شرایط اقتصاد سیاسی ایران بعد از پروژهی نیمهتمام مشروطه و شکلگیری حکومت رضاخان، با اینکه بهعنوان نقطهی عزیمت مدرنیزاسیون انسان ایرانی قلمداد میگردد، اما در واقع چنین وضعیتی در حوزهی شعر، آبستن تحولاتی است که میتواند مکمنی از پژوهشهای ادبیات قرار بگیرد. حضور نیروهای سنتگرا و محافظهکاران ادبی که به نظر نیما حاضر نیستند از انقیاد موسیقی عروضیک رهایی یابند و کوچکترین تحول و تغییری در شعر و ساختار آن را به سخره میگیرند ما این نیروی افراطی را در این پژوهش کنار میگذاریم و به سمتوسوی آنانی میشتابیم که با رویکردی آوانگارد میکوشیدند با رویارو شدن در برابر نیما، جبههای دیگر از پیشتازی را در شعر بحرانزدهی معاصر فارسی به پیش گیرند.
هنگامی که بقایای تکیهدولت (1248 ـ 1325ه. ش.) در زمان پهلوی دوم، پس از بالغ بر بیست سال بلااستفاده ماندن، بهکلی ویران شد تعین خارجی آن گسست و فراموشی تاریخی روی داد که پیش از آن در وجوه ذهنی هنرهای اصیل اسلامیـایرانی ـبهویژه از دوران طلایی صفویه و افول سبک هندی به بعدـ روی داده بود. اهمیت کار نیما را تنها در صورتی میتوان درک کرد که در عین تمامی کمبودهای نظری ابتدای قرن چهاردهم هجری شمسی، او اهمیت بنا کردن اسلوب جدید بر شانهی قواعد پیشینیان را درک کرد و در شعر فارسی دستِکم بهقدر توان خود اجازهی فراموشی تاریخی را نداد و تاریخ زبان و ادب فارسی را در یک افق واحد تفسیر کرد.
همه میدانند بدون خلاقیت خاص، هنری وجود ندارد. اما دستی در هنر داشتن صرف خلاقیت نیست. استادان امر، این موضوع را با دو عبارت مصدری توضیح میدهند: آموزش دیدن و مهارت یافتن.
پیش از اینکه وارد بحث اصلیمان شویم خوب است این پرسش را مدنظر داشته باشیم که اساساً چرا بحثهای نظری حول هنر تا به این حد مهم شدهاند؟ بیشتر اوقات وقتی در فهم یک اثر ادبی خودمان را ناتوان ببینیم به نظریه رجوع میکنیم، نظریه علیرغم اینکه متأخر از اثر هنری ظهور میکند و میکوشد سازوکار آثار هنری را توضیح بدهد، به کار ما میآید تا اثر هنری را بفهمیم، به این معنا، میتواند تفسیر ما از هنر را تغییر دهد.
جیمز الکینز در بخشی از مقالهای با نام «آیا هنرمندان از کارشان خسته شدهاند»[1] سعی دارد نسبتِ مشخصی بین فرایندِ تولیدِ اثر و دیدنِ مخاطب قائل شود. او استدلال میکند، حساسیتی که هنرمند در پروسهی تولید اثرش اعمال داشته، تأثیر مستقیمی در زمان و دقتی دارد که مخاطب در وقت تماشای اثر صرف میکند. سعی این جستار نیز بررسی مختصری از فرایند تولید اثر هنری در دو دورهی تاریخی متفاوت است.
تعریف geniusدر اغلبِ لغتنامهها اینگونه آمده است: (1) نبوغ: قوهی خلاقه یا ذهنی استثنایی یا نوعی دیگر از توانایی یا قریحهی طبیعی. (2) نابغه: شخصی که برخوردار از این قوه است. در حالی که کانت در نقد قوهی حکم نبوغ را چنین تعریف میکند: قریحهای که به هنر قاعده میبخشد (§ 46).
تولید کار هنری بدون داشتن مهارت لازم امکانپذیر نیست. مسلماً مجسمهسازی که مجسمهای میسازد یا نقاشی که نقشی بر پردهای مینشاند یا سرایندهای که شعر میسرازد و... باید مهارت لازم و کافی در ساختن مجسمه یا نقاشی یا شعر داشته باشد اما پرسش این است که آیا صرف مهارت کافی است یا عوامل و عناصر دیگری نیز در تولید کار هنری دخالت دارد؟
مباحث مطرحشده از گادامر دربارهی هنر، بیشتر معطوف به فهم و تفسیر آثار هنری است؛ اما ما در این گفتوگو میخواهیم نظر گادامر را دربارهی نسبت مهارت و هنرمند در مقام خلق اثر هنری بررسی کنیم؛ اینکه هنرمندان عادی چگونه با پیگیری کار هنرمندان بزرگ کار آنها را امتداد میدهند تا بهمرور سنتی هنری بهوجود آید؟
منش این مقاله کانتی است چراکه در کار بازنویسی سنتی است که از دل سنت نقد سوم یعنی «نقد قوهی حکم» بیرون آمده است و ما در پی این بازنویسی، به آرا و ایدههای دو تن از فیلسوفان قارهای متأخر تئودور آدورنو و ژان فرانسوا لیوتار در باب تدقیق کار هنری در نسبت با مقولهی ارتباطپذیری نقب میزنیم. ما میخواهیم نشان دهیم این دو فیلسوف در خوانشهای خود از سنت کانتی برآمده از نقد سوم، وجهی از کار هنری را مورد نقد و مداقه قرار میدهند که نوعاً پارادکسیکال است؛ بهعبارتی کار هنری به مقولهی ارتباطپذیری، «بیعلاقه» است و دربرابر دریافتها، خوانشها و تفسیرها بهشدت مقاومت میکند چون در پی گونهای ارتباط خودآیین یا خودویژه است. پختهترین و پروردهترین فرم چنین استدلالی را میتوان در پارههای رسالهی «نظریهی زیباشناسی» آدورنو و مقالات کتاب «ناانسانی» لیوتار بررسید چنانکه آماج این مقاله چنین است.
وظیفهی هنر عبارتست از نشئهمند کردن و شاعرانه ساختن امر پیشپاافتاده در جهان رؤیایی مصرف انبوه.
والتر بنیامین
در این جستار بنا بر آن داریم نگاهی تحلیلی به تغییر در تجربه و کارکرد اثر هنری با عطفنظر به تأملات والتر بنیامین (1892-1940م) در باب بازتولیدپذیری تکنیکی، یعنی یکی از بزرگترین تحولات دوران مدرن در تولید اثر هنری، بیندازیم. اساسیترین تأملات او در اینباره، در یکی از مهمترین جستارهایش تحت عنوان اثر هنری در عصر بازتولیدپذیری تکنیکی آن به چاپ رسید.
زندگی و هستی تمامی موجودات در جهان، از طریقِ تجربه شکل میگیرد. در واقع تنها ساحت در دسترس برای هر موجودی، تجربه به معنای عام آن است. زندگی چیزی نیست جز تجربهای هر لحظه که از خلالِ ادوات و ابزاری که هر موجود برای تجربه کردن در اختیار دارد، میگذرد. زندگی انسانی نیز چیزی جدای از این زندگی عام و کلی نیست. انسان نیز تنها از طریق تجربه شکل میگیرد و به زندگی ادامه میدهد. حتی اگر موافق با تجربهگرایانی مانند لاک نپذیریم که ذهن انسان لوحی سفید و نانوشته است که تنها از خلالِ تجاربش در زندگی پر میشود، میتوانیم رد تجارب نسلهای قبل و تعاملِ آنها با هستی را در ذهنی که به ما به ارث رسیده، پی بگیریم.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.