تعریف geniusدر اغلبِ لغتنامهها اینگونه آمده است: (1) نبوغ: قوهی خلاقه یا ذهنی استثنایی یا نوعی دیگر از توانایی یا قریحهی طبیعی. (2) نابغه: شخصی که برخوردار از این قوه است. در حالی که کانت در نقد قوهی حکم نبوغ را چنین تعریف میکند: قریحهای که به هنر قاعده میبخشد (§ 46).
مشخص است که این تعریف نیازمند ایضاح بیشتری است. از نظر کانت، نابغه کسی است که قوای خلاق فطری او هماهنگ با طبیعت است، و بنابراین توانایی خاصی در تولید هنری دارد طوری که هیچ محدودیتی برای آن نمیتوان متصور شد. هنر نبوغ، از نظر کانت، هنر زیبا است (§ 46). این گفته که هیچ قاعدهای نمیتوان برای هنر زیبا متصور شد، به این معنی است که کارکردهای ذهن نابغه را نمیتوان بر هیچ کس دیگری اِعمال یا تجویز کرد، حتی اگر آنها نیز نابغه باشند. کانت خاطرنشان میکند هر هنری مستلزم قواعدی است که شیوهای برای خلق کارهای دیگر فراهم میکند، مثلاً شخص میتواند ببیند که چطور نقاشیای از یک تصویر یا مدل به روش خاصی انجام میشود، و علوم را میتوان به دروسی قابلِ تدریس و فهم برای دیگران برگرداند. طبق نظر کانت هر هنری قاعدهای دارد که مبتنی بر اِعمال مفهومی بهمثابه مبنای ایجابی آن است، بنابراین هر حکمی دربارهی زیبایی هنر باید در پیوند با این مفهوم باشد. برای کانت این یک قانونِ موضوعه است که هیچ هنری نمیتواند بدون قاعده باشد. این بدان معنی است که هنر زیبا باید قاعدهای داشته باشد، اما آن قاعده نمیتواند از یک مفهوم مشتق شود، و خودِ هنر زیبا هم نمیتواند قاعدهای برای ایجاد محصولی از آن تدبیر کند. اما در عین حال از آنجا که یک محصول هرگز نمیتواند بدون قاعدهای قبلی هنر نامیده شود طبیعت باید در هنرمند، از طریق هماهنگی قوای او، به هنر قاعده بخشد، یعنی هنر (زیبا) فقط بهمثابه محصول نبوغ ممکن است. از این لحاظ، کانت توانایی نبوغ را اینگونه تعریف میکند: «نبوغ یک استعداد ذهنی فطری است که طبیعت از طریق آن به هنر (زیبا) قاعده میبخشد» (§ 46). بنابراین، چون نبوغ قریحهای است برای تولید که هیچ قاعدهی معینی (در پیوند با مفهوم) نمیتوان برای آن به دست داد، از این رو هنرِ زیبایی که محصول نبوغ است باید اصیل[1] باشد، یا به تعبیر کانت، اصالت[2] باید نخستین ویژگی آن باشد. اصالت از نظر کانت، اساسیترین بخش قوهی نبوغِ نوابغ است: «نابغه کسی است که با استفاده از اصالت چیزی را از خودش تولید میکند که بهطور معمول باید تحت راهنمایی دیگران فراگرفته و تولید شود» (§ 46).
یکی دیگر از قابلیتهای نبوغ باید توانایی تولید محصولات واقعی باشد و نه مهمل. به ادعای کانت، محصولات نبوغ باید الگو یعنی نمونه[3] باشند، یعنی نباید از تقلیدِ محصولات دیگر تولید شوند، بلکه باید بهمثابه معیار یا قاعدهی داوری برای دیگران به کار روند. همچنین نبوغ نمیتواند شرح یا بهطرز علمی توضیح دهد که محصولاتش را چگونه تولید میکند، از همین روست که نابغه، یعنی کسی که خالق محصولی اصیل است که آن را مدیون نبوغ خویش است، خود نمیداند ایدههایش چگونه در او پیدا شدهاند؛ و نیز قدرت آن را ندارد که چنین ایدههایی را [...] تدبیر کند و در قالب دستورالعملهایی به دیگران انتقال دهد تا آنان را به تولید محصولات مشابهی توانا سازد. سرانجام، طبیعت توسط نبوغ نه برای علم بلکه برای هنر قاعده مقرر میکند تاجاییکه هنر، هنر زیبا باشد.
کانت بهطور دقیق بین محصولات نبوغ و محصولات تقلید[4] تمایز قایل میشود. از نظر کانت، «همگان متفقند که نبوغ تماماً ضد روحیهی تقلید است» (§ 47). تقلید حاصلِ یادگیری است، و تحت هیچ شرایطی نمیتواند نبوغ دانسته شود. هرچند نابغه معاف از آموزش نیست بلکه همانند هر کس دیگری، او نیز میتواند تحت آموزش قرار گیرد و تواناییهایی را نیز کسب کند، اما نابغه بهخاطر قوای هماهنگ خاصش از این قابلیت برخوردار است که به ورای سطحی برسد که قابل آموزش دادن یا آموزشپذیری باشد. اینجاست که کانت مثالی را از دنیای علم در مقابل هنر میآورد. بهعنوان مثال «نیوتُن» را در نظر آورید. به ادعای کانت، درست نیست مغزی همچون مغز بزرگ نیوتن را نابغه بنامیم، زیرا حتی حاصل تفکرات چنین شخصی را نیز میتوان آموخت و بنابراین در مسیر طبیعی پژوهش و تأملِ قاعدهمند قرار دارند و نوعاً از آنچه که میتوان با سعی و تلاش به وسیلهی تقلید اکتساب کرد متفاوت نیستند. از این رو میتوانیم همهی آنچه را که نیوتن در اثر سترگش به نام اصول حکمت طبیعی آورده است بهخوبی بیاموزیم، صرفنظر از اینکه چه مغز بزرگی برای کشف آنها لازم بوده است، اما نمیتوانیم سرودن اشعار «نغز» را، هر اندازه هم که دستورالعملهای هنر شاعری گویا و الگوهای آن عالی باشند، بیاموزیم. بهزعم کانت دلیلش چیزی جز این نیست که نیوتن میتوانست کلیهی مراحلی را که از نخستین عناصر هندسه تا کشفیات بزرگ و ژرف خویش پیموده بود، نهفقط برای خودش بلکه برای هر کس دیگری کاملاً گامبهگام و روشن توضیح دهد. اما شاعری بزرگ مثل «هُمر» نمیتواند توضیح دهد که ایدههای پر تخیل ولیکن سرشار از معنایش چگونه در ذهنش به هم میآمیزند، به این دلیل ساده که خود او هم نمیداند و بنابراین نمیتواند آن را به هیچ کس دیگری نیز بیاموزد. کانت در اینجا تلاش میکند نشان دهد حالتِ ذهنی خاصی لازم است تا چنین اشعار نغزی خلق شوند، و در مقابل، اصول علم در مسیر کاملاً متفاوتی قرار دارند: «پس در قلمرو علوم بزرگترین کاشف از مقلد و شاگرد ساعی خویش فقط از نظر مرتبه تفاوت دارد در حالی که از کسی که طبیعت او را مستعد هنرهای زیبا ساخته نوعاً متفاوت است» (§ 47). او در ادامهی بحثش بهنوعی هستیشناسی کار دانشمند و نابغه را به لحاظ ارزشی با هم مقایسه میکند و میگوید: «این تفاوت به معنای کوچک انگاشتن قدر آن مردان بزرگی که نوع بشر اینهمه رهین منت آنهاست، در قیاس با کسانی نیست که از موهبت طبیعی استعداد در هنرهای زیبا برخوردارند. زیرا گروه اول از این جهت که استعدادش معطوف به کمال بیشتر و پیشرفت فزایندهی معرفت و [...] درعین حال آموختن این معرفت به دیگران است از برتری بیشتری نسبت به کسانی برخوردار است که شایستهی نام نابغه هستند؛ زیرا برای نوابغ، هنر در جایی متوقف میشود [...]؛ بهعلاوه چنین ‘مهارتی’قابل انتقال نیست [...] و این مهارت با او میمیرد» (§ 47) و صرفاً ‘روش’او میتواند بهعنوان یک الگو توسط دیگران، آن هم به طریق خاص خودشان، مورد پیروی، و نه تقلید، قرار گیرد؛ «تا اینکه طبیعت شخص دیگری را به همین طریق از این موهبت برخوردار کند و چنین کسی فقط به مثالی نیاز دارد تا استعدادی را که از آن آگاه است به همان شیوه به فعالیت درآورد» (§ 47).
سؤال کانت این است که اگر بناست موهبت طبیعی برای هنر (بهمثابه هنر زیبا) قاعده وضع کند، این قاعده از چه گونهای است؟ کانت پاسخ میدهد این قاعده نمیتواند به یک فرمول تقلیل یابد و بهمثابه یک دستورالعمل به کار رود زیرا در این صورت حکم دربارهی زیبا قابل ایجاب برحسب مفاهیم خواهد بود. اما این قاعده باید از کجا اخذ شود؟ این قاعده باید از عمل، یعنی از محصول نبوغ انتزاع شود تا سایرین بتوانند استعداد خود را با قرار دادن این محصول بهمثابه الگویی نه برای تقلید بلکه برای پیروی اندازه بگیرند. کانت در اینجا در به کار بردن واژهها بسیار دقت به خرج میدهد. از نظر او محصولات نبوغ مدلی برای کپیبرداری صِرف (Nachmachung)، که به معنای تقلید هم هست، نیستند، بلکه مدلی برای پیروی (Nachahmung) توسط هنرمندان دیگری هستند که میخواهند استعداد خود را به بوتهی ارزیابی بسپارند. کانت تبیین چگونگی امکان این امر را دشوار میداند و میگوید ایدههای هنرمندِ نابغه ایدههای مشابهی را در شاگردش برمیانگیزد اگر طبیعت به این شاگرد نیز بهرهی مشابهی از استعداد (یا قوای نفسانی) هبه کرده باشد، و نتیجه میگیرد الگوهای هنرهای زیبا یگانه وسیلهی انتقال این ایدهها به اخلافند. به گفتهی کانت، هنرهای مکانیکی و هنرهای زیبا بسیار متفاوتند، اولی بهمثابه هنری که مستلزم تلاش فراوان و فراگیری دروس هنری است، و دومی بهمنزله هنری که در قلمرو نبوغ جای دارد؛ معهذا کانت اذعان میکند هیچ هنر زیبایی نیست که در آن عنصری مکانیکی، که میتواند طبق یک سری قواعد درک و مراعات شود (یعنی عنصری مدرسی که شرطی ذاتی برای هنر محسوب میشود) وجود نداشته باشد. این بدان معنی است که برای کانت نهتنها هنر نبوغ، یعنی هنر زیبا، دربردارندهی تمام عناصری است که مختص هنرهای مکانیکی است، بلکه همچنین علاوهبر آن برخوردار از هماهنگی قوای هنرمند است، یعنی وضعیتی که باعث میشود قاعدهی هنر از طبیعت اخذ شود و نه از مفاهیم. کانت برای ایضاح این فقره عبارات روشنی میآورد و میگوید در هر هنری باید غایتی را تصور کرد، در غیر این صورت به هیچ وجه نمیتوانیم محصول آن را هنر بدانیم بلکه صرفاً محصول تصادف خواهد بود. لیکن برای فعلیت بخشیدن به غایتی، قواعد معینی لازم است که شخص قادر به عدول از آنها نیست. ولی چون اصالتِ قریحه جزءِ ذاتی (اما نه یگانه جزء) خصلت نبوغ را تشکیل میدهد، بهزعمِ کانت، تهیمغزان چنین میپندارند که بهترین شیوه برای جلوه دادن خود بهعنوان نوابغی شکوفا، رها ساختن خود از تمام قیدوبندهای مدرسی و عناصر هنرهای مکانیکی است و تصور میکنند، بنا به تمثیل او، انسان با اسبی لگامگسیخته بهتر از اسبی تربیتشده نمایش رژه میدهد. پس بهگفتهی کانت، آنهایی که ادعا میکنند نابغه باید به همهی مهارتهای مکانیکی پشت کند تنها خود را فریب میدهند. چنین هنرمندی قادر نخواهد بود هیچ چیز با ارزشی تولید کند، بلکه نابغه باید آموزههای مکانیکی را پذیرا باشد و سپس با فراروی از آنها دست به خلق هنرهای زیبا بزند. تنها نبوغ میتواند چنین هنر زیبایی را بیافریند.
به اعتقاد کانت «برای هنر زیبا، یعنی تولید چینن اعیانی، نبوغ لازم است»[5] (§ 48). بهنوشتهی کانت، یکی از قوای ذهن که برسازندهی نبوغ است، همانا روح[6] است. از نظر کانت، روح، [بهمعنای زیباشناختی،] نامیست برای «اصل برانگیزاننده در ذهن»[7]. با توجه به همین، کانت بر آن است این قوهی روح است که ذهن را به نوسان درمیآورد، یعنی آن را در چنان بازیای قرار میدهد طوری که میتواند علاقههایش را حفظ کند و بیآنکه خسته یا پریشان شود حتی نیروهایش را نیز تقویت میکند. این اصل توسط قوهی نمایش ایدههای زیباشناختی کنترل میشود، یا به قول کانت اصلاً «چیزی جز قوهی نمایش ایدههای زیباشناختی[8] نیست» (§ 49). منظور کانت از ایدهی زیباشناختی آن تصوری از قوهی متخیله است که اندیشههای بسیاری را سبب میشود بیآنکه هیچ اندیشهی معینی، یعنی هیچ مفهومی، بتواند با آن تکافو کند، و در نتیجه هیچ زبانی بتواند آن را بهطور کامل برساند یا مفهوم کند. این بدان معنی است که قوهی متخیله ادراکات متکثرِ تدارک دیده شده توسط شهود را با قوهی فاهمه (مفاهیم) ترکیب نکرده است. این امر باعث برانگیخته شدن احساس خاصی میشود که توضیح آن بسیار دشوار است و کانت چنین تصوراتی از قوهی متخیله را ایده مینامد. این ایده، نقطهی مقابل یک ایدهی عقلی است که، برعکس، مفهومی است که هیچ شهودی (تصوری از قوهی متخیله) نمیتواند با آن تکافو کند. ایدهی زیباشناختی ایدهای است که در آن ما از طریق قوهی تخیل تلاش میکنیم به شهودی که فراسوی مفاهیممان، فراسوی مرزهای تجربه است ظاهر واقعیتی عینی ببخشیم. کانت در اینباره شاعری را مثال میزند که جرأت میکند ایدههای عقلی از موجوداتِ نامرئی، قلمرو قدیسان، دوزخ، ابدیت، خلقت و غیره را صورت محسوس ببخشد؛ یا حتی وقتی با اموری سروکار دارد که نمونهای در جهان تجربه دارد، مثل مرگ، عشق، حرص و غیره، میکوشد به مدد قوهی متخیله (که با بازی عقل برای رسیدن به یک حداکثر رقابت میکند) از محدودیتهای تجربه فراتر رود و چنان صورت محسوس کاملی به آنها ببخشد که هیچ نمونهای در طبیعت برایش یافت نمیشود. این قدرت قوهی ایدههای زیباشناختی است، معهذا این قوه اگر بهخودیخود لحاظ شود در حقیقت فقط قریحهای از قوهی متخیله است.
قوهی مهم دیگری که نبوغ باید آن را فراچنگ خود آورد قوهی فاهمه است. بهنوشتهی کانت وقتی تصوری از قوهی متخیله را تحت یک مفهوم قرار دهیم، تصوری که به نمایش آن تعلق دارد، اما فینفسه بیش از آن چیزی که در یک مفهوم معین میتوان فهمید مایهای برای اندیشه فراهم میکند و بر همین اساس خودِ مفهوم را به لحاظ زیباشناختی بهطور نامحدود «گسترش» میدهد، در این صورت قوهی متخیله خلاق است و قوهی ایدههای عقلی (عقل) را به جنبش درمیآورد و به کار میگیرد، یعنی به کمک یک تصور، «اندیشهای وصفناپذیر»[9] حاصل میشود. این مسئله به این خاطر است که صفات زیباشناختی[10] یک ابژه هرگز نمیتوانند تماماً نمایش داده شوند، بنابراین هنگام صدور حکم زیباشناختی بهطور کامل قابل دریافت نیستند، که کانت آن را «اندیشهی وصفناپذیر» مینامد: «احساسی که قوهی شناخت را برمیانگیزد و به زبان، که حروف صِرف است، روح میافزاید» (§ 49). بنابراین از نظر کانت، قوای ذهنی که وحدت آنها (در نسبتی معین) نبوغ را میسازند قوهی متخیله و فاهمهاند. بنابراین، نبوغ عبارت است از نسبتی خجسته بین این قوا، که هیچ علمی نمیتواند آن را یاد دهد و هیچ تلاشی قادر نیست آن را بیاموزد، و به مدد آن ایدههایی برای مفهومی معین مییابیم، و برای این ایدهها نیز بیانی پیدا میکنیم که میتوانند حالتی از ذهن را که توسط آنها ایجاد شده، بهعنوان ضمیمهی مفهوم، به دیگران انتقال دهند. این قریحه، یعنی بیان عنصر توصیفناپذیر در حالت ذهن هنگام تصوری معین و انتقالپذیر کردنِ کلی آن، «نیازمند قوهای برای درک بازی زودگذر قوهی متخیله و وحدت دادن آن با مفهومی است که بتواند بدون هیچگونه اجبارِ قواعد انتقال پیدا کند» (§ 49).
بنا به ادعای کانت، نبوغ منحصراً قریحهای هنری و حالتی از ذهن است و نسبتی با قلمرو علم ندارد زیرا در علم قواعدی کاملاً معلوم پیشاپیش وجود دارند و روش آن را تعیین میکنند. بنابراین، نبوغ هنری فارغ از هر اضطرار و محدودیتی است، حال آنکه دانشمندان هرگز چنین نیستند[11]. بهعقیدهی کانت، از آنجا که نابغه «دُردانه»ی طبیعت[12] است باید همچون پدیدهای نادر نگریسته شود و نمونهی او برای سایر اصحاب ذوق موجدِ یک مکتب، یعنی نظامی آموزشی مطابق قواعد باشد. البته برای چنین اشخاص دنبالهرویی، هنر زیبا تا جایی که طبیعت قاعدهاش را توسط نابغهای عرضه کرده باشد، تقلید محسوب میشود، اما هشدار میدهد که اگر شاگرد از همه چیز استادِ نابغهی خود موبهمو تقلید کند، حتی از کاستیهایی که فقط برای خودِ فرد نابغه بهمثابه تهورِ بهحقِ او قابل پذیرش است، این تقلید، کورکورانه[13] خواهد بود، و محصول او به صِرف نمایشِ مهارتی مکانیکی تقلیل خواهد یافت. کانت بلافاصله هشداری هم در قبال خطر در افتادن در چنبرهی «منریسم» یا شیوهگری میدهد و آن را نوع دیگری از تقلید کورکورانه میداند و میگوید «شیوهگری بهطور کلی ویژگیای است که شخص توسط آن خود را تا حد ممکن از مقلدان جدا میکند بیآنکه از صلاحیت، یا از قریحهی نمونه شدن برخوردار باشد» (همان). شخص به دو طریق میتواند در تولید هنریاش شیوهگری کند که فقط دومی برای هنر زیبا اعتبار دارد: یکی از طریق صناعت (شیوههای زیباشناختی)، و دیگری از طریق روش (شیوههای منطقی). فرق این دو در این است که اولی هیچ معیاری جز احساسِ وحدت در نمایش ندارد ولی دومی از اصول معینی پیروی میکند، محصول هنر، بهزعمِ کانت، فقط زمانی منریستی یا متصنّع نامیده میشود که نمایش ایدهی آن فقط معطوف به ویژه بودن باشد و متناسب با خودِ ایدهی مزبور شکل نگرفته باشد، که اگر چنین تناسبی برقرار بود، محصول نبوغ تلقی میشد.
کانت در ادامه (در § 50) بحث را به سمت پیوند ذوق با نبوغ در محصولات هنر زیبا میبرد. از نظر کانت، ذوق، انضباط یا تربیت نبوغ است و از تمثیلی برای توضیح آن استفاده میکند: بالهای بلندپرواز آن را «میچیند»، آن را پرورش و صیقل میدهد، و معتقد است برای استادِ هنر زیبا بودن، باید پیش از آن استاد هنر مکانیکی بود. سپس میگوید پیوند ذوق و نبوغ، باعث میشود ایدههای نابغه مورد پیروی یا تقلید واقع شوند. این بدان معنی است که کانت سرانجام آخرین جزءِ ضروری نبوغ را برمیشمارد: ذوق. بهگفتهی او در آخرین سطر از § 50: «برای هنر زیبا، قوهی متخیله، فاهمه، روح و ذوق لازم است»، که سه قوهی اول وحدتشان را از چهارمی دریافت میکنند. محصولاتِ چنین حالت ذهنی نبوغآمیزی، بهزعمِ کانت، باید اصیل، نمونهوار، غیرقابل پیروی توسط علم، و گیرندهی قواعد خود از طبیعت باشد. در اینجا نقدهایی بر ادعاهای کانت میتوان وارد کرد.
وقتی به گزارش کانت از نبوغ برحسب خلاقیت یا آفرینش هنری بازمیگردیم، و نگاهی هم به تعریف لغتنامهای آن میاندازیم، میبینیم تعریف مدرنِ نبوغ هم به همان اندازهی تعریف کانت مبهم است و چیزی بیشتر از معرفی آن بهعنوان قریحهای طبیعی و ممتاز به دست نمیدهد. بنابراین، اعتراضهایی که به شرح کانت شده، به نظر میرسد به خاطر محدود کردن قلمرو نبوغ نهایتاً به هنر و پیرویهای هنری[14] است.
مثالِ خود کانت را در نظر بگیریم، یعنی آنجا که دربارهی نیوتن صحبت، و او را با امثال هُمر یا ویلاند[15] مقایسه میکند. به استدلال کانت، هنرمند نابغه قادر نیست توضیح دهد که نقاشی یا شعرش را چگونه خلق کرده است، به این معنا که شاعر در سُرایش شعرش ملهم از درکی از مافوق طبیعت است. مشهور است که نیوتن در کشف نیروی جاذبه ملهم از مشاهدهی سقوط سیب از درختی بود که زیر آن نشسته بود. میتوان شک داشت که نیوتن قادر بود دقیقاً و گامبهگام توضیح دهد که چگونه سیب به سمت زمین کشیده شده است چه رسد به اینکه بخواهیم بگوییم به مدد الهامی ناگهانی به سازوکار عالم پی بُرده است. همانطور که دیدیم، دلیل عدمِ توجه کانت به دانشمند، در مقابل هنرمند، این است که دانشمند میتواند نحوهی ارتباط بین ایدههای مختلفش را در چارچوب علم نشان دهد و اینکه چنین ارتباطهایی میتواند توسط اخلافِ او فهمیده، کپیبرداری یا تقلید شود. اما مگر نه این است که شخص میتواند همین کار را در چارچوب هنر نیز بهآسانی انجام دهد، شخص میتواند دریابد که چگونه نوابغ هنری مانند پیکاسو و سزان تأثیر مستقیم و بیحدوحسابی بر هنرمندان بعدی داشتهاند و از هنرمندان سَلَف خود ملهم بودهاند. این هنرمندان به هنرهای زیبای پیش از خود همانگونه مینگریستند که دانشمندانِ خلف نیوتن آثار او را میفهمیدند و از آن ایدهبرداری میکردند. برای مثال، شاهکاری از رنوار[16] به نام «چترها» اولین بار بر اساس سبک خودِ او نقاشی شد، اما، پس از مراوده و آشنایی با هنرمندی مثل سزان[17]، همان نقاشی اصلی را مورد بازبینی قرار داد و دوباره بخشی از آن را به سبکی متفاوت کشید که با دیدن آن سریعاً میتوان آن را ملهم از سبک سزان شناسایی کرد. آنچه از این گفته برمیآید این است که یک هنرمند میتواند اثر هنرمند دیگری را ببیند، درکی از آن به دست آورد، تحت تأثیر ترکیببندی آن قرار گیرد، سپس به سبک خودش بازگردد و آن را تغییر دهد، در حالی که همین کارش هم شاهکار قلمداد شود. این بدان معنی است که روش علمی و روش هنری نشان دادن ساختار یک اثر یا محصول ممکن است از نظر سبک متفاوت، ولی اساساً یکی باشد. روش پیشرفت در عالمِ هنر موازی و همانند پیشرفت در دنیای علم است: از نیوتن به انیشتین، از او به هاوکینگ، و از او به.... دانشمند سازوکار موضوع علمش را درست مانند هنرمند فرامیگیرد، و هر دو برای فرارَوی و پیشرفت خود نیازمند استعدادی استثنایی هستند. نبوغ علمی امری کاملاً امکانپذیر است و علاوه بر این به همهی قوایی که درگیر در فرایند نبوع هنری هستند نیز احتیاج دارد. همچنین به نظر میرسد که دانشمند نیاز به درک بیشتر و عمیقتری از ماهیت شهود (زمان و مکان) دارد زیرا بیش از هر چیز، اینها همان اموری هستند که او در تلاش برای توصیف و تبیین آن است. در نتیجه، به نظر میرسد قصورِ کانت در برخورد با مسئلهی نبوغ و اصحاب نبوغ (نوابغ)، رفتار بیش از حد رمانتیک و محترمانه و نخبهگرای او با این مسئله باشد. کانت نابغه را از دیگر اقشار جامعه جدا میکند تاجاییکه تقریباً بهمثابه ناانسان[18] به نظر میرسد. رفتار کانت در اینباره ما را به یاد رفتار آریستوکراسیکِ یا نخبهسالارانهی[19] افلاطون در جموری میاندازد، او در آنجا فیلسوفشاه را بهمثابه نوعی موجودِ عزلتگزیدهی قادر مطلق و نخبهای جدابافته به تصویر میکشد که در عین بری بودن از هرگونه علایق مادی و دنیوی، به دلیل داشتن فضایل خاصی مثل دانشِ جامعالاطراف، نبوغ، شجاعت و البته عدالت لایق حکمرانی، پیروی و اطاعت میداند. بنابراین در ارزیابی ایدههای کانت دربارهی نبوغ و نابغه و پیوند آن با آفرینش هنری آشکار به نظر میرسد که او دامنهی نبوغ را بیش از حد محدود میکند زیرا بسیار مشتاق است از مفهوم نبوغ بهمثابه پشتیبانی برای دیدگاههایش دربارهی چیزی استفاده کند که اولاً و بالذات برسازندهی هنر زیبا است.
منبع
کانت، ایمانوئل (1388) نقد قوهی حکم، ترجمهی عبدالکریم رشیدیان، چاپ پنجم، تهران، نشر نی.
[1]- original
[2]- originality
[3]- exemplary
[4]- imitation
[5]- «ليکن براي داوري دربارهي اعيان زيبا، از جهت زيبايي آنها، ذوق لازم است». اين عبارت بهنوعي مبين آن است که «زيبايي طبيعي، چيزي زيباست؛ زيبايي هنري تصوري زيبا از چيزي است» (همان).
[6]- spirit
[7]- animating principle of the mind
[8]- aesthetic ideas
[9]- Ineffable thought
[10]- aesthetic attributes
[11]- البته کانت در اين قسمت، چهار ويژگي نبوغ را برميشمارد که مورد اخير تنها يکي از آنهاست: «ثانياً، نبوغ بهعنوان قريحهاي هنري مستلزم فاهمه، و نيز مستلزم تصوري (هرچند نامعين)، و بنابراين مستلزم نسبتي ميان قواي متخيله و فاهمه است. ثالثاً، نبوغ قوهي متخيله را در رهايیاش از هر راهنمايي قواعد، معهذا همچون غايتمند براي نمايش مفهومِ داده شده، مصور ميکند رابعاً، غايتمندي ذهني ناخواسته در هماهنگي آزاد قوهي متخيله با قانونمندي فاهمه مستلزم چنان تناسب و استعدادي در اين قواست که هيچگونه پيروي از قواعد علوم يا تقليد مکانيکي نميتواند [بهتنهايي] آن را ايجاد کند بلکه فقط طبيعتِ شخص قادر به ايجاد آن است» (§49).
[12]- favourite of nature
[13]- aping imitation
[14]- artistic pursuits
[15]- Wieland
[16]- Renoir
[17]- Cezzane
[18]- inhuman
[19]- نبايد آن را اليگارشي (اشراف سالاري) دانست.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.