شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (72-73) شماره چهاردهم سبک زندگی کلیات زنان نمیدانند چه آرزو کنند
توسعه و هژمونی غرب
پس از جنگ جهانی دوم و استقرار نظمی عمومی در جهان، پرسش از اختلاف فاحش سطح رفاه زندگی در میان ملل و کشورهای جهان، ذهن عالمان اجتماعی غرب را به سمت این پاسخ سوق داد که حاکم نشدن تفکر مدرنیته بر ارکان زندگی جوامع سنتی عامل عقب ماندگی و به وجود آمدن شکاف بزرگ در میان جوامع است و تنها راهکار حل این بحران، تجدد زندگی است و از همین دوران بود که مفهوم توسعه (development) به عنوان راهکاری برای بسط شیوهی زندگی غربی در جهان مطرح شد.
لذا «باید توجه داشت که توسعه، توسعهی تجدد است زیرا تجدد از ابتدا قرار نبود در یک منطقه جغرافیایی محدود بماند.»[i]
توسعه همانطور که گفته شد به دنبال حذف مؤلفهها و ساختار زندگی سنتی و تمامی متعلقات آن و بازسازی زندگی جوامع جهان متناسب با نظم مدرن است. یعنی حرکت از سمت سبک زندگی عقبمانده و دون شأن انسانی به سمت سبک زندگی مترقی و تکاملیافته که درشأن انسان باشد. این اتفاق نیازمند تدوین شاخصهایی کمّی و قابل اندازهگیری است تا کشورهای بهاصطلاح جهان سومی که قصد حرکت در این مسیر را دارند، امکان سنجش و ارزیابی حرکت خود به سمت مدرنیزاسیون را داشته باشند. لذا این شاخصها در عرصههای مختلف علمی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و... بدون در نظر گرفتن ملاحظات و زمینههای بومی کشورها، توسط نظریهپردازان توسعه تدوین گردید. به عنوان مثال شاخص سنجش توسعه فرهنگی کشورها، رجوع به گزارشهایی نظیر نرخ مطالعهی افراد در جامعه، تعداد سینماها و فیلمهای تولیدشده، سرانهی مصرف کاغذ، تعداد مؤسسات ثبتشده و... است که نزدیک شدن به استانداردهای جوامع غربی در این عرصه نمایانگر میزان توسعهیافتگی است.
این واقعیت که در اندازهگیری این شاخصها، معیار و تراز، وضعیت کنونی کشورهای غربی و مدرن است و کشورهای در حال توسعه باید تا حد ممکن خود را به این استانداردها نزدیکتر کنند، عملاً به تثبیت هژمونی غرب بر جهان میانجامد. زیرا وقتی غرب مدرن و متجدد به عنوان آرمانشهر تلقی شده و راههای طیشده توسط جوامع غربی تنها راه قهری و مسلم ترقی قلمداد شود، بدیهی است که ابزارهای دستیابی به این وضعیت مترقی نیز همان است که در جوامع غربی آزمون شدهاند. لذا فهم چرایی اصالت یافتن نهضت ترجمه و یا پیروی از قواعد و رویکردهای علوم مدرن در میان جامعهی علمی و آکادمیک کشور ما با همین منطق امکانپذیر است. همین منطق است که تحقیق و پژوهش در فرهنگ بومی و میراثهای کهن جامعهی خودی به منظور تولید علم بومی را فاقد ارزش قلمداد کرده و بازنویسی نظریات بومی کشورهای غربی در تبیین وضعیت اجتماعی خود، در قالب مقالات علمی را دارای اعتبار میداند.
یکی از مصادیق منتهی شدن ادبیات توسعه به تثبیت هژمونی غرب بر جهان شاخص باسوادی در جامعهی ما، تحصیلات به سبک مدرن و آکادمیک و تقسیمبندی سطوح علمی دیپلم تا دکتری و انطباق سایر سطوح علمی با آن است. پدیدهی حجتالاسلام و المسلمین دکتر... نیز که اخیراً در جامعهی ما در حال گسترش است نشانهی همین واقعیت است. تغییر در معماری شهرها، گسترش مدهای لباس و پوشش غربی، رواج مصرفگرایی مدرن و فراموش شدن میراث کهن زبان و آداب و رسوم جامعه و دهها پدیدهی دیگر که به تفصیل به آن پرداخته شده است، همگی مؤید سیطرهی هژمونی غرب بر جوامع سنتی است. ولف گانگ ساکس در این باره مینویسد: «از همان آغاز هم دستور کار پنهان توسعه چیزی بهجز غربی کردن جهان نبود و حاصل آن لطمهی شدیدی است که به تنوع وارد شده است. سادهسازی در معماری، لباس و مسائل روزمره در سراسر جهان، چشم را آزار میدهد و در کنار آن فراموش شدن زبانهای مختلف، آداب و رسوم، حالت و ژستهایی قرار دارد که اکنون کمتر به چشم میخورند.»[ii]
وقوع مدرنیسم در غرب، تغییر و تحولات اولیه و رفاه مادی را در ظواهر زندگی بشر به ارمغان آورد. تا پیش از قرن بیستم، اندیشهی ترقی و پیشرفت انعکاسی روندی به شدت گسترده و امیدوارکننده در جامعه داشت و آنانی که دستاوردهای آغازین تمدن جدید را لمس کرده بودند آیندهای سرشار از خوشبختی را برای بشر پیشبینی میکردند.
اما با ورود به قرن بیستم و بروز برخی از نتایج و پیامدهای تمدن جدید از جمله خلأ معنی در زندگی بشر، تردید در علوم جدید، تخطئهی تکنولوژی، تباهی محیط زیست، بحران سلامتی، فروپاشی اخلاقی و اجتماعی، نظامیگری مدرن و رخداد دو جنگ جهانی، اندیشهی ترقی را با بحران جدی مواجه ساخته است.
یکی از مصادیق بارز در بازشناسی اندیشهی ترقی موضوع زنان است. در این میان آرمانهایی که نشاندهندهی نوع تلقی از وضعیت زنان پیش از دوران مدرن و نیز ترسیمکنندهی آیندهی مطلوب زنان بوده، بسیار جالب توجه است. اهمیت این موضوع آنگاه بیشتر میشود که میبینیم هنوز هم در کشورهای بسیاری از جمله ایران چنین تلقی و آرمانهایی نسبت به وضعیت زنان در شرایط توسعهیافتگی، تلقی رایج و حاکم است.
زن در جامعهی توسعهنیافته
در این فضای گفتمانی که به غلبهی ارزشهای جدید بر هنجارها و ارزشهای قدیمی میانجامید، تصویر و تعریف از زن سنتی در اذهان جامعه توسط گفتمان روشنفکری و فمینیسم مورد خوانش مجدد قرار گرفته و معیاری برای ارزشگذاریها و داوریها قرار گرفت. این تصویر بازخوانی شده از زن دارای مؤلفههایی از قبیل موارد ذیل بود:
1- زندگی سخت و بدون رفاه
اولین مؤلفهی تصویر مدرنیته از زن سنتی و زندگی وی این است که به دلیل کمبودها و نواقص امکاناتی و رفاهی، زندگی زنان در جامعهی سنتی، همچون مردان جامعه مملو از مشقت و رنج بوده و تنها طیف کمی از آنان که از مکنت مالی برخوردار هستند آب خوش از گلویشان پایین میرود. زندگی پر از مشقت و بدون وجود هیچگونه امکانات بهداشتی و رفاهی از مهمترین مؤلفههای تصویر ادبیات توسعه از جامعهی سنتی و سبک زندگی آن است که علیالخصوص در مورد زندگی زنان در خانه صدق میکند و امروزه یکی از مسلمات و بدیهیات قطعی در مورد گذشته است.
2- جنس دوم
در ادبیات جامعهی مدرن یکی از مؤلفههایی که در تعریف از زن سنتی ارائه میگردد، این است که جنس زن اساساً طفیلی جنس مرد آفریده شده و در صحنهی اجتماعی سنت، جنس دوم تلقی میگردد. وجود زن تابعی از وجود مرد است و هویت او در نسبت با هویت مردش (پدر یا شوهر) تعریف میشود. معتقدین به این ادعا که اغلب از نظریهپردازان مکتب فمینیسم هستند معتقدند در فضای جامعهی سنتی، وابستگی هویتی زن به مرد تا حدی است که حتی در فضای عمومی نامی از خود زن برده نمیشود و او را به نام دختر فلانی یا همسر فلانی میشناسند. و این بدان معناست که زن در دنیای سنت هیچ ارزش و شخصیتی مستقل از مرد ندارد.
3- فرودست و ظلمپذیر
دیگر مؤلفهای که در خوانش فمینیستی از زن سنتی ارائه میگردد، این است که زن سنتی علاوه بر اینکه هیچ هویت مستقلی از مرد ندارد، جایگاهی فرودست و تحت انقیاد در خانواده و جامعه نیز دارد. در جامعهی سنتی به دلیل رسوخ ارزشهای مردسالارانه بهصورت افراطی، زنان حتی از حقوق ابتدایی خود نیز محروم بوده و محکوم به پذیرش انواع ظلمها و خشونتهای خانوادگی و اجتماعی هستند. زن سنتی نه در فضای اجتماعی برخوردار از حقوقی همچون حق رأی و اظهار نظر و منزلت اجتماعی است و نه در فضای خانواده سهمی از اقتدار و تعیینکنندگی دارد. این موجود مظلوم حتی حق مدیریت بر بدن خویش را نیز ندارد!
4- بیسواد و امّل
ویژگی دیگر زن سنتی با خوانش فمینیستی و مدرن این است که زنان در دنیای پیشامدرن، افرادی بیسواد و بدون اندکی آگاهی و دانش اجتماعی و عمومی و بلکه فهم هستند و در مواجهه با مسائل زندگی هیچگونه مهارت علمی و اطلاعاتی نداشته و فقط به مدد تجربههای گذشتگان خود زندگی میکنند. زن سنتی در برداشت فمینیستی آن در یک کلام فردی امّل بوده و از بهرهی هوشی به شدت پایینی برخوردار است.
5- منفعل و بیآرمان
در کنار تمام ظلمهایی که در جامعهی سنتی به زنان روا داشته میشود، اتفاق تأسفبار این است که خود زنان در برابر این ظلمها کاملاً منفعل بوده و اساساً فضای دیگری را به غیر از این سرنوشت تاریک خود نمیتوانند تصور کنند.
براساس تعریف مدرنیته و جنبش فمینیسم از زن سنتی، وی شخصیتی منفعل و بدون آرمان و آرزوست که تمام همّوغم او را دلخوشیهای زودگذر و لذتهای سطحی زندگی سنتی تشکیل داده است. که البته این اتفاق نیز نتیجهی تبعی مردسالاری و پدرسالاری است.
6- مصرفی و سربار
یکی دیگر از مؤلفههای تصویر زن سنتی در خوانش فمینیستی، مصرفکننده و غیرمولد بودن زن سنتی است. زن سنتی به دلیل نداشتن افق و آرمان، موجودی سربار خانواده و مصرفکنندهی صرف است که با کودکان و خردسالان خانواده هیچ تفاوتی ندارد. در نگاه فمینیستی به زن، مادامی که زن سهمی در تولید نداشته باشد و برای خانواده و جامعه ارزش افزوده تولید نکند، موجودی به دردنخور و بیخاصیت برای خانواده و اجتماع است.
زن در آرمان توسعهیافتگی
وقتی تصویر فوق از زن سنتی مورد داوری و قضاوت قرار میگیرد، لاجرم میبایست تصویر جایگزینی از دنیای زنانه در فضای مدرن ترسیم کرد که متناسب با ارزشهای انسان ترقیخواه مدرن باشد. مدرنیته و به طور خاص جنبش فمینیسم برای تغییر در وضعیت گذشتهی زنان ناگزیر از دادن وعدههایی در مورد آیندهی وضعیت آنان در جامعهی جدید هستند. وعدهها که قرار است زنان را از دنیای تاریک و مملو از ظلم و ستم به آنها، به دنیایی سرشار از لذت و روشنی رهنمون سازند. برخی از این وعدهها عبارتند از:
1- هویت فراجنسیتی
مهمترین و محوریترین وعدهای که مدرنیته به زنان داده است، از بین بردن هویتهای جنسیتی و تأکید بر انسان بودن زن و مرد بدون در نظر گرفتن جنس و جنسیت آنان است. در ادبیات مدرن و فمینیستی، این انسان است که محور عالم بوده و همهی بشر بدون لحاظ ویژگیهای جنسیتی، دارای حقوق، وظایف و استعدادهای مشابه و یکسان هستند. اما در این میان چیزی که به فراموشی سپرده شد این بود که مدرنیته و فمینیسم با هدف ارزش نهادن به جنس زن بهعنوان جنس فرودست تاریخ، اقدام به شبیهسازی زن و مرد نمودند که پیامد آن از بین رفتن زنانگی آنان و هضم در هویت مردانه بود. فمینیسم میخواست هویت طفیلی زن را از بین ببرد اما هویت زن را از بین برد. در واقع فمینیسم در بنیاد اندیشهاش بیارزشی، جنس دوم بودن و فرودستی زن را که به سنت نسبت میداد، خود پذیرفته بود و از اینرو در تلاش برای نجات زن، راهی جز رهاندن زنان از زن بودن طی نکرد.
2- برابری حقوقی و منزلتی
دومین وعدهی مهم فمینیسم به زنان در دنیای مدرن، برابری حقوقی و برخورداری از فرصتهای برابر اجتماعی و منزلتی بود. زن مدرن که در مقابل زن سنتی تعریف میشد، حقوق فردی، خانوادگی و اجتماعی برابر با مردان داشته و برخلاف زن سنتی، بههیچ عنوان تحت انقیاد نظام مردسالار نیست و علاوه بر اینکه حقوق ابتدایی خود در زندگی را به دست میآورد، حق دارد در صحنهی اجتماع نیز حاضر شده و در مناسبات اقتصادی و سیاسی جامعهی خودش دخالت کند و از فرصتهای برابر با مردان در انتخاب شغل، جایگاه مدیریتی و... بهره بگیرد و حقوق یکسان از جامعه مطالبه نماید.
3- زندگی بیمشقّت
وعدهی دیگری که جنبش فمینیسم به زنان میدهد این است که با حرکت به سمت نظم مدرن و فمینیستی در زندگی، آنان از سختیها و رنج زندگی سنتی نظیر خانهداری، وظایف همسری و مادری و خشونتهای خانوادگی و اجتماعی رها میشود. زن مدرن خود در مورد نقشها و وظایفش تصمیم گرفته و برخلاف زن سنتی بر تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی خود، از جمله حق مدیریت بر بدن، احاطهی فعال دارد.
4- بالندگی و شکوفایی زنان
در تصویر جامعهی توسعهیافته، زنان علاوه بر کسب جایگاه برابر با مردان و به دلیل برخورداری از حق تحصیل و اشتغال و سایر حقوق اجتماعی خود، به رشد استعدادها و بالندگی و شکوفایی خود نائل خواهند شد. اگر دنیای سنت و فرهنگ مردسالار زنان را از کسب علم و تحصیل بازداشته است، دنیای مدرن اما این حق طبیعی آنان را بازگردانده و آنان را در مسیر پویایی و تکامل قرار میدهد.
زن در جامعهی توسعهیافته
با فراگیر شدن و نفوذ ارزشها و هنجارهای زندگی مدرن و نفوذ منویات فمینیستی در میان زنان، سبک زندگی آنان به کلی متحول شده و زیستن به سبک سنتی جای خود را به شیوهی زیستن مدرن و منطبق با ادبیات توسعه داد. زنان در عمل توانستند آنچه را در آرمان توسعهیافتگی برای خود میدیدند محققشده ببینند. حق مالکیت،
امکان اشتغال و دریافت حقوق و حضور در جامعه در کنار مردان، رفع محدودیتهای ایجاد شده توسط مرد خانه تحت عنوان غیرت، خارج شدن از مدیریت مرد در زندگی خانوادگی، امکان تحصیل در شرایط کاملاً برابر با مردان، رها شدن از الزامات و اجبارها در روابط زناشویی، رهایی از مشقتهای متعدد و مختلف کارِ خانه و بهخصوص رهایی از بارداری مکرر و بچهداری مداوم و تبدیل شدن فرزندآوری به یک اقدام تحت مدیریت زن در زمان، موقعیت و کمیت تحت ارادهی کامل زن و...
با تحقق بسیاری از آرمانها برای زنان، طبیعتاً زن در جامعهی توسعهیافته میبایست تا حد زیادی به سعادت دست یافته باشد. بررسی وضعیت کنونی زنان میتواند این مسئله را روشن کند.
اشتغال
یکی از پدیدههایی که در گفتمان توسعه برای جامعهی زنان به وجود آمده و میتوان آن را مصداقی برای افزایش مشقت زنان و خانوادهها در نظر گرفت، پدیدهی اشتغال زنان به شکل جدید است. توسعه از ابتدا قرار بود به بهبود وضعیت زندگی و رفاه بشر بینجامد و شاخص رفاه نیز در این گفتمان، قدرت خرید بالا و مصرف بیشتر بود که کسب لذت از زندگی را به دنبال داشت. این شاخص و اهتمام خانوادهها برای انطباق خود با آن باعث شکلگیری پدیدهی اشتغال زنان در جامعه گردید. بهعبارت دیگر خانواده برای رسیدن به رفاه با شاخص مذکور، نیازمند درآمد زنان و دخیل کردن آنان در چرخهی اقتصاد خانواده بود و به همین دلیل زنان را از درون خانه روانهی بازار کار و اشتغال نمود. این اتفاق که با هدف افزایش لذت از زندگی برای زنان رقم خورده بود، اگرچه در ظاهر مقداری بر میزان درآمد خانواده افزوده بود اما عملاً اتفاقی برخلاف غرض اولیهی خود را رقم زد و آن هم افزایش هزینههای مادی و معنوی بیشتر بر دوش خانواده بود. هزینههایی که اشتغال زنان بر دوش خانواده گذاشته است عبارتند از:
الف) هزینههای تربیت فرزند: با خروج زنان از خانه و ورود آنان به بازار کار، خانواده میبایست برای تربیت فرزند خود چارهای تدبیر کند و جای خالی مادر را برای ساعات تنهایی او پر کند. این چاره را دنیای مدرن خود برای خانوادهها تجویز کرده است و آن نیز پدیدهای به نام مهدکودک است. مهدکودکها در جامعهی مدرن نقش ضمانت اجرایی برای اشتغال زنان را ایفا میکنند. لذا خانواده در جامعهیمدرن اگرچه درآمدی جدید حاصل از اشتغال زنان را به درآمد خود افزوده است اما ناگزیر از هزینه کردن بخشی از این درآمد برای پرکردن خلأ مادر در خانه میباشد.
هزینههای مدیریت خانه: دومین خلأ به وجود آمده در خانوادهی مدرن به دلیل اشتغال زنان، بلاتکلیف ماندن امور جاری منزل است که در سبک زندگی پیشامدرن و تقسیم کار سنتی خانواده، این امور با محوریت زنان صورت میگرفت. اما در شرایط جدید، به دلیل عدم حضور زنان در ساعاتی از روز در خانه و خستگی ناشی از اشتغال بیرون از خانه در مابقی ساعات، طبیعتاً انجام این امور توسط زن خانه امکانپذیر نبوده و خانواده ناگزیر است که این امور را به شرکتهای خدماتی و رستورانها واگذار نماید که خود صرف هزینهی قابل توجهی را میطلبد. البته باید توجه کرد که بازهم بسیاری از این امور توسط زنان اما اینبار برای دیگران و بهعنوان شغل انجام میشود.
هزینههای معنوی: اشتغال زنان و به تبع آن عدم حضور آنان در خانه علاوه بر حمل هزینههای مادی بر دوش خانواده، هزینههای معنوی نیز برای خانواده به همراه دارد. وقتی زن دوش به دوش مرد در جامعه کار کرده در حالیکه توانایی او به اندازهی یک مرد نیست، نتیجهای که باید منتظر آن بود، استهلاک روحی و جسمی زن و از بین رفتن طراوت و شادابی او بهعنوان قوامبخش زندگی خانوادگی است. زنی که دغدغهی اصلی او انسجام بخشیدن به خانه و خانواده است و مهمتر از این مقوله برای خود رسالت دیگری قائل نیست، در مقایسه با زنی که اهتمام خود را برای رسیدن به رفاه مادی مصروف کار بیرون از خانه نموده است، تفاوتهای معتنابهی در بازدهی و طراوت بخشیدن به زندگی خانوادگی دارند.
تحصیلات
پدیدهی دیگری که در حال حاضر در جامعه در حال رشد بوده و از محصولات مدرنیته محسوب میگردد، پدیدهی حضور گستردهی زنان در عرصهی آموزش عالی به شکل امروزی آن است. در سالهای اخیر، شمار دخترانی که از سد آزمون ورودی دانشگاههای دولتی در ایران عبور نمودهاند از پسران فزونی گرفته و تقریباً ٥٧ درصد از ظرفیت جدید دانشگاهها را به خود اختصاص دادهاند. براساس آمار وزارت علوم، نسبت دختران در آموزش عالی ایران از حدود ٢٨ درصد در سال ١٣٥٧ به ٤٩ درصد در سال 1381 رسیده است.[iii] در این پدیده، نکتهی حائز اهمیت حضور روزافزون دختران در رشتهها و حوزههایی است که در ایران و اکثر کشورهای دنیا بسیار «مردانه»محسوب میشوند. وقتی با نگاهی دقیق و موشکافانه به این پدیده بنگریم، میتوان در تحلیل زمینهها و علل این پدیده، علاوه بر دلایل عینی نظیر رشد شهرنشینی، توسعه، امکانات آموزشی، فراگیر شدن ارتباطات و رسانهها و...، ردپای ادبیات توسعه و ترقیخواهی زنان را نیز به خوبی مشاهده کرد.
امروزه تحصیل برای دختران تنها جنبهی آموزشی و حرفهای نداشته و بیش از هر چیزی معنای سمبلیک و اعتباری کسب مدرک تحصیلی برای آنان اهمیت یافته است. در عصر جدید، دختران برای به دست آوردن «فردیت معتبر» خود و به تبع آن کسب موقعیت بهتر در تعامل با خانواده، دوستان و اطرافیان، برخورداری از آزادی بیشتر در خانواده و امکان مشارکت مؤثر در تصمیمگیریبه سمت تحصیلات دانشگاهی و آکادمیک روی میآورند. به عبارت بهتر، امروزه مهمترین کارکرد تحصیلات برای اغلب دختران و زنان، نه کسب تخصص برای اشتغال است و نه کسب علم و دانش برای تعالی و رشد، بلکه صرفاً کنشی معطوف به کسب جایگاه اجتماعی بالاتر در فضای گفتمانی ترقیخواهانهی جامعه میباشد. این اتفاق نیز مانند سایر تناقضات درونی و ساختاری جامعهی مدرن، اگر چه در ظاهر زنان را در یک موقعیت اجتماعی برتری از زنان تحصیلنکرده قرار میدهد اما وضعیتی را که نهایتاً برای آنان رقم میزند، برخلاف تصویری است که زنان در تصویر آرمانیدر ذهن خود میپروراندند. شاهد این مدعا نیز پیامدهایی است که از رهگذر این پدیدهی مدرن دامنگیر زندگی آنان شده و وضعیت آنان را به جایی میرساند که خود را بازندهی نهایی میدان تقابل و ترجیح دو مقولهی «فردیت معتبر» و «زندگی اصولی» میبیند.
زندگی اصولی و دارای قاعدهی انسان یعنی اینکه فرد در عرصههای مختلف زندگی، با سنجش دقیق منطبق بر معیارهای دینی و عقلانی، مسیری را در پیش گیرد که تعالی و رضایتمندی در زندگی را برای او به ارمغان بیاورد. اینکه چگونه ادبیات توسعه و ترقی با گسیل داشتن زنان به عرصهی تحصیلات دانشگاهی بدون قاعده و هدف، منجر به نارضایتی آنان از زندگیشان میگردد، با عوامل زیر قابل تبیین هستند:
الف) تعویق ازدواج:
اگر دورهای از تاریخ را به زنان مدرن معرفی کنیم که در آن دختران تا سن بالایی از حق ازدواج محروم باشند و تعداد بسیاری نیز تا پایان عمر امکان ازدواج نداشته باشند، آنان دربارهی آن دوره چه قضاوتی خواهند داشت؟ اتفاقی را که تحصیلات زنان با مختصات فوقالذکر برای آنان رقم میزند، به تعویق افتادن ازدواج برای آنان به دلایلی نظیر سختگیر شدن دختران در معیارهای همسرگزینی، ترجیح ادامهی تحصیل بر تأهل و... است که نهایتاً منجر به افزایش آمار دختران تحصیلکردهی مجرد با سن بالا در جامعه میگردد. دخترانی که ابتدا با هدف کسب اعتبار و موقعیت بالاتر در خانواده و زندگی آینده و اجتماع به دنبال تحصیل رفته بودند اکنون خانوادهای ندارند که در آن موقعیتی بالا یا پایین داشته باشند.
ب) روابط خارج از چارچوب
اتفاق دیگری که به تبع مقولهی «تعویق ازدواج» و تجرد دخترانِ پا به سن گذاشته میافتد، گرایش به روابط خارج از چارچوب ازدواج و خانواده و نهایتا اقدام خودآگاه یا ناخودآگاه ـداوطلبانه یا از روی ضعفـ آنان به رفتارهای جنسی فراخانوادگی و خارج از چارچوب شرع و عرف است که در سراسر جهان روابط خارج از چارچوب ـمتناسب با چارچوبهای هر جامعهـ اتفاقی به زیان زنان است.
بحران عاطفی زنان و آرزوی مادری
یکی از واقعیات زندگی زنان در جوامع توسعهیافته، بروز اختلالات هویتی، بحرانهای روحی و عاطفی زنان است که با وجود رسیدن به تمام خواستهها و وعدههایی که فمینیسم به آنان داده بود، در پی کسب هویت از دسترفته خود یعنی «مادری» میباشند. بسیاری از زنان و دختران که از ایدهی فمینیستی انقلاب جنسی در مورد تولید مثل استقبال کرده بودند، در نهایت این طرح را تنشآفرین و آزاردهنده یافتند، بهویژه زمانی که خود را در سنین میانسالی دیدند، در حالی که دارای شغل و شرایط مناسبی بودند، اما باروری آنها کاهش یافته بود. امروزه همان دختران، مشتریان پروپاقرص کلینیکهای باروری هستند و میلیونها دلار پول خرج میکنند تا بچهدار شده و زمان از دست رفته را باز گردانند. برای این زنان تولید مثل یک امر بازدارنده و مانع پیشرفت نیست بلکه یک آرزوی دستنیافتنی است.[iv]
زوال خانواده
از دیگر واقعیات این شیوهی زیستن در غرب، از بین رفتن نهاد خانواده به عنوان مکانی برای آرامش و آسایش افراد و بهخصوص زنان است. از سال 1960 روند زوال خانواده و فروپاشی آن به شدت سرعت گرفت و تعداد زوجهای همزیست بدون ازدواج در آمریکا 15 برابر شده است.[v] وظیفهی بقای نسل نیز به عهدهی دستگاهها و لولههای آزمایشگاهی گذاشته شده و بچه بهعنوان کالای صنعتی از بیمارستان خرید و فروش میشود و کارکرد رشد و جامعهپذیری کودک نیز توسط مراکز آموزشی و مهدکودکها صورت میگیرد و تنها چیزی که مورد توجه قرار نمیگیرد پرورش روانی و عاطفی کودک است.[vi] این در حالی است که خود زنان امروزه به این باور رسیدهاند که تنها راه و کلید نجات از این جهنم به وجود آمده، آرامشی است که در زیر سایهی کانون گرم و صمیمی خانواده حاصل میشود. در یکی از نظرسنجیهایی که توسط مؤسسهی گالوپ انجام شده بود 78% زنان مورد مصاحبه، خانواده را مهمتر از اشتغال دانسته بودند.[vii] و در نظرسنجی دیگری از همین مؤسسه، افرادی که بر روی وابستگیهای دیرین و سنتی خانواده تأکید کرده بودند 94% بودند.[viii] در یک نظرسنجی دیگر توسط مجلهی گلوب اند میل، 76% زنان معتقد بودند که اشتغال زنان باعث قربانی شدن آرامش و آسایش فرزندان شده است.[ix]
سلب امنیت و آسایش اجتماعی زنان
از دیگر واقعیات جامعهی مدرن و توسعهیافته در زندگی زنان، افزایش آمارهایی است که نشان از مختل شدن امنیت اجتماعی برای زنان در جامعه است. آمارهایی که حکایت از بروز جرایمی نظیر تجاوز و تعرض به زنان، اذیت و آزارهای کلامی، روانی و جسمی و... دارند. بنا بر گزارشی که خبرگزاری راشا تودی منتشر کرده است در هر دقیقه 1/3 زن آمریکایی مورد تجاوز واقع میشود. تمام این تجاوزات، تجاوز به عنف است و با این حساب در هر ساعت ۷۸ زن، در هر روز ۱۸۷۱ زن و در هر سال ۶۳۸ هزار زن مورد تجاوز قرار میگیرند.[x] همچنین به گزارش موسسه RAINN، قریب به ۶۰ % از تجاوزات جنسی هرگز به پلیس گزارش نمیشوند و طی ۱۳ سال گذشته، چهار میلیون و دویستهزار نفر در آمریکا قربانی تجاوز جنسی شدهاند.[xi]
***
موارد فوق صرفاً نمونههایی بود دربارهی زندگی زنان پس از تحقق بسیاری از آرمانهای پیشرفت و ترقی. ممکن است موارد گفته شده مورد مناقشه و تردید قرار گیرد، اما آنچه قابل تردید نیست این است که زنان امروز در جوامع مختلفی که آرمانهای توسعه را برای آنان در سطوح مختلف محقق کردهاند، از زندگی خود رضایت ندارند. پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که چرا نزدیک شدن به آرمانهای توسعه و پیشرفت، نزدیک شدن زنان به سعادت و رضایتمندی از زندگی را بهدنبال نداشته است؟ اکنون دنیای مدرن و جوامع توسعهیافته برای به سعادت رساندن زنان چه تصویری از آینده را ترسیم میکنند؟ اساساً آیا توسعه ظرفیت و امکان به فعلیت نرسیدهای دارد که بتواند به کمک آن آیندهای امیدوارکننده برای زنان ترسیم کند؟ و به تعبیر سادهتر، از دیدگاه گفتمان توسعه، اگر کدام آرمان محقق بشود، زنان سعادتمند خواهند شد؟ مفروض بر اینکه تصویری خوشایند از آینده از سوی گفتمان توسعه برای زنان قابل ارائه باشد و هنوز ظرفیتی باقی مانده باشد، چه دلیلی وجود دارد که آن تصویر نیز به سرنوشت آرمانهای آغاز دورهی مدرن دچار نشود؟ آرمانهایی که بسیاری محقق شد اما سعادت و رضایتی در پی نداشت.
*کارشناسی ارشد جامعهشناسی انقلاب اسلامی از دانشگاه شاهد
[i]- داوري اردکاني، رضا (1384) رسالهاي در باب سنت و تجدد، تهران: ساقي
[ii]- زاکس، ولف گانگ (1377) نگاهي نو به مفاهيم توسعه، ترجمه فريده فرهي، تهران: مرکز
[iii]- پرتال جامع وزارت علوم، تحقيقات و فناوري
[iv]- Stolba, Christine. (2002) ,"OvercomingMotherhood: PushingtheLimitsofReproductiveChoice". PolicyReview.
[v]- Edwards&DavidH(1991). MarriageandFamily: RadicalDeparturessince1960. London: Rutledge.
[vi]- گاردنر، ويليام. (1388). جنگ عليه خانواده. ترجمهي محمدي، قم: دفتر مطالعات و تحقيقات زنان.
[vii]- نظرسنجي گالوپ در فوريه 1989
[viii]- نشرسنجي گالوپ در اوت 1990
[ix]- مجلهي گلوب اند ميل 5 نوامبر 1991
[x]- خبرگزاري راشا تودي، مارس 2008 به آدرس http: //rt. com/usa/news
[xi]- گزارش منتشرشده در سايت مؤسسه به تاريخ 3 جولاي 2010 به آدرس www. rainn. org/statistics
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.