شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (76-77) شماره شانزدهم نظریه اجتماعی کلیات حکایت شیفتگی و دشمنی
برای دریافتن جایگاه علوم انسانی در وضعی که میان ایران و آمریکا پیش آمده است، لازم است ابتدا ماهیت رابطهی ایران و آمریکا را بفهمیم. وقتي در خصوص فهم ماهيت رابطهي ايران و آمريکا سخن ميگوييم بايد توجه داشته باشيم که فهم ما مبتني است بر دريافتي که از حقيقت انقلاب اسلامي داريم.
اگر در شناخت انقلاب اسلامي به سابقهي تاريخي بازميگرديم و انقلاب اسلامي را در ادامهي سير فراز و فرود شکستها و پيروزيها و پيشرفتها و عقبماندگيها ميبينيم، در واقع فهمي از انقلاب اسلامي داريم که نسبت خاصي ميان ما و آمريکا بهدنبال دارد و در نتيجه رابطهي ايران و آمريکا در اين ميان تبييني متناسب با آن مييابد. بهعنوان نمونه اگر داستان را از قرن شانزدهم ميلادي پيگيري کنيم، ميبينيم که ايران در کنار حکومت عثماني قدرتي بزرگ محسوب ميشود که غرب از عظمت و هيمنهي آن هراس دارد. شکست پرتغاليها در جنوب ايران يک نمونهي تفوق و پيشرو بودن ايران است. وقتي تاريخ را با همين نگاه ببينيم، به جنگهاي ايران و روس ميرسيم که ما شکست سختي ميخوريم. در تحليل اين شکست همه شنيده و در کتابهاي درسي خواندهايم که برخورداري روسيه از دانش نظامي جديد، تسليحات و تکنولوژي نظامي و ساختار و تشکيلات نظامي پيشرفته باعث شد که ايرانیها عليرغم رشادتهای فراوان در جنگ با روسیه شکست بخورند. به اینترتیب ایران در مواجهه با جهان و در مصادیق مختلف دریافت که از قافلهی پیشرفت عقب افتاده است.
در برخوردهای مختلف میان ایران و غرب و در خلال سفرهایی که سران ایرانی به کشورهای مختلف داشتند گویا همهی دیدهها و شنیدهها و شکستها و پیروزیها و تحقیرها و ناتوانیها بر مدار پیشرفت دیده میشد. در یک جمله ایران دارای تمدنی بزرگ و پیشرو بود و اکنون عقب افتاده است. از آن پس در طی سالیان مختلف افراد مختلف در میان سران کشور، علما، افراد دغدغهمند و... به ارائهی تحلیلهای مختلف از عقبماندگی ایران و بیان ایدهها برای جبران این عقبافتادگی پرداختند و جنبشهایی نیز در این راستا شکل گرفت. از جمله جنبش مشروطه را میتوان تجربهای در همین راستا ارزیابی کرد. نهضتهای ملی و ناسیونالیستی، تلاشهایی بر پایهی لیبرالیسم و مبارزاتی مارکسیستی شکل گرفت، اما در این میان انقلاب اسلامی توانست بر اساس مبانی دینی حرکت عظیمی ایجاد کند و نظام شاهنشاهی را ساقط کند و راه را برای جبران عقبافتادگی بازنماید. در یک جمله، نظریه و جنبش اسلامی برای جبران عقبماندگی و دستیابی به پیشرفت، انقلاب اسلامی را شکل داد.
مبتنی بر چنین نگاهی آمریکا نیز تعریف خود را مییابد. آمریکا برخوردار از پیشرفتی است که ما برای به چنگ آوردن آن به پاخاستهایم و او آنچه را که ما میخواهیم به دست بیاوریم تصاحب کرده است. تقابل فرودست و فرادست شکل میگیرد، تقابلی که ما تلاش میکنیم خود را از موقعیت فرودست به موقعیت فرادست برسانیم. براساس این تحلیل، نسبت ما با آمریکا دارای دو وجه است، دو وجهی که دو روی یک سکه هستند. آمریکا در این مسابقهی پیشرفت تقریباً از همه پیش افتاده است و مایل نیست سایر کشورها و مخصوصاً ایران به پیشرفتی که او از آن برخوردار است نزدیک شوند، در نتیجه از هرگونه دشمنی و ایجاد مانع برای پیشرفت ایران فروگذار نمیکند. در واقع نسبت ایران و آمریکا به صورت تقابل یک کشور توسعهنیافته با قلهی توسعهیافتگی صورتبندی میشود که محور این تقابل پیشرفت است و ایران تلاش میکند تا خود را به آمریکا برساند. در اینجا تقابلی شکل میگیرد که روی دیگر آن شیفتگی است؛ یعنی شیفتگی ایران به آمریکا بهعنوان نماد پیشرفت و توسعه، و تقابل و دشمنی و تخاصمی که روی دیگر همین سکهی پیشرفت است. شیفتگی و تقابل دو روی سکهی رابطهی ایران و آمریکا در این تحلیل و فهم از انقلاب اسلامی است.
تکلیف علم در این معرکهی درگیری روشن است و نیاز به علم در این میان امری بدیهی است. ما در تقابل خود با آمریکا به علم نیاز داریم؛ زیرا اگر علم نداشته باشیم، یکی از مؤلفههای بسیار مهم قدرت را از دست دادهایم. و روشن است که چنین مؤلفهای در مبارزهای که بر محور پیشرفت درگرفته است تا چه میزان حیاتی است. حال در این میان علوم انسانی چه جایگاهی مییابد؟ ظاهر امر این است که چون علوم انسانی مرتبط با امور فرهنگی و اعتقادی است؛ ما مدعی علوم انسانی تأسیسی هستیم و میخواهیم علوم انسانی دیگری در مقابل علوم انسانی غرب ایجاد کنیم. اما واقعیت این است که ما اگر انقلاب اسلامی و درگیری با آمریکا را با محوریت پیشرفت فهمیدیم، آنگاه در این تقابل نمیتوانیم در خصوص علوم فنی و مهندسی که بهظاهر پیشرفت صنعت و تکنولوژی بر مدار آن میگردد، ریسک کنیم. در نتیجه در علوم فنی و مهندسی همان راه غرب و آمریکا را پیش میگیریم تا پیشرفتمان تضمینشده باشد، ولی علوم انسانی را که شاید آن را در پیشرفت صنعت و تکنولوژی چندان اساسی ندانیم، تبدیل به ابزاری برای تقابل میسازیم. در واقع در عرصهای که آن را کمضرر میدانیم دشمنی خود را نشان میدهیم. آمریکا در علوم انسانی پیشرفته است و ما هم اگر بتوانیم علوم انسانی پیشرفتهای در مقابل آن ایجاد کنیم، در این مبارزه توانمندتر شدهایم. خلاصهی سخن اینکه مبتنی بر فهمی که از انقلاب اسلامی تا اینجا بیان شد، ما باید علوم انسانی جدیدی در مقابل علوم انسانی غرب تأسیس کنیم.
اما چنین فهمی از انقلاب اسلامی تردیدهای فراوانی را بهدنبال دارد. بهنظر میرسد تحلیل تاریخ بر اساس انگارهی پیشرفت با نگاه کنونی ما بر تاریخ تحمیل میشود. تبیین تفوق و اقتدار ایران در دورههای گذشته و شکست آن در جنگ با روسیه بر مدار پیشرفت، پس از نهادینه شدن نگرش خطی به تاریخ و پیشرفت ممکن شده است. تعلیل و تفسیر عموم حرکتها و جنبشها از جمله مشروطیت و انقلاب اسلامی بر مدار پیشرفت تمدنی به دشواری قابل قبول است. اگر مسئلهی محوری انقلاب اسلامی پیشرفت است، آیا در میان این همه افراد متفکر، دانشمند، نخبه و تحصیلکرده که در بطن حرکت انقلاب قرار داشتند، این سؤال مطرح نمیشد که آیا راه مناسبتر و کمهزینهتر و هموارتری برای دستیابی به پیشرفت وجود ندارد؟ آیا فهم این مسئله دشوار است که راه جبران عقبماندگی و نزدیک شدن به پیشرفت جهانی در دهههای پایانی قرن بیستم دشمنی نیست؟
بهنظر میرسد جوهره و بنیاد معرفتی که انقلاب اسلامی را رقم زد، دقیقاً در نقطهی مقابل تحلیل فوق قرار دارد. مردم ایران در اواخر قرن بیست شاهد جهانی بودند که در آن همه چیز معطوف به مسابقهی پیشرفت مادی بود. در جهانی که همهچیز و همهکس بدون استثنا پیشرفت مادی را قبلهی خود میدانست و چهارنعل به سمت آن میتاخت، انقلاب اسلامی ظهور کرد تا راه دیگری را در پیش بگیرد و با نفی پیشرفت مادی و قواعد مسابقه برای آن، در جستوجوی معنویت باشد. انقلاب اسلامی حرکتی برای ایجاد سرعت بیشتر در مسابقهی پیشرفت مادی نبود، انقلاب اسلامی حتی خروج از مسابقه نیز نبود؛ بلکه فراتر از آن نفی قواعد این مسابقه بود. مبتنی بر این دریافت لزوماً دستآوردهای مادی نفی نمیشود، اما دیگر پیشرفت و عقبماندگی نهتنها محوریتی ندارد؛ بلکه اساساً موضوعیت نیز ندارد. دستاورد مادی دیگر ملاک تعیین جوامع عقبمانده و پیشرفته نیست؛ معنای این سخن این نیست که ملاک معنوی جایگزین ملاک مادی برای تعیین جوامع عقبمانده و پیشرفته میشود؛ بلکه اساساً چنین نگرشی نفی میشود؛ چراکه بنیاد این نگرش مادی است.
در این نگاه تقابل با آمریکا بهواسطهی این نیست که او فرادست است و ما فرودست. آمریکا در این نگاه نماد پیشرفت نیست که ما برای دستیابی به جایگاه آن تلاش و مبارزه کنیم، بلکه آمریکا نماد مادیگری است که ما باید هرچه بیشتر از آن دور شویم و آنچه از مادیگرایی در درون خود داریم را نیز از بین ببریم. در اینجا جنس تقابل متفاوت است.
خصومت ما با شیطان چه ماهیتی دارد؟ وقتی به مفهوم دشمن و دشمنی شیطان با انسان در قرآن توجه میکنیم میبینیم سخن این است که انسان وجودی دارد که تحقق آن بدون وجه سلبی ناتمام است؛ یعنی برای تحقق حقیقت انسان، پرهیز و نفی ضرورت دارد. انسان برای آنکه حقیقت وجود خود را بازیابد ضرورتاً باید به بیشمار انتخاب دیگر نه بگوید. انتخاب راه مستقیم با ترک راههای غیرمستقیم همراه است. انسان باید خود را از چنگال انتخابهای متعدد برباید؛ یعنی مسیر حقیقت مسیری نیست که بتوان در آن رها و بیتوجه پیش رفت؛ بلکه مراقبت دائم و نفی و سلب و نه گفتن دائم به آنچه انسان را به مادیت میخواند، لازم است. انسان باید با سلب و نفی دائم، حقیقت خود را بازپس بگیرد و از چنگال دعوتها و وسوسههای شیطان برباید. با چنین فهمی، وقتی میگوییم آمریکا دشمن است؛ یعنی مظهر مادیتی است که ما باید با نفی آن، خود را از او بازپس بگیریم؛ پس در این دشمنی، مهمتر از وضعی که برای او پیش میآید؛ وضعی است که ما داریم، یعنی باید به راهی که او مظهر آن است و به آن فرا میخواند، نه بگوییم. به این ترتیب آمریکا، خودِ نااصیل ما است که ما باید خود اصیل را از چنگال آن بیرون بیاوریم.
وقتی نسبت میان ما و آمریکا چنین معنایی داشته باشد، دیگر ما تلاش نمیکنیم که مؤلفههایی که او دارد را در خودبازسازی کنیم؛ بلکه به عکس تلاش میکنیم آنچه خود داریم را از گرفتاری در آنچه او دارد بیرون بکشیم. به این ترتیب وقتی به علوم انسانی میرسیم، بازستاندن علوم از مادیت موضوعیت مییابد. بازستاندن معنا از ماده و بازستاندن امر دینی از امر سکولار.
علوم انسانی در آمریکا چه وضعی دارد؟ علوم انسانی در آمریکا ابزار کنترل است. علوم انسانی باید گرهای از گرههای پیشرفت را باز کند و به آرمان صنعت مدد برساند. تعلیم و تربیت برای کنترل و تأمین نیروی لازم برای چرخ صنعت و تکنولوژی است. البته این وضع را اروپا نیز دارد اما در آمریکا مسئله حادّتر است. اروپا مهد شکلگیری این علم بوده است و به هرحال بنیان تحقیق و پژوهش فضا را متعادلتر ساخته است، اما آمریکا وجه تکنولوژیک و ثمرهی علم را اخذ کرده است و بهطور تام به کاربرد و کنترل معطوف است. در چنین فضایی بازستاندن امر معنوی و امر دینی از علوم انسانیِ معطوف به کاربرد و کنترل، و بازستاندن فهم از کارآمدی برای صنعت و تکنولوژی، نسبتی است که ما میتوانیم با علوم انسانی برقرار سازیم. در اینجا دیگر مواجه شدن با آمریکا ما را به یاد عقبماندگی و ضرورت پیشرفت نمیاندازد؛ بلکه ما را متوجه مادیگرایی و ضرورت بازستاندن معنا میسازد. در اینجا علوم انسانی را برای خود میخواهیم نه برای اینکه مؤلفهای از قدرت و پیشرفت را که آمریکا دارد ما نیز داشته باشیم.
وقتی به ناهنجاریهای جامعهی خود میرسیم پرسش میکنیم که این ناهنجاریها چگونه قابل فهم و حل است و علوم انسانی موجود چگونه آن را میفهمد و حل میکند. علوم انسانی در تحلیل ناهنجاریها عموماً به این شکل توضیح میدهد که برای یافتن اینکه چرا ناهنجاری بهوجود میآید، باید دید چه ورودیهایی در کار بوده است که خروجی آن ناهنجاری است؛ مثلاً افسردگی یا بیکاری به انسان فشار وارد کرده است و به صورت ناهنجاری اعتیاد بیرون زده است. ما بر همین اساس برای فهم و حل مسائل اعتیاد و طلاق و فرزندان فراری و... تلاش میکنیم. اما آیا نباید بپرسیم چرا این فشارها بیست و پنجسال پیش در جامعهی ما این ناهنجاریها را تولید نمیکرد؟ آیا آن زمان بیکاری و فقر و... وجود نداشت؟ پس چرا خروجی به این شکل نبود؟
تصور انسان به شکل فوق در علوم انسانی دقیقاً شاهد نادیده گرفتن معنا است. البته انسانی که در فضای حاکمیت این علوم پدید میآید نیز در همین قد و قامت است و در نتیجه علوم انسانی در مورد او صادق است؛ یعنی علوم انسانی کنونی معنا را در خود راه نمیدهد و انسان کنونی نیز معنا را از دست میدهد. وقتی انسان و زندگی او فاقد معنا شد، آنگاه فشارها تولید ناهنجاری میکند. حال در این میان باید به بازستاندن معنا در علوم انسانی توجه کرد. باید در جستوجوی علومی بود که بهجای آنکه تمام همتش کاربرد و کنترل باشد، به امر فهم و معنا دربارهی انسان اهتمام داشته باشد. یعنی ما با علومی مواجه هستیم که مادیت در آن غالب است و ما باید در جستوجوی معنا باشیم. چنین علومی دیگر ناظر به پیشرفت و کنترل و صنعت و تکنولوژی نیست و ممکن است ما حتی اگر واجد آن باشیم، بازهم با ملاکهای کنونی جهان سومی و عقبافتاده محسوب شویم؛ اما کسی از چنین وضعی بیمناک است که انقلاب اسلامی را بر اساس تحلیلی که در ابتدای سخن گفتیم بشناسد. اگر انقلاب اسلامی راه خود را پیش بگیرد و مسیر بازستاندن امر دینی و اصیل را ادامه بدهد، آنگاه میتوان در انتظار تاریخی بود که در آن مادیگرایی مدار همهچیز نباشد.
اگر علوم انسانی ما نه به سمت پیشرفت و صنعت و تکنولوژی و کنترل و کاربرد، بلکه به سمت فهم و نقد و توجه به انسان پیش برود، آنگاه ممکن است فضایی مانند رمان یا شعر فضای حاکم بر علوم انسانی باشد. طبیعتاً در چنین فضایی علوم انسانی نیز معطوف به کنترل و بهرهوری و کارآمدی نخواهد بود، و فهم حقیقت انسان و سخن از معنا در زندگی انسان اهمیت مییابد، آنگاه شاید آنکه از غنای معنایی بیشتری برخوردار است و شعری در حد حافظ دارد، خود را در علوم انسانی قویتر بیابد. کما اینکه امروزه جریانهایی در دنیا پدید آمده است که علوم انسانی را به فضای رمان نزدیک کرده است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.