چند وقت پیش دکتر محمود سریعالقلم یکی از صاحبنظران حوزهی علوم سیاسی کشور، یک پرسش کلی و تهی مطرح کرده بود که به عنوان پیش درآمد برای بحث ما میتواند مفید باشد: آن پرسش این بود که علتالعلل مشکلات ما ایرانیها چیست؟
شکستِ ایدئولوژیهای دادخواهانه و سیطرهی «اقتصاد بازار» بر تمام جهان کنونی، همانگونه که قلمرو تجدد، اقالیم تجددطلبی (مدرنیزاسیون) را نیز به سوی استغراق در نیستانگاری میراند. جنبشهای شبهانقلابی در جهان سوم بهویژه در شرق اسلامی، از آسیا گرفته تا آفریقا، از این پس هیچ نسبتی با دادخواهی و دادگری نخواهند داشت و تنها نسبتی که میتوانند با دین داشته باشند عناوینی است که در ذیل آن ویرانگری و خودویرانگری نیستانگارانه ظهور میکند؛ «دولت اسلامی»، «خلافت اسلامی» و از این قبیل.
سال هزار و سیصد و زار بود. خاک از رخت رخوت رفته بود، اما هنوز بوی نم و نا به عطرهای یمن تطاول میفروخت؛ آن هم به قیمت بازار سیاه و تلخ بلخ. شعر، هزاران جریب از زمینهای زیر کشت قافیه را واگذار کرده بود و اوزان عروضی در ترازوهای پر از غشِ تاجرانِ مفتخوار، در رقصِ بدون بسملِ خود، شیدایی میکرد. یک کف دست آفتاب به نرخِ مالیاتِ هفت کرور از مردمان ماچین دستبهدست میشد. دستها خالی بود؛ از نان و آفتاب و غرور.
در زمانهای به سر میبریم که بازار خلاقیت فردگرایانه و تجارت «نبوغ» داغ است. هنرهای زیبا و دانشگاهی، در کنار هنرمندان منزوی که درون کیهانهای فردی خویش نفس میکشند (یا گمان میکنند که چنین است) و با نیروهای نبوغآمیز خویش دست به آفرینندگی «شاهکار» میزنند در کانون جهان و فرهنگ «والا»ی انسان مدرن جای دارد.
«در یک نظام سنتی، فرهنگ تنها در کنشِ انتقالش، در کنش زندهی سنتش، وجود دارد. هیچ گسستی بین گذشته و آینده، بین کهنه و نو، وجود ندارد چراکه هر ابژه در هر لحظه، نظامِ اعتقادات و مفاهیمی را که در آن معنا پیدا کرده، بهصورت تماموکمال و بدون پسماند منتقل میکند. به بیان دقیقتر، در چنین نظامی نمیتوان از یک فرهنگ، مستقل از انتقالش سخن گفت چراکه هیچ گنجینهی انباشتهشدهای از ایدهها و قواعد وجود ندارد که ابژهی جداگانهی انتقال را برسازد و واقعیتش فینفسه معتبر باشد» (آگامبن 1994، ص 66).
در سال 1958، نمایشگاه ایو کلاین، هنرمند نئودادای فرانسوی، در پاریس برگزار شد. کل نمایشگاه، یک سالن خالی بود که در آن نهتنها هیچ چیزی که حتی در رادیکالترین تفاسیر به عنوان اثر هنری محسوب شود وجود نداشت، بلکه در آن هیچ چیزی وجود نداشت. یک سالن خالی با دیوارهای یکدست سفید شده و یک دربان برای مشایعت تماشاگران. یک نمایشگاه جنجالی که گشودهترین چشماندازهای مدرنیستی هم آن را در بهترین حالت یک شیادی هنری و در اسفبارترین حالت، زمینهای برای عبور از قلهی آوانگاردیسم به سوی سراشیبیاش ارزیابی میکردند. اما نمایشگاه میتوانست چشمانتظار رویکردهای جدیدی باشد که به شکلی موقتی برای حمایت از اثرِ (؟) کلاین کانالهای دفاعی فوری حفر میکرد، نظیر جملهای که آلبر کامو پس از بازدید از نمایشگاه در دفترچهی یادبود آن نوشت؛ «تهی اما سرشار از قدرت»[1].
همه میدانیم که بحث حول هدف هنر چه اندازه کهنه است. نخستین بار که از اثر هنری حرفی به میان آمد، دربارهی اهداف و پیامدهای آن هم سخن گفته شد. افلاطون در جمهور میگوید باید شاعران را «محترمانه» از شهر بیرون کرد «تا موجب گمراهی جوانان نشوند» و اما ارسطو بعدتر برای هنر ارزشی پالایشگونه قائل شد. بهنحوی که هنر میتوانست بشر را از شفقتها و هراسهایش بپالاید و البته این هم هدفی اخلاقگرایانه، و از این حیث کارکردگرا بود. حتی زمانی که در میان فیلسوفان پیش از سقراط این مسئله که «زیبا چیست؟» برای فیلسوفان رواقی، از جمله خود زنون، ایجاد شد، زیبا را با «خیر» یکی دانستند. این بحث اما علیرغم کهنگیاش، به جهاتی دیگر همچنان تا به امروز میان نظریهپردازان زنده است.
اگر بخواهیم بهدنبال شباهتی از نوعِ خانوادگی میان اعضای غیرِیکپارچهی نظریههای مارکسیستی بگردیم بیشک خواهیم رسید به ارزیابی تمام فعالیتهای جامعه از منظری سیاسی و متعاقباً «ارزش» کارهای هنری آن: کارهای هنری قادرند مبارزهی طبقاتی را شدت و ضعف بخشند. همچنین تمام این نظریهها بر این فرض استوارند که کار هنری را باید با توجه به بافت سیاسیشان ارزیابی کرد. این مورد اخیر، فاکتور ثابت تمام تحقیقات مارکسیستی در عرصهی زیباشناسی تلقی میشود. در واقع، اصل اساسی زیباشناسی مارکسیستی (در همهی شعبات آن) حکم میکند که آثار هنری در زمینهای از مبارزات ایدئولوژیک قرار گیرند، چراکه این آثار در شکلگیری رویکردهای ایدئولوژیک مؤثرند.
وقتی به کودکیام فکر میکنم، اولین تصاویر و مفاهیمی که از آن زمان به یاد دارم مربوط به برنامههای تلویزیونی است. تلویزیون زرد رنگ، با شیشهی محدبی شکلش، دو پیچِ کناری که یکی برای تنظیم صدا بود و دیگری تصویر، آنتن دستیای که نقطههای سیاه و خاکستری رنگ را روی تصویر محو یا پررنگ میکرد. میان برنامههایی که به رسم آن دوران قبل از برنامه، نه میانِ برنامهها پخش میشدند. مغازههایی را نیز به یاد دارم که زمانی که هنوز در ماشین روی پای پدرم مینشستم، یکی پس از دیگری از جلوی چشمم میگذشتند.
با یک خوانشگر جسور و نامتعارف نقد اول کانت آغاز میکنیم؛ از اندیشهگری که توأمان هم فیلسوف در طلیعهی فلسفه مدرن آلمانی و هم جامعهشناس در مقام یک بنیانگذار است. گئورگ زیمل مدرنیستی بود که از مبادی کانتی فلسفه شروع کرد سپس فرمهای کانتی را با قرار دادنشان بر زمینهی زندگیای (حیات ملموس) که از آن برخاستهاند، تاریخی کرد. سروکار ما در این مقاله با همین فرمهای کانتی است و به میانجی ایدههای زیمل و شروح مرتبط به آن، نقبی به امپرسیونیسم نظری او میزنیم تا ابژههای زیباشناختی معمول و عادی را در زمانهی کاپیتالیست تازه نفس (اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم) تفسیر کنیم. این نوشتار پیشاپیش هویت خود را در گرو خوانش دقیق و نظامیافتهی بخشهایی از «نقد عقل محض» کانت میداند یا دستِکم سعیاش بر آن است.
1
دلائل بسیاری در دست است که بر مبنای آنها میتوان سرمایهداری را فاکتور اصلی، یا یکی از فاکتورهای اصلی، در شکلبخشی به فرم یا آیدوس خاص جامعهی تاریخی مدرن انگاشت. منظور از ترکیب «جامعهی مدرن»، الگوی غالبی است که بهتدریج از اواخر اروپای قرون وسطی زمینههای بنیانی آن ـو در رأس آنها، شکل تازهای از تولید و مناسبات اقتصادیـ شکل گرفت، و زمانی که به قرن هجدهم رسیدیم دیگر اثرات خود را بهطور کامل آشکار کرده بود.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.