علوم اجتماعی چرا به بحث در مورد Lifestyleرو آورده است؟ چرا کتابها و پایاننامهها در این موضوع ناگهان افزایشی چشمگیر داشته است؟ در مفهوم سبک زندگی در علوم اجتماعی باید تأمل فراوان کرد و اگر این تأمل نباشد، معلوم نمیشود که مراد ما از بررسی سبک زندگی چیست.
اما نوع دیگری از ادبیات سبک زندگی وجود دارد که باید به آن نیز توجه خاص مبذول داشت، فراگیرشدن این موضوع در بین مردم و پیگیری آن توسط اقشار جامعه هرچند بیارتباط با طرح این مفهوم در علوم اجتماعی نیست، اما پدیدهای متمایز است. کافیست Lifestyleرا در اینترنت جستوجو کنیم، آنوقت با انبوهی از سایتها مواجه میشویم که اختصاصاً به این موضوع میپردازند. سایتهای بزرگی مانند Yahooو MSNبرای این منظور، بخش جداگانه قرار دادهاند و حتی بنگاه خبری BBCنیز بخش خاصی به همین عنوان دارد و در آنها از غذا، مد، زیبایی، ماشین، سلامت و انتخاب شریک گرفته تا حیوانات خانگی بحث میشود و آخرین مدلها و متدها به بیننده عرضه میشود. توجه این سایتها به Lifestyleنمایانگر علاقه و کشش این موضوع در بین مردم است و این امر موجب میشود تا برای Lifestyleعرصهای خارج از علوم اجتماعی نیز قائل شویم و این پرسش را مطرح کنیم که مخاطبین این مباحث بهراستی به دنبال چه هستند؟
1- یکی از مناقشههای عمدهی جامعهشناسی معاصر در حال حاضر این است که مفهوم طبقهی اجتماعی قدرت تبیین خود را از دست داده است. بهعبارت دیگر گروهبندیهای مبتنی بر فعالیتهای تولیدی، شغل و موقعیت اقتصادی نمیتوانند تشابه و تفاوت را در خصوصیات اجتماعی، رفتاری و اعتقادی توضیح دهند. به همین خاطر امروزه جامعهشناسی توجه خود را از حوزهی تولید به حوزهی مصرف و از تحلیل ساختاری و کارکردی به تحلیلی معطوف کرده است که نقش بیشتری به عاملیت و فرایندهای تأملی در برساختن هویت به ما میدهد.از این رو میتوان نتیجه گرفت که مفهوم Lifestyleبدیل و رقیبی برای مفهوم طبقهی اجتماعی است. اگر رفتارهای مصرفی و نگرشهای هنجاری به مصرف (به جای ساختار اجتماعی تولید و جایگاه فرد در این نظام تولید) شالودهی هویتهای اجتماعی محسوب شود، آنگاه مفهوم اصلی و کلیدی Lifestyleاست که همراه با مفاهیم مرتبط با خود مثل ذوق و قریحهی مصرفگرایی و فرهنگ مصرف و فراغت، تبدیل به یکی از شاخههای اصلی جامعهشناسی فرهنگ، روانشناسی اجتماعی و جامعهشناسی پستمدرنیسم میشود.2
2- افلاطون برای درک واقعیت مسیر را اینگونه ترسیم کرد: دیالکتیک صعودی: رسیدن از واقعیت انضمامی به واقعیت انتزاعی؛ دیالکتیک نزولی: رسیدن از واقعیت انتزاعی به واقعیت انضمامی. افلاطون دیالکتیک صعودی را بهخوبی توضیح داد ولی در توضیح دیالکتیک نزولی، آنچنان که شایسته بود موفق نشد و این بحث همچنان باقی است که چگونه از یک سری مفاهیم انتزاعی به واقعیت انضمامی برسیم. برخلاف رویکردهای کلاسیک در جامعهشناسی که به دنبال ساختن و پرداختن خوب به واقعیتهای انتزاعی هستند، رویکرد مطالعات فرهنگی عطای مفاهیم انتزاعی را به لقای واقعیت انضمامی بخشید و بیان کرد که بهجای این همه مفهومسازی انتزاعی که نهایتاً در واقعیت با مشکل تطبیق آن مواجه هستیم از ابتدا با واقعیت انضمامی شروع میکنیم. حاصل این نقطهنظر را میتوان در توجه به بحثهای Lifestyleمشاهده کرد.
3- مانهایم برای آنکه نشان دهد که چرا بحث جامعهشناسی معرفت در نسل او سر برآورده است بیان میدارد که آدمی فقط هنگامی از مشاهدهی مستقیم چیزها به ملاحظهی روشهای اندیشیدن روی میآورد که امکان شرح و بسط مستقیم و مستمر مفاهیم مربوط به چیزها و موقعیتها در برابر کثرات تعریفهای از بنیاد متباین، از بین رفته است و مدعی است که این توانایی را کسب کردهایم که دقیقتر از آنچه از یک تحلیل کلی و صوری برمیآید، تمیز دهیم که درست در کدام موقعیت اجتماعی و فکری اینگونه تغییر جهت توجه از چیزها به عقاید و نظریات و از آنجا به انگیزههای ناآگاهانهی اندیشه باید ضرورتاً روی دهد.3 و در ادامه با اهمیتترین عوامل اجتماعی را که وحدت نظام فکری را دچار خدشه میکنند بر میشمارد و نتیجه میگیرد که فروپاشی انحصارگری فکری کلیسا موجب شد که غنای فکری و معنوی بیمانندی ناگهان شکوفا شود؛ اما در عین حال باید فروپاشی سازمانی کلیسای موحد را ناشی از این واقعیت بدانیم که اعتقاد به وحدت و ماهیت سرمدی اندیشه ـکه در روزگار کلاسیک باستان بر آن پافشاری شده بود- از نو متزلل گردید و خاستگاههای اضطراب شگرف عصر کنونی به این دوره برمیگردند.4 بهعبارت دیگر چون هیچ چتر واحدی که بر فکرها سایه بیندازد وجود ندارد لاجرم بحث و جدل در باب معرفت را باید به زمینهی اجتماعی آن ارجاع داد. حال مسئله اینست که بررسی Lifestyleدر علوم اجتماعی همچون بحث مانهایم ناشی از کثرات در این حوزه است یا وحدتی عجیب بین اجزای Lifestyleما را حیرتزده کرده است؟
4- وبر کوشید تا در این از هم گسیختگی قلمروها و اینکه دیگر از اخلاق و زیباییشناسی جهانوطن کانت خبری نیست با جدایی فکت و ارزش در علم حداقل جای پای علم را محکم کند، حتی با وجود اینکه میدانست که علم راجع به هستها بحث میکند و نمیتواند مانند اخلاق دربارهی بودها صحبت کند (و برای توضیح آن بین استاد دانشگاه و رهبر تمایز قائل میشود) و به همین دلیل خود نیز ناگزیر شد برای ترسیم آینده از تعبیر قفس آهنین استفاده کند. بعد از وی دو اردوگاه بزرگ پوزیتیویسم و پوزیتیویسم منطقی این مسیر را دنبال کردند که علم فارغ از ارزش است. اما فیلسوفان علم مابعدتجربهگرا نشان دادند که علم فارغ از ارزش، افسانهای بیش نیست و فایرابند بیان کرد: هرچه را که گمان میبرید ربطی به تحقیق ندارد و یا نباید داشته باشد نام ببرید، اعم از آنکه زمینهی اجتماعی و عقاید مابعدالطبیعه باشد یا خلبازیهای شخصی؛ و من به شما مواردی را نشان خواهم داد که در تحقیقات دانشمندان این عوامل ذیمدخل هستند.کوششهای این فیلسوفان نشان داد که ارزشها و عوامل غیرمعرفتی در علم تأثیرگذارند و به همین خاطر باید بهخوبی در سبکزندگی تأمل کرد که این یا آن سبکزندگی چه ارزشهایی را با خود بههمراه دارد؟
5- ما در عصری زندگی میکنیم که نیچه 125 سال پیش مرگ خدا را در این تمدن اعلام کرد، اشپنگلر 92سال قبل، از زوال این تمدن سخن راند و هایدگر حدود 70 سال پیش پایان فلسفه را عنوان کتاب خود نهاد. و از طرف دیگر این غرب است که با سرعتی عجیب هر آنچه در قوه دارد به فعل تبدیل میکند و همهچیز و همهکس را چنان در خود مستحیل میکند که حتی امر بر خود طرف هم مشتبه میشود که من و تمام آدمیان از روز ازل به همینگونه بودهایم و تا ابد نیز همینطور خواهد بود. اما هایدگر با نگرش تاریخی به وجود، بیان کرد که در دوران پیش از افلاطون، اشیا و امور به صورت محصول آدمی و طبیعت ظهور میکردند و وقتی آدمیان به دریافتشان موفق میشدند، قدرشان را میدانستند.
نحوهی عمل مسیحیان در واقع تجسم این درک بود که همهچیز آفریده شده است که پیروان مسیح بتوانند با نظرکردن در دنیا، به طرح و مشیت خدا پیببرند. بعد ما با درک جدیدمان از هستی وارد صحنه شدیم، بهعنوان مشتی سوژه (فاعل شناسایی) و دارای امیال، که خواهشهایمان را باید اعیان (موارد شناسایی) و اشیاء برآورده کنند. وی معتقد است که حتی اخیراً درک ما این شده که همهچیز از جمله خود ما، صرفا منابعی شدهایم برای حداکثر بهرهوری. انسان به وجود آمده است که بهرهبرداری کند و بهرهبرداری میکند که به این بهرهبرداری تداوم بخشد. هیچ غایتی ورای این دور باطل وجود ندارد. انسانها در این گردونه به تهوع دچار شدهاند اما دستاویزی ورای آن ندارند که خود را از آن بیرون بکشند. (هایدگر بر این عقیده سخت راسخ است که اضطراب آدمی در دنیای امروز به درکی مربوط میشود که انسان در عصر جدید از مفهوم وجود دارد.) در واقع امروزه خدایان به پای خدای من شناسا قربانی میگردند و درک ما از هستی کمکم هر درک دیگری را از هستی از بین میبرد. ولی نکته مهمتر آنست که این درک تکنولوژیک ما از هستی به نقطهای رسیده که دیگر هیچ رهنمودی برای عمل به دست نمیدهد؛ بهعبارت دیگر، ارزش قابل اعتنایی وجود ندارد که به زندگی معنا بدهد و ما در گردونهی تهوعآور مهارکردن و زمام امور را به دستگرفتن، گرفتار شدهایم و از این اضطراب مهمتر و عمیقتر، اضطراب مرگ است که از همه وحشتناکتر است. انسان امروز ناگهان بدون آنکه خود بخواهد به این جهان پرتاب شده است و سپس بدون آنکه خود بخواهد از این جهان خواهد رفت و بدینسان به دنیاآمدن امروزه آغازِآغاز و از دنیارفتن پایانِپایان است. از این منظر سبکزندگی شاید مرهمی بر دردها و اضطرابهای بشر امروز است تا در این صورت متنوع و رنگارنگ پردهای از غفلت، میان او و گردونهای که در آن گرفتار آمده است کشیده شود.
6- هرچند که وقتی کانت قلمروهایی برای علم، اخلاق و زیباییشناسی قائل شد و به همین مناسبت آنها را در سه کتاب سنجش خرد ناب، سنجش خرد عملی و سنجش حکم توضیح داد، تلاش کرد تا برای اخلاق و زیباییشناسی در دنیای مدرن فضایی باز کند و آنها را از دام عاطفهگرایی برهاند، ولی نفس همین جدایی بین قلمروها نشان داد که میتواند بین این سه وحدتی نباشد و همین امر موجب شد که وبر با جیمز میل همنظر باشد که اگر از تجربهی صرف آغاز کنیم به چندخدایی میرسیم و این چندخدایی یعنی از وحدت خارجشدن این سه قلمرو در مدرنیته، و این یعنی آنکه ممکن است چیزی مقدس باشد، اما زیبا و یا علمی نباشد و در عین حال ما آن را امری عادی بدانیم. مثلاً ما فیلم مختارنامه را بهعنوان امری اخلاقی میبینیم ولی در عین حال برایمان عجیب نیست که دقیقاً بعد از آن به بررسی اسناد علمی و تاریخی موضوع بپردازند و کسانی هم از این سخن بگویند که فلان لوکیشن زیبا نبود و فلان بازیگر خوب بازی نکرد؛ در حالیکه در زیستجهان سنتی همه تعزیه را بهعنوان امری اخلاقی و دینی میدیدند و برای کسی مسئله نمیشد که چرا یک مرد باید نقش زن را ایفا کند و تعزیه زیبا بود چون اخلاقی بود. (وبر این برداشت را از نیچه و قبلتر از آن از شارل بودلر گرفته است.) پس در این زمانه باید شاهد کثرت مدها و تیپهای گوناگون باشیم کما آنکه همینگونه است و دیگر آنکه نباید سادهانگارانه انگاشت که اگر سبکزندگی دینی نیست پس معنوی، اخلاقی، علمی و یا زیبا هم نیست و ممکن است سبکهای زندگی، کاملاً معنوی، اخلاقی و زیبا باشند ولی دینی نباشند و این از آن جهت حائز اهمیت است که ممکن کسانی را که دغدغهی دینی دارند و به دنبال سبک زندگی دینی میروند به بیراهه ببرد.
پی نوشت:
1- دانشجوی کارشناسی ارشد جامعهشناسی دانشگاه تهران
2- حسن چاوشیان تبریزی، 1386، سبک زندگی و هویت اجتماعی، پاپان نامه دکتری چاپ نشده، دانشگاه تهران.
3- کارل مانهایم، ایدئولوژی و اتوپیا، مترجم فریبرز مجیدی، انتشارات سمت، تهران، 1380: 41
4- همان: 48
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.