مباحث مطرحشده از گادامر دربارهی هنر، بیشتر معطوف به فهم و تفسیر آثار هنری است؛ اما ما در این گفتوگو میخواهیم نظر گادامر را دربارهی نسبت مهارت و هنرمند در مقام خلق اثر هنری بررسی کنیم؛ اینکه هنرمندان عادی چگونه با پیگیری کار هنرمندان بزرگ کار آنها را امتداد میدهند تا بهمرور سنتی هنری بهوجود آید؟
اولاً برخورد گادامر با هنر مثل برخوردش با بسیاری از مسائل دیگر، برخوردی هرمنوتیکی است؛ نوع خاصی از برخورد که مغز و هستهی آن مسئله فهم است. لذا برخورد او با مسائل مختلف از دیدگاه مفسر است و اگر کمی تقلیلش دهیم، از دیدگاه مخاطب است تا خالق؛ البته نهاینکه با خالق اثر کاری ندارد، با وسعت نظری که به هنر دارد خالق را نیز میتوان مخاطب در نظر گرفت.
گادامر در مهمترین کتابش، یعنی «حقیقت و روش»، در بحث هنر، انتقاداتی را بر زیباییشناسی مطرح میکند که در ادامهی مباحث هایدگر بوده و بر پیکرهی آن شکل گرفته است. در نگاه گادامر هنر باید قابل فهم باشد و در زندگی حضور داشته باشد، نهاینکه تافتهی جدابافته باشد. اثر هنری، خود جریان حیات است. از لحظهای که اثر هنری شکل میگیرد تا زمانی که عرضه میشود، ما نابترین و بیپیرایهترین و عریانترین حقیقت زندگی را در اثر هنری میبینیم. منظور از زندگی، زندگی انسانِ نوعی نیست، بلکه منِ شخصی است که با اثر مواجه میشود.
من میخواهم بحث از خالق اثر را از این دیدگاه که خالق اثر نیز مخاطب اثرش است، پیش ببرم؛ زیرا هنرمند نیز در «بازی هنر» مخاطب است. انسان از دیدگاه گادامر موجودی تاریخمند است؛ یکی از اساسیترین کلیدواژههای گادامر، بحث سنت است. گادامر میگوید یکی از بدبختیهای اساسی ما در دوران مدرن این است که سنت را فراموش کرده و دچار نسیان و از خود بیگانگی شدهایم. یکی از انتقادات شدید گادامر به آثار هنری مدرن، نسیان و فراموشی سنت و نشانههای سنتی و اسطورهها است. او میگوید در آثار هنری دوران مدرن نمادها و سمبلها از صحنهی زندگی غایب شدهاند. نشانهها و نمادها که پای در سنت فرهنگی دارند، دروازهی ورود به اثر هنری هستند و از آنجا که در مقام خلق از نظر خالق غایبند، در مقام فهم نیز کار دشوار میشود.
اگر بپذیریم که زندگی سراسر هنر است و اثر هنری جایی است که عریانترین حقیقت زندگی در آن متجلی است، بنابراین مردم عادی نیز در بازی زندگی خلق هنری دارند؛ در این صورت تفاوت هنرمند و مردم عادی در چیست؟ آیا عریانی حقیقت در مخلوق دست هنرمند (اثر هنری) از آن جهت است که هنرمند، مهارت خلق هنری را آموخته است؟
تفاوتی میان خالق اثر هنری و مخاطب آن نیست. اثر هنری یک متن (text) دارد و یک بافت متنی(context). متن، فرمی است که میبینیم، یا آهنگی که میشنویم و یا.... فراتر از آن، بافت متنی است که به گستردگی فرهنگ است. اثر هنری وقتی به نمایش گذاشته میشود یک بازی شکل میگیرد که قواعد خاص خودش را دارد که دانستن آن قواعد از شروط ورود به بازی است و خاص و عام، و مخاطب و خالق ندارد و همه درگیر آن بازی هستند؛ درست است که مراتب دارد ولی همه درگیر هستند.
کاری که هنرمند میکند این است که حقیقت را در قالب زبان و نشانههای خودش میریزد و باعث میشود که روال روزمرگی فرد در برخورد با آن منقطع شود. ما در روال روزمرگی، دچار فراموشی خیلی واقعیتها هستیم. یک فرد در زندگی عادی خیلی چیزها را نمیبیند و یا به آنها عادت کرده است و در آنها تعمق نمیکند. اثر هنری و هنرمند باعث میشود که فرد متوقف شود و از روزمرگی رها شود و بارها و بارها برگردد و برای فهم نشانههایی که در اثر هنری هست، بارها و بارها به خود رجوع کند. مواجههی مخاطب با اثر هنری، مواجهه با خود و رجوع به خود است.
هنرمند چگونه این کار را میکند؟ یعنی چگونه از فراموشی حقیقت جلوگیری میکند؟ آیا این امکان را زبان هنر در اختیار هنرمند قرار میدهد؟ آیا میتوان آن را آموزش داد؟
گادامر در «حقیقت و روش» یکی از کلیدواژههایی که به آن پرداخته مسئلهی «بیلدونگ» (Bildung) [به زبان آلمانی] یا همان فرهنگ است؛ این در حالیست که مهمترین نمود فرهنگ زبان است. زبان گفتاری یا تکلمی یکی از نمودهای این زبان است. زبان در معنای عامش، چیزی است که همراه با انسان دارای امتداد است. اینطور نیست که ما بتوانیم در یک لحظه زبانی را قرارداد کرده و استفاده کنیم. زبان در طول زمان شکل میگیرد و متعلق به فرهنگ است. اثر هنری از هر نوعی که باشد، زبان خاص خود را دارد و چگونگی بهکارگیری آن، نیازمند به آموزش است؛ مانند زمانی که مثلاً بخواهیم زبان انگلیسی یاد بگیریم؛ باید وقت صرف کنیم و نشانهها و علائم و گرامر آن را یاد بگیریم و مفاهیم آن را درک کنیم و خیلی چیزهای دیگر تا بتوانیم جمله بسازیم. دقیقاً همین مسئله در اثر هنری هم رخ میدهد؛ چرا ما خیلی از آثار هنری را نمیتوانیم بفهمیم. به خاطر اینکه زبانش را نمیدانیم. گادامر معتقد است که فرد باید بتواند با اثر همسخن شود و شرط همسخنی، یادگیری زبان آن است؛ دو نفر که از دو زبان مختلف هستند و به هیچ وجه علائم زبانی هم را نمیدانند، نمیتوانند با هم همسخن باشند. پس باید فرد آن را یاد بگیرد. گادامر معتقد به فن است؛ چه در هنگام خلق و چه در هنگام خوانش و فهم؛ هنرمند در هنگام خلق نیز مخاطب اثر خویش است.
این تقریر با بحث اثر هنری بهمثابه رعایت قواعد هنر چه تفاوتی دارد؟ آیا امکان خلق در یادگیری زبان هنری نهفته است یا خلاقیت چیزی مستقل از مهارت خلق اثر هنری است و مهارت و فن، صرفاً شرط لازم خلق است؟
یادگیری زبان اثر هنری یکی از مقدمات فهم آن است، اما شرط کافی فهم نیست. در واقع، لمس اثر هنری و درک و فهم آن منوط است به تجربهی عینی آن. باید توجه داشت که یک اثر هنری در هر مواجه و تجربه، اثری متفاوت است. اثری که مثلاً از چهارصد سال پیش باقی مانده، هر بار که عرضه میشود و ما با آن مواجه میشویم، یک نمایش جدید، یک خوانش و یک فهم جدید رخ میدهد؛ به خاطر اینکه اثر با تمام لایههای فرهنگی گره خورده است. در خلق اثر هنری، نباید نشانههای هنری از آن حذف شود؛ بهزعم گادامر در بسیاری از آثار هنر مدرن، این نشانهها حذف شده و یا سطحی میشوند و در واقع، هویت هنری از آن گرفته میشود.
وقتی سنت هنری، امتداد بیابد و قالب فرهنگی به خود بگیرد و به آن بیتوجهی نشده و به فراموشی سپرده نشود، زبان آن، خواهناخواه درون فرهنگ یاد گرفته میشود. فرد که از کودکی در آن فرهنگ زندگی میکند و با آن زبان تربیت میشود، این زبان را یاد میگیرد. برای مثال، اسلیمیهایی که متعلق به فرهنگ ماست و ما از بچگی با آنها بزرگ شدهایم، با ما همسخن هستند، در حالی که برای افراد خارج از فرهنگ ما، غریبهاند. گادامر معتقد است که ما در طول زندگی و حیات خود خواهناخواه، در سنت هنری که بخشی از سنت فرهنگی ما است، تربیت میشویم؛ نه اینکه ضرورتاً در کلاس یاد بگیریم، بلکه در خود زندگی و خود جامعه و خود این زبانی که با آن صحبت میکنیم و خود آثاری که در برابر ما قرار میگیرند و در روال زندگی با آنها آشنا میشویم، این زبان را به ما میآموزد و ما را بر اساس خود پرورش میدهند و میسازند. زبان در خودِ زندگی است و چیزی خارج از آن نیست و بنابراین هر انسانی پرورش یافتهی فرهنگ و زبانی است که در آن متولد شده است.
هر اثر هنری در درون خود رمزهایی دارد که این رمزها، همان سنت فرهنگی هستند و شکافتن آن در هر مواجههی با اثر، رخ میدهد. البته فهم یک اثر هنری فاخر و ناب نیاز به تعلیم و تجربهی بیشتری دارد و یادگیری زبان آن، نیاز به زمان بیشتری دارد. هر اثری هم که متعلق به فرهنگی با دیرینه و تاریخ عمیقتر باشد، زبانش پیچیدهتر است و عمق تاریخی و محتوایی بیشتری دارد و فراگیری آن برای یک بیگانه زمان بیشتری را میطلبد.
بر این اساس زبان در تاریخ شکل میگیرد و کامل میشود. اما آیا تکامل زبان هنری امری خودبهخودی است؟ چگونه کار هنرمندان امتداد مییابد و زبان خاص آن نحوهی هنری را کاملتر میکند و چگونه قابل یادگیری میشود؟ مسئلهی ما چیست که کار هنرمندان ما امتداد نمییابد؟
ما به گذشته و سنتهای خود پشت کردهایم و برای تولید اثر هنری، از یادگیری تکنیکهای غربی شروع میکنیم. هنرمندان ایرانی کمتوجه یا بیتوجه به سنت خود، بیشتر به تکنیک اهمیت میدهند تا به محتوا و سنت. تکنولوژی در قرن معاصر خیلی چیزها را خراب کرده است. گادامر میگوید نباید به سنت و زبان هنری خود بیتوجه باشیم و با آمدن تکنولوژی خیلی چیزها را کنار بگذاریم. ابزار نباید سنت را از بین ببرد. یکی از دلایلی که باعث فراموشی سنت و فرهنگ گذشته شده همین بحث تکنولوژی است و روندی شکل گرفته که هنرمندان آگاهانه یا ناآگاهانه به این سمت رفتهاند. در نظر گادامر غربیها نیز دچار این نوع از خود بیگانگی شدهاند. او بهعنوان یک زیباییشناس و یک متفکر غربی به این وضعیت انتقاد دارد؛ چه در بحث خلق و چه در بحث خوانش و قرائت. هنرمندان چیزی را خلق میکنند که در بسیاری از مواقع قابل فهم برای مخاطبش نیست.
فرهنگ یک چیز زمانمند و مروری و سلسلهمراتبی است و در فرایند خود، آرامآرام شما را تربیت میکند. قرار گرفتن در این فرایند زمان میبرد و صرف آموزش تکنیک نیست. شما باید تربیت شوید و جزئی از آن فرهنگ شوید و این نیازمند آن است که زمان صرف شود. برای امتداد یک سنت هنری باید تاریخ آن را دید و با بسیاری از آثار سابق آن مواجهههای مکرر داشت و با آن زندگی کرد. اگر با آن زندگی نکنید در برخورد با آن بیگانه میشوید. هرچه آن سنت هنری را بیشتر درک و تجربه کنید، در هنگام مواجهه ارتباط بیشتر و بهتری با آن آثار برقرار میکنید. اثر هنری باید به روی شما گشوده شود تا شما به دنیای آن وارد شوید. منظور، صرف نشانههای صوری و صرف کلام نیست؛ اگر گشودگی دنیای اثر هنری اتفاق نیفتد فهم آن ممکن نمیشود؛ و چه در خلق و چه در خوانش، دچار مشکل میشوید.
بنابراین، یادگیری فن و تکنیک و خلق اثر یک بحث است، و فهم و ارتباط برقرار کردن با آن بحث دیگری است و این دو در هم بافته و در هم تنیدهاند. ما باید بدانیم که اثر هنری دارای وجودی خاص است و نباید آن را همچون یک شیء بدانیم که در کنار و همردیف دیگر اشیا قرار میگیرد. اثر هنری همچون انسان و دارای عالم و زبان ویژهی خویش است. در هنگام مواجهه و برخورد با اثر که در هنگام نمایش رخ میدهد، رابطهی ما رابطهی «من و تو»یی است. اثر بهمثابه یک «من» مخاطبش را بهمثابه یک «تو» مورد خطاب و پرسش قرار میدهد و او را درگیر مسائل و چالشهایی وجودشناختی میسازد که از کُنه ذاتش سرچشمه میگیرند. اثر هنری در عمق وجود و هستی ریشه دارد. حال من از شما میپرسم: آیا نه این است که وجود هر انسانی در اعماق تاریخ، فرهنگ، زبان و... ریشه دارد؟ آیا با صرف تکنیک و صورت و فرم میتوان اثر خلق کرد و محتوا که همان وجود است را کنار گذاشت؟ آیا میتوان فرهنگ و سنت فرهنگی را از اثر هنری حذف کرد؟
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.