ما آنگونه هستیم، که زندگی میکنیم
چندیست که از سبک زندگی، بسیار سخن میرود؛ از اهالی سیاست و اقتصاد گرفته تا اهالی علم و فلسفه، همه اشارتی به سبک زندگی دارند و به نحوی به آن نظر میکنند. این توجه، نشان از آن دارد که سبک زندگی برای ما، مهم شده است. شاید این اهمیت را بتوان از دو منظر به بیان آورد؛ یکی اهمیت سبک زندگی بهعنوان چهارچوبی مفهومی برای تحلیل جامعهشناختی جامعهمان و دیگری بهعنوان امری تعیینکننده در جامعهی امروزین ما. ما متوجه شدهایم که هرطور که بخواهیم، نمیتوانیم زندگی کنیم و گویی سبک خاصی از زندگی به ما تحمیل میشود و اوست که ما را تعین میبخشد؛ به نحوی که میتوان گفت، امروز، این سبک زندگی است که ما را میسازد. از سوی دیگر، ما زندگی را در سبک زندگی میبینیم؛ چنانکه چگونه زیستن از چرا زیستن جلو افتاده و اگر چگونگی نباشد چرایی هم بیمورد میگردد. در نهایت تغییرات مدرنیزاسیون از صدوپنجاه سال پیش تاکنون بهقدری پیش رفته است که آثار آن در ظاهر جامعه مسلط شده و رنگ و بوی سنت از جامعه رخت بربسته است. در این میان نزاع سنتـمدرنیته دیگر بلامحل شده است و جای خود را به نزاع مدرنیتهـمدرنیته داده است. حال که چهرهی متحول جدید در حال آشکار شدن است و همه دریافتهایم که مدرنیته ما را با خود برده است، به تقلا افتادهایم که چه میتوان کرد؟ پس جهت دوم اهمیت سبک زندگی، نقش وجودی آن در حیات امروزین ماست.
جعل سبک زندگی بهعنوان مفهومی برای تحلیل جامعهشناختی ابتدا به ساکن، وضعی نظری نیست؛ بلکه انعکاس آنچه که در هستی امروزین ما میگذرد، میباشد. سبک زندگی بهعنوان مفهومی برای تحلیل جامعه به کار میآید. اما سبک زندگی نشانه است، نشانهای از باطن؛ باطنی که حاصل نسبت جدید انسان و جهان است. با این حال، امروز فارغ از آموزشها و تحلیلهای فلسفی همه میدانند که سبکهای زندگی، تناسب خاصی با گونهای از تعلقات و اعتقادات دارند و هر کسی حاضر نیست که به هر سبکی از زندگی تن دهد. هر چند سبک زندگی به لحاظ شرایط سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تناسب و اقتضائات خاصی دارد، ولی آنچه که امروز مهم است بکارگیری سبک زندگی بهعنوان مهمترین عامل برای تفکیک و مرزبندیهای اعتقادیـاجتماعی است. ما از سبک زندگی برای تعین هویتمان بهره میجوییم. ما هر اعتقاد و تفکری که داشته باشیم نهایتاً آن را در سبک زندگیمان پدیدار میکنیم. ما آنی هستیم که زندگی میکنیم. و امروز با برخورداری از تاریخ و تجربیات بشر، امکانهایی را برای سبکهای متفاوت زندگی در اختیار داریم. ما با سبک زندگی حتی اعتقادات خود را با آزمودن در عمل، اصلاح میکنیم و هویت خود را با صورتبندی سبک زندگیمان تحقق میبخشیم.
ما آنگونه زندگی میکنیم، که میفهمیم
اما بهراستی، سبک زندگی چیست؟ و چرا چنین طرح شده است؟ امروز، بهراحتی تعریف سبک زندگی برای همگان ممکن و قابل درک است و دانش و ادبیات علوم اجتماعی غرب نیز این تعریف را منظمتر و دقیقتر ساخته است. هرچند همچون سایر مفاهیم علوم اجتماعی، امکان صدها تعریف برای آن هست، اما بهعنوان مجموعهی گرایش، بینش و رفتارها، اجماعی نسبی بر آن، حاصل است.
سبک زندگی در گذر از جامعهشناسی به مطالعات فرهنگی؛ یعنی گذر از مقیاس کلان در تحلیل جامعه به مقیاس خرد، در اثر ناکارآمدیهای مقیاس کلان، شکل گرفت. در تعاریف جدید، سبک زندگی جای مفاهیمی چون طبقه، نزد مارکس یا قشر اجتماعی، نزد وبر را گرفته است. بدینسان، سبک زندگی نماد هویت گردیده، چراکه اینک سبک زندگی، ملاک وحدت و تمایز شده است. در واقع، محوریت سلیقه در مفهوم سبک زندگی حکایت از قدرت انتخاب فرد دارد و امکان وحدت و تمایز را در خود فراهم آورده است؛ بدینگونه که با انتخاب سبکی از زندگی، خود را با دیگری، یکی میکنیم و از یکی، جدا. ما چنین میپنداریم که با سبک زندگی، زندگی خویش را سامان میدهیم.
ما آنگونه میفهمیم، که سبک زندگی میورزیم
اما چرا امروز سبک زندگی مطرح شده؟ آیا گذشتگان این کلمه را بلد نبودند؟ یا اینکه اساساً سبک زندگی نداشتهاند؟ تحلیل در مقیاس خرد چه نسبتی با وضع بشر دارد؟
آنچه در تصور اولیه از سبک زندگی به ذهن متبادر میشود، روش سامان زندگی است؛ نحوهی آرایش زندگی. هر کس بر اساس اهدافی که در زندگی برای خود در نظر دارد، نوعی سبک زندگی انتخاب میکند. استاد دانشگاه، پزشک، معلم، پلیس، کارگر، روحانی و... هر کدام به مقتضای شغلشان از سبک زندگی خاصی پیروی میکنند و با سبکی از زندگی خود را از بقیه جدا میسازند. سبک زندگی حاصل ترکیبی از تغذیه، تفریح، کار، ازدواج، پوشش، مسکن، حملونقل و ... است و ربطی به امروز و گذشته ندارد و تنها بر اثر تکامل ابزار، تغییراتی صوری در آن رخ داده است. بدینسان، بشر در تمام ادوار تاریخ، سبکی از زندگی را برای خود اختیار کرده بود و به شیوهی خاصی زیست میکرده است.
در این صورت، چرا گذشتگان از کلمهی سبک زندگی بهره نمیبردند؟ چرا ما، همانند آنان از سبک زندگی به تدبیر منزل تعبیر نمیکنیم؟ چرا بعضی از مقولات سبک زندگی تغییر ماهیت داده؛ مانند ازدواج، بعضی ایجاد شده؛ مانند گردشگری و بعضی از میان رفتهاند؛ مانند محلات؟ چرا در تدبیر منزل به زندگی از حیثهای متفاوت نظر میشد و اکنون در سبک زندگی، تنها به چینش امورات مختلف از هم تفکیکشده، توجه میشود؟ این تعهد به کلمات، در حقیقت، نشان از این دارد که کلمات آواره و رها نیستند که بتوان هر کدام را جای دیگری استفاده کرد. هر کلمه در شبکهی مفهومی خاصی، معنا و استفاده میشود. تدبیر منزل، ناظر به غایت و چرایی زندگی است و سبک زندگی ناظر به چیدمان و چگونگی زندگی؛ اکنون هدف که معطوف به کارکردهای اجتماعی تمدن جاری است جای غایت که معطوف به چرایی و معنای زندگی است، نشسته، طبیعی است که سبک زندگی شأنیت بیابد و تدبیر منزل که در غیاب غایت، معنایی ندارد، به کناری انداخته شود. سبک زندگی برای ما که شیوهی زندگی خود را مطلق میبینیم ابزاری مفهومیست برای تنظیم زندگی و قابل تسری به کل تاریخ؛ وگرنه، برای کسی که زندگی را موضوع تغییر و تصرف خود میبیند، سبک زندگی ابزار نیست، بلکه شیوهی نگریستن به زندگیست. او همواره، زندگی را سبک زندگی میبیند؛ چراکه قرار است از این معبر، خود را استوار سازد. در گذشته، شیوهی زندگی، خود در اثر توجه به غایت زندگی شکل و سامان میگرفت و چگونگی، از سرریز تأمل در چرایی زندگی، ارتزاق میکرد و نیازی نبود زندگی بهطرز خودآگاه تنظیم گردد. اینگونه نبود که از طرح زندگی به زندگی برسند؛ بلکه از توجه به غایت زندگی، زندگی سامان مییافت و البته در نتیجهی آن، هر زندگی، طرحی داشت. و حال در غیاب چرایی، ضروریست ما به چگونگی و سبک زندگی بپردازیم. مفهوم سبک زندگی اجازه، فرصت و امکان مواجههی متأملانه با زندگی را نمیدهد و در حقیقت، چیدمانهای مختلف از زندگی، خلأ معنا را به غفلت میبرد. این مفهوم برای زندگیای که غایت در آن غایب و خود را در صورت سبک زندگی به ما مینمایاند، ملازم و متناسب است.
از اینرو سبک زندگی، با ماهیت بشر جدید نسبت دارد. برخلاف پندار مشهور از سبک زندگی بهعنوان روشی برای چیدمان زندگی، مفهوم سبک زندگی، نحوهی فهم و نگریستن به زندگی یا نحوهی هستی زندگی نزد ما است. این مفهوم که بر بنیادی از تلقی نسبت به انسان و جهان استوار است، هنگامی به ظهور میرسد که انسان از جریان مدرنیزهشدن خارج میشود و در جریان مدرنیزاسیون میافتد. لذا سبک زندگی که تاکنون باطن زندگی بود به خودآگاه میآید و با پنداری وهمآلود از آن، انسان برای تصرف خود، برنامهریزی میکند. در حقیقت، سبک زندگی مفهومی برای تعریف و تصرف خود در پوشش عقلانیسازی زندگی است. اگر بخواهیم گذری کنیم بر شرایط تاریخی امکان مفهوم سبک زندگی، باید از حوزهها و عوامل تصرف در سیر تاریخ گفت تا بتوان جایگاه این مفهوم را در تاریخ انسان جدید، دید. با شکلگیری هستی جدید انسان بهعنوان موجودی مختار (اختیار به انتخاب هر جهتی)، قادر (قدرت به تحقق هر مختاری)، آگاه (شناسایی بهعنوان منبع قدرت) و منفرد، حوزههایی بهعنوان غیر، از او منفک شدند؛ بهگونهای که تحقق این هستی جدید، نیازمند غیریت و تصرف در آن شد. بشر جدید، ابتدا طبیعت را از خود جدا کرد و با «علم» سعی کرد آن را به تصرف خود گیرد و طبیعت را در قالب تئوری فهم و درک کرد و تئوری هم، صورت تحمیلی انسان به طبیعت شد. کار طبیعت که کمی پیش رفت، متوجه اجتماع شد؛ تا آن را در عنان قدرت خود گیرد. البته به موجب هستی جدید انسان، اجتماع که جمع افراد بود، طاغی گشته بود و در نتیجه، این عنان، ضرورتی مضاعف مییافت و بدینسان، نیازمند دولت در معنای جدید آن شد و در قالب قانون به زنجیر صورت ذهنی خود کشید. دست آخر که چیزی نمانده بود جز خود، به خود حملهور شد تا خود را نیز به گونهای بهینه تصرف کند. البته بشر به گونهی غیر مستقیم به خود تهاجم نموده بود و از طریق تصرف در طبیعت و اجتماع، خود را نیز در محاصرهی خود قرار داده بود؛ اما تاکنون به شکل مستقیم در نیامده بود. پس فارغ از جریان مدرنیزهشدن، بشر به مدرنیزاسیون خود از طریق مفهوم سبک زندگی میپردازد.
بدینسان، علوم اجتماعی با وضع حاکم در پنهانکردن حقیقت مفهوم سبک زندگی همکاری میکنند. علوم اجتماعی با تئوریزهکردن توهم قدرت اختیار و انتخاب بشر در قالب مفهوم سبک زندگی، به پیشرفتن این مفهوم و در نتیجه تقویت وضع جدید انسان، مدد میرساند.
پس سبک زندگی شیوهی منحصر به فرد هر فرد، در جریان زندگی که به lifestyleمشهور است، نیست؛ بلکه صورتی از زندگی است که در این دوران، جریان دارد و در افراد متفاوت، متناسب با وضعیت آنها، به گونهای خاص ظهور دارد که این ظهورات از صورت واحدی تبعیت میکنند. اگر در تعریف سبک زندگی به ترکیبی از تغذیه، تفریح، کار، ازدواج، پوشش، مسکن، حملونقل و ... اشاره میشود، به گونهای ضمنی از توجه به غایت زندگی غفلت میگردد. مگر نه در گذشته اگر چیزی شبیه به تقسیمبندی زندگی نزد علمای فقه و اخلاق و عرفان مشاهده میشد بر اساس غایتی آشکار و معنایی خاص از زندگی بود. در گذشته اینگونه به تغذیه، تفریح، کار، ازدواج، پوشش، مسکن، حملونقل و... نظر نمیشد. این تفکیک قابل انجام نبود و هر قسم ماهیت متفاوتی از آنچه امروز هست، داشت. مفهوم سبک زندگی، ماهیت جدید آن را قوام میبخشد. تغذیه، برای تأمین نیاز جسم بود؛ نه تلذذ بیشتر از بدن. ازدواج، توسعهی وجودی برای تولید نسل بود؛ نه همکاری زوج برای تلذذ بیشتر از جنس مخالف. پوشش، برای محافظت از بدن بود؛ نه بهرهبردن از بدن و تحریک دیگران برای بیشتر به رخکشیدن خود. مسکن، محل آرامش و سکونت و زندگی وجود خانواده بود و نه سرپناهی حداقلی برای خانواری که برای زندهبودن با هم همکاری میکنند. حملونقل تسهیل جابهجایی بود و نه ایزولهکردن انسان و تعیینکنندهی ساختار شهر. تفریح، تجدید قوا بود و نه مُسکن و غفلت از جریان حیات. کار، تأمین معاش بود و نه اصل حیات.
در نتیجهی تسری هستی جدید انسان در طبیعت و اجتماع و بهتبع نظام جدید اجتماعی، ماهیت امورات زندگی بشر به هم ریخت و سروسامانی تازه یافت؛ اما بهینهی این امور در مواجهه با فرد بهگونهای که تهاجم پیرامون را تعدیل کند، نیاز به برنامهریزی ساختزندگی فرد داشت؛ که در قالب سبکزندگی مفهومسازی شد. پس ما با سبک زندگی به برنامهریزی تصرف خود، اندیشه میکنیم و سبک زندگی هم بهمثابه تکنولوژی تصرف خود، در دنیای یکسره تهاجم، به کار ما میآید.
ما آنگونه سبک زندگی میورزیم، که دعوت شدهایم
زندگی نیازمند معناست و هنگامی که از غایت، روی برمیگردانیم، معنا، به زندگی موهبت نمیشود و در نتیجه باید کسب هویت کنیم. ما برای کسب هویت، نیاز به مطرحشدن داریم: نیاز به دیدهشدن، شنیدهشدن، خواندهشدن، بوئیدهشدن، لمسشدن، چشیدهشدن. لذا به تحریک دیگران میپردازیم و از این طریق، دیگران را مصرف میکنیم. پس برای کسب هویت، باید تصرف کنیم. در حقیقت، تصرف، هم ماهیت ما، و هم طریق کسب هویت ماست. انواع طعمدهندهها، عطرهای تحریککننده، موسیقیهای تحریککننده، لباسهای تحریککننده، مدلهای تحریککننده، همه و همه برای تحریک بیشتر انسان است؛ تحریک بیشتر حس چشایی، حس بویایی، حس لامسه، حس شنوایی و حس بینایی و به این واسطه تهاجم و سلطهی بیشتر بر خود و دیگران. بدینسان، در شرایط جدید، ماهیت اجزاء و ترکیب زندگی منقلب میشود؛ دیگر خوردن، خوابیدن، پوشیدن و مسکن و ازدواج و کار وجهی دیگر مییابند و همگی در افق دیگری دیده و معنا میشوند. این انسان، زندگی دیگری را مراد کرده است؛ زندگیای که با جریان خلقت همراه نیست و با آن سر ستیز دارد. ستیزی که در پسِ سبک زندگی، پنهان است و برای او همچون زندگی جلوه میکند.
در سایهی چنین تمنایی و در پرتو چنین افقی برای مهیاساختن زندگی جدید، نظام اجتماعی با سازوکاری دیگر ضرورتاً به ظهور میرسد. اما مهیاشدن برای آن، همانا محدودیت آن است. نظام اجتماعی، در حداقلیترین حالت، برای سازش چنین افرادی در میان دوگانهی خوردن و خوردهشدن باید تعادل را نگه دارد و نمیتواند به هر صورتی باشد. اگر نظام اجتماعی، مانع تهاجم انسانها به یکدیگر شود، استبدادی و مخالف آزادی، و اگر مانع نشود، آنارشیستی و مخالف عدالت مینمایاند. پس نظام اجتماعی، اساساً نه میتواند نامتناسب با چنین انسانهایی باشد و نه میتواند کاملاً در اختیار آنان باشد؛ لذا برای بهرهبرداری از چنین انسانی، یکسره باید تحریک حرص را بهعنوان محرک اجتماعی در چهارچوب کنترلشدهای در باطن چرخههای اجتماعی قرار دهد. در نتیجه هر نظام اجتماعی، امکانهای خاصی در زندگی را اقتضا دارد و به شما امکان نمیدهد هرطور که بخواهید، باشید؛ به سخن دیگر، سبک زندگی را تحمیل میکند. در حقیقت، نظام اجتماعی به واسطهی تحریک حرصی که برای تعادل حیات نیاز دارد، شما را به زندگی خاصی دعوت میکند. زندگیای که در صورت زندگی یا سبک زندگی همهی افراد یک اجتماع، تجلی دارد. سبک و صورتی که تهاجم و تصرف به خود ویژگی آن است. اما این دعوت، نه پذیرشی دلبخواهانه، بلکه اجباری دارد که در صورت رد آن، دچار مصائب بسیاری میشوی. همانطور که ما به زندگی خاصی دعوت میشویم، از مفاهیم دیگری که در تناسب با آن، به ظهور میرسد، بهره میبرد و مفاهیم نیز در قوام چنین نظامی، ما را دعوت به زندگی خاصی میکنند. و ما با پانهادن در این زندگی و کاربرد این مفاهیم، دعوت را لبیک میگویم.
حال، چرا سبک زندگی برای ما مهم است؟ میخواهیم ترکیبی بهینهتر از امورات زندگی داشته باشیم؟ یا میخواهیم، دنیای زندگی خود را تغییر دهیم؟
پی نوشت:
دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.