باراک اوباما در مبارزات انتخاباتی خود برای ریاست جمهوری، وعدهی یک اصلاحات جامع مهاجرت را داد که احتمالاً شامل قانونی کردن مهاجران غیرِقانونی بود. این یعنی در آن حال که ما بر سر آوار فروپاشی اعتبار خود تلوتلو میخوریم، فعالان و سخنگویان [ی نظیر اوباما] به این موضوع پرمناقشه باز میگردند. در سال 2007، 38 میلیون نفر یا 12.6 درصد از جمعیت امریکا متولد خارج از خاک امریکا بودهاند.
چرا در زمانهی ما اکثر قریب به اتفاق کسانی که سودای مهاجرت دارند، پیش از هر جایی به امریکا میاندیشند؟ چرا اولویت همواره امریکاست و مثلاً اروپا نیست؟ مگر نه این است که مهاجری که امروز در یک کشور پیشرفتهی اروپایی ساکن شده است، به خاطر آن است که دستش به امریکا نرسیده است؟ مگر نه این است که اروپا پیشگام تمدن صنعتی غرب بوده و از آن گذشته، امروز نیز از آن رفاه و پیشرفتی که مهاجران طالب آنند، برخوردار است؟
تاریخچهی سفرها و مهاجرتهای کوچک و اولیهی ایرانیان به امریکا
در ابتدا از [i]مسئلهی تاریخ مهاجرت به امریکا شروع میکنیم. سیر تطورات و تغییرات این مهاجرتها چه بوده و گروههای مختلفی که اقدام به مهاجرت کردهاند چه کسانی بودند و علت مهاجرتشان چه بوده است؟
رومن گاری در سال 1969 رمان «خداحافظ گاری کوپر» را نوشت که مشهورترین کتاب او شد. کتاب در اوج جنگ سرد نوشته شده و جابهجا در آن مکالمات و جملات سیاسی و فلسفی دیده میشود. «لنی» شخصیت محوری رمان است؛ پسری قدبلند و زیبا با موهایی بور؛ یک آمریکایی تمامعیار برای فیلمهای هالیوود. لنی در زمان جنگ ویتنام از آمریکا فرار کرده و به کوههای برفی سوئیس پناه برده است.
«من از آمریكا متنفرم و از اینكه در منهتن چشم به جهان گشودم شرم دارم.»
هنری میلر- مجسمهی ماروسی
رؤیای امریکایی[i] آرزوی هرکسی در سرزمین فرصتهاست[ii]، فرصتی برای دست یافتن به رفاه طبقهی متوسط. اصطلاح «رؤیای امریکایی» را جیمز تراسلو[iii] در کتاب حماسهی امریکا[iv] (1931) جعل کرد. ادمز[v] (1931)، که در مورد امریکاگرایی[vi] در اندیشهی پایهگذاران امریکا مینویسد، گفته است که «[رؤیای امریکایی] نه صرفاً رؤیای اتومبیلها و دستمزدهای بالا، بلکه سودای نظم اجتماعیای است که در آن هر مرد و هر زنی بتواند به برترین توان ممکنی که در خود سراغ دارد دست یابد، تا دیگران او را چنان که هست باز شناسند، فارغ از شرایط تصادفی تولد یا منزلت» (404).
ناتان گاردِلز: تو امریکا را «جامعهی بدوی آینده» خواندهای. مقصودت چیست؟
ژان بودریار: امریکا همچون جوامعِ بدوی گذشته، فاقدِ گذشته است. امریکا فاقد «مرزهای موروثی[i]» است که قرنهایی از معنا[ii] را انباشته و مَبادی حقیقت[iii] را پرورده باشد؛ و مرادم از مرزهای موروثی، نه مرزهای سرزمینی، بلکه مرزهای نمادین است. مختصر اینکه امریکا ریشهای ندارد، مگر در آینده و لذا چیزی نیست مگر خیالهایی که در سر میپرورانَد. امریکا وانمودهی مداوم[iv] است. امریکا پیشزمینهای[v] غیر از آنچه در واقعیت هست، ندارد. از منظری تاریخی، امریکا بیوزن[vi] است...
امروز بسیار از آینده میشنویم، امید به آینده داریم و انتظار از آینده میکشیم. حوادثی که در جهان انسانی ما روی میدهد، ما را به آینده میخواند. ما آینده را دوست داریم و بهتری را در آینده میجوییم. اما این آینده کدام آینده است و این بهتری کدام بهتری است؟ شاید تصور میکنیم که نگاه به آیندهی بهتر، همیشه با بشر بوده است؟ بشر همیشه به آینده توجه داشته است اما این توجه همیشه یکسان و از یک نوع نبوده است. انسان بسته به ذهنیتی که از جهان و خویشتن داشته است به آینده نگریسته و استمداد و طلب آن را داشته. شاید در گذشته، آینده را بیشتر به تقدیر میسپرده و خود را در آن آینه میدیده است، اما آیا امروز نیز چنین است؟
تجربهی رنج تنها تجربهی واقعی ممکن در حیات هرروزی ما است و در واقع همین تجربهی واقعی است که ماهیت حیات هرروزی را نشان میدهد. رنج نیستی و فقدان درست در همان لحظه که نزدیک است هرروزینگی چشم ما را پر کند بر ما غلبه میکند، این همان قراری است که شیطان با فاوستوس گذاشت. اما آیا تجربهی نیستی خود میتواند به تجربهای هرروزین بدل شود و آیا نیستی میتواند در هرروزینگی اخذ شود؟
مدرنیته و تاریخ
امریکا، به معنای دولت-ملت کنونی آن (حتی اگر بتوانیم به نوعی آن را دولت-ملت بنامیم) تفاوت بنیادینی با بسیاری دیگر از بخشهای دیگر دنیا و بهویژه با نزدیکترین خویشاوند خود یعنی اروپا دارد. امریکا فاقد تاریخ است. نه اینکه ما آن را بدون گذشته بدانیم و یا اینکه در مقایسه با تاریخ مثلاً پنج هزار سالهی چین، بخواهیم بگوییم تاریخ پانصد سال و اندیِ امریکا و مهاجرت بخشهایی از اروپا به سرزمینی که اکنون امریکا مینامیماش، تاریخی ناچیز است. نه! امریکا به معنای واقعی آن بدون تاریخ است؛ به این معنا که هیچگاه در گذشته متوقف نگشته است. امریکا سرزمین آینده است و همیشه رو به سوی آینده دارد! آینده برای امریکا بسیار نزدیکتر و دستیافتنیتر و حتی قابل فهمتر از حتی گذشتهی نهچندان دور و حتی زمان اکنون است.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.