شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (76-77) شماره شانزدهم تاریخ کلیات ایرانیان و بایدها و نبایدهای جهانیشدن
با اینكه نگارنده به هیچوجه مایل نیست مختصر حاضر را كه شفافیت و سادگی بیان میطلبد با تأملات معمولاً پیچیدهی فلسفی مخلوط سازد، معالوصف برحسب ضرورت موضوع به ناچار ابتدا چند كلمهای بر این روال یادداشت میكند:
درآمدی شبه فلسفی
ما انسانها طی تاریخ طولانی و پر فراز و نشیب و در عین حال با شكوه بشریت همواره با سه موضوع «جهان، انسان و خداوند» روبهرو بودهایم و برحسب شرایط مختلف و به علل عدیدهای در دورانهای گوناگون این سه موضوع موضع عوض كردهاند و گاه یكی از آنها مركزیت یافته است.
نخست پس از طی دوران «دیشتومی جهان-انسان» -یونانیcosmos-logos و ایرانیBios-logos (جان و خرد نزد فردوسی)- و سپس تصور جهانِ بود و نمود (نومنال و فنومنالِ) افلاطونی، انسان غربی وارد دوران «تریشتومی انسان-جهان- خداوند» شد و این سه موضوع قرنها مورد بحث (در غرب و شرق) قرار گرفت: ابتدا جهان اعتبار یافت وcosmos اساس همهی چیزها تلقی گردید و از درونِ آنlogos هراكلایتوس وNous آناكساگوراس بیرون آمدند؛ سپس جهان نزد اگوستین(Augustinus) بیاعتبار شد و انسان «سایهی (لطف) الهی» (imago Dei) معرفی گردید؛ آنگاه استحالهای آرام از «جهانشناسی الهی» (cosmo-theologie) بهسوی «انسانشناسی الهی» (anthropo-theologie) كه اساس مسیحیت است (طبق رأی یاكوبی و فویرباخ) انجام گرفت و امروز ما پس از طی سطوح مختلف مادی و معنوی بشریت، وارد دنیای علمی، اینجهانی و عقلانی (سكولار و راسیونل) شدهایم و برای ما (در غرب) تنها «انسان و جهان» ماندهاند و هماكنون حركتی آرام از «آنتروپوتئولوژی» بهسوی «كوسموتئولوژی» در حال وقوع است و «جهان انسان شد و انسان جهانی» (شبستری)
ورود به متن
اما جهانیشدن انسان تنها به این مقدمات شبه فلسفی اندیشهای محدود و منحصر نمیشود: آنچه انسان را (به قول ویكو) خالقِ «جهان تاریخ» خود ساخت متكی به سلسله فرایندهای بسیار ژرف و گستردهای بود كه طی زمانهای طولانی، ابتدا بطئی و سپس بهمرور شدیدتر و نیرومندتر و جهشوار وارد جهان تاریخ آدمیان شدند كه در رأس و صدر آنها میتوان به جریانهای زیر اشاره كرد:
فرآیند شهریت و شهروندیت یافتن (اوربانیزاسیون)، صنعتی شدن (اندوستریالیزاسیون) اینجهانیشدن (سكولاریزاسیون)، انسانگرایی، (اومانیسم)، عقلانیتگرایی (راسیونالیسم)، انتقادگرایی (كریتیسیسم)، فرهنگپذیری (آكولتوراسیون)، رشد همهجانبهی علوم (سیانتیسم)، فنون (تكنولوژی)، دموكراسی سیاسی (دكوكراتیزاسیون) و ایجاد اقتصاد باز و آزاد (لیبرالیسم)، و اما بر فراز همهی اینها و بهمثابهی فضای ایجادكنندهی بسیاری از این تحولات «تكوین بورژوازی (سرمایهداری، كاپیتالیسم)» جهانی كه امروز تقریباً در تمام کشورهای دنیای ما استقرار یافته است!
این فرایندهای اكثراً ممزوج از كاركردها و ساختارهای مادی و معنوی و جریانهای بیرونی و درونی تمدنی، پس از شروع دوران ارتباطات و خروج حیات انسانی از دنیای گوتنبرگ و ورود به سپهر ماركونی و گام گذاشتن -حداقل سیویلیزاسیونی- به دهكدهی جهانی مك لوهان در سه سطح نمودار گردیده است كه این سه سطح پیشبینی نشده از نظرگاه جامعهشناسی تاریخی و فلسفهی تاریخ به سه صورت تشدید و تكمیلكنندهی هم، تجلی یافتهاند: تمایل به جهانیشدن (اونیورزالیسم) و عضوی از جامعهی جهانی بودن، گرایش به ایجاد ارتباطات و پیوندهای منطقهای و سرانجام رشد و تكوین مجدد ملیتگرایی (ناسیونالیسم). زیرا از دیدگاه جامعهشناسی تاریخی، طبیعی و حتی جبری به نظر میرسد كه وقتی فرایند جهانیشدن گسترش مییابد، طبعاً كشورهای دارای مقاصد و مصالح و منافع تقریباً مشترك در یك منطقه به هم نزدیك میشوند و نیز در درون تمام این فرایند عظیم تاریخی جهانی، ملتها نیز برای ورود به این تاریخ ناچار از تعیین هویت و تثبیت تشخص ملی خود میباشند تا در این دادوستد جهانی محو نگردند!
اما آنچه در این فرایند عظیم و حتمیالوقوع برای ما (و مانند ما) ایرانیان شایان توجه است ورود عامل محركهی عظیمی به این فرایند گسترده است و آن سرمایهداری یا كاپیتالیسم امپریالیستی جهانی براساس اقتصاد گرگمسلكانهی لیبرالیستی و دموكراسی روباهمنشانهی سیاسی است كه با همان شعار اولیهی هابزی(Hobbes) خود، یعنی «جنگ همه علیه همه» (bellum omnium contra omnes) و «انسان گرگ انسان است» (homo homini lupus) وارد تاریخ بشریت شده است!
به یاد بیاوریم كه سرمایهداری جهانی در دوران بورژوازی متقدم از جهانیشدن، اتحاد صلحآمیز و خردمندانهای را بین كشورهای جهان مدنظر داشت!
كانت -و قبل از او لسینگ و هردر و دیگران- كه پیشگام این پیام است از جهانیشدن در رسالهی معروف خود ایدهی تاریخی عمومی من حیث شهروندیت جهانی (1789) این قصد خیرخواهانه را در فلسفهی تاریخ خود میپروراند كه:
اولاً: برای پایان دادن به تمام خصومتها و جنگها و ایجاد صلحی ابدی و عام لازم است دولتهای ملتها با هم متحد شوند؛
ثانیاً: نظام داخلی این كشورها باید بهصورت جمهوری درآید تا دولتهای آنها واقعاً نمایندهی ملتهای آنها باشند!
ثالثاً: این دولتهای نمایندهی ملتها با حفظ تمامیت ارضی و استقلال میهنی و كلیت تشخص معنوی خود هركدام نقش خود را چونان عضوی فعال و قائم به خود در مجمع «سازمان ملل متحد» ایفا میكنند؛ و آنگاه در آن مجمع جهانی، ملتهای جهان برابر تمام احجافها، تعرضها و معضلات موضعگیریهای لازم قانونی و حقوقی متحدی به عمل میآورند!
خوانندهی این اظهار نظر انسانگرایانه و عادلانه و خردمندانهی بورژوازی اولیه -و به یاد بیاوریم كه این رأی بیش از صد سال قبل از ایجاد سازمان ملل متحد كنونی پیشنهاد شده است!- حال آن را با قصد كاپیتالیسم امپریالیستی كنونی جهانی (به سركردگی آمریكا) و جهانبینی شبه فلسفی «فوكویامایی» آن دال بر اطاعت همگان از اقتصاد لیبرال و دموكراسی سیاسی چونان نظامی توتالیتر (تمامیتخواه) و برای تمام زمانها مقایسه كند تا خود به تمییز بین آن هدف منصفانه و این تدبیر تزویرآمیز مصلحتطلبانه (پراگماتیستی) پی برد و دریابد كه در چنین وضعی كه پیش آمده است و در شرف جهانگیر شدن است، ما ایرانیان (و دیگرانی مانند ما) چه باید بیندیشیم و انجام دهیم!!
شارح این عبارات مایلست در زیر و آن هم با مراعات حداقل اجمال، رأی خود را در این باره تقدیم خوانندگان سوره نماید:
در تمام طول تاریخ مشخص دوهزاروپانصد سالهی ایران ما (و نه هفتهزار سالهی اكولوژیكی، آنتروپولوژیكی و اتنیكی آن) چند ویژگی اصلی در این تاریخ وجود داشته است كه ملت ایران را پابرجا نگاهداشته است:
نخست تلفیق طبیعی و غیرِفرمایشی بین «ملی و در عین حال بینالمللی» و «میهنی و جهانی» بودن كه این شاخصه در تمام ادبیات، عرفان و فلسفهی قبل و بعد از اسلام بهوضوح مشاهده میشود و نگارنده خود را بینیاز از ارائهی مستنداتی در اینباره میبیند.
دوم، وجود نیروی بیمانند تطبیق یافتن با واردی خارجی و تطابق دادن دیگری با ایرانیت ما كه بر مبنای این توانایی تاكنون -هرگاه از صد سال درهمریختگی و بلاتکلیفی تأسفبار اخیر بگذریم- ما ایرانیان فرآیندهای بیشمار تمدنی و فرهنگی (یونانی، هندی، مسیحی، اسلامی-عربی و جدیداً غربی) را بدون تخاصم به فضای ایرانی خود راه داده و آنها را ایرانیای (ایرانیزه) كردهایم و بالعكس نیز بسیاری از منشها و روشهای خود را با الگوهای مردمان خارج از ایران وفق دادهایم كه آثار این توافق را امروز هر ایرانیای در زندگانی روزمرهی مادی و در حیات عالی معنوی ما بهوضوح مشاهده میكند.
این دو ویژگی كه معرف فراشد تلفیقی عظیم در جریان «كثرت در وحدت و وحدت در كثرت» است، در تمام طول تاریخ خلقِ كثیرالمله و كشور متعددالحكام و ملت مختلفالفرهنگ تا هماكنون مشاهده میشود! این ویژگیها به یاد ما میآورد كه بنابراین نباید از جهانیشدن در ایران بهراسیم و اجتناب كنیم. حال كه چنین زمینهی شایان توجهی وجود دارد، باید بهسوی شناخت بایدها و نبایدهای جهانیشدن در ایران رفت:
اولاً، جهانی شدن و ایرانی بودن دو روی یك سكه است. وقتی میتوانیم وارد جهان شویم كه هم خود را نیك بشناسیم و هم جهان را بهدرستی درك كنیم، فقدان هر كدام از این دو وجه، وجه دیگر را عاطل و باطل میسازد؛ و متأسفانه تاكنون همین رویه در ایران معمول گردیده است! هرگاه این دو روی جریان واحد فرهنگپذیری و فرهنگی شدن -و فرهنگ به معنای بسیار وسیع آن- را مراعات نكنیم (كه درصد سال اخیر نكردهایم) بهجای عضوی «همبسته» به جهان مورد بحث، تبدیل به نوكری «وابسته» به چند كشور مقتدر جهان میگردیم.
عدم مراعات این دو وجه یا ما را از حامی «بینالمللی» بودن تبدیل به خدمتكار «فرا ملیگرایی» ماركسیستی كاذب استالینی میكند كه شصت سال بر احزاب كمونیستی و بعضی از كشورهای به اصطلاح سوسیالیستی، وحشیانه تحمیل گردید، و یا ما را به لجنزار «جهانوطنی» (كوسموپولیتیست) بودن بعضی از فرقههای دیننمای تاریخ اقتصاد تجاری جهانی میاندازد كه قصدشان از جهانی بودن، بیوطنی است!
ثانیاً: همانگونه كه دوری از شركت در فرآیند جهانیشدن ما را بهلحاظهای مختلف جدا و منفرد میسازد و از فعالیتهای ژرف معنوی جهانی باز میدارد و ملت ما را به بخشی از گذشتهی در خود مانده و متصلب شدهی خویش برمیگرداند (و تأثیر چنین ضایعهای بر روی نسلهای جوان ما فاجعهبار خواهد بود)، به همان نحو نیز بدون توجه به تمام امكانات و شرایط مادی و معنوی فرآیند جهانیشدن، وارد شدن به این جریان عظیم و غرقه شدن در آن، ملت ایران را در طولانی مدت تا حد از هم گسیختگی وحدت ملی و تلاشی هویت ایرانی تنزل خواهد داد و به خلأ تاریخی پرتاب خواهد كرد!
البته خوانندهی دانشآموختهی سوره، خوب میداند كه مسئلهی ورود به جهانیشدن با انواع بررسیها و ملاحظات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و نیز كاركردی و ساختاری نمادین و نهادین شده توأم است كه در هر كدام از این ابواب، مطالعات محتاطانهی وسیع و دقت نظر علمی (و نه ارائهی شعارهای تبلیغاتی دینی و سیاسی) لازم میآید كه این اقدامات بهعهدهی صاحبان این حرف و فنون است!
اندیشندگان به این جریانها و عملكنندگان به این اندیشهها باید در بررسیهای خود و كاربرد آنها همواره به تمامیتِ اهداف ملی و كلیتِ نیات فرهنگی ملتی سههزار ساله و نه به مقاصد معین قشر و گروه عرفی و یا به گرایشهای فرقهای دینی خاصی بیندیشند و بپردازند. تنها در این صورت است كه ما میتوانیم هنگام ورود به جهانیشدن و هماهنگی با آن -كه چنین چیزی امروز به هیچوجه در ایران روی نمیدهد!- رسالت تاریخی و اصالت ایرانیتی خود را حفظ نماییم و آن را چونان میراث و ذخیرهی ارجمندی برای ایجاد جهانی متحد به جامعهی بشری تقدیم نماییم!!
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.