چه چیز از گذشته به ما ارث میرسد؟
چه چیز از گذشته به ما ارث نمیرسد؟! همین سؤال شما؛ نوع و نحوهی طرح آن؛ زبانی که به خدمت گرفتهاید تا آن را بیان کنید. پاسخهایی که دریافت میکنید؛ موقعیت تاریخیای که من و شما در آن قرار گرفتهایم. نحوهی سخن گفتن؛ شیوه یا سبک زندگی؛ آداب و ادب معاشرت و مراودت و مصاحبت و معاملت ما با دیگر افراد و گروههای اجتماعی؛ جامعه، سنت و فرهنگ؛ نظامهای فکری، اعتقادی، ارزشی، اجتماعی و اقتصادی؛ پیچلاخی از نهادها، سازمانها، تشکیلات اداری، اجرایی و قضایی؛ و خلاصهی سخن آنکه عالمی از فضاها، بافتها، محیطها، ابزارها و فناوریهای ظریف و زمخت و سبک و سنگین و ریز و درشت و پیچیده و پیشرفتهای که از هر سو و در هر جا، ما را در میان گرفتهاند و در هر لحظه و دم زندگی از محیط خانه گرفته تا محیطهای کار و فضاهای ورزشی و تفریحی عمومی با ما هستند و در جان ما حضور فعال دارند، همهوهمه، مصادیق آشکار و مظاهر ملموس و واقعیتهای مسلم همان چیزی هستند که اصطلاحاً به آن گفته میشود «میراث»، به مفهوم عام، فراگیر و جامع آن. حتی یک نگاه ساده از همین نگاههای معمولی و متداول و روزمرهی مردم کوچه و بازار به محیطها و فضایهای پیرامون خود بیندازیم کافیست متقاعد شویم و بپذیریم میراث و هرآنچه از نسلهای گذشته به ارث بردهایم، تا چه میزان عمیق، وثیق، اجتنابناپذیر و مقدر، با رگ و پی و شریان و جریان زندگی ما آدمیان درهمتنیده است.
میراث چونان نیل همیشه جاری، از سرچشمههایی که از آن سو و این سو و هر سو میتراوند و جریان آن را پدید آوردهاند، به ما میرسد. همهی ما در بستر آن غوطهوریم و دمی فارغ از آن و بیرون از آن، نمیتوانیم زنده بمانیم، همانگونه که دریازیان فارغ از دریا. میراث یک مفهوم انتزاعی فلسفی نیست. هم واقعیتی است کثیرالاضلاع و کثیرالافعال، هم زنده و بالنده، هم با بار معنایی عمیق هستیشناختی و متعالی و «متافیزیکی» و یا فراتاریخی به مفهوم جدید آن، هم تاریخی، فرهنگی، انسانشناختی، جامعهشناختی و باستانشناختی و با ابعاد و اضلاع معرفتشناختی، حقوقی و اخلاقی و موارد دیگر از این جنس.
انسان تنها هستندهای است که از خود برای نسلهایی که از پی میرسند، میراث به جای مینهد. تاریخمند بودن آدمی بدون میراث، قابل تصور نیست. اگر ریشهی واژهی هلنی معرب میراث را که از اسم الههی سرنوشت (ΗΜοι’ρα) گرفته شده و این اسم که خود از فعل میرازو (Hμοιρα’ςω) مشتق شده و معنای لغوی آن «تقسیم و قسمت کردن و سهم و بهرهی هر کس و هر چیز را به او و یا به آن دادن» ذکر شده است، بپذیریم، متوجه میشویم تا چه میزان میراث به لحاظ مفهومی نیز بار هستیشناختی بسیار غنی و سنگینی را بر شانه گرفته است. به هر روی، مفهوم ارث و میراث و وارث مواریث مدنی و معنوی و مواریث فرهنگی و ملموس و ناملموس و شمار متعدد ترکیبات و مشتقات دیگر از این جنس، هم بازاندیشی میطلبند، هم نقد و تحلیل و توضیح و تعریف جدید را.
چگونه میتوان میراثدار گذشگان بود و چگونه ارث حفظ میشود؟
ما عملاً و قهراً و بهطور مقدر، میراثدار گذشتگان هستیم. فرزند آدمی چشم در عالمی میگشاید که پیشاپیش، پیش روی او «از پیش نهاده شده» است. واقعیتی که آسان نمیتوان از کنارش گذشت. نیچه یک پیکارگر خستگیناپذیر و فیلسوف شورشگر علیه همین عالم «از پیش نهاده شده» با همهی سنتها و نظامهای ارزشی و اعتقادی و فکری نهادینهشده و مواریث «از پیش نهاده شده» از هر جنس آن است. البته تجربههای عرفانی نیز از منظری و بهنحوی دیگر، سعی ورزیدهاند انسان را از حجاب سنتهای نهادینه و تکراری و یا به مفهوم عرفی آن، «آباء و اجدادی شده» برهانند. نیچه روی به سوی ابرانسانی داشت رهیده حتی از ارزشهای معتالی. او آنها را در بنیاد نهادن عالم و آدمی دیگر ناکارآمد میدانست. او روی به سوی آیندهای داشت که قطار نیهیلیسم غربی، آخرین مقصدش بود. عارفان، روی به سوی کعبه و قبله و چشمهی زلال و سیمرغ قاف میراث دیگری داشتند و منطق حضور انسان را در جهان، به مفهوم عمیق قرآنی و وحیانی آن، در «میراث و وراثت منطقالطیر» یعنی منطق پرواز به سوی آسمانهای رفیع و فراخ روح و سیمرغ «وجود» و رهایی از حجاب و سیلاب زمان تاریخی و سریان و غلیان موجودیتهای متکثر و متفرق عالم ناسوت میدیدند و میزیستند و مییافتند. اثرجاودانه «منطقالطیر» عطار را ببینید. قصهی «پیرچنگی» مولوی را نیز در مثنوی ملاحظه کنید:
هست هشیاری ز یاد ما مضی/ ماضی و مستقبلت پردهی خدا
آتش اندر زن به هر دو، تا بکی/ پرگره باشی ازین هر دو چو نی؟
تا گره با نی بود، همراز نیست/ همنشین آن لب و آواز نیست
تاریخ و زمان تاریخی، اساساً یعنی «یاد ما مضی». این «یاد ما مضی»های تاریخی یعنی گذشتههای تاریخی از هر جنسی، مانند گرههایی هستند در درون نی هستی ما. این گرهها را میباید از میان برداشت تا دم آن میراث و نفخهی ازلی و الهی در رگ و پی جان ما جاری شود. خورشید آن روح و نفخهی ازلی وقتی در جان ما طلوع کند، در پرتو روشنایی آن، جهان را دیگر آنگونه نخواهیم دید که در حجاب زمان تاریخی. اینکه مثنوی با رمز نی به سُرایش درمیآید نیز تصادفی نیست. بنا به شواهد باستانشناختی، نی کهنترین سازی است که آدمی ساخته است. گرهگره یا بندبند بودن آن نیز کنایت و اشارتی به حجابهایی است که انسان در جهان، در ارض هبوط و عالم ناسوت که از منظر عارفان عالم غربت است و فراق، تجربه میکند. باز در همین رابطه بیدل دهلوی، شاعر تمثیلهای آب و آینه را ببیند.
باستانشناسان وقتی عزم کاوش محوطههای باستانی را میکنند، آنقدر وجببهوجب و لایهبهلایه و دورهبهدوره لایههای باستانی را یکی پس از دیگری برمیگیرند تا به خاک طبیعی یا لایهی بکر برسند. یعنی لایهای که درآنجا تاریخ پایان گرفته و هیچ اثری از تاریخ و فرهنگ آدمی در آن قابل مشاهده نیست و لایهی کاملاً طبیعی است. عارفان نیز چنین میکنند؛ آنقدر درون خویش را میپالایند و حجابها و گرههای ناسوتی را از خانهی وجود برمیگیرند تا به لایهی بکر روح، یعنی همان نفخهی ازلی دست یابند؛ یا چونان مقنیان، آنقدر صبور و سختکوش و امیدوار اقلیم و ارض وجود تاریخیشده و تاریخمند آدمی را میکاوند تا به منبع و سفرههای زلال روح دست یابند.
نهان از تو میباختم با تو عشقی/ تو فهمیده بودی نفهمیده بودم
به مژگان گشودن نهان گشت بیدل/ جمالی که پیش از نگه دیده بودم
یعنی وقتی مژگان و چشم منِ تاریخیام گشوده شد، آن جمال تجربهها، دیدارها، مشاهدات، مکاشفات، مقام و نشئهی حضور فراتاریخی و عمیقاً عاشقانه، زلال، متعالی و پیراسته از اغراض و امراض ناسوتی، نهان شد. اساساً زمان تاریخی و ارثها و میراثهای نهادینه و تکراریشدهی تاریخی از منظر عارفان و تجربههای عرفانی و اهل شهود و اشراق همیشه حجابها و پردهها و صدفهایی بودهاند برگوهر نهان «وجود» آدمی و یا به مفهوم دیگر، گوهر روح و نفخهی ازلی که خداوند در جان آدم دمید.
پیامبران در دریدن و شکستن بتها و حجابهای تاریخی و ساختهی فهم و وهم انسان تاریخیشده و تاریخمند، از عارفان و فیلسوفان هم مصصمتر، هم استوارتر و هم بنیادیتر پیکار کرده و به میدان کارزار آمدهاند. الوهیتها و موجودیتهای الوهی ساخته و پرداختهی ذهن و فکر و فهم و وهم کژ آدمیان، از جنس سنتها و مواریث نهادینه و «آباء و اجدادی شده»ای بودند که هزارهها، چونان میراث مقدس پرستیده میشدند. تفاوت این میراث الوهیتها و موجودیتهای مشرکانه و مخلوق فهم و وهم انسان از الوهیت یکتا و یگانهای که آفریدگار است نه آفریده. «وجود» است (ToOn) نه ماهیت و موجود (Tαο’ντα) و موجودیتهای متکثر و مشرکانه، بهغایت بنیادین است و از نهایت تا بینهایت.
ملاحظه میکنید که هرآنچه از گذشته چونان میراث و ارث به ما میرسد ضرورتاً و الزاماً نه متعالی است و نه پسندیده. عالم بشری ما چونان عالم موران و زنبوران بسیط نیست. بار سنگین و فشار خردکنندهی دوگانگیها و تناقضها و تنشها را همیشه بر شانه میکشیده و همچنان میکشد. میراث، سنت و الوهیت، امر مقدس و دین، ذوق و عرفان، دانش و دانایی، فلسفه و تعقل، هنر و تخیل، خلاقیت و هنرمندانگی، مهارت و فناوری، سیاست و قدرت، دولت و مدیریت و صدها و صدها موارد مشابه دیگر در تاریخ و حضور و تجربهی تاریخی انسان در جهان، مانند تیغها و شمشیرهایی که از دو دم بریدهاند، عمل کردهاند. انسان هزینه و بهای سنگینی را در آوردگاه این دوگانگیها و تناقضها پرداخته است.
آیا ما نیازی به دانستن رویدادهای گذشته داریم؟
یقیناً چنین نیازی اجتنابناپذیر است. جهل و بیخبری در جامعه و جهان بشری هم فساد انگیز است و هم مهلک و مرگبار. تاریخ، مدرسهی فراخ است و دروازهاش گشوده بر روی همگان. هر قومی، هر ملتی و هر سنت فکری و نظام اعتقادی که در این مدرسهی فراخ و گشاده و گشوده به روی همگان، استوارتر و مصصمتر زانوی طلبگی بر زمین کوفته است، در فراز آمدن بر چالشها و آزمونهای تاریخی، توفیق بیشتر داشته و کمتر آسیب دیده و از حوادث زمانه و مکر دهر ایمنتر مانده است.
به تعبیر ابوریحان «و در همهی حالات دینی و دنیوی، از تاریخ گریزی نیست»، وقتی چنین است هرآنچه در آن اتفاق میافتد میبایست آن را جدی گرفت و در فهم آن نیز جدی کوشید.
هرکه ناموخت از گذشت روزگار/ هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
جوامعی که فاقد آگاهی تاریخی بودهاند، در رویارویی با بحرانها و چالشها و حوادث تاریخی، بسیار آسیبپذیر و شکنندهتر از جوامعی بودهاند که مجهز به آگاهی و فهم تاریخی از آنچه در درون و بیرون جامعهی آنها اتفاق میافتاده بودهاند. عذر میخواهم که ناگزیر هستم در اینجا از مفهوم عرفی «تیپ» استفاده کنم. تجربه و بوتههای آزمون رویدادهای تاریخی به ما آموخته که دو تیپ انسان و دو گونه جامعه، یکی در رویارویی با چالشها و بحرانهای تاریخی و دیگری در دست و پنجه فشردن با بحرانهای وجودی هم مقاومتر بودهاند هم شکستناپذیرتر؛ انسان و جامعهای که مجهز به آگاهی و اندیشهی تاریخی است، میداند در چه موقعیت تاریخی قرار گرفته و میتواند اوضاع و شرایط را دقیق و درستتر ارزیابی کند و درست نیز تصمیم بگیرد؛ و دیگر انسان و جامعهای که ایمان میورزد و آماده و مهیای رویارویی و هزینه دادن و هزینه کردن همهی سرمایهی مادی و معنویاش در کعبه و قبله و محراب و پیشگاه حقیقتی که جان بر کف، بر سر آن نهاده است، اگر یک جهان رویاروی ایمان او صف بیاراید، پیروزی از آن اوست. شکست را راهی به رخنه در اردوی ایمان اصیل و زلال او نیست. یک جان نورانی و ایمان متعالی و گوهرین با قامتی استوار فراسوی یک جهان ایستاده است.
مراد ما، ایمان از جنس همان ابراهیمی و نبوی و اصیل و گوهرین است. میراث متعالی و ارجمندی از پیامبران به ارث بردهایم. ایمانی غنی و پرمایه و لبریز از رحمت، شفقت، فتوت، وفاداری، جلالت، زیبایی و...؛ نه صورتکهای بدلی، تعصبآلود، منافقانه و تهی از انسانیت. پدیدهی شومی که احساس میکنیم یک بار دیگر در جهان بیمار ما بر صحنه آمده و میکوشد غاصبانه بر مسند رفیع آن ایمان زلال و صاف نبوی تکیه زند.
از تاریخ و مواریث تاریخی چونان مادهی شناخت و منبع و موضوع معرفت هر مادهای که بهجای میماند، میبایست صیانت شود. در قرآن شریف به این نکته کراراً اشاره شده است: «فَالْیوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیهً وَإِنَّ کَثِیرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آیاتِنَا لَغَافِلُونَ»
حتی جسد فرعون (اهرام) چونان مادهی معرفت و چونان برگی از کتاب قطور تاریخ بشری ما، در وجدان و حافظهی تذکر تاریخی ما میبایست حفظ شود و در یادها بماند و هربار، بازخوانی، بازاندیشی، نقد و تحلیل بشود تا بار دیگر در دام تفرعن فرعونی گرفتار نشویم و همان راهی را نرویم که پیشینیان بهخطا رفتند.
هیچ عصری گشادهدستتر و عطشناکتر از دورهی جدید، عمر و اندیشهی نسلهایی از سختکوشترین فرزندانش را به پای تاریخ و شناخت رخدادهای تاریخی هزینه نکرده است. اینک، تاریخ همهی اقوام و همهی ملتها در سطح جامعهی جهانی، مادهی معرفت و موضوع اندیشهی تاریخی اوست. هیچ کسی مجاز نیست هیچ میراثی را از هر جنس، نوع، ماده و منبعی و متعلق به هر دورهای، چونان موضوع شناخت و مادهی اندیشه و منبع شناخت ما دربارهی گذشته، آسیب رسانده و تخریب کند. تخریب و تجاوز به محوطههای باستانی، نوعی کتابسوزی است؛ نوعی از میان بردن و محو کردن تاریخ و میراث آدمی است که به هیچ طریقی دیگر جبرانپذیر نیستند.
به هر میزان معرفت و فهم ما از تاریخ و رویدادها و موقعیتها و شرایط تاریخی که درآن زیستهایم، محدودتر، خامتر و سطحیتر مانده، بیشتر در معرض خطر فروغلطیدن و فروافتادن در دام تاریخ و ورطههای تاریخی بودهایم. هر جامعه و فرهنگ و ملتی که ضرورت و نیاز به نقد و تحلیل و تفسیر حوادثی که در عقبهی او به وقوع پیوسته و یا حوداثی که در آوردگاه تاریخی زیسته، عمیقتر و جدیتر احساس کرده و پذیرفته است، از دامهای تاریخ ایمنتر مانده است.
آیا میتوان قائل به حافظهای تاریخی شد که رویدادها را حفظ میکند؟
انسان از موهبت حافظهی فوقالعاده قوی برخوردار است. اگر قوهی تفکر و تعقل و تخیل انسان را موهبت حافظهی قوی و بیبدیل همراهی نمیکرد، تاریخ چونان تاریخ آدمی در جهان افق نمیگشود و حضور تاریخی انسان درجهان چونان وجودی تاریخیشده و تاریخمند، جامهی واقعیت بر تن نمیپوشید. تصادفی نیست در نظامهای فکری و اعتقادی عهدباستان، حافظه در سپهرهای الوهی و با تجربهی انسان از الوهیت فهمیده میشد و از بار هستیشناختی بسیار غنی برخوردار بود. در اسطورههای عهد باستان هلنی، حافظه، یک الهه است (HMνημοσυ’νη) و مؤنث هم است که تأکیدی است بر سرشت زایندهی حافظه. تأکید بر جنبههای معرفتی حافظه نیز در نظام دانایی و فکری عهد باستان هلنی نیز حائز اهمیت بسیار بود و بر جایگاه رفیعی نیز تکیه زده بود. سقراط افلاطونی میگفت که کارش بیدار کردن حافظهی آبستن از معرفت و حقیقت است و تداعی کردن و روشن کردن و افروختن چراغ هرآنچه فراموش شده و خاموش مانده است.
تاریخ و حافظهی تاریخی بدون برخورداری از موهبت حافظه، قابل تصور نیست. حافظهی تاریخی وجود دارد و در آن محل تردید نیست. اما باید دید مراد از مفهوم حافظه و تذکر تاریخی که دورهی جدید سنگش را بر سینه میکوبد چیست. حافظه و تذکر تاریخی به مفهوم موزهای آن، یک چیز است و تذکر و حافظه تاریخی به مفهوم زنده و متعالی آن، چیز دیگر. حتی حافظه و تذکر تاریخی به مفهوم صرفاً معرفتشناختی و اندیشهی تاریخی آن، یک چیز است و حافظه و تذکر تاریخی به معنای ایمان و نظام اعتقادی و دیانت و معنویت زنده و فعال بر صحنه، چیزی دیگر. در سنتهای معنوی گذشته، ذکر و تذکر از معنای متعالی بسیار غنی برخودار بودند و تذکر و تفکر، شانهبهشانهی هم ره میسپردند. در روشنایی ذکر و تذکر، تفکر و تعقل و تخیل به بار مینشستند. مناسبتشان، شهود و اشراق تنگاتنگ بود.
حافظه و تذکر تاریخی که دورهی جدید سنگ آن را بر سینه میکوبد، بیش از همه، از آن بوی فراموشی (HΛη’θη) به مشام میرسد تا حقیقت و ناپوشیدگی و ذکر (HAλη’θεια) به مفهوم عهد باستان هلنی آن. ذکر و تذکار و تذکر را باید زیست. از جنس حال هستند نه قال. دقت میطلبند و مراقبت و تمرکز و رشتههای اتصال مستحکم با سپهرها و مراتب متعالیتر وجود و حلقههای پیوند باطنی و روحانی با آشیانههای بکر وجود. دورهی جدید، سدههاست که با چنین سنت و میراثی وداع گفته است.
اکنون همهی جوامع روزگار ما، سعی و تمایل میورزند هم درسطح ملی و هم جهانی، مواریث مدنی و معنوی و ملموس و ناملموس خود را به ثبت برسانند. این یک پدیدهی جدید است که هم ظاهراً خوشحالکننده است و مایهی امیدواری و هم غمانگیز و مأیوسکننده. خوشحالکننده از آن جهت که به هر روی، مواریثی را که در معرض خطر نابودی قرار گرفتهاند، میتوان جسم و جسدشان را چونان تذکر تاریخی، از بیرون حفظ کرد. غمانگیز و مأیوسکننده بدان سبب که احساس میکنیم با روح مواریث عالمی وداع گفتهایم که دیگر در درون ما زنده نیست و زیر سقف موزههای عالم مدرن و یا به طریق موزهای میبایست اسکلتشان را نگهداری کرد.
این تذکر و حافظهی تاریخی موزهای، پدیدهی جدید و اجتنابناپذیری است. برای انسانِ خاطرهزداییشده، نسیانزده، سرگشته و بیقرار، موزهها گویی تنها پناهگاههایی هستند که زیر سقفشان میتوان تاریخ و حضورتاریخی انسان را معنا کرد. آنجا که دیگر حضوری، تذکر و تعلق خاطر باطنی به حقیقتی، همدلی و مؤانستی با میراثی معنوی و ستونهای استوار معبدی که بتوان زیر سقف و فضای الوهی و حریم مقدس آن سکنی گزید و آرام گرفت، در میان نیست؛ اگر موزهها هم نبودند چه میشد؟!
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.