درآمد
پندارهی فلسفی پیشرفت با ایدهی نیل به «تمدن» و باور داشتن به اصل «تکامل» و «پیشرفت» در سرنوشت تمدنها، تحتِ سیاقِ «حرکت تاریخ» بهسوی «تمدن»، ریشه در آغازههای مسیحی و دوسیدگی با متافیزیک «امر کلی» از یونان تا روشنگری داشته و منجر به تناوردگی و نسج متافیزیک «امر جهانشمول» و «تاریخ جهانی» گشته است؛ بنیادهایی فلسفی که نظریههای سیاسی-اقتصادی «جهانیشدن» بر مبنای آنها شکل گرفته است.
در این میان دستگاه فلسفی ایمانوئل کانت با عطف به پردازش «ایده برای یک تاریخ کلی با قصد جهان-شهری» توسط وی در تکوین و سیطرهی جهانشمولیت اهمیت منحصربهفردی دارد. در مقالهی حاضر به بررسی تحلیلی دستگاه و آرای کانت در این خصوص پرداخته میشود.
تاریخ جهانشمول و جهان-شهری
با مطالعهی آثار ایمانوئل کانت میتوان دریافت که ایده و اندیشهی پیشرفت، هستهی مرکزی دستگاهِ تاریخ، نظریهی طبیعت و فلسفهی تاریخ وی است و این ایده و اندیشهی پیشرفت است که محور و غایت این دستگاه نظری را شاکله میبخشد. دستگاه نظری که از آنرو میتوان آن را نقطهی آغازِ «تاریخِ انسانی» دانست که در آن ایدهی پیشرفت، درونماننده(Immanent) با «انسان سابجکتیو» در بسترِ شرط پیشینی زمان و بُعد زمانی و نیز شرط پیشینی ِ مکان در روابط تاریخی معنا مییابد و در این معنایافتگی وقایع گذشته به حدوثِ لاجرم آینده مرتبط میشود؛ دستگاهی که در آن ضمن طرح اندیشهی پیشرفت با دورنمای نظری و ریشه در مبانی نظری، کنش تاریخی با امر سیاست ادغام میشود. اگرچه خوانش این دستگاه از تاریخ فقط خوانشی سیاسی نیست، بلکه تاریخ حدوثی است که وقایع در آن بر بنیان اراده و خواست انسانی شکل میگیرد.
کانت پس از نشر نخستین ویراست کتاب سنجش خرد ناب در 1781، در 1784 ایده برای یک تاریخ کلی با قصد جهان-شهری را مینگارد. دستنوشتهای که کانت در آن گزارههای نهگانهی خود را در پی تبیین روند منظم پیشرفت نوع بشر و پیشرفت تاریخ، قانون اساسی واحد جهانشمول و تلاش فلسفی برای تاریخی جهانشمول در پی یک «تاریخ پیشبینیکننده» مدون میکند. دومین ویراست سنجش خرد ناب را در 1787، و سپس سنجش خرد عملی را در 1788 و سنجش نیروی داوری را در 1790مینویسد و گویی سنجشی برای تاریخ را از دل سنجش خرد عملی برون میآورد و در سنجش برای تاریخ، چیستی ِآینده را در پرتوی فلسفهی تاریخ طرح میکند. فلسفهی تاریخی که بنا دارد تاریخ انسانی را ترسیم کند.
بنیاد فلسفهی کانت آگاهی است و در دستگاه وی بر پایهی چنین بنیادی است که تاریخ، خود را پدیدار میکند و با توجه به چیستی و قانونمندیاش از طریقِ کنش آگاهانه سمتوسو مییابد و در این طریق، قصدمندی و کنش را موجه میسازد؛ کنشی که از طرف کنشگر بهمثابه حامل تاریخ، مورد شناسایی قرار میگیرد و این کنشگر، خردمندی هدفمند را که ویژهی انسان است طرح میکند. آنچه از منظر کانت در خصوص تاریخ اهمیت دارد خودبنیادی انسان و سوژگی ِ ارادهمند است. نزد وی انسان غایت بالذات است. اگرچه در دستگاه کانتی به دلیل شرایط امکان و شرایط امتناع، شناخت مطلق انسان کرانمند میشود، اما این انسان است که محور مطلق تاریخ محسوب میشود. سوژه آغار و عیار و معیار و هدف دستگاه کانت است. کانت بهواسطهی تاریخ به بیهودگی مسیر انسان معنابخشی میکند، درست همانند آنچه در طبیعت صورت میدهد. چنانکه مدل طبیعت را به مدل تاریخ و سیر تکامل طبیعی را به سیر تکامل تاریخ تسری میدهد و فلسفهی تاریخ را بر اساسِ فلسفهی طبیعی تبیین میکند. کانت ابعاد حق طبیعی همانند آزادی و امنیت را بهواسطهی تعین بخشیدن در «جامعهی جهان-شهری» به فلسفهی تاریخ پیوند میدهد.
در دستگاه کانت والاترین هدف طبیعت که از تئوری طبیعی بر میآید، با جهتگیری سیاسی و با فلسفهی تاریخ همپیوندی دارد. مسئلهی پیشرفت تاریخ در متابعت از قانون طبیعت است و این پیشرفت تاریخ است که نظم پایدار را تضمین میکند؛ پیشرفت تاریخی که خود تضمین شده بهواسطهی طبیعت است. طبیعتی که به تتبع از سنجش خرد ناب، طبیعتی است سابجکتیو و آفریده شده توسط سوژه؛ طبیعتی که موجد آن خیر و خیری که موجد آن خرد است.
کانت بر هدفمندی خردمندانهی طبیعت بر اساس اتکا به «ایدهی خیر» تأکید میکند. چراکه بهزعم وی شناخت ما هرگز اجازه ندارد در قلمرو خرد اخلال به وجود آورد. بلکه باید دستگاهی بسازد که در آن تنها هدف اصلی خود را شناسایی کند و بتواند ارتقا دهد. کانت در چهارچوب یک دستگاه وحدت و کثرت شناخت را ذیل یک ایده فهم میکند. ایدهای که خودساختهی خرد است. در واقع کانت از این پرسش به تاریخ میرسد که آیا طبیعت هدفمندی خردمندانه دارد و با تسری تمثیل(Analogy) طبیعت به تاریخ، هدفمندی تاریخ را با کنش انسانی در ارتباط قرار میدهد و از جنبهی روششناختی پرسشی دیگر مطرح میکند که سازوکارِ طبیعی چگونه میتواند در فلسفهی تاریخ ادغام شود، درحالیکه ایدهی آزادی را نادیده نینگارد؟ کانت در تئوری شناخت خود پاسخ را باز مینمایاند؛ شناخت واقعی در درجهی نخست از یک واقعیت خردمندانه ممکن میشود. بدین سیاق وی بین هدفمندی مکانیکی طبیعت و علائق و اهداف بلندمدت تاریخ، تشابه و همگرایی ایجاد میکند.
کانت پرسش دیگری را در همین راستا به میان میکشد: آیا بنیاد فلسفهی تاریخ بر سوژه بهمثابهی مؤلفهای نهایتاً تعیینکننده متکی است؟ کانت سنجش خرد ناب را از اساس بر محوریت سوژه مینویسد و این قراردادن سوژهی هستنده بر تارک هستی توسط کانت است که جهان اندیشه را به دو دورهی پیش و پس از وی تقسیم میکند.
کانت با الهام از اکتشاف کپرنیک که به نقد از دستگاه کیهانشناختی بطلمیوسی خورشید را مرکز کهکشان قرار داده بود، در تمثیلی سابجکت را مرکز شناسایی قرار میدهد. همهچیز به سابجکت وارد میشود و از مدخل و درون سابجکت است که بیرون معنا مییابد و اینچنین سوژه هستهی مرکزی دستگاه غامض کانت و تئوری ترافرازندهی اوست. از این مدخل، این طبیعت است که خود را با سوژه هماهنگ میکند و تابع سوژه است، چراکه طبیعت از اساس تصورهای ذهنِ سوژه است:
«اینکه طبیعت میبایستی خود را همخوان با بنیاد درونآختی (سابجکتیو) خوداندریافتِ(Apperzeption/ Apperception) ما سازگار کند و حتی همانا میبایستی به لحاظ قانونمندی(GesetzmaBigkeit) خود تابع بنیادِ درونآختی (سابجکتیو) خوداندریافتِ ما باشد، سخت غریب و نامربوط مینماید. ولی اگر بیاندیشیم که این طبیعت در گوهر خویش چیزی نیست جز مجموعِ کلی پدیدارها(Erscheinung/ Appearance, Phenomenon) و در نتیجه بههیچ روی شئ فینفسه نیست، بلکه ایواز [صرفاً] تودهای است از تصورهای ذهن(Gemut/ mind)، آنگاه در شگفت نخواهیمشد که طبیعت را ایواز [صرفاً] در قوهی اساسی(Radikalvermogen) همهی شناختهایمان، یعنی در خوداندریافتِ ترافرازنده(Transzendental/ Transcendental)، و در چنان یگانگیای ببینیم که تنها از بهر آن طبیعت میتواند برونآختهی (ابژه) هرگونه تجربهی توانستنی نامیده شود، یعنی میتواند طبیعت نامیده شود». (کانت، ادیبسلطانی، 1383: ص 201)
این طبیعت سابجکتیو کانتی قصد تسخیر مدام تمام آنچیزی را دارد که طبیعت است و این «شور» (Leidenschaft/ passion) سوژه است که سوژه را در برابر بیکنشی قرار میدهد. «شور»ی که یکی از محورهای اساسی فلسفهی تاریخ هگل میشود. در واقع این شور است که بهمثابه موتور محرک تناوردگی جامعه و تاریخ نزد هگل و کانت عمل میکند. شوری که در دستگاه کانت با اندیشهی پیشرفت دوسیده میشود. در دستگاه کانت این شور است که موجد پیگیری منفعت توسط سوژه میشود و این شور است که منفعت را مشروعیت میبخشد و بهعنوان هم خالق و هم ابزار روابط مورد استفاده قرار میگیرد. از هاویهی روابط است که تلاش برای آزادی بهمثابهی معیاری برای روابط میان افراد، و میان فرد و جامعه خود را نمایان میکند. کانت هدف پیشرفت را در غایت آزادی قرار میدهد و سیر پیشرفت را در دیالکتیک گرایش انسانِ تحت سائقهی خرد به آزادی تبیین میکند. خردِ وادارنده به زندگی اجتماعی در تعارض با میل به ارضای تمایلات فردی منبعث از گرایش طبیعی به آزادی است و دیالکتیک بین این دو گرایش، موجد پیشرف انسان در مسیر کمال میشود؛ کمالی که همانا آزادی است. و اینچنین در دستگاه کانتی آزادی بر محور اراده و آگاهی، جایگزین مشیت الهی میشود و کانتِ پروتستان اینگونه مشیت الهی را که پایهی تئولوژی مسیحیت کاتولیک است با اراده و آگاهی و آزادی جایگزین میکند.
نزد کانت اگر بخواهیم بدانیم مفهوم «ارادهی آزاد» چیست، باید آن را نیز مانند «پدیدار شدن قوانین عام طبیعت» در نظر آوریم. چنانکه فیزیک روایت پدیدارهای(erscheiungen) طبیعت است، برای یافتن قوانین عام طبیعت؛ کانت میخواهد «قانون ارادهی آزاد» را بهمثابهی «پدیدار» بیابد. اما کانت در پی «ارادهی آزاد انسانی» به «کنش انسانی» باز میگردد. نزد وی همانگونه که در طبیعت به دنبال قوانین عام هستیم، برای کنش انسانی و کشف قوانین عام کنش انسانی بایستی به تاریخ رجوع کنیم. اینچنین تاریخ روایت پدیدارهای کنش انسانی است، برای یافتن قوانین عام طبیعت؛ بهعبارتی کانت در پی پدیدارشناسی کنش عام انسانی در تاریخ است. نزد وی تاریخ خود را با روایت «پدیدارشدگی کنش عام انسانی» مشغول میکند و کنش عام انسانی در تاریخ پدیدار میشود. تاریخی که نزد کانت شکوفندهی قانونی است که سوژهی تکینه(einzelnen subjecten) در آن دخیل(verwichelt) است و بیقائدهگیاش را پیش چشم دارد. (2013 ،Kant)
سؤال اصلی وی این است: «آیا میشود برای این سوژههای تکینهی به نظر بیقائده، قائدهای پیدا کرد؟» او میخواهد به کلیتی برسد که ثباتی را پیش رو داشته باشد و به آرامی تناوردگی منشأ قانون را مورد شناسایی قرار دهد و این در تاریخ است که میخواهد تأثیرات ارادهی آزاد انسان را کشف کند. نزد وی هیچ قائدهای نمیتواند طرح شود مگر اینکه کنشهای انسانی را احتساب کند و بتواند تعین ارادههای آزاد را شناسایی نماید.
نزد کانت انسان تکینه که خود را در یک جمع تعین میدهد، کمتر دربارهی تداوم خود در اهداف دیگری میاندیشد. او بدون توجه به قصد طبیعت ناشناخته فقط خود را در نظر میگیرد و روی مطالبات و قصد خود کار میکند.اما انسان نمیتواند در یک «بیارادگی ناخواستهی یقینی» در صحنهی تئاتر جهان در آشفتگی تاریخ و نابخردی و روابط تخریب شده فردانیت خود را ببیند. (Ibid)
کانت در پی ایدهی تاریخ جهانی و ایدهی پیشرفت منظم نوع بشر در تاریخ، قانون اساسی واحد جهانشمول و تلاش فلسفی برای تاریخی جهانشمول با قصد جهان-شهری گزارههایی نهگانه را مدون و تشریح میکند.
وی در گزارهی نخست میخواهد چنین نتیجه بگیرد که چون خرد قانونساز است لزوماً طبیعت باید قانونمندی داشته باشد. همهی سازوبرگ(Eines Gechopfes) طبیعت یک مخلوق به صورت غایتمندی خود را تناورده میکند و خرد قوانین را به طبیعت تحمیل میکند.
در گزارهی دوم، انسان بهعنوان تنها مخلوق روی زمین که خرد دارد، بایست در هر سازوکار طبیعت هدفگذاری را با خردش انجام دهد. اما فردیت بهطور کامل تناورده نمیشود، بلکه فقط در نوع تناورده میشود:
«هر یک از انسانها باید به مدت طولانی زندگی کند تا بتواند یاد بگیرد چطور از تمام تجهیزات طبیعت استفاده کند. اگر طبیعت تنظیم شده باشد که هر انسان تنها برای زمان کوتاه زندگی کند، پس احتیاج است به یک زمان طولانی، شاید سری غیرِقابل احتساب از نسلها که هر یک روشنگری خودشان را به دیگری انتقال دهند تا سرانجام نوع خود را تناورده کنند». (Ibid, Zweiter Satz)
در گزارهی سوم تشریح میشود که طبیعت نمیخواهد از طریق غریزه و با یک آگاهی ایجاد شده تأمین شود، بلکه میخواهد همهچیز از درون خود انسان بجوشد. چونانکه «انسان باید خودحمایتی خردمندانه(selbstschatzung) داشته باشد» و «کمال خودش را در تاریخیتش(Geschicklichkeit) بیابد». (Dritter Ibid, Satz)
اما درگزاره چهارم است که کانت با «اصل تضاد درون جامعه» مشخصا به مسئلهی نظم جهانشمول ورود پیدا میکند: «ابزاری که طبیعت برای به ارمغان آوردن توسعه ظرفیتهای ذاتی به کار میگیرد، اصل تضاد درون جامعه است تا آنجا که این اصل تضاد، در طولانی مدت موجد یک نظم اجتماعی قانونمند(gesetzmaBigen) است». (Vierter Satz ,Ibid) اصل تضادی که کانت آن را تحت «روحیت غیرِروحی» (ungesellige geselligkeit) انسان که خود را در جامعه(Gesellschaft) وارد میکند، فهم میکند. اصلی که «هم جامعه را تهدید به جدایی میکند و هم آن را پیوند میدهد» (Ibid). انسان از جانبی میل به فردانیت دارد و از جانبی هستندهای اجتماعی است. انسان به «زندگی در اجتماع» میل دارد، اما همچنین او گرایشی عظیم به «زندگی به عنوان یک فرد» دارد، و میخواهد همه چیز را در مسیر ایدههای خود سوق بدهد. (Ibid)
در گزارهی پنجم کانت بزرگترین مشکل نوع بشر را راهحل دست یافتن به «جامعهی مدنی» یا «جامعهی بورژوازی» (bürgerlichen Gesellschaft) میداند که میتواند ادارهکنندهی عدالت جهانی باشد و اینچنین نزد وی بالاترین تکلیف که طبیعت برای بشر تعیین کرده است، «بنیانگذاری یک قانون اساسی کاملاً یکسان مدنی» است. (Ibid, Fünfter Satz)
اما در گزارهی ششم کانت «سختترین مسئلهی نژاد بشر» را طرح میکند. (Ibid, Sechster Satz) در زندگی انسان در میان دیگران از نوع خود، انسان حیوانی است که نیاز به یک «ارباب» دارد، چراکه انسان بهواسطهی تمایلات حیوانیاش یقیناً از آزادیاش در ارتباط با دیگران از نوع خود سوء استفاده میکند. بنابراین به یک «ارباب» نیاز دارد تا ارادهی شخصی و خودرأییاش را بشکند و او را مجبور به اطاعت از یک ارادهی معتبر جهانی که تحت آن هرکس میتواند آزاد باشد کند. کانت میپرسد: «اما او از کجا میتواند چنین اربابی را بیابد؟» و خود پاسخ میدهد: «هیچکجا به جز در نوع بشر» و باز مینویسد: «اما این ارباب همچنین یک حیوان خواهد بود که به یک ارباب نیاز خواهد داشت» (Ibid) و این مشکلترین تکلیف بشر است. کانت از طرح همین مسئله است که به نیاز انسان، گرچه، بهمثابه یک هستندهی عقلانی، به یک قانون برای اعمال حدودهایی بر آزادی همگان میپردازد.
او در گزارهی هفتم نخست مشکل تأسیس یک قانون اساسی مدنی کامل را تابعی از مشکل یک نظم اجتماعی قانونمند قلمداد میکند و سپس بر مبنای همان اصل تضاد به سربرآوری قدرت متحد، نظم اجتماعی قانونمند و ارادهی متحد میپردازد. ایدهای که در آن تمام جنگها و از همان قرار تلاشها نهایتاً ارمغانآورندهی روابط جدید مابین دولتها و نابودی و فروپاشی موجودیتهای قدیمی، برای ساختن موجودیتهای جدید است. موجودیتهایی که نهایتاً بخشی بهوسیلهی آرایش داخلی مطلوب از قانون اساسی مدنی، و بخشی بهوسیلهی توافق مشترک خارجی به یک «مشترکالمنافع مدنی» منتج میشود. غایتی که در آن «یک سیستم قدرت واحد» یعنی «یک سیستم جهان-وطنی از امنیت سیاسی عمومی» شکل میگیرد. (Ibid, Siebenter Satz) طرحی که در گزارهی هشتم و نهم پرداخته و مطابق با قصد طبیعت انگاشته میشود.
از جانبی میتوان گفت نزد کانت هنگامیکه طبیعت از مدخل سوژه معنا مییابد، این وجه عملی طبیعت است که بر آن تأکید میشود. چراکه سوژه کنشگر است و از دریچهی کنش سوژه است که «جهان اخلاقی» (Moralische Welt / Moral World) کانت خود را نمایان میکند و از آنجاکه تاریخنگری کانت تحتِ شمولیتِ طبیعت است، جهان اخلاقی به تاریخ تسری مییابد.
کانت در مورد تاریخ نیز طرح پرسش میکند که بر چه بنیادی و بر اساسِ کدام تجربهی واقعی، فلسفهی تاریخی ممکن است که اخلاق را با انسان در پیوند قرار دهد؟ در پاسخ به این پرسش و برای فراهم آوردن تمهیدات فلسفی آن، کانت تئولوژی طبیعی را به تئولوژی اخلاقی تبدیل میکند. طبیعت و تجربهی تاریخی هر دو بر پایهی سوژه و از این رو بر پایهی اخلاق استوارند و کانت از این دو، دو نتیجه استنتاج میکند. یکی خرد هدفمند طبیعت و دیگر خردی که به اخلاقِ انسانی موضوعیت میدهد.
مؤخره
کانت نخستین کسی نبود که در خصوص پیشرفت انسانی صحبت میکرد، اما او پیشرفت انسانی را در جهت تکامل تاریخ قرار داد و تاریخ و غایتمندی آن را در پسزمینهی پیشرفت رو به تکامل انسانی دید و از همین منظر بود که طرح «شهروند جهان-شهری» شکل گرفت. در واقع در طرح توسعهی انسانی کانتی، انسان از شرایط طبیعی به شرایط تمدنی که در آن انسان بهمثابهی شهروند جهانی است، ارتقا مییابد. از عزیمتگاهِ شهروند جهانی است که کانت به «جمهوری جهانی» میرسد. جمهوری جهانی که از جانب خرد پشتیبانی میشود. آنچه اینجا اهمیت مییابد این است که از منظر کانت، خرد در تاریخ بهگونهای خرد سیاسی است. این خرد سیاسی با ایدهی آزادی از کانت تا هگل محور توجه قرار میگیرد. نزد کانت ایدهی آزادی بهعنوان یکی از اصلهای سهگانهی خرد، تنظیمگر و ایجادکنندهی شرایطی است که «قانون اساسی انسانیت» را فراهم میآورد. اما آزادی همواره در معرض لجامگسیختگی و فساد است و اینجاست که تاریخنگاری کانتی خود را بر دولت استوار میکند و تئوری حقِ طبیعی را در دوران جدید با خرد در ارتباط قرار میدهد. بدین صورت است که اصول موضوعهی(Postulate) ترافرازنده کردنِ دولت در خرد تاریخی رقم میخورد و نزد کانت این دولت اخلاقمدار است که موجد «صلح پایدار» و ابدی میشود. تاریخ نوع انسان نزد کانت عبارت است از تحقق تدریجی یک طرح پنهانی طبیعت که با ایجاد حکومت قانونی جهانی هم روابط دولتها را تحت ضابطه میآورد و هم روابط افراد را با دولتها و اینگونه است که اخلاق، دولت و تاریخ در دستگاه کانتی دوسیده میشوند.
نزد کانت شناخت تاریخی، شناخت علمی صرف نیست و سویهی عملی دارد. فلسفهی تاریخ نزد کانت از نقطهنظر عملی طرح میشود. برای کانت اینگونه نیست که خرد در تاریخ تنها بر پایهی معرفتشناسی تاریخی قرار گیرد، بلکه لحظهی طرح تاریخ، لحظهی کنش است که انگیزهی آن آشتی با دنیاست نه رستگاری آن جهانی و بر فراز دنیا. در اندیشهی کانت به مسئلهی پیشرفت بدین صورت پرداخته میشود. آنچه تنها میتواند موجد سیر تاریخ انسانی در جهت نظم و قاعده باشد، وجود غایتی است. اما این غایت سعادتمندانه که واجد وصول و حصول به آن نه فرد، که نوع است، غایتِ انسانمدارانهی این جهانی است.
نگرش کانت به تاریخ که عبارت از پیشرفت و تناوردگی آزادی تحت سائقهی خرد است، در نهایت به دولت مبتنی بر اخلاقِ پاسدار آزادی ختم میشود و نیز توجه و پردازش ویژهی خرد توسط وی، نزد فلاسفهی ایدهآلیست آلمانی بنیادِ تناوردگی فلسفهی تاریخ نزد فیشته و پس از او هگل میشود و بر همین مبانی کانتی است که در امتزاج با مبانی هابزی، دولت سیاسی جهانی هگلی شاکله میگیرد.
منابع:
کانت، ایمانوئل، سنجش خرد ناب، ترجمه میرشمسالدین ادیبسلطانی، تهران: امیرکبیر، 1383
kant ,Immanuel ,dee zu einer allgemeinen Geschichte in weltbürgerlicher Absicht, Meiner, 1917, Digitized 2013
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.