شکستِ ایدئولوژیهای دادخواهانه و سیطرهی «اقتصاد بازار» بر تمام جهان کنونی، همانگونه که قلمرو تجدد، اقالیم تجددطلبی (مدرنیزاسیون) را نیز به سوی استغراق در نیستانگاری میراند. جنبشهای شبهانقلابی در جهان سوم بهویژه در شرق اسلامی، از آسیا گرفته تا آفریقا، از این پس هیچ نسبتی با دادخواهی و دادگری نخواهند داشت و تنها نسبتی که میتوانند با دین داشته باشند عناوینی است که در ذیل آن ویرانگری و خودویرانگری نیستانگارانه ظهور میکند؛ «دولت اسلامی»، «خلافت اسلامی» و از این قبیل.
«فرد منتشر» در غرب از حداقل «امید به آینده» برخوردار است اما در شرق به ژرفای «یأس محض» نزدیک شده و هیچ امیدی نمیشناسد. حکومتها و دولتها و نهضتهای ملی و دینی یکی پس از دیگری به قدرت میرسند و بیدرنگ نشان میدهند که هیچ تفاوتی با اسلاف خود ندارند و تنها ارمغان آنها پریشانی بیشتر برای تودههای محروم و طبقات فرودست و امکان غارت بیشتر برای قدرتمندان و رفاه سرسامآور برای ثروتمندان است. در اروپا و آمریکا شاید هنوز کموبیش امکان زیستن وجود داشته باشد، اما در اغلب نقاط آسیا و آفریقا زیستن دشوار و در برخی نقاط محال شده است. دشواری زیستن، به ناخشنودی فراگیر دامن میزند و محال شدن آن به جنبشهای نیستانگارانهای، که هماکنون در عراق و سوریه و آفریقا میبینیم. مدرنیزاسیون نمیتواند از این فرجام بگریزد و بهزودی در تمام آسیا و آفریقا شاهد فجایعی خواهیم بود که داعش و بوکوحرام پدید آوردهاند.
***
فقر و نابرابری هیچگاه چنین آزارنده و برانگیزاننده چهرهی خود را عریان نکردهاند. اقتصاد مصرفی و فروختن منابع و معادن بهصورت خام و تهیهی مایحتاج روزانهی تودهها که به سیاست اقتصادی کشورهای عقبمانده بدل شده، عامل اصلی شیوع نیستانگاری در میان طبقات فرودست است. انبوه دمافزون مردمی که نه خانهای از خود دارند و نه زمینی که در آن کشتوکار کنند و نه سرمایهای که خود را از وضعیت فلاکتبار خویش برهانند، صورتی از بردگی به اغلب جوامع بشری تحمیل کرده است که برتافتن آن ـبرخلاف اوهام حاکمان متوهم و رؤیازدهـ در توان فرد منتشر نیست. شاعر، نویسنده، نقاش و از این قبیل درماندگان جهان کنونی، به ساحت «کسب هنر» میگریزند و در صورت توفیق، «داشتهی هنری» خود را جایگزین «نداشته»ها میکنند و حتی اگر به روز «هومر» بیفتند در پناه «کسب هنر»، وضع دلخراش خود را تاب میآورند. اما صورت غالب طبقات مردم از این توانایی هیچ بهرهای ندارند. هنر فرد منتشر، «معاش» است و در صورت توفیق در «کسب معاش» روی آوردن به «معاد». و هرگاه معاش، محال باشد معاد نیز محال میشود. پیامبر گرامی اسلام صلواهاللهعلیه میفرمود: «من لا معاش له لا معاد له». اکنون در جهان سوم و بهویژه کشورهای بهاصطلاح اسلامی، معاش و معاد هر دو با هم به خطر افتادهاند و اجبار مدرنیزاسیون راه را چنان بر فرد منتشر بسته است که چارهای جز طغیان نمیشناسد. نمایندگان فرد منتشر که از صدسال پیش تاکنون به سودای رسیدن به قافلهی تجدد «تحمل محرومیت» را به فریضهی اصلی تودههای فرودست بدل کردهاند، در برابر طغیان فرد منتشر جز اعمال خشونت و تکیه بر نیروی نظامی و انتظامی و وعظ و خطابه سلاح دیگری ندارند، اما این سلاح از کارایی افتاده است، زیرا نیستانگاری هرگاه از گریبان «طلب مرگ» سر برکند، هیچ نیرویی در برابر آن یارای مقاومت ندارد. محرومیت تا هنگامی تابآوردنی است که یک نسل خود را قربانی نسل دیگر ببیند، نهاینکه هرگاه به پشتِسر و پیشِروی خود بنگرد، جز محرومیت چیز دیگری به چشم نخورد و اسلاف و اخلاف در برهوت فقر و نابرابری دستوپا بزنند.
زمامداران کشورهای اسلامی دیرگاهی است که قدرت خود را «غنیمت» خود میانگارند و در مخالفت و موافقت خود با اروپا و آمریکا، ارمغانی جز بسط و نشر فقر و نابرابری و ژرفا بخشیدن به «یأس محض»، برای مردم ندارند. «یأس محض» در آغاز گروهی را به مهاجرت برمیانگیزد، اما کشورهای پیشرفته نمیتوانند تمام مردم جهان سوم را به عنوان مهاجر بپذیرند، لاجرم راه بسته و افق تاریک میشود و تاریکی به بیریشگی و «فقدان هویت» میانجامد و «طلب مرگ» از اعماق وجود فرد منتشر سر برمیآورد. اما اگر در «انتحار»، آدمی مرگ را برای خود ـبرای گریز از موقعیت فرسایندهی خویشـ میطلبد، آنجا که «فقدان هویت» فراگیر میشود، همگان باید بمیرند. در «انتحار»، «منِ منفرد» خود را فاقد هویت میبیند و این فقدان غیرِقابل تحمل است، پس خود را از میان برمیدارد. اما در جنبش نیستانگارانه، هر کسی که بر دو پا راه میرود، باید از میان برداشته شود. در نیستانگاری دینی که هماکنون سایهی خود را بر بسیاری از سرزمینهای آسیایی و آفریقایی گسترده است، «طلب مرگ» غایتی جز خود نمیشناسد. گویی «اقتلوا انفسکم» (بقره، 54) تأویل شده است. در تمام گیرودارها، شعار اصلی این است: «بکش تا زنده بمانی»؛ اما نیستانگاری دینی بر این مدار میگردد: «بکش تا کشته شوی» زیرا به هر حال حتی در آوار پلشتی «نکاح جهاد» و «لواط نکاح» نیز، همچنان شبحی از شهادت، حضور دارد.
***
نیستانگاری دینی فرجام تمام سرزمینهای اسلامی است، زیرا زمامداران این سرزمینها، نه راه اقتصاد دینی را در پیش گرفتهاند و میگیرند، نه به سوسیالیسم وقعی مینهند، نه به لیبرالیسم. نه دموکراسی را به رسمیت میشناسند، نه قرآن و سیرهی پیامبر گرامی اسلام صلواهاللهعلیه را. به شیوهی فراعنه میزیند و امت نگونبخت اسلام را بردگان خود میشمرند و فارغ از خاندانهای پیوسته به خود و سران نیروهای مدافع خویش، نه به دنیای دیگران میاندیشند و نه از به خطر افتادن آخرت آنها واهمهای دارند. چنین اقتصادی لاجرم و قطعاً در هر سرزمینی، به ظهور داعشها و بوکوحرامها منجر خواهد شد. در برابر فراعنهی دروغین، موسیهای دروغین ظهور میکنند. اقتضای اقتصاد نیستانگارانه همین است و مصیبت اصلی اینجاست که این وضع، راه را بر «کسب هنر» نیز میبندد. «کسب هنر» تنها راه مقابله با نیستانگاری است. اروپا از آغاز جنبش هنر مدرن (و در منظر من از آغاز امپرسیونیسم) تاکنون، صرفاً در این ساحت (کسب هنر) از عهدهی مقابله با نیستانگاری برآمده است. هنرمند (نقاش، شاعر، نویسنده، فیلسوف و...) مغلوب نیروی آفرینندگی خود است و در این راه، نهتنها فقر و گرسنگی و دربهدری را تاب میآورد (به ونسان ونگوگ و پل گوگن بیندیشیم و به نظایر آنان در دیگر ساحات کسب هنر همچون هنری میلر در نویسندگی و...) بلکه تاب آوردن را به دیگران نیز منتقل میکند (فرد منتشر مغلوب نیروی «عقل معاش» است و در هنرمند به چشم تخفیف و تحقیر مینگرد و در مواجهه با وی چنین میانگارد که اگر: «این مخبط در راه هیچوپوچ ـهنرـ میتواند ناملایمات را تاب بیاورد، من که عقل سلیم دارم و در پی کسب سعادتم، چرا در برابر فشار ناملایمات و سختیها، پایداری نکنم» و این کمترین فایدهی هنر و هنرمند برای جوامع بشری است.). هنرمند در مدت حیات خود زجر میکشد و آزار میبیند و فایدهی آثار وی به ناشران و دلالان هنری میرسد و افتخار آن به حکومتها و دولتها و خوانندگان و خریداران و دارندگان آثار هنری، اما خود وی به آموزگار پایداری و مقاومت در برابر وضع موجود بدل میشود (البته برای محرومان و طبقات فرودست) و اگر آنچه آفریده است همسنگ خود وی باشد، برای مردم یک سرزمین، قرنهای متوالی همراه با اثر خود، رهبر و رهنما و مرجع و ملجاء خواهد بود (به هومر و فردوسی و حافظ و دانته و... بیندیشیم). اقتصاد نیستانگارانه و نیستانگاری دینی، این راه را که تنها راه تاب آوردن وضع موجود است، مسدود و تودهها را از آن محروم میکنند. ممکن است اهل تفکر بر من خرده بگیرند که در نیستانگاری دینی، نخستین قربانی کتاب آسمانی و پیامبرند، چه جای دریغاگویی بر کسب هنر است. بیتردید چنین است و اقتصاد نیستانگارانه فرد منتشر را به آنجا میرساند که زیر لوای دعوت به قرآن، آن را پایمال کند و با نام پیامبر اسلام صلواهاللهعلیه، به سیرهی شیطان روی بیاورد. اما فراموش نباید کرد که اساس هرگونه اقتصاد، «کسب هنر» است (در اینجا به ریشهی هنر در یونانی یعنی «تخنه» (تکنیک) نظر دارم) جوامع شرقی از «کسب هنر» بازماندهاند که در زیر بار فقدان خرد تکنیکی منتظرند با وقوع معجزهای به پای کشورهای قدرتمند برسند یا دستی از غیب بیرون آمده و کاری برای آنها صورت بدهد. مصیبت اغلب کشورهای اسلامی این است که علاوه بر فقدان خرد تکنیکی و بازماندن از «کسب هنر»، حاکمیت بخشیدن به دین را صرفاً در عرصهی سیاست و احیاناً اخلاق جستوجو میکنند و کاری به کار دیگر شئون دین ندارند. گویی صرف وعظ و خطابهی دینی ماهیت اقتصاد کاپیتالیستی را دگرگون میکند و مناسبات مدرن و تکنیکی را به مناسبات دینی مبدل میگرداند. این مواجهه با دین، آن را به ایدئولوژی فرو میکاهد و همان توقعاتی را ایجاد میکند که از ایدئولوژیهای دنیوی توقع میرود و برآورده نشدن این توقعات، موجب میشود که نیستانگاری نخست اخلاق را به تصرف خود درآورد و سپس دیگر قلمروها را تسخیر کند. آیا راهی برای بیرون آمدن از بنبست اقتصاد نیستانگار و نیستانگاری دینی وجود دارد؟ شاید بتوان راهی یافت. اما فرد منتشر به جان آمده و راه ویژهی خود را در پیش گرفته است: «کشتن و کشته شدن». این راه از فقر و نابرابری میگذرد و بیاعتنا به هرگونه «کسب هنر»، با تنیدن در هرگونه تباهی و پلشتی، به «نیستانگاری مطلق» میرسد و از شرق اسلامی به دیگر سرزمینها سرایت میکند و تمام جهان را در کام آشوب و تجاوز و کشتار فرو میبرد تا آنگاه که ایزدیان و آسمانیان باز گردند. شاید چارهی «ازدحام نفوس» همین باشد که در عراق و سوریه و افغانستان و یمن و مصر و لبنان و... میبینیم. ملاحظات سیاسی و نظامی آمریکا و اروپا نیز اهتمام نیمبند است و راهی به دهی نمیبرد. معاش انسان مسلمان چندان بیبنیاد شده که معاداندیشی را از یاد او برده است. انسان دینی تا هنگامی که به ورطهی نیستانگاری نیفتاده، «تشبه به فرشته» میکند اما پس از در افتادن به این ورطه، چنان در راه «تشبه به حیوان» میتازد که هیچ دیو و ددی به پای او نمیرسد و فاجعه در اینجاست که در هر حال برای توجیه موجودیت خود به آیات الهی استناد میکند و بهسادگی از عهدهی تأویل آن برمیآید.
***
مسلماً برای بسیاری از مخاطبان این مقال دشوار است که ریشهی ظهور نیستانگاری شایع و دایر در کشورهای اسلامی را در وضع نابسامان اقتصادی این سرزمینها ببینند. اگر اقتصاد را در نسبت با تکنولوژی و زندگی تکنیکی و مصرفی، در سایهی رسانههای دیداری و در آوار جهل و جور سیاسی ببینیم و متوجه باشیم که عهد انسان مسلمان با سنن و مآثر دینی و قومی زیر بار مدرنیزاسیون سست و احیاناً قطع شده است، فهم مطلب چندان دشوار نخواهد بود. کشورهای اسلامی چنان در تنگنای تمدن تکنیکی گرفتار آمدهاند که هیچ گشایشی برای آنها وجود ندارد. اگر بخواهند از وضع کنونی اعراض کنند چارهای جز درافتادن با مظاهر تمدن تکنیکی برای آنها باقی نمیماند و این درافتادن به برافتادن منجر خواهد شد و اگر بخواهند با مناسبات اقتصادی و تکنیکی سازگار شوند، چارهای نخواهند داشت جز اینکه از سنن و مآثر خود قطع تعلق کنند یا نسبت به آنها سهلانگار باشند. جمع میان اسلام و مناسبات تکنیکی از همه دشوارتر است و زودتر از دیگر راهها به نیستانگاری منجر میشود. در مجموع هر وضعی را که اتخاذ کنند به بیفرجامی کشیده شده و آنها را با بنبست مواجه میکند.
آیا میتوان نابسامانیهای جوامع اسلامی را به «اشراط الساعه» و آخرالزمان نسبت داد؟ حتی اگر پاسخ ما به این پرسش مثبت باشد هیچ گرهی از کار فروبستهی این جوامع باز نمیکند و به هیچ گشایشی نمیانجامد. حقیقت مطلب از این قرار است که تمدن تکنیکی تمدن اسلامی را در آسیا و آفریقا از میان برده و مناسبات اقتصادی و اخلاقی و فرهنگی مدرن را بر جوامع اسلامی تحمیل کرده است و مسلمانها اگر بخواهند از این مناسبات شانه خالی کنند، باید از زندگی دست بردارند و اگر بخواهند با این مناسبات همراه شوند باید با سنن و مآثر قومی و دینی خود وداع کنند. ما ـایرانیانـ وضع «کج دار و مریز» را اتخاذ کرده و میکوشیم با دشواری رو به آینده پیش برویم تا زمان و حوادث و موضعگیری مردم، تکلیفمان را معلوم کند. این وضع نهانروشانه را پیش از این در مواجهه با دشواریهای گوناگون آزمودهایم (در هنگام حملهی اسکندر و در مواجهه با اعراب و مغول و تاتار) و احتمال دارد در برابر تمدن مدرن هم پاسخگو باشد و ما را از ورطهی نیستانگاری بیرون بیاورد، اما مشکل اصلی اینجاست که سرنوشت قوم ایرانی با دیگر کشورهای اسلامی منطقه گره خورده است و نهانروشی تنها در ساحت «هویت قومی» کارکرد دارد (البته اگر هویت قومی ما دستخوش بحران نشده باشد). در چنین موقعیتی «کسب هنر» نیز جز در برخی شهرها (همچون اصفهان) از کارایی میافتد و اقتصاد و معیشت به تنها ساحت وجودی فرد و جمع بدل میشود و همهچیز را فرو میکاهد و به کام نیستانگاری میاندازد.
ای دل بیا که تا به پناه خدا رویم
زانچ آستین کوته ودست درازکرد
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.