کار، عرصهی خودفهمی فرد و جامعه است. جامعهای که کار میکند بر اساس اینکه با کارش چه ارزشی، چگونه و برای چه کسی خلق میکند به درکی از خود، دیگری و جهان دست مییابد و بالعکس جامعهای که کار نمیکند و ارزشی پایدار و مفید نمیآفریند، قابلیتهایش شکوفا نخواهد شد و قدرت و هویت نخواهد یافت.
وقتی افسر وظیفه بودم، ماجرایی برایم پیش آمد که البته لطیفهای شبیه به این هم دربارهی «پست نیمکت» نقل میشود. وقتی که پاسبخش بودم متوجه شدم که برخی از پستهای نگهبانی هیچ فلسفهای ندارند! پست تانکر، پست دکه و دو سه مورد دیگر بود که عملاً هیچ کارکردی نداشتند. وقتی پیگیر شدم کسی جوابی نداد و به همدیگر حوالت میدادند تا اینکه به فرماندهی پادگان رسیدم. فرمانده سرهنگی بود باتجربه و خوشمشرب. کمی که صحبت کردیم، داستان «پست نیمکت» را برایم تعریف کرد که از این قرار بوده که یک زمانی پست نیمکتی در پادگانی بود که بیست سال تمام جزء چارت اصلی بود و هر روز نگهبان برایش گماشته میشده است.
دانشگاه کجاست؟ به نظر میرسد سادهترین جواب این است که دانشگاه جایی است که در آن انسان آزاد است حقیقت را جستوجو کند و یافتههای خود را به دیگران انتقال دهد. هر چند این تعریفی است که همگان روی آن اجماع دارند ولی تعمق در ابعاد مختلف این تعریف و تلاش برای ایجاد چنین مکانی سبب بروز مناقشات و اختلاف نظرهای فراوانی شده است. این نوشته تلاش میکند با پیش چشم داشتن نظرات برخی از اندیشمندان و فیلسوفانی که در این باب تعمق کردهاند، به چیستی دانشگاه و جایگاه آن در جامعه بپردازد و در پایان از نظرگاهی که از خلال این تفکرات نسبت به آن دست مییابد به بررسی برخی از مسائلی که در فضای فکری و سیاسی امروز جامعهمان درمورد دانشگاه به وجود آمده، بپردازد.
مقدمه
یکی از مهمترین مسائلی که در ارتباط با مفهوم دولت در طول قرنهای متمادی مورد بررسی فیلسوفان و نظریهپردازان سیاست بوده را باید در نسبت میان مسئلهی تربیت و سیاست جستجو کرد. مسئلهای که به یک عبارت، گرهگاه اولیهی نظریهپردازی دربارهی سیاست در یونان باستان بوده و هنوز اهمیت زیادی را در پرداختن به دولت و مسائل مربوط به آن به خود اختصاص میدهد؛ تا جاییکه من فکر میکنم بتوانیم اینطور ادعا کنیم که هر پرسشی از چیستی دولت، سیاست، و مفاهیمی که این دو با خود ایجاب میکنند، پرسشی است دربارهی کیفیات مربوط به تربیت در یک جامعهی سیاسی. یا به بیان روشنتر، هر شکلی از سلطهی سیاسی نسبت مستقیمی با ادعاهای مربوط به دخالتگری دولت در فرآیندهای آموزشی موجود در یک جامعه دارد.
ماهیت امر سیاسی
به دلیل آشفتگی موجود در مفاهیم سیاسی جدید و بروز شکافهای تند تاریخی در مفاهیم سیاسی و همچنین شرایط ویژهای که در عالم سیاست بهوجود آمده است، دیگر یک نظریهی خاص تحصلی نمیتواند یک برنامهی دقیق و پیوسته پیشنهاد کند. ما با پدیدههای گوناگون سیاسی سروکار داریم که برنامههای کاری کلی (General agenda) آنها را کفایت میکند. تناقضات و تعارضات و تخلفات در نظریهپردازی بیش از اندازهی تصور فیلسوفان سیاسی است. گرایشهای علمی و نظری موجود اکثراً بدون ملاحظه و استناد به بنیادهای عمیق فلسفی شکل گرفتهاند و بنابراین کمتر میتوانند دربرگیرنده و پایدار و قابل تطبیق باشند. در جهان امروز قول و فعل و عمل انسان سیاسی در التهاب است و شاید تنها چارهی کار مسئلهی فوقالذکر، تحلیل وسیع و کلی پدیدههای سیاسی و بهعبارتی پدیدارشناسی وضعیت یا عمل سیاسی باشد.
- پرسش از جایگاه «عقل» در سیاست، مبتنی بر فرضی از پیش پذیرفته و به یک معنا نیاندیشیده است. چنانچه بخواهیم از منظری فلسفی و نه از نقطهنظری تکنوکراتیک، در باب نسبت «عقل» و سیاست تأمل کنیم، لاجرم راهی جز پرتوافکندن بر این مفروضات از پیش پذیرفته و نیاندیشیده باقی نمیماند. به تعبیر دیگر و بهعنوان نمونه، نمیتوان با تکیه بر علم مدیریت جدید، در مبادی و مبانی نسبت «عقل» و سیاست، تأمل کرد، زیرا در چارچوب پذیرفتهشدهی علم مدیریت بهعنوان یکی از علوم انسانی در دروهی جدید، بهواسطهی دریافت خاصی که از «عقل» در مقام یک پیشفرض وجود دارد، نسبت آن با عرصهی سیاست به شکلی کلی، قابل پیشبینی است؛
قلمروی سیاست به معنایی یک قلمروی سکولار است. سکولار نه به آن معنای رایج و امروزیاش که دال بر جدایی دین از سیاست است؛ چه بسا در این معنا سیاست هرگز سکولار نباشد. پیوند اجتنابناپذیر گمانها و عقاید (δόξα) بنیادین هر رژیمی با امر مقدس که در زبان مدرن و امروزی در واژههایی مثل ایدئولوژی متبلور میشود، هرگونه جدایی میان امر دینی و امر سیاسی را ناممکن میسازد. هر رژیمی در نقطهی نهایی وابسته به آرمانها و عقایدی است که بایستی استقرار و مشروعیت آنها فراسوی استدلال و اثبات عقلانی قرار گیرد.
مقدمه
میشل فوکو معتقد است که سرمایهداری میکوشد تا «سیاست» را به «مدیریت» تقلیل دهد. اگر سیاست، قلمروی تعارض و تنش میان نیروها است که در آن، هر لحظه امکان مقاومت، شورش و واژگونی نیروهای مسلط وجود دارد، مدیریت، به معنای ردیابی و پیشبینیپذیری رخدادها و امکانهای نابهنگام است. این خصلت دائمی سرمایهداری است که همهچیز را در خویشتن ادغام و رام میکند و سویهی بیگانه و محاسبهناپذیرِ امور را از آنها میستاند و رخدادها را به چیزهایی آشنا و شناختپذیر تبدیل میکند. این بسط «اراده به دانستن»، به گفتهی نیچه، تلاشی برای صیانت نفس است، چراکه انسان مدرن نیز همچون اجداد غارنشین خود از هر چیز ناشناخته و رازآمیز میترسد. سرمایهداری از طریق معرفت و شفافیت میکوشد تا بر امور بیگانه سیطره یابد و همهچیز را کنترل کند. بهتر دیدن، برای بهتر تصاحب کردن است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.