بخش اول) در نگاه داریوش شایگان ما در کجا ایستادهایم؟
هنگام پرسش از کجا ایستادگی، علاوه بر مکان به زمان هم اشاره میشود؛ این نوعی از ادغامیافتگی است که به «فضا» اشاره میکند. از اینرو، میتوان «فضا» را؛ ترکیبی از دگردیسی زمان در مکان دانست که توسط جریان زمان هر لحظه تغییر شکل مییابد، بافتی از کلیت که دیگر نمیتوان امر جزئی ایستادگی را منوط به نقطهی ساکن در آن متمرکز ساخت. در هر «فضا» شیوهای از هستی وجود دارد که نشان میدهد شما چه کسی هستید، به چه کاری مشغولید، از کجا آمدهاید و به دنبال چه هستید (هاروی، 92: 66).
مقدمه: طرح نیوتونی کانت
کانت فکر کرد که فلسفهی متافیزیکیاش انقلاب کوپرنیکی را منعکس میکند. [انقلابی] که نگرش ما به جهان را واژگون کرد. به همین قیاس، او فکر کرد که فلسفهی سیاسیاش کار کپلر و نیوتون را منعکس میکند. کانت فکر کرد همانطور که آنها قوانین حاکم بر فیزیک و گردش سیارات را شرح دادند، او نیز قانون اخلاقی را کشف کرده است؛ یعنی امر مطلق(Categorical Imperative) را، که راهنمای عقل برای عمل است. او جستوجو کرد تا «غایت کلی طبیعت را دریابد...، و با نظر به این غایت، یک تاریخ از جانورانی را که بدون برنامهای از خودشان، بلکه بر طبق برنامهی معین طبیعت، ادامهی حیات میدهند، مکشوف سازد» (1891,Kant).
کارل لویت جایی گفته است: «اروپا زمانیکه شروع کرد به جهانگیر شدن، از هم پاشید». به نظر میآید جهانیشدن آخرین امکان زندگی غربی است. یعنی آخرین افقی است که تجدد در زندگی غربی میتواند بگشاید و در واقع همهی جهان را آیینهی خود کند. بنابراین مبنای فلسفی جهانیشدن چیزی جز بسط تجدد نیست. چراکه ایدهی جهانیشدن با دکارت و هابز و لاک در حوزهی فلسفه و سیاست پیدا شد. زمانیکه دکارت میگفت که باید یک روش واحد و یک علم وجود داشته باشد که با آن همهچیز به تصرف ما در آید، و یا لایبنیتس میگفت: یک زبان باید باشد و علم باید یک زبان داشته باشد، این ایدهی جهانیکردن تجدد بود. از این منظر امکان زبانهای دیگر منتفی خواهد شد و یک متد یا زبان سلطه مییابد. به این اعتبار جهانیشدن با تجدد همزاد بود که در ابتدا مجمل و سپس تفصیل و بسط یافت. بنابراین جهانیشدن، پایان تجدد و پایان ایدههای دوران روشنگری است. بهعبارتی تجدد با یک اصولی شروع شده و پایان تاریخ به یک معنا پایان تحقق اصول تجدد است. یعنی تجدد آخرین نفسهای خود را به لحاظ انضمامی میکشد و این آخرین نفسها بهواسطهی تکنولوژی در اقصی نقاط جهان بسط مییابد. بسط این اصول چیزی است که امروز جهانیشدن مینامند.
پایان تاریخ به مفهوم به نتیجه رسیدن تلاشهای بشر و رسیدن وی به اهدافی است که این تلاشها به سمت تحقق آن اهداف جهتگیری شده است. این تلقی است که به نظر میرسد در بحثهای متداول از «پایان تاریخ» مطرح میباشد و در بحث حاضر نیز مورد توجه خواهد بود. این تلقی بر این باور است که «تاریخ بشر» به مثابه یک کل به هم پیوسته به سوی منزلی فرجامین در حرکت است و در آن منزل فرجامین قرار است «معنای تاریخ» تحقق یابد. پایان تاریخ از این منظر یعنی رسیدن بشر به غایت اندیشه و فعالیتش و بدیهی است، باور به چنین تلقیای از پایان تاریخ این باور مقدماتی را در دل خود دارد که بشر میتواند غایت تاریخ را تشخیص دهد و باز هم بدیهی است که کسانی که حکم به پایان یافتن تاریخ دادهاند و زمانهی خود را پایان تاریخ دانستهاند، بر این باور بودهاند که تاریخ به منزل فرجامین حرکت خود رسیده است و غایت مدنظر آنها تحقق یافته است.
همهی تكنولوژیها ارتباطی هستند. كار ذاتی تكنولوژی كوتاه كردن فاصله و آسان كردن دسترسی است. بیل فاصلهی دست تا زمین را كوتاه میكند و بنابراین زحمت خم شدن را از كشاورز میگیرد. همچنین دستی كه خاك را بر میدارد و زیر و رو میكند را بسط میدهد و آن را به خاكهای «دورتر» میرساند. تكنولوژی هرگز جدا از انسانیت انسان نبوده است. انسان از ابتدا «ارتباطی» و «تكنولوژیك» بوده است
[مقدمه: بحران جهان امروز]
دیگر بههیچوجه امکان ندارد شهری را بازشناخت که یا «مدینه» (The City) باشد –مانند «رم» که مدت مدیدی این جایگاه را داشت- یا یک جهانشهر(orb) که مرزهای جهانی گسترشیافته پیرامون این شهر را در اختیار گذارد. شهر از ابتدا تا انتها، در حالی که میخواهد تمام کرهی زمین را در برگیرد، تا جایی امتداد مییابد و گسترش پیدا میکند، که مشخصههای خود را بهعنوان یک شهر از دست میدهد، و البته به همراه آن، مشخصههای متمایزکنندهاش از روستا را نیز وامیگذارد. آنچه که به اینصورت گسترش مییابد دیگر به معنای صحیح کلمه «شهری» نیست –خواه از منظر شهرسازی به آن بنگریم خواه از منظر آداب شهری بودن- بلکه چیزی فراسیاسی(Megapolitical)، مادرشهری، یا شهر-ملت(Co-urbational) یا چیزی از همین دست است که در شبکهای نامنسجم از چیزی به نام «شبکهی شهری» میگنجد. در چنین شبکهای، جمعیتهای شهری، تجمع مبالغهآمیز پروژههای ساختوساز (با ویرانسازیهای ملازم آنها)، تبادلات گسترشیافته (فعالیتها، تولیدات و اطلاعات) و نابرابری و تبعیض در خصوصِ دسترسی به محیط شهری، یا ...، بهطور نسبی انباشته میشوند. نتیجه را فقط میتوان در چارچوب آنچه انباشتگی نامیده میشود، فهمید و نیز به همراه مفاهیم ملازم آن (از جمله) درهم آمیختگی، توده شدن، و نیز انبوهسازی.
درآمد
پندارهی فلسفی پیشرفت با ایدهی نیل به «تمدن» و باور داشتن به اصل «تکامل» و «پیشرفت» در سرنوشت تمدنها، تحتِ سیاقِ «حرکت تاریخ» بهسوی «تمدن»، ریشه در آغازههای مسیحی و دوسیدگی با متافیزیک «امر کلی» از یونان تا روشنگری داشته و منجر به تناوردگی و نسج متافیزیک «امر جهانشمول» و «تاریخ جهانی» گشته است؛ بنیادهایی فلسفی که نظریههای سیاسی-اقتصادی «جهانیشدن» بر مبنای آنها شکل گرفته است.
با اینكه نگارنده به هیچوجه مایل نیست مختصر حاضر را كه شفافیت و سادگی بیان میطلبد با تأملات معمولاً پیچیدهی فلسفی مخلوط سازد، معالوصف برحسب ضرورت موضوع به ناچار ابتدا چند كلمهای بر این روال یادداشت میكند:
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.