زندگی ما چگونه سرد و بیمعنا و چگونه سرشار از شور و حرارت میشود؟ چه تغییراتی و چگونه در زندگی مهم و چه تغییراتی در چه شرایطی در نظر ما بیوجه میشود؟ در صد سال اخیر تغییر و تحولات در صورت زندگی ما ایرانیان بسیار گسترده و محسوس بوده است.
انواع زیرساختها و وسایل حملونقل مثل جاده، راهآهن، ماشین، قطار، هواپیما و تکنولوژیهای ارتباطی از قبیل تلفن، موبایل، اینترنت، رسانههای ارتباط جمعی مثل تلویزیون، روزنامه، نشریه، امکانات تفریحی از جمله پارک، سینما، استخر، شهربازی، انواع سالنهای ورزشی، معماریهای جدید، تغییر در شغل و نحوهی کار کردن، اینکه با چه کسانی بیشتر معاشرت داشته باشیم، نگاه هر فرد به جایگاه و وظایف سیاسیون از نظر اقتصادی، فرهنگی، امنیتی، روابط سیاسی و...؛ همه بیانگر وجهی از تغییری همهجانبه در زندگی ما دارد. در تمام این مدت ما نسبت به این تغییرات واکنشهای مختلف داشتهایم، اما این تغییرات چرا و چگونه اهمیت دارند؟ یعنی این تغییرات چه حالتی را در زندگی ما ایجاد کرده است؟
عدهای معتقدند که این تحولات در صورت زندگی را باید با تغییر در فرهنگ و هستی ما سنجید و اصلاً تغییرات صورت زندگی از این رو اهمیت دارد. پس سؤال این میشود که این تحولات در ظاهر زندگی، چه چیزهایی از خلقیات، ارزشها، اعتقادات و... را متحول کرده است؟ و چگونه؟ پاسخ گفتن به این پرسش که «آیا تحولات در صورت زندگی، ارتباطی با تحولات در اعتقادات و ارزشها و خلقیات دارد؟» خواه پاسخی مثبت باشد و خواه منفی، یک چیز مسلم است و آن اینکه اصل و اساس زندگی ارزشها، اعتقادات و آرمانها هستند.
در رابطهی میان صورت زندگی و اعتقادات و آرمانها اختلافی وجود دارد مبنی بر اینکه ابزارهای زندگی ما جهت خاصی دارند یا بیجهت هستند؟ جهتداری یا بیجهتی در صورت زندگی وقتی معنادار است که ما اعتقادات، آرمانها و ارزشها را جدا از صورتها و ابزارها بدانیم. زیرا تنها در این صورت است که امکان تأثیر ارزشها بر ابزارها و صورتها مورد پرسش قرار میگیرد. بحث از جهت، برای بررسی امکان بکارگیری مناسب صورت زندگی است. اینکه ما با کمک دوگانهی جهتداری یا بیجهتی به دنبال مدیریت راهبردهای برخورد با انواع صورتهای زندگی باشیم، یک نحو مواجه با تحولات معاصر در صورت زندگی است. به عبارت دیگر مسئلهی جهتداری ابزارها و صورتها وقتی برجسته میشود که صورتها و ابزارها اصالت داشته باشند؛ آنگاه بههنگام سخن گفتن از آرمانها، اعتقادات و ارزشها نیز، مسئله در نسبت صورتها با آرمانها و ارزشها متمرکز میشود. صورتها و ابزارها جهتدار باشند یا بیجهت، اصل، توجه به آرمانها و اعتقادات است و توجه به نسبت صورتها و آرمانها موضوعیتی ندارد. اینکه محل تمرکز و نزاع، جهتداری صورتهاست نشان از تعلق انسان به صورت دارد و تعلق به صورت و زیستن در صورت و با صورت، خواه آن صورت جهتدار باشد و خواه بیجهت، و خواه جهتِ آرمانی داشته باشد یا جهتی خلاف آرمانها، زندگی فارغ از آرمان، ارزش و اعتقاد است. ما برای دینی زندگی کردن از مغایرت صورتهای کنونی زندگی با زندگی دینی و لزوم دینی شدن صورتهای زندگی سخن میگوییم، البته سخنی که میگوییم درست است اما اینگونه سخن گفتن نشان از بیتعلقی به دین و تعلق به صورت زندگی دارد.
مسئله این است که تمرکز بر بحث جهتداری، صرفنظر از پاسخ مثبت یا منفی، مفروض بر جدایی آرمانها، ارزشها و اعتقادات از صورتهای زندگی است. حال آنکه اگر ما واقعاً اعتقادات را اصل میدانیم، باید به سمت تحقق آرمانها و اعتقادات حرکت کنیم و با آنها زندگی کنیم، نه اینکه در مواجهه با صورتها و ابزارها، از بیرون زندگی و در مقام یک عقل انتزاعی، تلاش کنیم صورتها و ابزارها را در چارچوب ارزشها بنا کنیم.
اگر اصل و اساس زندگی ما اعتقادات و ارزشهای ما است، ابزار خوب و بد مهم نیست، چون ممکن است، مجموعهای از ابزارها مثل ماشین، موبایل، کامپیوتر، اینترنت، لباس، غذا و...
به حالتی مطلوب و در جایگاه مطلوب مورد استفاده قرار گیرند، در حالی که تمام زندگی ما را به خودشان مشغول کردهاند. مسئلهی مهم این است که ما در پیمودن راه زندگی چقدر با آرمانها و ارزشها انس داریم یا چقدر بدون آنها و در فضای غفلت از آنها به سر میبریم؟ ماهیت صورتهای کنونی زندگی خود بر توجه بیشتر به خودشان تأکید دارند. همین که ما میگویم چه صورتی از زندگی مطلوب است، در واقع بر طبل اهمیت صورت زندگی و مشغولیت بیشتر بر آن کوفتهایم.
درست است که واقعاً بخشی از زندگی آرمانی ما، صورت زندگی را به خدمت خود در میآورد، و صورت زندگی متناسب با ارزشها قابل شکلگیری است، اما در این صورت شما ابزار را به جهت درست درنیاوردهاید، بلکه با چیزی غیر از صورت زندگی، زندگی کردهاید. برای تبیین این نگاه جدید مثالی مطرح میکنیم: شما برای ملاقاتهای کاری ممکن است مجبور به یک سفر درون شهری باشید، اگر در این سفر ذهن و فکر شما درگیر چگونگی استفاده از اتومبیل یا وسایل حملونقل عمومی شود، شما در آن لحظه با آن وسایل زندگی کردهاید. حال شاید کسی بگوید که من اصلاً به این ابزارهای زندگی توجهی ندارم و تمام مشغولیتم نسبت به اهداف و آرمانهای این سفر بوده است، چنین کسی توانسته از صورت زندگی رها شود و با آرمان و اعتقاد زندگی کند. البته امکان این نوع زیست در عالم تکنیکی جدید و با توجه به ماهیت تکنولوژی جای سؤال دارد. آیا بهواقع ما در وضعی که زندگی کنونی دارد، میتوانیم رهای از صورت زندگی، زندگی کنیم؟
اگر توانستیم از صورت زندگی رها شویم، میتوانیم زندگی آرمانی داشته باشیم. اما اگر نتوانستیم، در واقع ما زندگی را بدون داشتن هدف و اعتقادات و آرمان به سر میکنیم. مشخص است که وقتی زندگی سراسر در توجه و سرسپردگی به صورتهای زندگی باشد، روح و جان انسان سرد و خشک میشود. اما این اتفاق عملاً رخ نداده است. بهعبارتی تبدیل شدن انسان به یک ماشین و پایان راه زندگی و هستی در زندگی ما ایرانیان دیده نمیشود. حتی در مهد تأسیس و بازتولید این صورتهای زندگی یعنی در تمدن غربی نیز این روح خشک و سرد، یخبندان زندگی را رقم نزد! چرا؟
زندگی کنونی مملو از مواجهه با صورتهای زندگی گردیده است، پدیدههای مختلف از همهطرف به زندگی انسان هجوم میآورد، بشر کنونی به این معنا در فکر کردن، آیندهنگری، هنرمندی و در یک کلام در انسان بودن افقی برای خود ندارد. اما میتواند این افق را توهم کند. توهم یک ساحت فرازندگی است. زندگی کردن امکانهایی بیشتر از مواجه با تمام پدیدههای پیرامونی در متن زندگی دارد. این ساحت معادل همان آرمانها است. امکانهای بشر برای داشتن آرمان، اجازه داده است که ما بدون اینکه در متن زندگی با آرمان یا ارزشی زیست کرده باشیم، آن را برای خود ترسیم، پردازش و حتی طلب کنیم. اما اگر این طلب از واقعیت متن زندگی ما خیلی فاصله بگیرد، این طلب یک توهم میشود. وقتی زندگی مملو از صورتهای زندگی باشد، شکل آرمانهای زندگی توهم میشود. در شرایط کنونی نیز که صورت زندگی عمدهی انس و دلمشغولی ما را پر کرده است، ما آرمانی نداریم، اما توهم آن را میتوانیم داشته باشیم. توهم رفتارهای نابهنجاری تولید میکند، اتفاقی که در دوران جدید بسیار شاهد آن هستیم.
این توهم برای بشر غربی مخصوصاً بعد از بحرانهای ناشی از ماشینی شدن زندگی، از خود بیگانگی در زندگی و در یک کلام صوری شدن زندگی در پرتوی آرمانهای زیستنشده که از آینده طلب میشود، بسیار مهم شد. این توهم دنبال این بود که آرمانهایی را بر همهی کارها و احوال زندگی صورتزدهی خود حاکم و مسلط نماید. چه چیزی در عین اینکه با مشغولیت به صورتهای زندگی هماهنگ است، میتواند نوعی آرمان در زندگی فرض شود؟ حاکم کردن هدف توسعه و کارآمدی هر چه منسجمتر بین ابزارهای موجود و ارتقای همین صورتهای زندگی به سمت نوآوریهایی که تاکنون مشغلهی انسان نشده است، آرمان زندگی جدید است. پس معنا یا شادابی توهم شدهی زندگی ما، توسعهی همین صورتهای زندگی است.
برای یک انسان غربی توسعهی صورتهای زندگی، با زندگی در تهاجم ابزارها و صورتهای زندگی سنخیت دارد. اما همین که انسان بتواند برای زندگی هدف مشخص کند، ماشین شدن و نابودی را از خود دور کرده است.
اینکه متن زندگی ما هر چند مملو از مواجهه با پدیدههایی بدون جهت اما با هدف «حاکم شدن رشد تکنیکهای بهتر زندگی بر متن زندگی» معنایی بیابد، اصل و اساس زندگی ترقیخواهانه است. بشر جدید در زیر تحمیلهای آرمان تکامل تکنیکهای زندگی، خود از بیرون متن زندگی معنایی برای زندگی ایجاد کرده است و با آن، از نابودی زندگی جلوگیری کرده است. این نحو زندگی، زندگی ترقیخواهانه است، البته وجه اصلی معناداری زندگی ترقیخواهانه در متن خود زندگی نیست، بلکه چنانچه گفته شد، در توهم ماست.
زندگی ترقیخواهانه نمیتواند در متن زندگی دیده شود. چون متن زندگی در مواجه با صورتها و ابزارهایی هستند که ذاتاً غفلت و خلأ مطلقند و تنها چیدمان مختلفی از وسایل زندگی را برمیتابند. اما زندگی یک ترقیخواه در توهمی فرارونده از متن زندگی، موفق شده است که آرمانی را متناسب با معناداری این صورت زندگی، در لایهای بیرون از متن زندگی برای به پایان نرسیدن انسانیت در زندگی، فرض کند. اگر این توهم نبود، عصر ماشین چاپلین و انقلاب کارگری مارکس تا به حال در غرب محقق شده بود.
توهم ترقیخواهی در واقع سراب بشر برای رسیدن به بیشتر و بیشتر است. مثل خوردن آب شور برای رفع تشنگی میماند. هم آب است و هم تشنگی را بیشتر میکند. ترقیخواهی هم آرمان است و هم انسان را در باطن آرمانی زندگی پیش نمیبرد، بلکه نیازمندتر هم میکند. بشر جدید هر روز بیشتر دنبال صورتهای متنوع و کشفنشده در همهی عرصههای زندگی است. اما هرچه جلوتر میرود پوچی زندگی را بیشتر احساس میکند. پستمدرنیسم در غرب اوج این گستردگی توهم است.
آیا تحرکات و توجهات ما به سبک زندگی نیز مشابه توجه غربی است؟ انقلابی که در اوج این تحولات در زندگی اجتماعی ایران اتفاق افتاد، چیست و چه ربطی به ترقیخواهی دارد؟ به عبارت دیگر اگر غرب با سودای زندگی ترقیخواه، خود را با این توجه بیحد و حصر به صورت زندگی هماهنگ ساخته است، مای ایرانی چگونه خود را با تغییرات معاصر در صورت زندگی تنظیم کردهایم؟ چرا شخصی مثل فوکو این شور و حرارت ایرانیان را چیزی متفاوت از همهی آرمانهای جهانیان میداند؟
اگر بپذیریم که انقلاب اسلامی یک اتفاق خاص در میان این تحولات معاصر باشد، باید پذیرفت سنت مستحکم دینی و آرمانخواهانهی ایرانیان اهداف و آرمانهای یکسره از جنس مادی، تکنیکی و گسترش رفاه و توسعهی حالات منظمتری از صورتهای زندگی را برنمیتابد، بلکه یک ایرانی اهداف و آرمانهای دینی شدن و رنگ و بوی خدایی گرفتن را در غایت امور جاری زندگی دنبال میکند.
محل نزاع این است که وقتی در دوران جدید صورت زندگی اصالت یافت و متن زندگی با آرمانهای شبهآرمان، تقوم پیدا کرد و حتی در بسیاری از موارد ارزشهای دینی در نقش بسطدهندهی صورتهای غفلتزای زندگی شدت گرفت، ما ایرانیان چه کردیم یا زندگی ما چگونه معنیدار شد؟ ما ایرانیان در متن زندگی (حتی با همین منطق در متن نسبتمان با سیاست و...) کاملاً بیدین میشویم، یعنی صورت زندگی برای ما اصل میشود. ولی در یک واکنش بعضاً پریشان و آشفته، وجوهی دینی را به شکل زندگی تحمیل میکنیم. ما هم از امکان استفاده از ارزشهای زیستنشده بهره برده و با شدت بیشتری از بشر غربی سعی کردیم آرمانهای غنی دینی را پیش از آنکه بهخوبی فهم کنیم، حاکم و مسلط بر زندگیمان کنیم.
متن زندگی ما نتوانسته است با یاد خدا و دینداری عجین شود، لذا صحبت از خدا و دینداری طرح بحثی خام و بعضاً تکرار مکررات و در برخی موارد مردمگریز از آب در میآید. تکرار مکررات را با تبلیغات جمعی و استفادهی ابزاری از هنر به شکلی متحول عرضه میکنند، اما مسئله این است که با تکرار، دین در زندگی جاری نمیشود، دین باید در متن زندگی محقق شود.
بهعنوان مثال موسیقی جدید انسان را از عالم مسطح جهان جابجا نمیکند، آهنگهای جدید با آن ریتمهای تند و تیز مصداق زندگی در اوج غفلت است، اما ما با شور دینی و انقلابی شعری (صرفنظر از مضامین معانی آن) برای تأکید بر شعار مرگ بر آمریکا با آن آهنگ میسازیم. ما سعی میکنیم صورت زندگی را با وجه دینی معنادار و بالنده کنیم. این دقیقاً کاری است که ترقیخواهی با زندگی کنونی غرب کرده است. سبک زندگی دینی اگر همچنان صورت زندگی را مراد میکند، نوعی توهم برای معنادار کردن همین زندگی کنونی است. دین و آرمانهای ما از جایگاه محقق شدن افول کرده است و به خدمت صورت زندگی غفلتزا درآمده است. ما با آرمانهایمان زندگی میکنیم، اما داعیهی کنترل کردن حضور این آرمانها در زندگی، جایی خارج از خود زندگی، سودایی واقعاً خطرناک است. سودایی است که جامعه امروز دینداران پرشور انقلابی ایران را به تبدیل شدن به جامعهای خشکتر و بیروحتر از غرب تهدید میکند.
*کارشناسی ارشد مدیریت دولتی از دانشگاه علامه طباطبایی (ره)
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.