شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (64-65) شماره دهم نظام اجتماعی کلیات تفکر به منزلهی ریشه و میوه نظام اجتماعی
مقدمه
وقتی از نسبت نظام اجتماعی با تفکر سؤال میشود، مناسب است که مفردات بحث روشن و واضح باشد و مراد از نظم یا نظام اجتماعی و همچنین مراد از تفکر، بیان شود. تعبیر نظام اجتماعی، ممکن است در تلقی اول دارای نوعی بار ارزشی به نظر برسد. زیرا «نظم» و «نظام» در تعابیر فارسی، واژگانی هستند که از بار ارزشی برخوردارند. در حالی که از دیدگاه ما برای اینکه این بار ارزشی در صحبت بهطور ناخواسته تأثیرگذار لحاظ نشود، تعبیر «ساختار اجتماعی» مناسبتر است. تعبیر ساختار، بدون بار ارزشی واژهی نظام، مفهوم مشابه آن را منتقل میکند. اما مراد از ساختار اجتماعی یا جمعی چیست؟ ساختار جمعی، امری بسیط و مستقل نیست بلکه ساختار جمعی هر ملتی از مؤلفههای دیگری چون ساختار فرهنگی، ساختار سیاسی، ساختار اقتصادی، ساختار دینی و مانند آن، تشکیل یافته است. حاصلضرب این ساختارها در یکدیگر، محصولی به نام ساختار حیات جمعی هر ملتی-یا هر مجموعهای از انسانها-را تشکیل میدهد. بنابراین وقتی از نسبت ساختار اجتماعی یا جمعی ملتی با هر موضوعی پرسش میشود، در واقع باید از نسبت ساختارهای متعدد فرهنگی، دینی، سیاسی، اقتصادی و مانند آن با موضوع مورد نظر بحث شود.
نکتهی دیگر اینکه تفکر نیز امر بسیطی نیست. تفکر حیث اضافی یا التفاتی دارد. یعنی تفکر، همیشه تفکر از چیری یا دربارهی چیزی است. در واقع تفکر میتواند دارای متعلقاتی یا شاخههایی چون فرهنگ، سیاست، اقتصاد و دین باشد. بنابراین وقتی ما از نسبت ساختار اجتماعی با تفکر سخن میگوییم در واقع از نسبت امور فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و دینی با تفکر -در حوزهی فرهنگ، سیاست، اقتصاد و دین- سخن میگوییم. اما وقتی از تفکر سخن میگوییم، مراد از تفکر چیست؟ تفکر یک معنای عامی دارد که شامل هر نوع پژوهش و تحقیق و تحلیل و جمعآوری اطلاعات در مورد یک موضوع میشود. اما به معنای خاص، تفکر به معنای «حل مسئله» است. فیالمثل وقتی من میگویم در امور فرهنگی تفکر میکنم، یعنی من حل مسائل فرهنگ میکنم و البته برای حل مسئله معمولاً داشتن اطلاعات و تحقیق و تحلیل لازم است، اما کافی نیست. چه بسیار پژوهشها و جمعآوری اطلاعات و تحلیلها که به حل مسئلهای نیز نمیانجامد. بنابراین لازمهی تفکر، پژوهش و تحلیل و مانند آن است، اما نتیجهی پژوهش و تحلیل لزوماً به تفکر -با همان حل مسئله- نمیانجامد.
چه نسبتی میان نظام اجتماعی ما با وضعیت تفکر ما وجود دارد؟
امور جمعی مثل فرهنگ و دینداری و اقتصاد و سیاست، هم محصول «فکر» جمعی است و هم محصول «عمل» جمعی. یعنی این طور نیست که ساختار اجتماعی-که از مؤلفههایی چون فرهنگ و اقتصاد، دینداری و سیاست و مانند آن سامان یافته است- فقط برآمده از فکر محققان آن جامعه باشد، بلکه برآمده از عمل مردم آن جامعه و طرز فکر عمومی آن مردم نیز هست. چه نظامهای اجتماعی مدرن و چه نظامهای اجتماعی کهن از این قاعده مستثنی نیستند؛ سادهلوحی است که گمان شود نظام و ساختار اجتماعی دنیای جدید فقط مبتنی بر افکار فیلسوفان یا متفکران آن دیار است بلکه اولاً مجموعه افکار و اعمال متفکران در کنار گرایشها و اعمال و افکار عمومی مردم آن دیار ساختار حیات جمعی آنها را رقم میزند و ثانیاً همیشه این طور نیست که متفکران بر فرهنگ و دیانت و اقتصاد و سیاست مردم تأثیر بگذارند، بلکه فرهنگ و اقتصاد و سیاست و دیانت جمعی نیز به سهم خود، آرا و افکار متفکران را متأثر میکند. ساختار حیات جمعی و اجتماعی غرب جدید فقط محصول افکار متفکران و فیلسوفان و عقلا نیست بلکه محصول اعمال فرهنگی، سیاسی، دینی و اقتصادی «تودهی مردم» نیز میباشد و معلوم نیست که اگر فعالیت تودهی مردم نبود، افکار متفکران و فیلسوفان در چه زمینی میرویید. بذر افکار متفکران غرب نهتنها با آبیاری اعمال جمعی جوامع غربی به بار نشست بلکه از سوی دیگر، افکار و رفتار فرهنگی و سیاسی و دینی و اقتصادی مردم نیز بذری بود که در زمین افکار فیلسوفان و متفکران کاشته شد و با پژوهشها و تحلیلها و گرایشهای آن متفکران آبیاری شد و رشد یافت. معمولاً بهغلط تصور میشود فقط یا اساساً متفکران و فیلسوفان و عقلای غرب بودند که ساختار اجتماعی (سیاسی ـ اقتصادی ـ فرهنگی ـ دینی) دنیای مدرن را رقم زدند و حال آنکه فیلسوفان و متفکران غرب نیز چونان بذری در زمین فکر و فرهنگ و دیانت آن مردمان بارور شدند؛ و نمایندهی خواست و گرایش و افکار دورهی خود شدند.
در جامعهی ما نیز با اینکه مؤلفهی تعلق خاطر به دیانت بر دیگر مؤلفههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ساختار حیات جمعی ما سایه افکنده است، اما واقع مطلب آن است که نه صرفاً متفکران ما -بهمعنای کسانی که حل مسائل سیاسی، فرهنگی،اقتصادی و دینی میکنندـ تفکر میکنند، و نه ساختار حیات جمعی ما صرفاً مبتنی بر تفکر فیلسوفان و متفکران ما است.
ساختار حکومتی ما برآمده از تفکر فقهی ما است، اما ساختار حیات جمعی و اجتماعی ما در ساختار حکومتی خلاصه نمیشود. ساختار حیات جمعی ما بسی فراختر از آن است که در ساختار سیاسی و حکومتی ما خلاصه شود. اینطور نیست که ساحتهای فرهنگی، دینی، اقتصادی و سیاسی حیات جمعی ما صرفاً ریشه در تفکر داشته باشند؛ بلکه تفکر ما نیز ریشه در ساحتهای فرهنگی، دینی، اقتصادی و سیاسی ما دارد. این تصوری غلط است که پنداشته شود رابطه تفکر و نظام اجتماعی ما یک رابطهی یکسویه است، یعنی همیشه تفکر مبنا و ریشهی نظامهای اجتماعی است. خیر، این رابطه و نسبت، دوسویه و متقابل است. تفکر در ساختار جمعی میتابد و ساختار جمعی در تفکر میتابد و این دو یکدیگر را تقویت و تضعیف میکنند.
این درست است که نظام سیاسی و حکومتی ما بر اساس تعامل جمهوریت و اسلامیت با یکدیگر شکل گرفته است؛ یعنی صورت و شکل نظام سیاسی ما جمهوری و ماده و محتوای آن اسلامیت است. اما اگر بخواهیم دقیقتر سخن بگوییم باید گفت، عنصر هویتبخش ما اسلامیت و دیانت ما است. آری نظام اجتماعی و حیات جمعی ما که صرفاً در حکومت سیاسی ما خلاصه و متبلور نمیشود، از مؤلفههای ایرانی و غربی و اسلامی، تشکیل یافته است. اما آنچه این عناصر و مؤلفههای ایرانیت و غربیت و اسلامیت را به یکدیگر پیوند داده است و نظام اجتماعی فعلی ما را رقم زده است امری بیرون از این سه عنصر و مؤلفه نیست بلکه ایرانیت و غربیت ما در زیر چتر اسلامیت ما (و آن هم اسلامی نه از سنخ اسلام و دین فیلسوفان و عارفان مسلمان، بلکه بیشتر از سنخ اسلام فقیهان) تعیّن و هویت یافته است. فرهنگ ایرانی و فرهنگ غربی جامعه ما چونان مادهای هستند که صورتبخش آن فرهنگ دینی ـ فقهی ما است. عنصر نظامبخش و جمعیتبخش حیات اجتماعی ما، دیانت ما است؛ آن هم دیانتی که بیشتر حیثیت و هویت فقهی دارد تا اخلاقی و عقیدتی.
بهطور مستمر هاضمهی فراخ حیات فقهی- دینی ما عناصر ایرانی و غربی را در خود فرو میبرد و هضم میکند و تا کنون ما هر چه از سنت و عناصر فکری، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی غربی یا ایرانی گرفتهایم و نگاه داشتهایم، در زیر چتر نگاه دینی و فقهی جامعهی ما بوده است. نگاه فقهی ما به عنوان اصلیترین رویکرد سنت ما در تعامل با سنت ایرانی و غربی، صورتگری و صورتبخشی کرده است. البته اینکه تفکر فقهی و دینی ما بهطور متقابل از فکر و فرهنگ دنیای جدید چه میزان اثر پذیرفته است، بحث دیگری است. اینکه آیا نگاه فقهی -به عنوان یک رویکرد وحدتبخش یا حداقل مصالحهگر، میان سنت فکری ایرانی و سنت فکری غربی و سنت فکری اسلامی- کافی است یا خیر و آیا این نگاه فقهی تاکنون موفق عمل کرده است یا خیر، جای بحث دارد. به نظر میرسد این نگاه فقهی برای ایجاد مصالحه لازم است اما کافی نیست و البته این نگاه نیز به تنهایی در تمام زمینهها چون کافی نیست، برای ایجاد تناسب و تصالح میان فکر و عمل ایرانی و غربی و اسلامی، موفق نیز عمل نکرده است.
البته این بدان معنا نیست که نوعی بحران هویتی در ساختار حیات اجتماعی ما وجود دارد، چرا که نگاه فقهی-دینی ما تا حدّ ممکن به صورتبخشی پرداخته است. این رویکرد در عین حال که لازم و ضروری است، اما کافی نیست. متأسفانه در میان جریانهای روشنفکری دینی و روشنفکری سکولار جامعهی ما، همیشه گرایشی وجود داشته است که اساساً نگاه فقهی و دینی را مانع و مخلّ تعامل با سنت فکری غرب و سنت فکری ایرانی میدانسته است. غافل از اینکه نگاه فقهی یک بخش اساسی و ضروری در تعاملات «فکری و عملی» ما با هر سنت فکری ـ اعم از ایرانی و عربی و غربی و هندی و... ـ دیگر است. البته ضروریبودن نگاه فقهی برای تعامل با دیگر سنتها و فرهنگها، نباید به معنای کافیبودن گرفته شود. جامعهی فکری ـ دینی ما هنوز به پیشفرضهای نیرومند و فربهتری نیازمند است تا بتواند در لایههایی عمیقتر از لایههای فقهی به تعامل و صورتبخشی به دیگر عناصر فکری و فرهنگی دنیای جدید پردازد.
رویکرد جمعیتبخش نظام اجتماعی ما نه باید به رویکرد فقهی محدود شود و نه باید از رویکرد فقهی تهی شود. نظام اجتماعی ما که از اضلاعی دینی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی تشکیل یافته است، در پرتو یک رویکرد فقهی با سنتهای فکری غربی و غیرغربی سامان یافته است. اما رویکرد فقهی فقط میتواند در سطوحی خاص به تعامل یا صورتبندی دیگر شاخههای فکری دنیای جدید بپردازد. رویکردهای معرفتشناختی، هستیشناختی، اخلاقی و لایههای عمیقتر رویکردهای دینی از دیگر رویکردهای ضروری در کنار رویکرد فقهی است که جامعهی فکری ما میباید از آنها در تعامل با دیگر سنتهای فکری بهرهمند شود.
ما در مواجهه با مواریث فکری و فرهنگی و دینی خود، مسائل فراوانی داریم. ما در مواجهه با فرهنگ و فکر و سنت غربی مسائل فراوانی داریم اما پُرمسئله بودن، علامت آشفتگی هویت اجتماعی یا نظام اجتماعی ما نیست. ما هنوز نیازمند آن هستم که وضع کنونی خود را نسبت به مواریث فکری و فرهنگی و دینی خود بررسی و تحلیل و تعریف و نقد کنیم و همانطور که نیازمند آن هستیم که وضعیت خود را در نسبت با تمدن و فکر و فرهنگ غربی و مانند آن تحلیل و تبیین کنیم. ما پرسشهای فراوان و مردافکنی در نسبتسنجی میان وضع موجودمان با مواریث فکری-دینی و دنیای جدید غرب داریم. این پرسشها علامت حیات فکری ما است، نه علامت آشفتگی اجتماعی و فرهنگی ما. البته این پرسش اگر پاسخهای درخور بیابد به انسجام نظام اجتماعی کمک میکند و اگر اساساً این پرسشها مطرح نشود یا پاسخ مناسب خود را نیابد، میتواند به تضعیف حیات و هویت جمعی ما مدد رساند.
یکی از آفتهای جریانهای روشنفکری جامعهی ما این است که در مواردی، مهمترین مسائل خودش را مهمترین مسائل جامعهی ما میدانسته است و تصویری که از خودش داشته است را همان تصویر جامعه میدانسته است. به تعبیر منطقی دچار مغالطهی «وجه و کُنه» شده است. یعنی روشنفکری و روشنفکران که بخشی و وجهی از جامعه هستند خود را مساوی بلکه مساوق کل و کُنه جامعهی ما دانستهاند و مثلاً اگر در درون خود، خود را دارای هویت چهلتکه میدیدهاند. نظر میدادند جامعه ما دارای هویت چهلتکه است و بلکه اساساً کل انسانها در دنیای جدید هویت چهلتکه دارند. در حالی که وقتی فیالمثل به جامعهی ایران معاصر رجوع میکنیم، او را دارای مسئله و مشکل در تعامل با سنت خود و سنت غربی میبینیم اما چهلتکه و آشفته و بحرانزده نمیبینیم. دنیای جدید به واژهی «بحران» عشق میورزد و از آن برای تحلیل اوضاع خودش در موارد متعدد بهره میبرد. به تعبیر خود روشنفکران، برخی روشنفکران دینی و غیردینی دچار بحران هویت شدهاند و این بحران خویشتن را به کل جامعه تسری میدهند. برخی از ایشان در نسبت برقرار کردن میان سنت و تجدد دچار آشفتگی شدهاند و دَم برمیآورند که نظام اجتماعی ما در آشفتگی فکری و فرهنگی به سر میبرد. این در حالی است که وقتی شما به متن مردم و درون جامعه گذر میکنید نه بحرانی میبینید و نه آشفتگی. تودهی مردم ما در زیر چتر دیانت فقهی با مسائل و مشکلات و امکانات و توانمندیهای سیاسی، فرهنگی، دینی و اقتصادی دستوپنجه نرم میکنند، اما بحرانزده نیستند. آری، جریانهای فکری و جریانهای سیاسی در قالب دولتها در جامعهی ما -از ابتدای انقلاب تاکنون- حضور داشتهاند و بعضاً بر منش و هویت فکری و اجتماعی جامعهی ما تأثیر گذاشتهاند و رفتهاند، اما تغییر و تأثیری بنیادی در هویت دینی جامعهی ما ایجاد نکردهاند. البته نمیتوان منکر شد که هویت جمعی ما به طور تدریجی از نحوهی عملکرد حاکمان و دولتمردان ما متأثر میشود، اما دولتها و حاکمان تنها بخشی از هویتسازان جامعهی ما هستند و متفکران و نویسندگان و هنرمندان و دانشگاهیان و حوزویان و دیگر گروههای اجتماعی، توانسته و میتوانند بر ساختار حیات جمعی تأثیر بگذارند و به آن سامان بخشند.
تاریخ نشان داده است که هویت جمعی ما فقط محصول عملکرد حاکمان و دولتمردان ما نبوده است بلکه محصول عملکرد توأمان حاکمان و اهل فکر و فرهنگ بوده است. همانطور که پادشاهان سلجوقی و صفوی در هویتبخشی به حیات تاریخی ما مؤثر بودهاند، فارابی، ابنسینا، مولوی، ابنعربی، خوارزمی، سعدی، حافظ، ملاصدرا و دیگران علی قدر مراتبهم در هویتبخشی به نظام اجتماعی و حیات جمعی ما تأثیرگذار بوده و هستند. البته دولتمردان رفتهاند و متفکران و شاعران و عالمان، همچنان در هویتبخشی و هویتآفرینی جامعه در کار هستند؛ اهل فکر و فرهنگ و دیانت، در سامانبخشیدن و هویتبخشی به تاریخ و نظام اجتماعی ما جایگاه ویژهای داشتهاند.
پینوشت
1- عضو هیئت علمی و مدیر گروه فلسفهی دانشکدهی ادبیات دانشگاه علامه طباطبائی
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.