بررسی نسبت بین هنر و زندگی بدون نظر به تحول معنای هریک امکانپذیر نیست. همهی مفاهیم و از جمله هنر و زندگی واجد حیثیتی تاریخیاند، به این معنا که بهتبع تحول در نسبت تاریخی آدمی با هستی و حقیقت، تحول مییابند و واجد معنایی دیگر میشوند. به عبارت دیگر همچنانکه فهم ما تاریخی یا تاریخمند است، مفاهیم ما نیز که البته چیزی جز همان فهم ما از امور نیست تاریخیاند و از جهت نسبتی که با ما دارند از ثبات و قرار برخوردار نیستند.
این البته بهمعنای قول به نسبیتانگاری و طرد هرگونه ثبات و شک در امکان وصول به حقیقتی ثابت نیست، بلکه بیان این نکته است که از آنجا که نسبت آدمی با حقیقت همواره ثابت نیست، دریافت او نیز از حقیقت امور متحول و متغیر است و به همین جهت است که آدمی برخلاف سایر موجودات واجد تاریخ است.
هم هنر و هم زندگی مفاهیمی تاریخی و سیالند و لذا بررسی نسبت بین آندو منوط به در نظر داشتن حیث تاریخی آنها است. معنایی که امروزه و در ادامهی اندیشهی مدرن از هنر و زندگی و طبیعتاً نسبت بین ایندو در مییابیم، مسلماً با معانی آنها در دورهی پیشین یکسان نیست.
معنای هنر در عصر جدید
فهم متعارف و متداول ما از هنر برگرفته از مفهوم جدید هنر است که در قرون جدید بهتدریج قوام یافته است. بر این اساس، کار هنری شیئی است ساخته و پرداختهی دست آدمی که بهزیبایی ساخته شده است. به این معنا که تفاوت بین اشیای هنری با ابزارها و وسایل در زیبایی آنها است. اما بسیاری از ابزارها و وسایل نیز خالی از جنبههایی از زیبایی نیستند. فیالمثل سازندگان اتومبیل و یا وسایل و لوازم منزل، آنها را بهزیبایی طراحی میکنند و موجب جذابیت آنها نزد خریداران و مصرفکنندگان میگردند. پس چه تفاوتی بین آثار و اشیای هنری با لوازم و وسایل زیبا و جذاب وجود دارد؟ ابزارها و وسایل بهصورت انبوه تولید میشوند و مستقیماً در خدمت مصرف قرار داده میشوند اما ظاهراً آثار هنری یکتا و یگانهاند و مصرف روزانه ندارند. پردهی «شام آخر» اثر یگانهای است که نظیر آن را در جای دیگری نمیتوان یافت. سمفونیهای بتهون ابداع اوست و نام او را با خود بههمراه دارد. پس آیا میتوان تمایز کارهای هنری از وسایل و ابزارها را در یکتا و یگانه بودن آنها دانست؟
امروزه در عصر -بهتعبیر والتر بنیامین- تکثیر مکانیکی آثار هنری، یکه و یگانه بودن آثار هنری از میان رفته است. پردهی شام آخر لئوناردو داوینچی را تا پیش از صد سال پیش صرفاً در محل ترسیم آن در صومعهی «سانتا ماریا دله گراتسیه» در میلان قابل مشاهده بود اما امروزه تصویرهای بیشماری از آن در همهجا هست و میتوان تصاویر آن را در منزل داشت. لبخند ژوکوند در موزهی لوور نگهداری میشود اما تصاویر آن همهجا هست و علاوه بر این، هنرهای جدید از قبیل سینما ذاتاً وابستهی به تکثیرند. فیلمی که تولید میشود باید تکثیر شود تا همگان آن را بهتماشا بنشینند. اما تفاوتی که در اینجا با تکثیر تصاویر آثاری از قبیل لئوناردو داوینچی وجود دارد آن است که در آن نقاشی، بین اصل و تصویر، تفاوت و تمایز هست در صورتی که در هنر فیلم هیچ تفاوتی بین نسخهی اصلی کارگردان با نسخههایی که در دسترس همگان قرار میگیرد وجود ندارد. پس یکه و یگانه بودن کار هنری حداقل در برخی از هنرها مانند هنر سینما منتفی است.
بنیامین از این حادثه در هنر تعبیر به «قداستزدایی» از کارهای هنری میکند. قداست و هالهی مقدسی که دیروز کارهای هنری را در بر میگرفت امروزه از میان رفته است و آثار هنری در دسترس همگان قرار گرفته است.
اما از سوی دیگر آیا کارهای هنری امروزه در تصور ما کاملاً از ابزارها و وسایل متمایزند؟ امروزه حداقل از یک جهت کارهای هنری را وسیله میدانیم؛ به این معنا که آنها وسایل کسب لذت و گذران لحظات تفریح و مایهی شادی و نشاط و خوشی ما هستند. شعری میخوانیم تا از آن لذت ببریم و به موسیقی گوش میدهیم تا ملالت یکنواختی زندگی روزمره کمتر شود و بدینترتیب کارهای هنری را نیز بهوجهی وسیله میدانیم. وسیله چیزی است که ذاتاً مطلوب نیست، بلکه برای رسیدن به چیز دیگری مطلوبیت دارد. ما کارهای هنری را نیز وسیلهی کسب لذت و نشاط خود میکنیم. در این صورت کار هنری دیگر بهخودیخود مطلوب نیست بلکه از جهت لذتی که به ما میدهد مطلوب است.
پس در تصور و تلقی امروزی ما، کارهای هنری ساختههای دست انسانند که بهزیبایی ساخته شدهاند و مشاهدهی (یا مطالعه یا شنیدن) آنها موجب لذت و شادمانی ما میگردند. دو نکتهی دیگر در این تصور وجود دارد: اول آنکه سازندگان کارهای هنری چه تفاوتی با سازندگان سایر وسایل دارند و دو دیگر آنکه زیباییای که آنها را متمایز میکند چیست و به چه معنا است؟
در تصور امروزی ما شباهت سازندگان و پدیدآورندگان کارهای هنری و وسایل و لوازم در مهارت و کارورزی آنها است. هرچند امروزه تولید ابزارها و وسایل چنان به صنعت و تکنولوژی ماشینی وابسته شده است که معنا و مصداق مهارت نیز تا حدود زیادی تغییر کرده است. هم هنرمندان و هم اهل صنعت، به هر حال در کار خویش واجد مهارتند، اما تفاوتشان در آن است که هنرمند با قوهی خیال خلاق خویش صورتهای نو و ترکیبهای بیسابقه میآفریند و این نشان از نبوغ او دارد. هنرمند نابغهی خلاقی است که آثار هنری را بر اساس نبوغ خویش و نه طبق الگوهای از پیش موجود و بهتقلید از دیگران پدید میآورد. هنرمند صورتهای خیالی خویش را در کارهای هنری متجسم میکند. این صورتهای خیالی از کجا میآیند؟ تفاوت هنرمند با دیگر انسانها در حساسیت فوقالعادهی اوست. او از دیگران حساستر است. آنچه را دیگران نمیبینند و از کنار آن میگذرند هنرمند میبیند و از آن متأثر میشود و بهواسطهی قوهی تخیل و بیانگری قوی و شدیدی که دارد در کارهای هنری خویش، مثلاً در قطعهای موسیقی یا پردهی نقاشی یا چند بیت شعر، بهزیبایی بیان میکند، و ما که مخاطب آن کارهای هنری هستیم با دریافت آن واجد همان احساس و تأثری میشویم که منشأ کار هنری بوده است.
بدینترتیب در تصور امروزی ما، هنرمند از سر نبوغ خویش کارهای هنری را میآفریند و موجب لذت در مخاطبان خویش میشود. از آنجا که در این تلقی، اساس و مبدأ و منشأ کار هنری نبوغ و حساسیت، یعنی تواناییهای شخصی هنرمند، قرار گرفته است، هنرمند سوژه و هنر امری سوبژکتیو، یعنی منتسب به سوژه و تواناییهای او، دانسته میشود.
در تصور امروزی ما، زیبایی چیزی بیش از یک احساس نیست. زیبایی احساس لذتی است که در مواجهه با برخی اشیا در ما ایجاد میشود. از شنیدن قطعهای موسیقی یا خواندن غزلی عاشقانه یا تماشای یک بنای معماری هنری احساس لذت و بهجت میکنیم. این احساس را احساس زیبایی مینامیم. این احساس از مشاهدهی برخی مناظر طبیعی نیز به ما دست میدهد. پس چیزی در بیرون به نام زیبایی وجود ندارد؛ زیبایی احساسی است در ما. بدینترتیب در تصور امروزی ما هنر، کار هنری، هنرمند، زیبایی و مخاطب کارهای هنری همگی اموری سوبژکتیو و صرفاً بشری و بدون اتصال و ارتباط با امور متعالی هستند.
معنای زندگی در عصر جدید
با این ملاحظه میتوان نسبت هنر را با زندگی و در عصر کنونی دریافت. اما بهتر است قدری بر معنای زندگی و تصور امروزی ما از آن نیز تأمل کنیم. زندگی امروزه برای ما به چه معنا است؟ آیا معنای زندگی را باید در لابهلای کتابها و نوشتهها و حتی افکار و اندیشههای بزرگان یافت؟ یا معنای امروزی زندگی را در بطن خود زندگی و زیستجهان واقعی ملیاردها انسان موجود و زنده میتوان دریافت؟
عصر ما عصر تولید انبوه ابزارها و وسایل مصرفی است که مصرفکنندگان آنها در همهی نقاط جهان پراکندهاند. کارخانههای بزرگ صنعتی با تکنولوژی پیچیدهی پیشرفته، هرروز ملیونها قطعه پوشاک، لوازم کامپیوتر، لپتاپ، تبلت، کیف و کفش، موبایل، کاغذ، خودکار، میز و مبل، فرش و کفپوش، سنگ و سرامیک، یخچال و تلوزیون، اتومبیل و صدها و هزاران وسیلهی دیگر تولید میکنند و ارتش وسایل ارتباط جمعی جهانی متشکل از شبکههای ماهوارهای و محلی، اینترنت، روزنامه، رادیو و در و دیوار شهرها و حتی بدنههای اتوبوسهای شهری به تبلیغ آنها میپردازند.
چرخهی بازار تولید برای مصرف و مصرف برای تولید چرخ دنیای کنونی را میگرداند که اگر وقفهای در تولید یا در مصرف بیفتد نظم کنونی پریشان میشود. در عصر ما همهچیز در نسبت با مصرف معنا پیدا میکند. اشیا بر دو گونهاند: یا قابل مصرفند یا غیرِقابل مصرف. امور غیرِقابل مصرف یا همان اشیای مصرفی قبلیاند که اکنون تبدیل به زباله شدهاند و در بهترین حالت باید بازیافت شوند تا باز در چرخهی تولید و مصرف قرار گیرند و یا مواد خامی هستند که میتوانند تبدیل به مواد مصرفی گردند. اما اینهمه مرکزیت و محوریت مصرف ریشه در کجا دارد؟ اینهمه نیاز به مصرف از کجا میآید؟
چرخهی تولید برای مصرف و مصرف برای تولید صرفاً کالای مصرفی تولید نمیکند بلکه بیش از آن و پیش از آن احساس نیاز به مصرف تولید میکند. افراد احساس نیاز به کالاهایی میکنند که داشتن آن کالاها به مخیلهی نسلهای پیشین آنها هم خطور نمیکرد. زندگی امروزهی ما در سایهی همین احساس نیاز شکل میگیرد و بدینسان مردم به دو گروه تقسیم میشوند: گروه اول آنها هستند که به مرتبهای از ارضای احساس نیاز خود نائل میشوند و گروه دوم آنها که در حسرت ارضای نیاز خویش به سر میبرند. آنها که میخرند و مصرف میکنند بهزودی با آمدن مدهای جدید از آنچه دارند دلزده میشوند و در فکر تعویض آنند و آنانکه در حسرت به سر میبرند میکوشند به هر ترتیب که شده سهمی در مصرف پیدا کنند.
عصر ما عصر تکنیک است. تکنیک در عصر ما با تکنیک در اعصار گذشته تفاوتی ماهوی دارد. عصر ما به این معنا عصر تکنیک است که نگاه تکنولوژیک در همهجا غالب است و همهچیز با این نگاه نگریسته میشود. در نگاه تکنولوژیک جدید هر شیئی منبع ذخیرهی انرژی بهحساب میآید و لذا میتوان و باید آن انرژی را آزاد ساخت و مهار کرد و تحت کنترل در آورد و روانهی بازار مصرف کرد.
نسبت کنونی هنر و زندگی
حال نسبت هنر با زندگی در عصر حاضر چگونه است؟ چنانکه گفته شد از همان آغاز دوران مدرن و بر وفق اندیشهی مدرن دریافت خاصی از زیبایی و هنر بهوجود آمد که همچنان غلبهی خود را حفظ کرده است، هرچند مبانی آن متزلزل شده است. زیبایی در اندیشهی مدرن مثلاً نزد هیوم، برک، کانت و بسیاری دیگر از اندیشهوران و فیلسوفان احساس لذت خاصی است که ما در هنگام مواجهه با برخی اشیا میکنیم. زیبایی گونهای احساس لذت است. کانت آن را احساس لذت بدون سود میخواند تا آن را از احساس لذت از اموری که بهجهت سود و فایدهای که برای ما دارند لذتبخش هستند متمایز کند. این احساس، احساس لذت زیباییشناختی نامیده شده است. زیبایی ممکن است زیبایی طبیعی باشد یا زیبایی هنری. کارهای هنری زیبا هستند، به این معنا که هنگام مواجهه با آنها احساس لذت میکنیم. به همین جهت در تحلیل نهایی میتوان کارهای هنری را وسیلهای برای کسب لذت دانست. ما پس از فراغت از اشتغالهای روزمره و برای رفع خستگی به تماشای آثار هنری میپردازیم.
در جهان ما کارهای هنری نقش دیگری نیز دارند که در همان چارچوب چرخهی تولید و مصرف قرار دارد و آن انتقال پیام است. کارهای هنری در خدمت انتقال پیام هنرمندان قرار دارند و انتقال پیام بهمعنای انتقال ایدئولوژی، در معنای بسیار وسیع کلمه است. هنر در عصر ما در بسیاری از موارد در خدمت ایدئولوژیهای رسمی، غالب یا غیرِرسمی است. اما آیا هنر و کارهای هنری در عصر تکنیک میتواند به حصول خودآگاهی تاریخی نسبت به وضعیت کنونی یاری رساند؟ نشانههایی از این امکان را در شعر و سینما و نقاشی معاصر میتوان دید.
بهطور خلاصه در عصر ما هم معنای خاصی از هنر و هم معنای خاصی از زندگی شکل گرفته است. هنر در عصر جدید به توانایی آفرینش آثار زیبا براساس قوهی خلاق هنرمند اطلاق میگردد و زندگی در پرتو نگاه تکنولوژیک بر مدار مصرف معنا مییابد. در این نگاه هرچیز و از جمله هنر و کارهای هنری نیز بهنحوی از انحا در مدار تولید و مصرف قرار گرفته است. اما هنر در ذات هنرمندانه و شاعرانهی هنرمند این امکان را در خود نهفته دارد که بتواند بر این نسبت چیره شود و احیاناً مبنا و اساس نسبتی دیگر را مهیا کند.
نگاهی به نسبت هنر و زندگی در عالم سنت
اما نسبت هنر و زندگی در سنت بهکلی متفاوت است که در اینجا به برخی از وجوه آن اشاره میشود. اولاً مفهوم امروزی هنر و زیبایی و تلقی کنونی از هنرمند و کار هنری سابقهای در سنت ندارد. اما این بدان معنا نیست که در سنت هنر وجود نداشته است. برعکس در سنتِ اقوام و ملل مختلف آثار هنری بهوفور یافت میشده است و حتی «هنر بزرگ» به سنت تعلق دارد، بهنحوی که نسبت بین زندگی و هنر در سنت را براساس هنر بزرگ و نقش آن در زندگی انسانها در سنت میتوان دریافت.
هنر بزرگ چیست؟ هنر بزرگ البته هنری نیست که صرفاً از لحاظ ابعاد و جنبههای کمّی بزرگ و عظیم باشد. هنر بزرگ به هنری اطلاق میگردد که به همهی شئون زندگی فردی و جمعی قومی که آن هنر به آنان تعلق دارد مرتبط است. هنر بزرگ هنری است که انسانها از بدو تولد تا هنگام مرگ و در اوقات مختلف زندگی با آن نسبت دارند. اساساً هنر بزرگ است که در پرتو آن اشیا برای آدمیان (در سنت) ظهور میکنند و معنای خود را مییابند. هنر و هنر بزرگ به این معنا بنیانگذار است، یعنی هنر بنیان و اساس زندگی تاریخی یک قوم را بنا مینهد. مساجد جامع و کلیساهای جامع و معابد بزرگ نمونههایی از هنر بزرگ هستند.
در سنت، مسجد جامع صرفاً مکانی در کنار سایر مکانها نیست، بلکه مرکز و محور زندگی آدمیانی است که بدان تعلق خاطر دارند. از بدو تولد تا دوران رشد و کار و جنگ و صلح و ازدواج و مرگ همهسر وابسته به آنند. به همین جهت است که شهرها در سنت بر محور مساجد و معابد و مکانهای مقدس شکل میگیرند و حول و حوش آن گسترش مییابد. کارهای هنری از قبیل معابد، کلیساها، مساجد، اشعار، مجسمهها و نگارهها اموری صرفاً جهت التذاذ مردمان و یا گذران ساعات و لحظات تفریح نیستند، بلکه در بطن زندگی آنها حضور دارند و زندگی را برای آدمیان معنا میکنند.
هنگامی که آدمی وارد در مکان مقدس (که امروزه آن را اثری هنری میخوانیم) میشود، خوب و بد و زشت و زیبا و ظلم و عدل و راستی و ناراستی را همین مکان مقدس برای او معنا میکند. ظهور اشیا برای آدمیانی که این هنر بدانان متعلق است را همین کار هنری فراهم مینماید. بدینترتیب کار هنری در سنت وسیله و ابزار نیست. در سنت حتی به کارهای هنری به عنوان کار هنری (بهمعنای امروزی لفظ) نیز نگریسته نمیشود. نسبت هنرمند با کار هنری نیز در سنت با نسبت آن در دورهی جدید متفاوت است. هنرمند کار هنری را به خود منتسب نمیکند بلکه آن را فیض حق و خود را واسطهی آن فیض میشمارد. او بر آن بود که منشأ هنر نه نبوغ و تواناییهای خود او که بخشش حق است. زندگی در سنت معنای خود را از هنر (بهمعنای هنر بزرگ) که محل تحقق حقیقت و ظهور عالم قدس در زمین بود میگرفت. امروزه قداست کارهای هنری از آنها رخت بربسته است و کارهای هنری تبدیل به میراث فرهنگی شدهاند. هنر امروزه دیگر محور و مرکز زندگی آدمیان نیست.
پینوشت
1- عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.