ناکارآمدی علم را چگونه میتوان فهیمد و دربارهی آن چه میتوان گفت؟ تردیدی نیست که ما در اولین مواجههی کلانی که با علم داریم، آن را ناکارآمد مییابیم و از این ناکارآمدی علم رنج میبریم و دربارهی آن مسائلی مطرح میکنیم. از جدایی میان دانش و جامعه و بیاثری علم در حل مشکلات جامعه رنج میبریم. از جدایی علم از صنعت و ضرورت ارتباط میان علم و صنعت سخن میگوییم.
و معمولاً راههایی را برای پیوند میان علم با جامعه، پیوند علم با مشکلات و پیوند علم با صنعت و نیازهای آن میجوییم. البته راهحلها کمتر نتیجه میدهد و ما نیز کمتر سؤال میکنیم که چرا این راهحلها به نتیجه نمیرسد. و آنجا که به این سؤال پرداخته شده است، گفتهاند و میگویند که علم برآمده از زمینه و زمانهی دیگری است و از جامعهای با دردها و دغدغههای دیگری سربرآورده است و طبیعتاً دردِ آنجا را نیز پاسخ میدهد اما به ما و حل مسائل ما مددی نمیرساند. علم به کار همان دردی میآید که از آن درد برخاسته است. و ما که با آن تاریخ و درد و دغدغهها بیگانهایم از علم آن نیز نمیتوانیم برای خود بهرهای ببریم.
اما آیا واقعاً در غرب کارآمدی علم به همین سادگی و بساطت محقق شده است؟ یعنی صرف اینکه نیازهایی در جامعه وجود داشته و علمی از آن برخاسته، کارآمدی علم را بهدنبال داشته است؟ بهنظر میرسد که علم بیتعلق به تعلق خاطر است و هر کس با تعلق خاطر خود پرسش و مسئلهاش را به علم عرضه میکند و علم متناسب با تعلق خاطر او پاسخ او را ارائه میکند. یعنی شما با طلبی به سراغ علم میروید و علم نیز به انحای مختلف پاسخ شما را ارائه میکند. بسته به اینکه درد شما چه باشد، علم پاسخی برای شما فراهم میآورد. حال سؤال این است که اگر شما بدون طلب و درد علم را جستوجو کنید، چه نتیجهای خواهید گرفت؟ مقصود از جستوجوی علم بدون طلب و درد این نیست که جامعههیچ طلب یا دردی ندارد؛ بلکه مقصود این است که وقتی به جستوجوی علم میپردازد، از طلب خود غافل میشود. معمولاً گفته میشود که ما وقتی به سراغ علم میرویم نباید مسائل و نیازهای خودمان را فراموش کنیم؛ بلکه باید حل مسائل بومی خود را پیگیری کنیم. اما آیا نباید پرسید که چرا چنین تذکری ضرورت پیدا کرده است و چرا این تذکر نتیجهی چندانی ندارد؟ چرا ما وقتی به علم میپردازیم از مسائل خود غافل میشویم؟
بنیاد ناکارآمدی را باید چشمپوشی از مسائل اصلی و جایگزین ساختن مسائل غیراصیل به جای مسائل کانونی دانست. ناکارآمدی یعنی برداشتن توجه از مسئلهو درد اصلی و بنیادین و عطف توجه به مسائلی که درد اصلی و حقیقی نیست. پرداختن به چیزی که حقیقتاً درد آن را نداریم، و آن چیز درد حقیقی ما نیست، بنیاد ناکارآمدی است. در اینجا جدایی نظر و عمل خود را آشکار میسازد. جدایی نظر و عمل یکی از بنیانهای مهم دوران مدرن است.
اساساً مواجه شدن با «خود» امری ساده نیست. وقتی به زندگی افراد دقت کنیم میبینیم که بهصورت دائم و بدون وقفه در حال گریز از خود هستند و خود را ذیل عناوینی قرار میدهند و به کارهایی معطوف و مشغول میسازند تا با خود مواجه نشوند. من خود را با حجابی مثل پژوهشگر، فعال سیاسی، راننده، کارگر، معلم، استاد، پدر و عناوینی از این دست پنهان میکنم و خود را به کارهایی مشغول میسازم، حتی آنگاه که هیچکس و هیچکاری نیست که مرا مشغول کند، با وسیلهای مانند تلویزیون، موبایل یا کامپیوتر مانع آن میشوم که خود را بیاد بیاورم. این امر آنقدر فراگیر است که ما آن را کاملاً عادی میدانیم و با تعجب میپرسیم مگر قرار است که انسان رفتاری غیر از این داشته باشد؟ و حتی این مشغولیت دائم و فرار از خود را معادل فعالیت و کار ارزشگذاری میکنیم و مقابل آن را بطالت و بیکاری و بیهودگی میدانیم. حال آنکه نوع فعالیت و مشغولیتهای ما عموماً نه در مقابل بیکاری و بطالت که در مقابل خلوت است. مختصر آنکه ما دائماً از مواجه شدن با خود و به یاد آوردن خود میگریزیم و نیز از یادآوری دردهای اصلی و پرداختن به مسئلهی کانونی خود طفره میرویم؛ زیرا این مواجهه و یادآوری امری مهیب و هولناک است. ما از آنچه تمام وجود ما را میخواهد و به خود فرامیخواند و میطلبد هراس داریم. انسان برای فرار از این امر باعظمت و مهیب، به پرسوجو از امور غیراصیل میپردازد. دقیقاً در اینجا است که عالم تئوریک ظهور میکند. زیرا بشر توجه خود را از درد حقیقی منصرف ساخته و به امری غیراصیل معطوف ساخته است. وقتی انسان به چیزی میپردازد که حقیقتاً درد آن را ندارد، کنجکاویها و پرسشهای نظری شکل میگیرد و زمینههای تفکیک عمل و نظر پدید میآید. کسی که واقعاً تشنه باشد آب را میجوید، اما آنکه واقعاً تشنه نباشد، وقتی سخن از آب به میان آید، به پرسشهای مختلفی دربارهی آب میپردازد و اگر ادامه دهد، آبشناسی را پدید میآورد. کسی که تشنه باشد دربارهی آب کنجکاوی نمیکند؛ بلکه بهدنبال آب میرود. «...لوژی«، «...شناسی» و «...پژوهی» در پرتو مواجههی غیراصیل و درجهی دوم با جهان و امور پدید میآید که محصول گریختن از مواجهه با خویش، تلاش برای فراموشی درد اصیل و طفره رفتن بشر از پرداختن به مسئلهی کانونی خود است.
با توجه به آنچه دربارهی ماهیت ناکارآمدی علم بیان شد میتوان دریافت که علم جدید از بنیان ناکارآمد است؛ یعنی جوهرهاش عبارت است از: برداشتن توجه از درد اصیل بشر و تمرکز بر امر و درد غیرحقیقی. بنابراین میان اصل ناکارآمدی علم در غرب و در کشوری مثل ایران، تفاوت ماهوی وجود ندارد، و علم به همان معنایی که در ایران ناکارآمد است، در غرب نیز ناکارآمد است.
براي فهم ناکارآمدي علم جديد در غرب، ميتوان از درکي که در سنت ما نسبت به علم وجود داشته است بهره برد. در فضاي سنتي ما، علم صرفنظر از آثار بيروني، اگر به حال عالم آن مددي نرساند، علم بيهوده و غيرمفيد است. يعني ممکن است علم کارهاي فراوان بکند و آثار بسيار داشته باشد، اما آثار و کارهايي که نهتنها ربطي به مسئلهي اصلي و کانوني انسان ندارد؛ بلکه راهي است براي فراموشي مسئلهي اصلي بشر. چنين علمي نهتنها مفيد نيست؛ بلکه آن را موجب نقمت ميدانستهاند. در اينجا ديگر تفاوتي نميکند که موضوع علم چه باشد. اگر نياز اصلي انسان خوردن نان باشد، علم نانشناسي نيز ميتواند انسان را از نان خوردن بازدارد. بارزترين مصداق علم بيعمل و علم غيرمفيد کساني بودهاند که احکام فقهي و اخلاقي را ميدانستهاند، اما اين علم، آنها را از عمل به گناهان بازنميداشته است. با اين توضيح روشن ميشود که آنچه مفيد يا غيرمفيد بودن علم را تعيين ميکند، نسبتي است که علم با مسئلهي کانوني بشر برقرار ميکند، علم به هر ميزان کاربردي باشد، و به هر ميزان آثار و نتايج بيروني داشته باشد، اگر کمکي به مسئلهي کانوني بشر نکند، مصداق علم ناکارآمد است و هرچه بيشتر کارکند و نتيجهبخش باشد، ناکارآمدتر است؛ چراکه نتيجهي آن علم، فراموشي هرچه بيشتر مسئلهي اصلي است.
بنابر آنچه گذشت، ناکارآمدي علم در ايران و در غرب يک ريشه دارد. براي فهم ناکارآمدي علم در ايران نيز ميتوان پرسيد که چه چيزي ما را در تجربهی تاریخی خود، به سوی علم جدید فراخوانده است؟ ما اساساً برای فراموش کردن مسائل اصلی خود به سراغ علم جدید رفتهایم و از علم خواستهایم ما را با خود بیگانه سازد. ماجرای گرایش ما به سمت علم جدید بهخوبی این امر را نشان میدهد. ما وقتی کسانی را برای فراگرفتن علم به فرنگ اعزام کردیم و یا وقتی دارالفنون را تأسیس کردیم در جستوجوی چه چیزی بودیم؟ پاسخ روشن است: در جستوجوی امور تکنیکال و میوههایی که از علم جدید چیده میشد؛ یعنی ما مشکل، نیاز، درد، طلب و مسائل خود را کنار گذاشتیم و از مهابت و مشقت مواجه شدن با خود و مسائل خود به دامن میوههای علم جدید گریختیم و سعی کردیم به خود بگوییم که این میوهها درد ما را درمان میکند. اساساً ما علم جدید را برای فرار از مهابت مواجهه با خود و رهایی از مشقت طرح مسائل خود، طلب کردیم. بنابراین نباید تعجب کرد که چرا ما در علم، مسائل خود را طرح نمیکنیم و از مشکلات و نیازهای خود غافل میشویم. البته وقتی که طلب علم، چنین طلبی باشد، در خود علم نیز نگاهی انتزاعی و فارغ از عمل حاکم میشود. حال آنکه در غرب سودای تصرف در جهان است که علم را به دنبال خود میآورد و در نتیجه علمش به کار تصرف میآید. غرب علمش ناکارآمد است چون درد اصلي بشر را از ياد برده است، و علمش کارآمد است چون او با سوداي تصرف به سراغ علم رفته و علم نيز او را در تصرفگري توفيق داده است. علم ما ناکارآمد است؛ يعني ما توان تصرف در وضع خود و حل مسائل خود را نداريم؛ زيرا براي فراموشي مسائل خود بهسراغ علم رفتهايم و علم ما کارآمد است زيرا سودايي که در اقبال به علم داشتيم نه سوداي تصرف، که سوداي ديگرگونه ديدن خودبود و علم ما را موفق کرد که خود و مسائل خود را از ياد ببريم.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.