رؤیای امریکایی[i] آرزوی هرکسی در سرزمین فرصتهاست[ii]، فرصتی برای دست یافتن به رفاه طبقهی متوسط. اصطلاح «رؤیای امریکایی» را جیمز تراسلو[iii] در کتاب حماسهی امریکا[iv] (1931) جعل کرد. ادمز[v] (1931)، که در مورد امریکاگرایی[vi] در اندیشهی پایهگذاران امریکا مینویسد، گفته است که «[رؤیای امریکایی] نه صرفاً رؤیای اتومبیلها و دستمزدهای بالا، بلکه سودای نظم اجتماعیای است که در آن هر مرد و هر زنی بتواند به برترین توان ممکنی که در خود سراغ دارد دست یابد، تا دیگران او را چنان که هست باز شناسند، فارغ از شرایط تصادفی تولد یا منزلت» (404).
این تعریف بدین نکته اشاره دارد که اکتساب کالاهای مادی (اتومبیل یا دستمزد بالا) لااقل بخشی از این رؤیا را تشکیل میدهد. نیز بدین معناست که بهلحاظ تاریخی مردان و زنان بسته به طبقهی اجتماعیشان از فرصتهایی محروم شدهاند. در نهایت، اشاره دارد به اینکه هرکس باید بر مبنای تواناییها یا فقدان تواناییهای مادرزادی خویش توفیق یابد یا شکست بخورد. این نکته منجر به سر بر آوردن این تصور دوگانه میشود که 1. آدمیان با خصائلی ذاتی متولد میشوند که برایشان موفقیت در جهان اجتماعی را به ارمغان میآورد و 2. اینکه آدمیان میتوانند در صورتی که بخت آن را بیابند، به خواست خود و آزادانه بدین خصائل متوسل شوند و از آنها بهره جویند. اهمیت این تعریف در آن است که فرد علیرغم منزلت اجتماعی ازپیشتعیینشده یا اثرات ساختارهای اقتصادی و اجتماعی، عنان سرنوشت مادی خویش را به دست دارد. من با استفاده از نظریههای مختلف معاصر بهمثابه چارچوبی برای نگریستن به رؤیای امریکایی (و با گسترش دادن آن، همچنین رؤیای کانادایی)، خواهم گفت که رؤیای امریکایی نمایندهی هویت ایدئولوژیکی یک ملت است که مبتنی است بر ساختارهای عقلانی اقتصاد و فرهنگ (و نیز توسط این ساختارها حفظ میشود) و مقصود عمده از آن این است که کارگر را وادار سازند که بهصورتی مستمر مشغول تولید کردن و مصرف کردن باشد. با تکیه بر اندیشهی هورکهایمر، این تصور را پیش میکشم که چگونه رؤیای امریکایی بدل شد به رویهی راهنمای سراسری در یک کشور. با رجوع به برگر[vii] و لوکمان[viii] و نیز بوردیو این مطلب را به بحث خواهم گذاشت که چگونه رؤیای امریکایی در زندگی اجتماعی و بازتولید و تحول آن ریشه دواند. در نهایت، از بودریار یاری خواهم جست تا از اندیشههای وی در این مورد بهره جویم که چگونه این رؤیا از طریق رسانهها منتقل میشود و گسترش مییابد.
تاریخ و گسترش رؤیای امریکایی
نخستین ساکنان نیوانگلند،[ix]پیوریتنهای[x] میانهی سدهی هفدهم بودند. سیزده مستعمره تقریباً تا سدهی هجدهم نسبتاً در صلح میزیستند، یعنی تا زمانی که بریتانیا مبادرت به وضع مالیات بر مستعمرات کرد، در حالی که مستعمرات از داشتن نماینده در پارلمان محروم بودند. یکی از تأثیرگذارترین افراد این زمانه بنجامین فرنکلین[xi] بود. ارزشهای پیوریتنی/سرمایهدارانهی وی واژه به واژه در کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری (1904) وبر نقل شدند. کلمات فرنکلین تنها فراخوانی به جانب کسب درآمد نبودند، بلکه بیان گونهای از زیستن بودند که از آن پس راهنمای امریکا قرار گرفت (Weber, 1904). در میان کلمات وی دستورالعملهایی برای سرمایهداری مدرن نیز به چشم میخورد.
در میانهی جنگ انقلابی، امریکا رسماً استقلال خود از بریتانیا را با امضای اعلامیهی استقلال به سال 1776 علنی ساخت، که ضامن حقوق غیرِقابلانتقال زندگی، آزادی و جستوجوی خوشبختی بود. در 1789، قانون اساسی ایالات متحده اجرایی شد. فرنکلین از امضاکنندگان اعلامیهی استقلال و نیز قانون اساسی بود. محبوبیت وی را میشد در مراسم خاکسپاری وی مشاهده کرد که کمی بعد از مرگش برگزار شد، که در آن بیستهزار نفر حضور یافتند. وبر چنین گفت که اخلاق کاری[xii]پروتستانی و جستوجوی مذهبی زهد که توسط فرانکلین وحدت یافته بود، به مناسبات اقتصادی امریکا وارد شد، که منجر به آغاز روند عقلانیسازیای شد که «قفسی آهنین» میساخت؛ قفسی که گریختن از آن تقریباً غیرِممکن بود (Weber, 1904). از این رو، تلفیق سرمایهداری و صورتهای بوروکراتیک سازمانبخشی، فرد را قادر میساخت که آیندهی شغلی خود را بتواند تعیین کند و نه تواناییهای ذاتی خویش را. مشروعیتبخشی به کار بهخاطر کارِ ناشی از سکولاریزهشدن اخلاق کاری پروتستانی بود (Weber, 1904). شعار کار و سختکوشی و کسب درآمد همچون شعلههای چالاک آتش بهسرعت در همهجا پخش شد.
مدرنیتهی متأخر و رفتن به جانب مصرفگرایی
هربحثی در باب پدیدههای اجتماعی و اقتصادی باید مشتمل باشد بر نظرگاهی انتقادی. ماکس هورکهایمر، در کتاب خسوف خرد (1947a)، شکوه میکند از فقدان کار و تجارت فردی که ناشی از سیطرهی شرکتهای امریکایی است. خانواده، زمانی جایگاه کسب درآمد از طریق کاروبار و رقابت فردی بود، و پیشهی خانوادگی از نسلی به نسل بعد منتقل میشد. یک نفر نهتنها برای آیندهی شخصی خویش بلکه برای آیندهی کودکان و نوادگان خویش نیز کار میکرد (Horkheimer, 1947a). به گفتهی هورکهایمر، این مسئله موجب تحول سرمایهداری مدرن شد. ثبات اقتصادی خانواده در آینده اکنون وابسته بود به ساختار اقتصادی. ممکن بود به واسطهی گسترش ابزارهای اتوماتیک یا بیقاعدگی بازار، شغلها از دست بروند. هورکهایمر معتقد بود که مردم توانایی برگزیدن کاروبار اقتصادی خویش را از کف داده بودند و بدل شده بودند به ابزاری صرف در ساختار اقتصادی. او همچنین میگفت که مردم علیه این سرکوب و ستم اعتراضی نمیکردند چراکه بهصورت سنتی نظم اجتماعی بهواسطهی فشار هنجارها و اخلاقیات حفظ میشد. اما، اکنون این فشار به کار وابسته بود (Horkheimer, 1947a). هورکهایمر، در این گفتهی خویش که «ماشین رانندهی خود را دور انداخته است؛ و کورکورانه در فضا جولان میدهد» (Horkheimer, 1947b: 128)، این پیام را منتقل میکرد که پیشرفتهای تکنولوژیک چنان وضعی پیدا کرده بودند که جامعه ازین پس تنها به فکر آن بود که ببیند قادر به انجام چه کاری است، به جای آنکه به این نکته توجه کند که آیا باید چنین کند یا خیر. چنین است خسوف خرد، که اشاره دارد به فقدان کنشگری یا فردیت انسان. من برآنم که طی دوران سرمایهداریِ پس از انقلاب صنعتی، نیاز به کسب مقادیر فزایندهی پول برای خریدن کالاهایی که انسان تولید میکرد، تعیینکنندهی گزینشهای اقتصادی آدمیان بود و نیز ضامن ثبات درآمدهای آینده. نهتنها اتومبیل راننده را کنار زده بود، بلکه همچنین بر وی سلطه یافته بود. هورکهایمر میگفت که توانایی فرد در نفی وضع مستقر از کف رفته بود. درنتیجه، فرد نمیتوانست وجود مادی خویش را متحول سازد. لیبرالیسم بورژوایی منادی سرسپردگی بود، چراکه موفقیت و کسب سود برای خویشتن را ترویج میکرد (Horkheimer, 1947a). این بدان معناست که «فردیت»، به معنایی که مدنظر بورژوازی لیبرال بود، تنها هدف خود را حصول رفاه مادی میدانست. (Horkheimer, 1947b: 139) به عبارت دیگر، اقتصاد از رقابت بر سر منافع حقیقی فرد به جانب جستوجوی جمعی ثروت از طریق تجارت رفت. بدینترتیب، فردیت جای خود را به انقیاد و سرسپردگی در برابر صنعت انبوه داد و چنین بود که رؤیای امریکایی متولد شد.
هورکهایمر (1947a) چنین میگفت که گروهها بودند که اکنون هویت فردی را شکل میدادند. فرد آموخت که بر گروههای کاری خود (کارفرمایان و اتحادیهها) و گروههای فرهنگیاش (تبلیغات و سرگرمی) تکیه کند، که «سطح واقعیت» را تکثیر میکردند (p. 100). بازتولیدهای ساختار چنان به زندگی شباهت دارند که نمیتوانیم آگاهی کاذبی را که درون ما نفوذ میکند تشخیص دهیم (Horkheimer, 1947a). هورکهایمر میگفت که «با افول ایدئولوژیهای مذهبی و اخلاقی ... تصورات کارگران توسط ایدئولوژی تجاری رهبرانشان شکل داده میشود.» (Horkheimer, 1947b1, p. 149.). نظر من این است که ایدئولوژی تجاری مبتنی است بر رشد و رونق تجارت از طریق مصرفگرایی. کار، هدفی فینفسه بود چراکه دیگر معنایی برای کارگر نداشت بلکه صرفاً بر توفیقات مالی مالک میافزود. هورکهایمر با کار سخت بهصورت فینفسه مشکلی نداشت، مخصوصاً اگر از سر ضرورت باشد. آنچه از نظر او مشکل ایجاد میکرد جستوجوی این امور برای خودشان بود. امریکا پرستش خداوند را بدل به پرستش کار کرده بود. ساختار اقتصادی بود که ایدهآلهای اقتصادی ملت را شکل میداد. این نکته اهمیت دارد که هورکهایمر به شکلگیری ملت مستقل اشاره میکند. من معتقدم که شکلگیری معنای خاصی از غرور ملی عاملی مهم در بسط و گسترش رؤیای امریکایی بود. در ادامه گروهها را با استفاده از اندیشهی بوردیو به بحث خواهم گذاشت.
سخن هورکهایمر این است که مکانیسمهای اقتصادی و فرهنگیای که در اوایل قرن بیستم امریکا را رهبری میکردند، موجب بیاهمیت شدن اندیشه و مقاومت فردی شدند و به تولید فرهنگ تودهای انجامیدند (Horkheimer, 1947; 104). فرهنگ تودهای[xiii]بهصورتی ظاهری و سطحی از انگارهی فردگرایی که در فرهنگ امریکا چنین رایج است حمایت میکند، اما من از طریق اندیشهی هورکهایمر نشان دادهام که چگونه این فرهنگ درواقع، از طریق حذفکردن گزینش و انتخاب و مستقر ساختن ساختارهای فراگیر، فردیت را نابود میکند. من برآنم که برای آنکه فرهنگ تودهای رونق یابد، رؤیای امریکایی نیز باید همزمان رونق یابد. از این رو، فرهنگ تودهای بهراحتی انگیزهی نهان خود را تحت لوای رؤیای امریکایی پنهان میکند. این رؤیا تصور خاصی را در آگاهی امریکایی فرو کرد: این تصور که کار سخت موفقیت و سعادت را در پی دارد. زندگی. آزادی. جستوجوی سعادت.
نهادیشدن رؤیای امریکایی
پدیدارشناسی ناظر است به تولید اجتماعی زندگی هرروزه، یا شیوهی زیستن هرروزهی ما. برگر و لوکمان، در کتاب ساخت اجتماعی واقعیت[xiv] (1966)، چنین میگویند که افراد، تردید در باب واقعیت زندگی روزمره را کنار میگذارند و خود را درگیر مشارکت تکراری و ناآگاهانه در آن میسازند. برای مثال، ما عملکرد چراغهای راهنمایی در سطح شهر را به پرسش نمیکشیم، و یا عادت مألوف برخاستن از خواب و سرِ کار رفتن هرروزه، یا سر کلاس دانشگاه حاضر شدن و یا زندگی مشترک را بررسی نمیکنیم. ما میپذیریم که جهان اجتماعی، با تمام اصول سازمانبخشی که به همراه دارد، واقعی است. این ابژهسازی در خدمت نهادی شدن جنبههای زندگی روزمره است. نهادها از طریق الگوهای رفتاریِ[xv] ازپیشتعریفشده نظارت را تحمیل میکنند (Berger & Luckmann, 1966). الگویی که در امریکا رواج دارد این است: رفتن به مدرسه، پیداکردن شغل، تلاش برای کسب درآمد، ازدواج کردن، خریدن خانه، بچهدار شدن، رفتن به تعطیلات و مرخصی، بازنشسته شدن در 65 سالگی با یک ساعت مچی طلا، مستمری گرفتن و تلاش برای داشتن زندگیای سالم در این سالهای باقیمانده و احساس وابستگی به دیگران داشتن در جامعهی خویش. در نتیجه، میتوان رؤیای امریکایی را نوعی نهاد در نظر گرفت. حتی مرگ هم نهادی شده است، با استانداردسازی و مقبولیت گستردهی چگونگی انجام مراسم تدفین و حتی سوگواری.
برگر و لوکمان در کتاب ساخت اجتماعی، جنبههای سوبژکتیو و ابژکتیو را ترکیب میکنند و به تشریح خصلت دوگانهی جامعه میپردازند. جنبهی ابژکتیو و جنبهی سوبژکتیو از طریق روندی بازتابی که بهمثابه واقعیت تجربهاش میکنیم، با هم کار میکنند. سبک زندگیای که امریکاییها در تحققبخشیدن به سودای خویش میجویند از طریق ساختار جامعه به سوی خودشان بازتابانده میشود، ساختاری که آن را بهمثابه میل شخصی درونی ساختهاند. این روند بازتابی در خدمت ابژکتیوسازی، یا شیئیسازی جهان اجتماعی است. جهان شیئیشده همچون واقعبودگیِ غریبی تجربه میشود که در آن نهادها منزلتی هستیشناختی مییابند و بدینترتیب «طبیعی» میشوند (Berger & Luckmann, 1967).
من معتقدم که طلب رؤیای امریکایی همچون چیزی طبیعی دیده میشود. این پدیدهی طبیعی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود و از طریق بینالاذهانیت، یا آگاهی مشترک، در سراسر جامعه رواج مییابد. برگر و لوکمان در نظریهی خویش چنین میگویند که زبان راه درک بسط آگاهی مشترک است. سبک زندگیای که از بلندگوی فرهنگ تودهای ترویج میشود بهصورتی جمعی از طریق ایدئولوژیِ رؤیای امریکایی فهم میگردد. سبک زندگی در تبلیغات شکل میگیرد، از طریق زبان و نشانهها. بدینترتیب رؤیای امریکایی توسط فرهنگ تودهای منتقل میشود و شیوع مییابد. مسائل ناظر به اینکه کدام محصولات خانگی، کدام موسیقی، کدام لباس، کدام خانه، کدام رفتار و کدام باورها را باید داشت، توسط متصدیان تبلیغات پاسخ مییابد، به همگان منتقل میشود و نزد همگان نیز دوباره به تأیید میرسد.
برگر و لوکمان، با آغاز کردن از مارکس و کمک گرفتن از دورکیم، ابژه شدن و شیء شدن را همچون واقعیتهای اجتماعی طبیعی مینگرند که در خدمت تأیید دوبارهی تصورات جمعی و هویت جامعه است. رؤیای امریکایی، هرچند که توسط افراد پی گرفته میشود، در خدمت وحدت بخشیدن به افراد است، و این نیز به نوبهی خود در خدمت تثبیت احساسات ملیگرایانه و این تصور است که «این وضع مشترک ماست، ما با هم هستیم». این احساس موجب ایمان به مبانی ایدئولوژیکی این رؤیا میشود. این احساس از طریق عواطف ملی، در گردهمآییها، تظاهرات سیاسی و حتی در کلیساها تثبیت میشود. مارتین لوتر کینگ میگفت: «آرزویی دارم». کینگ، در سخنرانیای که در یادبود لینکلن ایراد کرد، رؤیا را ستود و منزلتی شیئیتیافته بدان بخشید؛ «و هرچند که با دشواریهای امروز و فردا دست به گریبانیم، من همچنان سودایی در سر دارم. این آرزویی است که عمیقاً ریشه در رؤیای امریکایی دارد» (King, 1963). ندای وحدتبخش و برانگیزانندهی کینگ به جانب آزادی، عدالت و برابری فیالواقع قدرتمند است. رؤیای امریکایی بهنوبهی خود یک ایدئولوژی است. تصور کینگ از برابری بسیار در رؤیای امریکایی مهم است. این نکتهای است مهم، چراکه در بحث اینقدر اهمیت دارد لکن در عمل کسی از آن خبر ندارد. من معتقدم که ما بهصورتی برابر به یوغ طلب این سودا گرفتار نیامدهایم. اما بهصورتی برابر به این طلب و جستوجو تعهد داریم.
برگر و لوکمان، با بحث در این مورد که چگونه آدمیان نهادها را میپذیرند و تداوم میبخشند، به شیوههایی توجه میکنند که در آنها نهادها مشروعیت مییابند. بدین منظور، آنها مفهوم جهان نمادین[xvi]را خلق کردند، که میتوان آن را بهمثابه تبیینهای مشترکی در نظر گرفت که نهاد را از طریق پذیرفتنیساختن آن مشروعیت میبخشند. آدمیان، از طریق زبان، داستانها، اصول و حقایق جهانشمولی میسازند در باب چگونگی کاروبار جهان، تاریخ آن و آیندهاش (Berger & Luckmann, 1966). من معتقدم که نهادهای مشروع، مشتمل بر رسانهها، حکومت، صنعت سرگرمی و آموزش، در پی فروختن رؤیای امریکایی هستند. فراهمکنندگان کالاهای فرهنگی و اقتصادی، از طریق مضامین مکرر تبلیغات، مقبولیت ستارگان مشهور و رقابتهای انتخاباتی، پیام رؤیای امریکایی را در دل جامعه حک میکنند، یعنی اینکه «این است آنچه شما را خوشبخت میسازد». من برآنم که بنیانهای رؤیای امریکایی در نیاز اقتصاد به مصرفکنندگان نهفته است، کسانی که بدون آنها کل دستگاه متوقف خواهد شد. بهعلاوه، اینکه اکتساب اهداف اقتصادی در خود مشتمل است بر اکتساب اهداف اجتماعی، همچون منزلت و قدرت. تأییدشدن توفیقات ما توسط دیگران در جامعه مکانیسمی قدرتمند است که میل به جستن اهداف اقتصادی را تقویت میکند. ازین رو، مفهوم رؤیای امریکایی، از طریق نهادی شدن و مشروعیت یافتن، جزئی از ذهنیت ملی میشود.
سرمایه سرمایه میآورد
مفهوم اصلی بوردیو، یعنی هبیتاس[xvii]، ناظر است به ایضاح روند شکلگیری گروهها. افراد، بر اساس جامعهپذیریای که دریافت میکنند (نخست از جانب والدین و سپس از جانب دوستان یا دیگر افراد تأثیرگذار) نظرگاه یا جهانبینی خاصی میسازند (هبیتاس) (Bourdieu, 1982). جامعهپذیری عمدتاً توسط میزان سرمایهای تعیین میشود که شخص داراست. مردمان فقیر کمتر بخت آن را دارند که کالاهای مادی بسیار داشته باشند و در تعطیلات به همراه خانواده به سرزمینهای دوردست سفر کنند. در نتیجه، کمتر مادیگرا هستند (Bourdieu, 1982). صورتهای گوناگون سرمایه که بوردیو از آنها سخن میگوید جملگی در تعریف کردن منزلت یک شخص در فضای اجتماعی نقش دارند. بوردیو معتقد است که افرادی که بهصورت مشابهی در فضای اجتماعی جای گرفتهاند (از منظر ثروت یا سرمایهی اجتماعی و منزلت یا سرمایهی فرهنگی) هبیتاسهای مشابهی دارند. بدینترتیب، مفهوم هبیتاس بوردیو بنیانی فراهم میکند برای شکلگیری طبقهی کارگر در امریکا. من معتقدم که طبقهی کارگر بیش از هر طبقهای با رؤیای امریکایی و مفاهیم برابری، آزادی و سختکوشی همدلی دارد و خود را بدان مشتبه میسازد، چراکه این امور یکسره در زندگی مردمان عادی غایباند. بنابراین این طبقه آگاهیای جمعی ایجاد میکند، یا به عبارت دیگر «ناخودآگاهی طبقاتی[xviii]» (Bourdieu, 1985, p. 728). به عنوان نمونه، کودکی که فرزند یک فرد تنهای فقیر است با تحصیلات کم، نمیتواند فرصتها و امکاناتی فراسوی آنچه خانواده برایشان تدارک دیده است ببیند و در نتیجه وضعیت خود را عادی و بهنجار خواهد پنداشت. احساس عادیبودن دلالت دارد بر پذیرش و ازین رو ساختار را تقویت میکند.
بوردیو، در تلاش برای رفع شکاف میان امر ابژکتیو و امر سوبژکتیو، انگارهی درونیسازیِ برونبودگی[xix] را پیش میکشد (Bourdieu, 1982). میدان، که به عنوان ساختارهای ابژکتیو در جامعه تعریف میشود، ساختارهایی همچون نظام آموزشی یا اقتصاد، همراه با هبیتاس در روندی دیالکتیکی قرار دارند. میدانها تنها بدین شرط وجود دارند که کنشگران اجتماعی نظرگاهی را درونی سازند که بناکردن ساختار را مجاز میدارد و میتواند بدان معنایی بخشد. در همین حال، مشارکت در ساختار مزبور هبیتاس کنشگر را در بازتولید مستمر میدان متأثر میسازد. افراد در میدانها قرار میگیرند، بسته به میزان و ترکیب سرمایهای که دارند (Bourdieu, 1982). بوردیو معتقد است که تحرک درون فضای اجتماعی توسط کار، تلاش و زمان محدود میشود (Bourdieu, 1985). کسانی که در فضای اجتماعی به یکدیگر نزدیک هستند، واجد امکان بیشتری برای شکل دادن گروهاند. در نتیجه، «طبقهی کارگر» به همین ترتیب برساخته از افرادی است که واجد فضای اجتماعی مشابهی هستند. این افراد همچنین اغلب هدفی مشترک دارند و در قالب گروه مرتکب کنش میشوند. به نظر من این گروه هدف بازاریابی رؤیای امریکایی است، که ثروتمندان، به واسطهی منزلت فرادست خویش در فضای اجتماعی، آن را هدف قرار میدهند. رؤیای امریکایی، کارگر را وادار به تحرک اجتماعی میکند، اما این تحرکی است که بدان دست نتواند یافت. عملکرد رؤیای امریکایی این است که احساس امید و هدفمندی را در طبقهی کارگر امریکا ایجاد کند، امید به تغییر اجتماعی. مشارکت مستمر اعضا و باورشان به این رؤیا درواقع ضامن درونی شدن و جاودان شدن رؤیاست، و بدین طریق موجب تثبیت مرزبندیهای یک نظام طبقاتی میشود.
بوردیو (1982) به سنخ چهارم سرمایه اشاره میکند، یعنی سرمایهی نمادین[xx]. سرمایهی نمادین سرمایهای است در هر شکل دیگر چنانکه به ادراک کسی درآید که ساختاری را که توزیع [این سرمایه] را تعریف میکند، کاملاً درونی کرده باشد (Bourdieu, 1982). در مقام عمل میتوان گفت که سرمایهی نمادین نوعی پرستیژ، منزلت یا تمایز است. بوردیو معتقد است که روابط عینی قدرت خود را بهمثابه قدرت نمادین بازتولید میکنند تا دوام و ماندگاری روابط قدرت را تضمین کنند (Bourdieu, 1982). به عبارت دیگر، آن کس که دارای بیشترین قدرت یا سرمایهی نمادین باشد بیشترین حد توانایی را دارد برای مشروعیتبخشیدن به تصور خویش از جهان اجتماعی. کنشگرانِ بهرهمند از قدرت نمادین قادرند بر اساس طرز فکر خود بر دیگران تأثیر بگذارند. میتوان نتیجه گرفت که افراد و نهادهای قدرتمند در جامعه بر اندیشهی آنان که از قدرت بیبهرهاند تأثیر میگذارند. خشونت نمادین زمانی رخ میدهد که اقویا بر ضعفا تأثیر بگذارند، بهنحوی که به نفع اقویا باشد و اغلب به ضرر ضعفا (Bourdieu, 1982). بوردیو معتقد است که اقویا، یعنی مسئولان منتخب حکومتی که به واسطهی ساختاری که آنها را برگزیده است این منزلت قدرتمند بدانها تعلق گرفته است، قدرت نامگذاری دارند. در نتیجه، آنان که در شرایط اقتصادی مشابهی به هم نزدیک شدهاند بر اساس ساختار موجود بهمثابه یک گروه یا طبقه نامگذاری میشوند. اقویا از طریق نامگذاری یا طبقهبندی کردن چیزها و آدمیان به سود خویش، مرتکب خشونت نمادین میشوند (Bourdieu, 1982). عنوان رئیسجمهور ایالات متحده واجد اعتبار و معنای بسیاری است. کسی که این عنوان را تصاحب میکند ممکن است سرمایهی نمادینی درخور این عنوان نداشته باشد، بلکه عنوان پیش از وی میآید. عنوان نوعی نهاد است. بنابراین نامگذاری موجب تثبیت کلیشهها و روابط طبقاتی و روابط قدرت میان گروهها میشود. طبقهی کارگر که توسط گونهشناسی سازمان مالیات و دیگر نهادهای اقتصادی تعریف میشود، طبقهی کارگر را بهمثابه یک گروه مشروعیت میبخشد و هویت جمعی آن را شکل میدهد. نهادها از نسلی به نسل دیگر بازتولید میشوند. بازتولید طبقه، تحصیلات و امثالهم، تا ابد وجود طبقهی کارگر را تضمین میکند.
بازی تبلیغاتی
در جهش از واقعیتی که به صورت اجتماعی ساخته شده است به واقعیت شبیهسازیشده، چرخش پسامدرنی که بودریار در جامعه ایجاد میکند، آشکارکنندهی جهانی است آکنده از بیمعنایی فزاینده. پسامدرنیسم را امثال چامسکی و دیگران نقد کردهاند، از این منظر که هیچ چیزی به پژوهش جاری در اندیشهی فلسفه نیفزوده است، و دیگران آن را صرفاً یک مُد تلقی کردهاند (Net 2). شاید دلیلش آن باشد که ظاهراً پسامدرنیسم چرایی وقوع چیزها را توضیح نمیدهد، بلکه صرفاً نظارهگر وقوع آنهاست. اما مشاهدهها و نظارهکردنها جالباند. بدون آنکه بخواهم وارد جزئیات مسئله شوم، میگویم که مفاهیم بودریاریِ وانموده و امر حادواقعی[xxi]در جهان امروز ما حاوی حقیقتی هستند (Baudrillard, 1981). در اندیشهی پسامدرنیستی، جامعه پوششی است پلاستیکی، بازنمایی صرف خویش. جامعه جایگاهی است که در آن تجارب شبیهسازیشده جای یکدیگر را میگیرند. بودریار سوگوار مرگ واقعیت است. مقصود او تمایل زمانهی حاضر است به همسان ساختن خویش با نشانهها یا بازنمود چیزها و انسانها به جای خود چیزها و انسانها. جامعه از مرحلهی بازنمایی سادهی چیزهای واقعی به مرحلهی آفرینش وانمودهها گام نهاده است، که هیچ شباهتی به چیزهای واقعی ندارند (Baudrillard, 1981). برای مثال، کارگزاران روابط عمومی متهم میشوند به مخدوش کردن وجههی عمومی یک شخصیت مشهور. این وجهه یا تصویر چیزی است که بهمثابه آن شخص میشناسیم و میپذیریمش. شایعهسازان هالیوود ماجراهایی راجع به زندگی افراد مشهور تعریف میکنند، با توسل به شنیدهها و تصاویر فتوشاپی، که ما حقیقتشان میپنداریم. کسی که بخواهد حماقتهای مشاهیر را بهمنزلهی اموری واقعی منتشر کند، حتی منتظر آن نمیماند که چنین حماقتی رخ دهد.
آنچه زمام این روند امر حادواقعی را در دست دارد نهاد رسانههای گروهی است با «توانایی بیحدومرزش در آفریدن و بازتولید کردن تصاویر و نشانهها» (Appelrouth & Edles, 2011, p. 417). رسانههای جمعی خواستار توجهی در خور خویشاند. با سر بر آوردن صورتهای جهانی ارتباط، رسانههای جمعی در زمینهی فروختن هرلحظهی هرروز به میلیونها نفر، رقیبی ندارند؛ و از این کار جز یک هدف را دنبال نمیکنند؛ فروختن رؤیای امریکایی. تلویزیون را روشن کنید: تلویزیون آکنده از هنرمندان و خوانندگانی است که نمونههای افراطی ثروت را تبلیغ میکنند، آنچه بدان «زیورآلات» میگویند، تبلیغات لاتاریهایی که ما را وادار میکنند «به آزادی بیندیشیم» و ستارگان تلویزیونی که در برنامههای مستند میبینیم، ساکن در عمارتهای عظیم خویش، که اسپانسری ناشناس هزینهاش را بر عهده گرفته است. به نظر من دیگر آن زمانه گذشته است که در آن رفاه طبقهی متوسط با عرق جبین به کف میآمد. بهخصوص غیاب دو مفهوم برابری و آزادی است که حس میشود. اکنون نشانهی رؤیای امریکایی تملک بازنمودهای ثروت است بی هیچ زحمتی. میزان موفقیت شخص را در دست یافتن به این آرزو باید از طریق آن نمادهای موفقیت (لباس مارکدار، اتومبیل و امثالهم) تشخیص داد که شخص خریداری میکند و نیز زمان فراغتی که برای لذتبردن از آنها در اختیار دارد. ارزش نشانهای[xxii] اقلام جای ارزش مبادلهای نظام کالاها را گرفته است (Baudrillard, 1981). برندها و علائمی که از طریق تبلیغات به مردم امریکا فروخته میشود، بهطرز فزایندهای تصویری به دست میدهند از سبک زندگی و طرز فکری که قابل خریداری باشد. در نتیجه، دیگر لازم نیست چیزی باشیم، بهسادگی میتوانیم هرپیامی را که بخواهیم از طریق خریدن کالاهای مصرفی بازنمایی و منتقل سازیم. اگر زندگی واقعی نباشد، در این صورت خیال و رؤیا بیشک چیزی جز باد هوا نخواهد بود. رؤیای امریکایی بیشک خواب و خیال است.
اندیشهی پساساختارگرا، برخلاف پدیدارشناسی، منکر وجود معنای مشترک بین همگان است (Applerouth & Edles, 2011). به گفتهی بودریار، با از دست رفتن معنای انضمامیِ نهفته در پس دالهایی که در ارتباط مورد استفاده قرار میگیرند، دالها امروز اغلب به بیش از یک ابژه یا مدلول اشاره دارند و در بسیاری موارد هیچ معنایی ندارند (Baudrillard, 1981). دالها میتوانند بازنماییِ بازنمایی باشند، رونوشتی از یک رونوشت. بودریار (1981) میگوید که در اواخر قرن بیستم معنای دال به نسبت آن با ساختار وابسته شد. دالها در نسبت با یکدیگر تفسیر میشوند چنانکه از پسِ عینکِ رمزگانی بدانها بنگریم که معنا را از آن استخراج میکنیم. رمزگان را میتوان نوعی زبان دانست. برای مثال، علم جبر چنین زبانی است در ریاضیات، و معادلات آن نشانهها هستند. رمزگان یا زبان تبلیغات عینکی است که از پس آن لوگوها و تبلیغات را تفسیر میکنیم. ما تبلیغات را همچون وسیلهی فروش یک محصول میفهمیم، اما همچنین به واسطهی تصاویری که بر کالا نقش بسته با آن احساس قرابت و ارتباط عاطفی میکنیم. برای مثال، اخیراً یک تبلیغ تلویزیونی در کانادا برای تیم هورتن[xxiii] از ترکیبی از کلمات و تصاویر بهره میجوید تا حس غرور و وحدت ملی را ایجاد کند. با توسل به نمادها و آرمانهای ملی، همچون ورزش هاکی، مؤدببودن، و امثالهم، فرد کانادایی ملهم از غرور میشود. درست در همین لحظه کالایی که قصد فروش آن را دارند ظاهر میشود و اتصالی برقرار میشود میان عاطفه و محصول. تبلیغات اثربخش است. هرکس، حتی سادهترین افراد، میفهمد که وقتی پیامی تبلیغاتی را میبیند یا میشنود، قرار است چیزی به او بفروشند. صنعت دخانیات نشان میدهد که تبلیغات چگونه کار میکند. تبلیغات این صنعت مردمان را مجبور کرد که سم بخورند و همچنان نیز این روند ادامه دارد، حتی پس از آنکه معلوم شد که دخانیات چیزی جز زهر نیست. مثلاً مردی را در نظر بگیرید که سیگار مارلبورو تبلیغ میکند؛ جدی است، ظاهر خوبی دارد، و بازنمایانندهی آزادی و ارزشهای امریکایی است. زنان در آرزوی او هستند و مردان آرزو دارند جای او باشند. مشکل اینجاست که دیگر نمیتوان میان واقعیت و حادّواقعیت تمییز قائل شد (Baudrillard, 1981). در نتیجه، همچنان هرآنچه فروخته میشود را میخواهیم چون میخواهیم ارزش نشانهای[xxiv]پیوسته با کالای مورد نظر را نمایش دهیم. سیگار مارلبورو میخریم تا جای آن مرد باشیم.
اما، وقتی دالها و ابژههای مدلول به صورتی دلبخواهی متصل شوند، معنا مغشوش میشود (Baudrillard, 1981). میتوان گفت که هر مبادلهای بازنمایی است، حتی فهم ما از زبان چنانکه افراد در هنگام مکالمه به کار میگیرند. ما زبان را میآموزیم تا ارتباط برقرار کنیم. وقتی کودکی کلمهای را یاد میگیرد که بازنمایندهی چیزی انضمامی است، یعنی صندلی، احتمال خطا در مورد معنای کلمهی مزبور کم است. اما، وقتی کلمهای را یاد میگیرد که بازنمایندهی مفهومی است، مثلاً «بد»، تفسیر سوبژکتیو وی کلمه را در شرایطی خاص تعریف و بازتعریف میکند. محض نمونه این مورد را در نظر بگیرید: اگر مادر، کودک را به خاطر برداشتن شکلات سرزنش کند و او را بد بخواند، کودک در خواهد یافت که برداشتن شکلات بد است. وقتی بزرگتر شد، یاد میگیرد که این نکته را در قالب اصل کلیتری علیه سرقت تعمیم دهد. به همین ترتیب، بزرگسالان نیز کلمات (نشانهها) را بسته به منزلتشان در اجتماع به صورتهای متفاوتی تفسیر میکنند. نزد فردی که عضو طبقهی کارگر است، لوگوها و کالاهای مصرفی گرانقیمت، همچون مرسدس یا گوچی، بازنمودی از چیزهایی هستند که وی هرگز بدانها دست نخواهد یافت و استطاعتشان را نخواهد داشت، اما همچنان میل به داشتنشان دارد. به نظر من این میل ریشه در نیاز یا حتی ارضای میل به تصاحب محصولی باکیفیت ندارد، بلکه ناشی از میلی است به داشتن آنچه به وی گفته شده است که میخواهد و میل به نشان دادن موفقیت خود (از طریق تملک این اشیا) در مقام یک فرد امریکایی و حتی در مقام یک فرد. گسست میان طبقات همچنان پابرجاست، اما شاید لایهبندی اجتماع زیر نقابی از عدم طبقات پنهان شده باشد. نوجوانان دارای آخرین مدل کالاهای مصرفی گرانقیمتی هستند که پولی بابت آن پرداخت نکردهاند. مردمان طبقهی کارگر بدهی مصرفیِ نجومیای دارند، به واسطهی تلاشهایشان برای تصاحب کالاها و خدماتی که تبلیغات رؤیای امریکایی مروّج آنهاست. جستوجوی خوشبختی اکنون در وانمودهی واقعیت جای گرفته است.
بحث
نشان دادهام که چگونه رؤیای امریکایی، از طریق جستوجوی کاپیتالیستی خوشبختی، در آگاهی جمعی امریکا قرار گرفت؛ جستوجویی که توفیق آن در اساس تضمینشده بود. نشان دادهام که چگونه انگارهی رؤیا، طی نسلهای مختلف، در بافت اجتماعی جای گرفته است. در نهایت، نشان دادهام که چگونه مفهومیسازی و انتقال رؤیای امریکایی طی سالها تغییر کرده است، و در کار حفظ قدرت نمادین هدف یگانهی آزمندی کاپیتالیستی بوده است.
یک سده تلاش در پی رؤیای امریکایی موجب نشده است امریکا سرزمینی سعادتمند گردد. نتیجه میگیریم که این ابزار فرهنگ تودهای عاملی است که در فلاکت مردمان امروز نقش دارد. صندوقدار دشمنخو در مغازهی خواروبارفروشی، خسته از ساعات طولانی کار، مسئول پذیرش بینزاکتی که ترجیح میدهد هرجایی باشد جز سر کار، اینها نمونههای طاقتفرسا بودن کار به خاطر کار[xxv] هستند. امروز حتی فارغالتحصیلان دانشگاه نیز تنها امیدشان به یافتن شغلی است مبتذل و فرودست و تنها هدفشان این است که بتوانند قسط وام دانشجوییشان را بپردازند. چنین افرادی، که سر تعظیم و پرستش در برابر معبد اقتصاد فرود آوردهاند، گویی کور شدهاند و نمیتوانند طنز و تناقض وضعیت را دریابند.
امریکاییها در این توهم به سر میبرند و کار میکنند که صنعت خادم آنهاست، در حالی که درواقع آنها هستند که خادم صنعتاند. این واقعیت که مضمون اصلی رؤیای امریکایی برابری شهروندان است و توانایی آنان در تحقق بخشیدن به رؤیا مبتنی بر کار سخت است، نشان میدهد که این رؤیا مبتنی بر فردگرایی و فاعلیتی است سخت و بیرحم، بدون هیچگونه ارجاعی به هیچ نوع ساختار. مفهوم فاعلیت[xxvi] نهتنها به گزینش کنش، بلکه همچنین به آگاهی از گزینههای موجود اشاره دارد. ساختارهای اجتماعی ما چنان ریشهی عمیقی دارند که موجب میشوند ما در کنشهایی که عاری از هرگونه فاعلیتی هستند، فاعلیتی ببینیم، اما این بدان معنا نیست که کنشگران در این زمینه فاعلیت ندارند. اما، زیستن بیرون از تأثیر ساختارها بهمنزلهی زیستن در مرزهای جامعه است. برای نشاندادن این نکته، کافی است نگاهی به آکادمی بیفکنیم. وقتی دانشجویان، که نزد دو یا سه دانشگاهی که بدانها درخواست پذیرش فرستادهاند پذیرفته شدند، لاجرم «بهترین» دانشگاهها را انتخاب میکنند، و در نتیجه نظام را تقویت میکنند. دانشجو، در تلاش برای عمل کردن همچون عاملی خودآیین، تصمیم خود را عقلانی میسازد، یعنی ییل[xxvii]را بر مرکزی دولتی که مروج فضائل سنتی، انضباط و امثال آن است ترجیح میدهد، یعنی تنها چیزهایی که میتوانند فرصتهای موفقیت وی را پس از فراغت از تحصیل افزایش دهند. آنچه درواقع در حال رخ دادن است، بازتولید ساختار است.
برآوردن رؤیای امریکایی تحت نظام موجود ممکن نیست، چرا که اساساً قرار نیست ممکن باشد. این آرزو یا رؤیا تا ابد ادامه مییابد تا کارگر را سرکوب کند، کارگری که درواقع کار میکند تا جیبهای دیگران را بیاکَنَد، و در همان حال معتقد است که کار او گامی است در جهت تحقق غایات والای رؤیای امریکایی. این است آگاهی کاذبی که مارکس و پیروانش از آن سخن میگفتند. رؤیا چنان قدرتمند است که علیرغم تمام مشقت و فقر هرآنچه در امریکا رخ میدهد، مردم باز بدان چنگ میزنند. رؤیا سازندهی نیروی وحدتبخش امریکاییهاست در زمانهای دشواری. آنچه سراسر این سیستم را سرپا نگاه میدارد این تصور است که موفقیت قابل حصول است، اگر در راه آن بکوشیم. حال که همگان در راه هدفی واحد میکوشند، این هدف باید برترین هدف یا تنها هدف قلمداد شود. اما چه کسی چنین سخنی گفته است؟ کیست که این رؤیا را تداوم میبخشد؟ تداوم یافتن سرکوب از طریق ساختارهای نهادی اقتصاد و فرهنگ ضامن عملکرد مستمر سازوبرگ اقتصاد است. وقتی شخصی را تنها کارگر و مصرفکننده قلمداد کنند، روابط بینفردی او در زمرهی تملکات وی در میآید. کافی است به گفتوگوهای مردم گوش فرا دهید، یا حتی بهتر از آن، به شبکههای اجتماعی وارد شوید: آنچه میبینید بحث
و جدل و عکسهای واپسین کالاهای خریداری شده است. (فعلاً از هجوم تبلیغات در سایتهای اینترنتی صرفنظر میکنیم). بدین ترتیب، رؤیای امریکایی به تکتک جنبههای زندگی شخص نفوذ میکند.
آنها که مثل سگ کار میکنند تا زندگیشان را بگذرانند و احساس میکنند که هنوز رؤیا تحقق نیافته است، تنها کافی است به تلویزیون یا رادیویی که دمِ دستشان قرار دارد گوش دهند تا تبلیغاتی را مشاهده کنند که مروّج مرام مصرف است. بدینترتیب تعهدشان احیا میشود و دوباره به دنیا هجوم میبرند. فیالواقع بسیار شگفتانگیز است اینکه چگونه دستخوش تلوّن شدهایم! همانطور که پیشتر گفته شد، تبلیغات لاتاری ما را بدان میخواند که آرزوهای بزرگ در سر بپروریم. شانس برنده شدن در لاتاری کم است، تقریباً غیرِممکن است، اما مردم هرهفته بلیط میخرند چراکه معتقدند برنده شدن اجتنابناپذیر است. برگر و لوکمان میگویند که این عادی شدن فعالیت است. چنین زیستنی برای ما «طبیعی» شده است و ما آن را پذیرفتهایم. همانطور که مارکس میگفت [کارگران] پیچ و مهرهی ماشینهای تولیدند، میتوانیم بگوییم که مصرفکنندگان نیز پیچ و مهرههای ماشین مصرفاند. بدینترتیب، رؤیای امریکایی همچنان از طریق رسانههای انبوه در ما نفوذ میکند، یعنی قدرتمندترین ابزار ساختارهای اقتصادی و اجتماعی.
معمولاً فردی که به چنین وضعیتی گرفتار آید خواهد گفت «چرا باید این همه به خاطر این شغل مزخرف زحمت بکشم، آن هم برای هیچ و پوچ؟». سپس درخواهد یافت که علائق و استعدادهای واقعیاش در کارهایی بروز میکنند که منجر به شادی و رضایت وی شوند. در جامعهی امروزی، چنین چیزی تقریباً غیرِممکن است. چگونه میتوانیم از سیستم رها شویم و دست به کاری بزنیم که مورد علاقهی ماست، که شاید مخارج منزل و خانواده را تأمین کند، و شاید نکند. معضل اینجاست.
زیستن در جامعهای دروغین که در آن تنها عملکرد فرد خدمت به سازوکار موجود است میتواند دستمایهی داستانهای علمی-تخیلی باشد، چنین نیست؟ پیامد چنین جهانی از منظری اجتماعی این است که خویشتن آدمیان از آنها ستانده میشود و هرگونه غایت معنادار در زندگی از کف میرود. سیطرهی سیستم بر انسانها ضدانسانی است. وقتی آدمیان چنان بیارزش شوند که بدل به بردگانی در خدمت آپاراتوس اقتصادی گردند، یگانگی و فردیت خویش را یکسره از کف خواهند داند. گویی برای دست یافتن به برابری میجنگیدیم، لکن آنچه حاصل شد همسانگری است. وقتی بدل به تودهی بیصورت کارگران شویم (اشخاص)، اجزای فردی سازندهی این توده (شخص) تا بینهایت جایگزینپذیر خواهند بود.
یکی دیگر از پیامدهای «نهادیشدن تام (Goffman, 1961)» مصرفگرایی فقدان دغدغه و حتی آگاهی از نگونبختی شهروندان دیگر کشورها است. معضلات آنها در قالب جملات کوتاه و تیترهای خبری در میان هیاهوی مستمر تبلیغات بازرگانی به گوش ساکنان امریکای شمالی میرسد. لحظهای خبر تجاوز دستهجمعی در هند را میشنوی، و لحظهی بعد تبلیغ آدامس جدید دنتاین[xxviii]را که خوشبوکنندهی دهان است. وقتی برای تأمل در باب مسائل جدی نمیماند.
محیط زیست هم بیاهمیت میشود. بخش عظیمی از تولید چیزهایی که مصرف میکنیم در کشورهای دیگر رخ میدهد، تا مجبور نباشیم آن را به چشم ببینیم. تولید در کشورهایی رخ میدهد با موازین محیطزیستی سهلانگارانه؛ کشورهایی که در آنها خبری از قانون کار کودکان نیست. ما شاهد تأثیرات این روند بر جهان فیزیکی اطراف و رنج و مشقت کودکان نیستیم. کالاهای مصرفی ما چناناند که گویی همچون مائدهی آسمانی بر سرمان نازل شدهاند.
سخنپردازی تئوریک راهحلهایی انضمامی برای تغییر جهان اجتماعی به دست نمیدهد. به نظر میرسد هرچه تغییر مهم در تاریخ بوده به صورتی تدریجی حادث شده و با گامی کوچک آغاز شده است. بدین منظور، شاید بهتر باشد که افراد چرخهی مصرفگرایی عنانگسیخته را متوقف سازند. هرکدام از ما باید در نظر داشته باشد که آیا واقعاً میخواهد تلفن جدیدی بخرد، یا همین که فعلاً موجود است کافی است. با خاموشکردن وسائل و تحویل دادنشان، شاید هرکدام از ما بتوانیم به نسل بعدی بیاموزیم که بر لذت تجارب زیستهی واقعی تمرکز کنند، همچون گپزدن با دیگران، به صورتی رو در رو.
تا اطلاع ثانوی، زندگی چنین خواهد بود: صبح از خواب برمیخیزیم و سراغ زندگی روزمرهمان میرویم. اما بیایید در همین حین به تأثیر شراکت مستمر خویش در بزرگترین فریبی که تاکنون صورت گرفته است بیندیشیم، یعنی این دروغ که ما افرادی کنشگر، خودآیین[xxix] و مختار هستیم که زندگی خویش را در مسیری که خود برگزیدهایم پیش میبریم. رؤیای امریکایی زنده است و سرپا، و دیری نمیپاید که به فروشگاه نزدیک منزل شما هم سرایت کند.
منابع:
- Adams, James Truslow. 1931. The Epic of America. New York: Blue Ribbon Books. Retrieved
from http://books.google.ca/books/about/The_epic_of_America.html?id=-VMVAAAAIAAJ&
redir_esc=y
- Appelrouth, S. & Edles, L., eds. 2011. Sociological Theory in the Contemporary Era: Text and Readings. Thousand Oaks, CA: Sage Publications, Inc.
- American Rhetoric Top 100 speeches. Dr. Martin Luther King, Jr. I have a Dream. Retrieved from
http://www.americanrhetoric.com/speeches/mlkihaveadream.htm
- Baudrillard, Jean. 1981. “Simulacra and Simulations.” Pp. 420-427 in Sociological Theory in the Contemporary Era: Text and Readings, edited by S. Appelrouth and L. Edles. Thousand Oaks, CA: Sage Publications, Inc.
- Berger, P. & Luckmann, T. 1966. “The Social Construction of Reality.” Pp. 285-296 in
Sociological Theory in the Contemporary Era: Text and Readings, edited by S. Appelrouth and L. Edles. Thousand Oaks, CA: Sage Publications, Inc.
- Bourdieu, Pierre. 1982. “Social Space and the Genesis of Groups.” Pp. 461-473 in Sociological Theory in the Contemporary Era: Text and Readings, edited by S. Appelrouth and L. Edles. Thousand Oaks, CA: Sage Publications, Inc.
- Bourdieu, Pierre. 1985. “The Social Space and the Genesis of Groups.” Theory and Society 14(6):723-744
Net 1: http://en.wikipedia.org/wiki/Benjamin_franklin
Net 2: http://en.wikipedia.org/wiki/Criticism_of_postmodernism
- Goffman, Irving. 1961. “Asylums” Pp. 223-232 in Sociological Theory in the Contemporary Era:Text and Readings, edited by S. Appelrouth and L. Edles. Thousand Oaks, CA: Sage Publications, Inc.
- Horkheimer, Max. 1947a. “Eclipse of Reason.” Pp. 99-105 in Sociological Theory in the Contemporary Era: Text and Readings, edited by S. Appelrouth and L. Edles. Thousand Oaks, CA: Sage Publications, Inc.
- Horkheimer, Max. 1947b. Eclipse of Reason. New York: Oxford University Press. Retrieved from
http://books.google.ca/books?id=nuzj9LLrKlgC&printsec=frontcover&dq=horkheimer+eclipse+
of+reason&hl=en&sa=X&ei=VlZtUdmxAcKEygHl7oHgCw&ved=0CDgQ6AEwAA
- Weber, Max. 1904. The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism. New York: Dover
Publications Inc.
[i]- The American Dream
[ii]- مقصود ایالات متحده است. م.
[iii]- James Truslow
[iv]- The Epic of America
[v]- Adams
[vi]- Americanism
[vii]- Berger
[viii]- Luckmann
[ix]- New England
[x]- Puritans
[xi]- Benjamin Franklin
[xii]- Work ethic
[xiii]- Mass culture
[xiv]- The Social Construction of Reality
[xv]- Patterns of conduct
[xvi]- Symbolic universe
[xvii]- Habitus
[xviii]- Class unconsciousness
[xix]- Internalization of externality
[xx]- Symbolic capital
[xxi]- Hyperreal
[xxii]- Sign-value
[xxiii]- Tim Horton
[xxiv]- Sign-value
[xxv]- Work for work’s sake
[xxvi]- Agency
[xxvii]- Yale
[xxviii]- Dentyne
[xxix]- Autonomous
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.