مطالعات پسااستعماری ناظر به آندست مطالعات نظری است که وجههی همتشان نقد و به چالش کشیدن گفتمان مسلط غربی در حوزهی علوم انسانی و اجتماعی است. این حوزهی مطالعاتی که با کارهای اندیشمندانی چون فانون، سعید، هومی بابا، اسپیواک و... نضج گرفته است، درصدد است با تبیین ماهیت استعمار، راه رهایی از آن را هموار نماید. به این جهت پسااستعمارگرایی در زمرهی مطالعات انتقادی قرار میگیرد. مطالعات انتقادی در صورتهای متفاوتشان به شکلهای مختلف، رویکرد غالب مدرن را به نقد کشیدهاند. این دسته از مطالعات شامل پساساختارگرایی، پسامدرنیسم، مطالعات فرهنگی، مطالعات زنان، مطالعات سیاهان، مطالعات فرودستان، مطالعات آفریقا و... مشحون از باور به عدم قطعیت، افول کلانروایتهای اجتماعی و تاریخی، اهمیت تفاوت، اهمیت یافتن زمینه، سیالیت، کثرتگرایی و... هستند. در واقع آنچه در این تلاشهای نظری دنبال میشود، به نقد کشیدن سفت و سختهاست به هوای رها شدن از سلطهی آنها.
برای دریافتن جایگاه علوم انسانی در وضعی که میان ایران و آمریکا پیش آمده است، لازم است ابتدا ماهیت رابطهی ایران و آمریکا را بفهمیم. وقتي در خصوص فهم ماهيت رابطهي ايران و آمريکا سخن ميگوييم بايد توجه داشته باشيم که فهم ما مبتني است بر دريافتي که از حقيقت انقلاب اسلامي داريم.
زمینههای شکلگیری تئوریهای پسااستعماری
در نظام آکادمیک از سالهای 1980 بود که تئوریهای پسااستعماری خود را تثبیت کرد. اما پرسشی که مطرح است، این است که ریشههای تئوریهای پسااستعماری کدام هستند و چه روابطی بین تئوری انتقادی و تئوریهای نژادی و فیمنیست آکادمیک یا با پساساختارگرایان روانکاوی و مارکسیست دارد. تئوریهای پسااستعماری در نیمهی دوم جنگ جهانی ظهور پیدا کردند، از اینرو میتوان گفت که تئوریهای جوانی هستند و منشأ جدیدی دارند. تئوریهای پسااستعماری حاصل تأثیر جریانهای بعد از استعمار اروپایی عصر جدید هستند. مسائل آن در واقع از سالهایی آغاز شد که کریستفکلمب قارهی آمریکا را کشف کرد.
نوشتار حاضر، به دو بخش تقسیم میشود. در بخش نخست، شرحی بسیار فشرده از مختصات فکری نظریهی پسااستعماری و پروبلماتیک مطالعات پسااستعماری بهدست میدهیم. در بخش دوم، بحثی انتقادی در خصوص ظرفیتها و قابلیتهای این مطالعات برای جامعهي ایرانی ارائه میدهیم و در پایان سخنان خود به این نکته خواهیم پرداخت که «نظریهپردازان پسااستعماری هندیتبار و غیرایرانی به غربزدگی و استعمارزدگی، و طرفداران تجددطلب و اسلامیِ مطالعات پسااستعماری در ایران به غربزدگی مضاعف دچار هستند».
مطالعات پسااستعماری چه بهلحاظ بینشی و چه از جهت روشی برای علاقمندان انقلاب اسلامی همواره سویههای تردیدآمیزی داشته است. تردید در اینكه آیا مطالعات پسااستعماری، حداقلِ ظرفیت لازم برای فهم و چه بسا بسط حقیقت انقلاب اسلامی را دارد یا خیر؟
«مشخصهی فلسفهی غرب آن است که نتوانسته به «غیر» (دیگری) از آن حیث که «غیر» است بیندیشد.» (دیویس، 6831: 86) این تلنگر مهم را میتوان خلاصهی اندیشهی عمیق و ژرف امانوئل لویناس فرانسوی دانست که به فیلسوفِ «دیگری» مشهور است. نسبت «خود» و «دیگری» در فلسفهی غرب ـدستکم آنگونه که لویناس ترسیم کردهـ در معرض پرسشی جدی است. دکارت از آگاهی بهعنوان آغازگر هرگونه شناسایی یاد میکند.
برساخته بودن نظامهای دانش دال بر وجود شرایط و الزامات اجتماعی معینی است که در آنها نوع مشخصی از معرفت تاریخی، معطوف به مسائل ویژهای پدید آمده و خود سرمنشأ مسائل تازهای میشود. مطالعات پسااستعماری عمدتاً بهعنوان پادنهادی در برابر سیطرهی ذهنی و عینی مدرنیتهی استعماری غربی و همچنین نظام دانش مرتبط به آن در قالب علوم انسانی و انواع شرقشناسیهای آن بهعنوان نظامهایی سرکوبگر و تمامیتخواه در جوامع غیرغربی سر برآورد. مدرنیتهی غربی در مراحل میانی تکامل خود در قرن 19 میلادی، منافع درونی خود را در سیطرهی ذهنی و عینی بر سراسر دنیا میدید، که در این راستا علوم انسانی غربی در خدمت این مهم قرار گرفت. این علوم دو کارکرد عمده را برای استعمارگر غربی فراهم مینمود از یک طرف در قالب انواع مطالعات شرقشناسی اطلاعات لازم را از دیگر جوامع در اختیار آنان قرار داد و از طرف دیگر با تعریف دیگریهای شرقی برای سوژههای غربی و همچنین نظامهای معرفتی معین، شرایط سیطرهی هژمونیک فرهنگی را برای استعمارگران غربی ایجاد مینمود.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.