_ لویی آلتوسر، فیلسوف و نظریهپرداز معاصر فرانسوی، کارل مارکس را کاشف قارهی تازهای میداند به نام «تاریخ». این سخن هرچند که اهمیت نگاه تاریخی مارکس و لزوم توجه به آن را آشکار میسازد، اما شاید اهمیت و جایگاه محوری هگل را درباب توجه فلسفی به تاریخ بپوشاند. مارکس خود این مهم را پیش و بیش از هر کس، از هگل آموخته و به شیوهی خاص خود در سراسر اندیشههایش بسط داده بود.
میدانیم که تلقی هگل از تاریخ کاملاً در تقابل با رویکرد پوزیتویستی به تاریخ است. تاریخ در معنای محصل و پوزیتویستی خود، عبارت از نقل و شرح مجموعهای از حوادث و رویدادهاست که جز به حکم شهرت، معلوم نیست که بر اساس چه ملاکی انتخاب و گزینش شدهاند. این دیدگاه، که خصوصاً در حوزهی فلسفههای انگلوساکسون تا اواخر قرن بیستم بسط و رواج یافته است، تاریخ را واجد هیچ نوع ماهیتی جز در حد علمِ به امور و حوادث جزیی نمیشناسد و از اساس، امکان «فلسفهی تاریخ» را نفی میکند. اما در تفکر هگل، تاریخ مبتنی بر بنیاد سوبژکتیویته و بیانگر برهههای تجربهی آگاهی یا مراحل گوناگون خودشناسی روح است. انسان در روند این تاریخ به غایت «آزادی مطلق» که همان «سوبژکتیویتهی مطلق» است دست مییابد.
سخنان هگل درباب تاریخ2 نشان میدهد که با رشد و شکوفایی آگاهی و عقل، دوام بعضی از صورتهای تمدن و حکومت، دیگر ممکن نیست، چراکه همهچیز میبایست مطابق و هماهنگ با این تحول شعور عقلانی دگرگون شود. هماهنگی و توافقهای خام و ساده که بر اساس مبنای عقلانی شکل نگرفته باشند، در مقابل پیشرفت عقل از هم میپاشند و قوام خود را از دست میدهند. چنانکه هماهنگی اولیهی حاکم بر تمدن یونانی با رشد تاریخی عقل دوام خود را از دست داد و جای خود را به شکل تازهای از هماهنگی در تمدن رومی داد که در آن وجدان فردی مجال ظهور و بروز یافت. بهعبارتی، ظهور وجدان فردی در اندیشهی رومی در مقابل اصول حاکم بر جامعهی یونانی قرار داشت و خود حکایتکنندهی تحقق مرحلهی نوینی از آزادی و رشد آگاهی بود.
هگل این فرایند مداوم دگرگونی را بر اساس «تحولات دیالکتیکی» توضیح میدهد. در نظر او «تز» یا «نهاد» اشاره به وضعی میکند که در آغاز وجود دارد ولی هرگز نمیتواند وجود خود را برای همیشه حفظ کند، چراکه با آنتیتز یا وضع مقابل مواجه میشود و تحت فشار تعارضی قرار میگیرد که با ظهور وجه مخالف خود بر او وارد میآید. سنتز یا وضع مجامع دلالت بر وضع تازهای دارد که تعارضات پیشآمده میان تز و آنتیتز را در خود جمع میکند و آن دو را به مرحلهی نوینی فرا میآورد. اما باز این وضع جدید نیز در خود حاوی تعارضی است که بهتدریج آشکار میشود و بهعنوان آنتیتز در مقابل او قرار میگیرد و این جریان به همینصورت، در فرایند سیر دیالکتیکی تاریخ و در جهت رشد عقل تا رسیدن به آگاهی مطلق ادامه مییابد.
بهطور خلاصه، با تأمل در دیالکتیک هگلی میتوان دریافت که: 1- چرا همهچیز در حال دگرگونی و تحول است و هیچ دوامی را نمیتوان در مقابل تغییرات ضروری تاریخ حفظ کرد؛ 2- حوادث چگونه بهنحو ضروری با یکدیگر ارتباط دارند؛ 3- چرا حوادث بیجهت و بدون هدفِ مشخص نیستند؛ 4- چگونه میتوان برای کل حرکت تاریخی حوادث، مقصد مشخص و هدفی غایی را در نظر گرفت؛ 5- چرا تاریخ نمیتواند دوباره به گذشته برگردد و در آن هیچ مجال رجعتی برای انسان نیست و 6- همهچیز چگونه در نهایت به بسط و شکوفایی نهایی آگاهی از آزادی میانجامد و این امر خود را در تحقق کامل روح، ذهن یا گایست «Geist» آشکار میسازد.
2_ هگل در مقدمهی «تاریخ فلسفه»، ذات و ماهیت فلسفه را غربی میداند و این در نظر او دقیقاً بدان معناست که تاریخ کاملاً غربی است و سیر خود را تنها از طریق غرب به سمت کمال پیموده است. کتاب سترگ «پدیدارشناسی روح» هگل، در واقع شرح و بازگویی این تاریخ غربی از طریق بیان فرایند رشد آگاهی بشر غربی و نایل شدن او به آزادی مطلق است. هگل بر این اساس، پیوند میان اندیشهی فلسفی و تاریخ غربی را آشکار میسازد و از بیتاریخی اقوام و مردمانی سخن میگوید که راه به فلسفه نبردهاند. برای مثال در نظر او اقوام آفریقایی از آن جهت فاقد تاریخاند که محروم از اندیشهاند و زندگی آنها صرفا «یک رشته تصادفها و رویدادهای ناگهانی است، نه غایتی است، نه کشوری یا دولتی که بشر در پیِ (بزرگی) آن بتواند بکوشد و نه ذهنیتی؛ بلکه فقط تودهای از اذهان (و افرادی) وجود دارند که یکدیگر را از میان میبرند.»3
هگل برای نشاندادن آغاز فلسفه و تاریخ، در جستوجوی ریشه و اساسی برمیآید که در نظر او تنها در خاک غربی تحقق و قوام مییابد و تنها در آن سرزمین به غایت میرسد و به بار مینشیند: آزادی. برای هگل اساس فلسفه و تاریخ، اندیشه است و ذات و حقیقت اندیشه، آزادی. از اینرو، فقدان یا صوریبودن آزادی در یک قوم را عین محرومیت آن قوم از اندیشه و اساس بیتاریخ و بیعالمبودن آن میداند. در نظر او، تنها این اندیشهی آزاد است که میتواند آغازگاه فلسفه و تاریخ باشد، و این اساس، اگر چه در شرق و با امپراتوریهای چین، هند و خصوصاً ایران4 بهظهور میرسد، اما آغاز حقیقی و انضمامی آن در خاک و سرزمین غرب ریشه دارد. «در جهان شرقی بیگمان آنچه ما کشور مینامیم وجود دارد، ولی در درون این کشورها هیچگونه قصد و غایتی که بتوان آن را قصد و غایت سیاسی خواند، در کار نیست.»5 در نظر هگل «پیدایش روح در تاریخ، وابسته به ظهور آزادی سیاسی است و این نوع آزادی هنگامی آغاز میگردد که خرد، خود را بهعنوان خرد بشناسد و سوژه خود را بهمثابه سوژه درک کند.»6 و این امری است که در اثر حاکمیت ترس در شرق رخ نداده و آغاز نشده است. ترس مبتنی بر اندیشهی تقابل و جدایی است و تا زمانی که آدمی خود را از طبیعت، بشر و خدا جدا و بیگانه بینگارد، زایل نمیشود و بهطور کامل از آدمی دست نمیکشد. تصور دیرپای این جدایی همواره ریشهی اساسیِ ازخودبیگانگی و سر بر آستان دیگری ساییدنهای آدمی است. هگل به همین دلیل سخت با الهیات یهودی که بر اساس جدایی کامل میان انسان و خدا قوام یافته، مخالفت میورزد و این تقابل و جدایی را منشأ قانونپرستی و شریعتمداری گستردهی آن قوم میداند.7 او در یهودیت و در هر نوع عقیده به جدایی خداوند از انسان، بیگانگی و حتی دشمنی عمیقی با حیات و اندیشهی آدمی میبیند که در اثر آن زندگی، تنها بهعرصهی مناسبات میان خدایگان و بردگان مبدل میشود؛ مناسباتی که بر پایهی «ترس» شکل میگیرد. هگل بر همین اساس بشر شرقی را همواره در ترس و به همین دلیل، فاقد آزادی و اندیشه میبیند. در نظر او بشر شرقی یا میترسد یا بهوسیلهی ترس بر دیگران حکومت میکند و از این رو، یا خدایگان است یا برده.8 بنا بر آنچه که هگل میگوید تمام تاریخ اندیشه و متافیزیک غربی در جهت فرار و رهایی کامل از این ترس است و تکوین و قوام عالم مدرن فرجام این فرار و اوج این رهایی است. بنابراین هگل بر اساس مفاهیم بنیادین تاریخ، اندیشه و آزادی و با بیان نسبت و پیوند وثیق میان آنها، سیری را نشان میدهد که در طی آن بشر بهصورت حق ظهور یافته و از مرحلهی حب دانایی به علم و قدرت مطلق نایل آمده است.
اگر از زمان هگل، کمی به عقب برگردیم و در اندیشههای کانت تأمل کنیم، شاید وجه و زمینههای این دیدگاه هگل را بیشتر دریابیم. اندیشههای فلسفی کانت رهآموز عالم تجدد و زمینهساز ظهور اندیشههای ایدئالیستی آلمان و بهبارنشستن نظام فلسفی هگل است. کانت در گسترهی تفکرات خود، به ایدههایی همچون «آزادی» و «استقلال» بهعنوان مفاهیمی محوری و کلیدی میاندیشید و در پاسخ به پرسش از چیستی منورالفکری، آن را آزادی و خروج آدمی از محجوریت و نابالغی میدانست. انسان محجور، مغلوب ترس و هراس است و در سیطرهی مرجعیتهای بیرونی، جرأت پیروی از هدایتهای درونی عقل را ندارد. کانت در جهت عبور ضروری از این ترس و نابالغی، شعار اساسی منورالفکری را چنین بیان میکند که: «در بهکارگیری خرد خویش شجاعت داشته باش و دلیری بورز.»9 او در فلسفهی اخلاق خود نیز به انسانی میپردازد که از سلطهی این محجوریت بیرون آمده، اعمال خویش را فارغ از مرجعیتهای بیرونی و تنها بر اساس مرجعیت درونی عقل انجام میدهد. برای او که عقل را تاریخی مییابد، در زمان این بلوغ عقلی است که مردمان بهمعنای واقعی کلمه آزاد میشوند.
آیا آنگونه که هگل بیان میکند، این تاریخ متافیزیک غربی، که جز با فرایند آزادی و زوالیافتن کامل ترس قوام نمییابد تنها تاریخ اندیشه است و فرجام آن راه به آغاز هیچ تاریخ دیگری نمیگشاید؟ ما هر چه بیشتر احتشام و غلبهی فراگیر این تاریخ را درک کنیم، بیشتر به مهابت این پرسش و دشواری پاسخدادن به آن پی خواهیم برد. با وجود این، اکنون در فرجام این تاریخ، با درک تنگناهای نیستانگاری تکنولوژیک و از طریق همزبانی و همداستانی با متفکران بزرگی که ما را به عمق مخافت از این تنگناها آگاه و نزدیک میسازند، میتوانیم دریابیم که این تاریخ، نهتنها تاریخ مطلق و یگانهی تاریخ اندیشه نیست، بلکه خود تاریخ دیرپای و مسلط حجاب اندیشه درباب هستی است. از اینروست که هیدگر سخن از تخریب تاریخ متافیزیک میگوید و از بنیادی پرسش میکند که متافیزیک، در عین غفلت از آن، بر آن قوام و دوام یافته است. درنظر او «از آنجا که متافیزیک تنها به بازنمود موجود بما هو موجود میپردازد، تفکر و تذکر در خودِ وجود [هستی] را وا مینهد ... فلسفه هماره بنیاد خود را از دست مینهد و از طریق متافیزیک است که چنین میکند ... متافیزیک دیگر برای آن تفکری که حقیقت هستی را فرایاد دارد بسنده نیست ... تفکر در حقیقت هستی با چیرگی بر متافیزیک قرین است.»10 هیدگر در سراسر آثار و اندیشههای خود و در طول تأملات خود در اساسیترین پیشفرضهای تمدن غرب از یونان باستان گرفته تاکنون، احساس زیستن در زمانهای را دارد که برای آیندهی بشریت بسیار سرنوشتساز است. او این سرنوشت را در پایانیافتن تاریخ متافیزیک و فرارفتن از آن میداند.در تلاش برای چیرگی بر متافیزیک، راهی را میجوید که در تنگنای فرجام این تاریخ، به امکان اندیشه در ذات و حقیقت هستی گشوده گردد و به انفتاح مرحلهی دیگری از تاریخ هستی بیانجامد.
گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم/ همچنان چشم امید از کرمش میدارم.
پینوشت
1- دکترای فلسفه از دانشگاه تهران
2- هگل سه شیوهی تاریخنگاری را مطرح میکند: تاریخ طبیعی، تاریخ تأملی و تاریخ فلسفی. در تاریخ طبیعی، مورخ خود شاهد و در زمانهی رویدادهایی است که روایت میکند، اما در تاریخ تأملی، مورخ میکوشد تا با تفسیر گذشته بر اساس روح زمانهی خود، از محدودهی واقعیات عصر خود فرارود، اما تاریخ فلسفی به بحث درباب روح جهانی بهنحو عام و بدون درنظرگرفتن زندگی یک قوم خاص میپردازد. آنچه در متن آمده ناظر به تاریخ فلسفی است.
3- هگل، عقل در تاریخ، ترجمهی حمید عنایت، تهران، انتشارات دانشگاه صنعتی شریف، 1356، ص 240.
4- هگل در کتاب عقل در تاریخ خود، درباب ایران چنین مینویسد: «اصل تکامل با تاریخ ایران آغاز میشود، پس آغاز تاریخ جهانی بهمعنای درست از اینجاست.»
5- عقل در تاریخ، ص 237.
6- G. W. F. Hegel, LecturesontheHistoryofPhilosophy, trans. byT. M. KnoxandA. V. Miller, P. 65.
7- G. W. F. Hegel, EarlytheologicalWritings, trans. byT. M. Knox, Chicago, 1948, P. 186.
8- Hegel, LecturesontheHistoryofPhilosophy, P. 196.
9- "Havecouragetouseyourownreason!"
10- هیدگر، مارتین، متافیزیک چیست، ترجمه سیاوش جمادی، انتشارات ققنوس، تهران، 1383، ص 134.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.