند. این مهم توسط هابس مطرح شد.
اندیشه بهطور کلی و بهطور خاص اندیشهی سیاسی بر طبق نظر هابس، مساوی است با «محاسبه» در معنای ریاضیاتی آن. طبق منطق هابس انسان تنها توانایی شناخت چیزی را دارد که بتواند آن را از عناصر اولیه و اصلی سازندهاش بازآفرینی کند. گسستن کلِ متشکل از افراد و دوباره یگانه کردن آنها بر اساس روشی خاص و در نتیجه، تجزیهی حالت مدنی به حالت طبیعی و سرانجام رسیدن از حالت طبیعی به حالت تمدنی کوششی بود که هابس انجام داد.
در این تأثرپذیری نوین، روش آنالیز، تحلیل و ترکیب نهایتاً فائق شد. برای مثال، دیدگاهی که جامعه را بهمثابهی یک پیکر مصنوعی متشکل از اجزا در تأثیر و تأثر در نظر میگیرد و معتقد است، تمام منافع خصوصی برای برهم نخوردن تعادل و هماهنگی کل، میبایست در خدمت منافع عمومی یا منافع کلی باشد؛ دقیقاً مشابه موضوع علم استاتیک و تحلیل بر اساس تعادل نیروهاست. اینچنین، روشنگری در پی جستوجو و یافتن مفهومی تازه برای حقیقت و فلسفه است. مفهومی که باعث گسترش مرزهای حقیقت و فلسفه شده و این دو را انعطافپذیرتر و ملموستر و زندهتر کند. روشنگری، ایدهآل شیوهی تفکر خود را از نظریههای فلسفی گذشته نمیگیرد؛ بلکه برعکس ایدهآل خود را بنابر الگوی علم فیزیک زمان معاصر خود آفریده و به جای روش قیاسی محض، روش تحلیلی را برمیگزیند. آموزهی تعریف جای خود را به آموزهی تکوین میدهد. تکوینی که از طریق تجربه و مشاهده به دست میآید. اما تجربه و مشاهدهی امور واقع را نباید به منزلهی مادهی صرف و تودههای درهم از عناصر منفصل دانست؛ بلکه آنها باید در روابط معین ریاضی و در تعینگرهایی بر حسب مقدار و عدد نمایان شوند، آن هم بهطوری که در خود امور واقع و پدیدهها وجود دارند.
اینچنین، نظامهای حقوقی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و تکنولوژیک همگی متکی به خردی حاصل از مختصات فراهم آورده شده توسط علوم طبیعی شکل گرفت. علوم طبیعی برخوردی ابژکتیو با طبیعت داشته و همواره با طبیعت درگیر بوده است. حاصل این نوع دیدگاه به وجود آمدن درک دگرگونشدهای نسبت به طبیعت است. طبیعتی که برای شناختش باید آن را به زیر سلطه و توانایی آفرینندگی انسان درآورد. این درک، سبب پیدایش دیدگاهی در مواجهه با پدیدههای مربوط به انسان شد که آنها را با الگوهای علوم طبیعی مقایسه مینمود. علوم طبیعی به عنوان الگویی تام در همهی عرصهها رسوخ کرده و حاکم شده بود. بدین ترتیب میتوان دید که چگونه علوم عملیاتی و مهندسی برای تغییر و دگرگون کردن طبیعت دست بالا را گرفته و اشرف علوم پنداشته میشود. خرد انسان یگانه عامل سلطنت او بر طبیعت شده و هر آنچه با این معیار سر ناسازگاری داشته باشد، بهمثابهی عنصری اضافه و بدون کارکرد حذف میشود. بر این اساس، چونانکه هگل میگوید، «هرآنچه عقلانی باشد واقعی[1] نیز هست و برعکس». همهچیز و هر پدیدهای تنها هنگامی که با خرد انسان قابل سنجش باشد واقعی مینماید. اینچنین در روشنگری، بر طبق چنین روندی، و با حاکمیت خردگرایی بر سرنوشت انسان، و کنش او بر اساس منطق این خردباوری به سوی قواعد محاسبهی کمّی و ابزاری سوق یافته است و بدینگونه نظریهی نوین در عمق خود، فلسفی و در ذاتش، ریاضی است.
انسان از منظر فلسفهی دوران جدید، بدون مشارکت و درگیری جهان را نظاره میکند و جهان به جهانی ابژکتیو بدل میشود و حقیقت نیز همچنین. همهچیز معطوف به طبیعت مادی و جسمانی شده است؛ زیرا تمامی چیزهایی که در ظرف زمان و مکان میگنجند واجد جسمانیت نیز هستند. انسان نیز به دلیل برخورداری از هستی جسمانی در ظرف زمان و مکان، به منزلهی واقعیتی ابژکتیو در نظر گرفته میشود. با این نگرش، تمامی رخدادهای روانی انسان از قبیل تجربه کردن، اندیشیدن، و اراده کردن دربردارندهی نوعی خاص از ابژکتیویته شده و حیات نیز با استفاده از تجزیهی آن به افراد، در مقام اشیای جسمیـروانی، حالتی ابژکتیو مییابد. منطق اکتشاف گامهای خود را با سرعتی هرچه تمامتر به سوی غلبه بر تناهی طبیعت برمیدارد. سرانجام نامتناهی در هیئت ایدهآلسازی و بازسازی پدیدههای طبیعی و بر اساس نوعی الگوی مجرد ریاضی کشف میشود؛ ایدهآل ساختن از کمیتها، مقادیر، اعداد، ارقام، خطوط و سطوح و غیره. طبیعتی که بهصورت نوعی از سهش (Anschauung) درک شده بود، به جهانی ریاضی یا جهان علوم طبیعی مبتنی بر ریاضیات بدل میشود.
در آخر میتوان گفت، خرد حاکم بر روشنگری قصد یافتن معیاری ثابت و صلب برای اندیشه و جهان طبیعی داشته است. معیاری که سلطهی انسان را بر طبیعت پیرامون و سایر موجودات به رسمیت شناخته باشد و او را بر کرسی سلطنت نظام هرمگونهی موجودات حفظ نماید. خردی که همواره با سویهای خاص از باور به کارایی عملی، فنی و ابزاری همراه بوده و تمدنساز شده است.
[1]- Wirklichkeit.باقر پرهام در ترجمهی کتاب «پدیدارشناسی روحِ» هگل، معادل برونذات را برای این واژه برگزیده است. اما باید این نکته را در نظر داشت که برونذاتیت یا واقعیتی که برای این واژه مدنظر است، واقعیتی است که سوژه آنرا میسازد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.