1
فوکو دیدگاه خود دربارهی تاریخ را بهطور مشخص، در مقالهی «نیچه، تبارشناسی و تاریخ» از طریق بازتفسیر و تدقیق مفاهیم «تبارشناسی» و «تاریخ واقعی» نیچه توضیح میدهد.
در واقع او مفهوم تاریخ خود را بر هستیشناسی نیچهای (هستیشناسی نیروها، پیشامد و گسست) بنا میکند و «تبارشناسی» را نگاشتن چنین تاریخی میداند. در دیدگاه نیچهای از آنجا که هیچ امر بیزمان و ثابتی وجود ندارد، همهچیز در تاریخ و زمان معنا پیدا میکند و هستی، چیزی نیست جز «تاریخ هستی». «شوند» بیوقفهی نیروها به جهانهای موجود شکل میدهد و در نتیجه تاریخنگاری این «شوند»، همان هستیشناسی است و هر عقیدهای دربارهی هستی در واقع عقیدهای در باب تاریخ است. اهمیت تاریخ در دیدگاه فوکو از همین مسئله نشأت میگیرد که تاریخ، صرفاً نه بیان توالی رویدادهایی سیاسی و اجتماعی در یک خط سیر ممتد و علّی، که معنا و ارزیابی هر پدیده و رویداد را نیز دربر میگیرد. پرداختن به اکنون، در حقیقت پرداختن به تاریخ است. چرا که اکنون چیزی نیست جز «تاریخ اکنون». ماهیت هر پدیده، تاریخی است که بر آن پدیده گذشته است. تاریخی که پدیده یا رویداد، در دل آن به وجود آمده و مدام تغییر کردهاند. به همین دلیل است که فوکو ادعا میکند: تبارشناسی، «نگارش تاریخ اکنون است» (فوکو 1387، 43).
«گذشته» برای فوکو تنها در سایهی «اکنون» معنا مییابد. گذشته چیزی نیست جز توالی گسستهی معناهایی که یک پدیده یا رویداد در طول زمان، متحمل شده است. گذشته، ستیزهی نیروهایی است که به یک پدیده، شکل میدهند، فرایند استیلا و منقاد شدنشان، ورود نیروهای جدید و شکلگیریهای جدید. به این معنا گذشتهی یک چیز، «تبار» آن چیز است. نسبی که از نیروهای شکلدهندهاش میبرد و تاریخی که بر آن میگذرد. گذشتهای که تنها در نسبت با اکنون، و ترکیب نیروهای یک پدیده معنا پیدا میکند. برای فهم بهتر تاریخ یا گذشته از دیدگاه فوکو، باید به خصوصیات «تاریخ واقعی» (تاریخی که نیچه آن را در برابر تاریخ سنتی و متافیزیکی قرار میدهد) آنگونه که فوکو آن را درک و تفسیر میکند، پرداخت. به همین منظور به شرح قطعاتی از مقالهی «نیچه، تبارشناسی و تاریخ» میپردازیم تا از خلال آن به خصوصیات تاریخ واقعی از دیدگاه فوکو دست یابیم.
2
«تمایز تاریخ "واقعی" با تاریخ تاریخنگاران در این است که تاریخ واقعی بر هیچ چیز ثابتی تکیه نمیکند... هر تکیهگاهی برای رو کردن به تاریخ و درک آن در تمامیتش و هر آنچه امکان ترسیم دوبارهی تاریخ بهمنزلهی حرکتی صبورانه و پیوسته را میدهد، همه را باید بهطور منظم در هم شکست» (فوکو 1390، 159)
یکی از مشخصات اصلی تاریخ از دیدگاه فوکو، زمانمندی کل هستی است. اینکه هیچ امر ثابت و غیرِقابلتغییری در هستی وجود ندارد. در واقع او به تبع هراکلیتوس و نیچه معتقد است که هیچ ایده یا امر بیرون از تاریخ و بیزمانی که با تکیه بر آن بتوان تاریخ را در تمامیتش درک و ترسیم کرد، موجود نیست. ایدهی «شوند»، ایدهای کهن در تاریخ تفکر است. این ایده که اولین بار به دست هراکلیتوس مدون شد از طریق نیچه به فلسفهی فوکو وارد شده است. اشیا و رویدادها حتی زمانی هم که ثابت به نظر میرسند، جملگی در حال تغییر و تحولند. ثبات امری نسبی است که به ظاهر چیزها مربوط است. گرچه سرعت تغییر و شوند چیزها همیشه یکسان نیست اما هر چیز، از آنجا که زمانمنداست، همیشه در حال تغییر است. زمان در ذات خود، مجموعهای از نهفتگیها و امکانات بالقوه است که تنها تعدادی از آنها امکان تحقق مییابند.
هستی، آن وجهی از زمان است که بالفعل میشود و امتداد مییابد و در این فرایند جهان اطراف ما را میسازد. اما این ساختهشدن یک بار برای همیشه نیست و زمان دائماً نهفتگیهای جدیدی را بالفعل میکند. در واقع هستی، مدام در تغییر و سیلان است. تاریخ واقعی، تاریخ هستی به منزلهی «شوند» است. هراکلیتوس میگفت: «همه چیز در سیلان است و هیچ چیز ساکن نمیماند. همه چیز در گذر است و هیچ چیز ثابت نیست» (فیلیپ ویل رایت 1390، 75). هیچ چیز در هستی نیست که وارد این شوندِ جاودان نشود. امر ثابتی بهعنوان «ذات» یا «جوهر» در کار نیست که از ابتدا وجود یا قرار داشته باشد و سپس تاریخ و زمانی بر آن گذشته باشد. باید ایدههای افلاطونی را کنار گذاشت. شدن و در نتیجه زمان، بیآغاز و بیپایان است و نمیتوان چیزی را پیش از زمان مفروض گرفت و جوهری ثابت برای چیزها قائل شد: «اگر جهان هدفی داشت، تا کنون به این هدف رسیده بود.... اگر جهان میتوانست حتی یک لحظه از حرکت بازبماند و "هستی"ای داشته باشد، اگر در کل شدن در مسیر خود برای یک لحظه توانایی "بودن" را داشت، باید کل شدن بسیار پیشتر از اینها به پایان رسیده بود» (نیچه 1968، 1062).
ماهیت هر چیز، تاریخ آن چیز است: نقابهایی که در طول زمان به آن چیز معنا دادهاند و آن را تحت سلطه درآوردهاند. نقابهایی که پشتشان چیزی وجود ندارد که خارج از زمان باشد: «اینکه یک حالت تعادل به هیچ صورت حاصل نمیشود، دلیلی است بر اینکه چنین حالتی امکانپذیر نیست». «بیزمانی را باید کنار گذاشت» (نیچه 1968، 1064). تاریخ سنتی یا متافیزیکی همواره در تسخیر امری فراتاریخی بوده و توسط آن معنا و در نتیجه پیوستگی مییافته است. اما تاریخ هستیای که ذات آن شوند بیوقفه و محض است، نمیتواند معنای خود را از امری فراتاریخی بگیرد. چرا که چنین چیزی وجود ندارد. هیچ چیز، حتی انسان، احساسات و غرایزش، صلب و ثابت نیست، تنها به این دلیل ساده که برای زمان نمیتوان آغاز و بیرونی در نظر گرفت. تاریخ باید همهچیز را بهطور نظاممندو فراگیر وارد «شوند» کند. ما با تاریخی از چیزها روبهرو هستیم که تاریخ تغییر است و این تغییر، مسئلهای عرضی و ثانوی نیست بلکه شکلدهنده و آفرینندهی هستی است. حتی تاریخنگار و دیدگاهی که او برای نوشتن تاریخ انتخاب میکند، جزئی از فرایند شوند است. بر این بستر است که فوکو میگوید: «تاریخ با شدتها و ضعفها و غضبهای پنهان و التهابهای عظیم تبآلودش و نیز با ایستهایش، خودِ بدنِ شوند است. باید اهل متافیزیک بود تا در مثالیتِ دوردستِ خاستگاه، روحی را برای این بدن جستوجو کرد» (فوکو 1390، 149).
3
«پدیداری، ورود نیروها به صحنه است. هجوم آنهاست، خیزشی که نیروها از پشت صحنه به روی صحنهی نمایش میجهند» (فوکو 1390، 154).
اگر پدیداری یا پیدایش هر چیز در واقع «ورود نیروها به صحنه» است، پس میتوان نتیجه گرفت که چیزها را نیروها و در نسبت قرارگرفتن آنها با یکدیگر به وجود میآورند. در هستیشناسی نیچهای به تبع هستیشناسی مکانیک نیوتنی، نیروها، شکلدهندهی جهانند و چیزی غیر از نیروها وجود ندارد (نیچه 1968، 618). سیلان و شوند، در حقیقت، حرکت بیوقفه و بیهدف نیروهاست. حرکتی که باعث برخورد، ستیزه و «در نسبت قرار گرفتن» نیروها میشود. این نیروها و تأثیرات آنها بر هم هستند که جهان قابل ادراک را میسازند. صورت هر پدیده یا رویداد، حاصل صورت یا نقشهای است که ارتباط این نیروها با یکدیگر به وجود میآورد. فوکو این نقشه را «نمودار» میخواند (فوکو 1387، 255).
نیروها در فیزیک با کمیتشان مشخص و متمایز میشوند، اما نیچه بر خلاف مکانیک نیوتنی علاوه بر اصل «کمیت»، «کیفیت»هایی را نیز به نیروها نسبت میدهد. به عقیدهی نیچه کمیتهای متفاوت، سازندهی کیفیات و ماهیتهای متفاوتاند و دو نیرو با کمیتهای متفاوت، کیفیتهایی متمایز دارند. در واقع کیفیت چیزی نیست جز «تفاوت در کمیت» (همان، 565). تفاوت در کمیت قابل تقلیل به خود کمیت نیست و در نتیجه، هر نیرو به تناسب و در ارتباط با کمیتی که دارد، کیفیتی متمایز از نیروهای دیگر مییابد. اما از آنجا که کیفیت امری است که در نسبت با نیروهای دیگر تعیین میشود (تفاوت در کمیت) و نیروی بدون کیفیت قابل ادراک نیست، واقعیتی که ما درک میکنیم همیشه نسبتی از نیروهایی است که با هم در رابطهاند و در نتیجه، جهان واقع، ساختهشدهی کیفیت نیروها، یعنی تفاوت در کمیت آنهاست.
هر رویداد و پدیدهای، مخلوق «در ارتباط قرار گرفتن» تعدادی نیروست که در برخورد و استیلا یافتنشان، نموداری تشکیل میشود که بهوجودآورندهی جهان واقع است. در حقیقت، شوند هستی، شوند نیروهاست. این نیروها هستند که مدام در حرکتند و در برخوردشان با یکدیگر و تأثیری که بر هم میگذارند، صورتهایی را تشکیل میدهند که رویدادها را میسازد و به آنها معنا میدهد. معنای هر رویداد را نیرو یا نیروهایی که در این نسبت تسلط یافتهاند، تعیین میکند. در نتیجه، تاریخ هر رویداد یا پدیده، تاریخ نیروهایی است که به آن پدیده شکل داده، در آن استیلا یافته و به آن معنا بخشیدهاند. در دیدگاه فوکو، هر پدیده یا رویداد، به وسیلهی نیروهای شکلدهندهاش تفسیر و ارزیابی میشود و تاریخ واقعی، تاریخ «در نسبت قرار گرفتن» نیروهاست؛ تاریخ ستیزهها و استیلاها. باید یک رویداد را «همچون نسبت نیروها که وارونه میشود درک کرد،... استیلایی که تضعیف میشود، خود را شل میکند، خود را مسموم میکند، و استیلایی دیگر که نقابزده وارد میشود. نیروهایی که در تاریخ عمل میکنند، نه تابع یک تقدیرند نه تابع یک سازوکار، بلکه تابع اتفاق مبارزهاند» (فوکو 1390، 160). تاریخ هستی، تاریخ ستیزهی نیروهای در سیلان است.
4
«سنتی تمامعیار (الهیاتی یا عقلباورانه) از تاریخ وجود دارد که گرایش دارد رویداد تکین را در یک پیوستگی ایدهآل ـحرکت غایتمندیا توالی طبیعیـ حل کند. تاریخ «واقعی» رویداد را در یکتایی و شدتش از نو ظاهر میکند» (فوکو 1390، 160).
هیچ قانونی ناظر بر برخورد و «در نسبت قرار گرفتن» نیروها با یکدیگر وجود ندارد. قانون حاکم بر شوند، بیقانونی یا پیشامد است. نیروها در سیلان بیوقفه و بیغایتشان با یکدیگر وارد رابطه میشوند و پدیدهای را شکل میدهند و میسازند. ورود نیروها به این یا آن رابطهی خاص، کاملاً مبتنی بر پیشامد است. نیروها در درون خود بهصورت پیشینی غایت و هدفی ندارند. هیچچیز آنها را به سمت برقراری این یا آن نسبت خاص، هدایت نمیکند. «در ریشهی آنچه میشناسیم و هستیم، به هیچ رو حقیقت و هستی وجود ندارد، بلکه بیرونگی پیشامد وجود دارد» (همان، 151). در نتیجه در کنه هر پدیده یا رویداد، نه هدف و غایتی از پیش تعیینشده و معلوم، که تنها سلسلهای از پیشامدهایی وجود دارد که هیچ نیرویی خارج از شوند، آنها را هدایت نمیکند.
نتیجهای که فوکو از این مسئله میگیرد، نقشی اساسی در دیدگاه او به تاریخ ایفا میکند: اگر هر رویداد مبتنی بر پیشامد و صورتبندیشده توسط آن است، پس هر رویدادی یکتا و تکین است و ارتباطی به رویدادها و پدیدههای دیگر ندارد. در نتیجه تاریخ نه یک خط سیر پیوسته و ممتد، بلکه یک مجموعهی درهم و برهم از رویدادهایی است که در شدت و نوع، منحصربهفرد و یگانهاند. هیچ امر فراتاریخیای وجود ندارد که پیوستگی رویدادها را در یک سیر خطی تأمین و تضمین کند. هر رویداد، برساختهی نسبتی از نیروهاست که بهصورت تصادفی با هم وارد رابطه شدهاند و به همین دلیل، هر رویداد، مشخصات خاص خود را دارد. مشخصاتی که با هیچ رویداد دیگری قابل مقایسه نیست و در یک امتداد قرار نمیگیرد. تاریخ واقعی تاریخ گسستهاست. هستی انباشتگی رویدادهای تکین است، رویدادهایی که بر حسب پیشامد بالفعل شدهاند و همواره بر بستری از نهفتگیها و سیلان بیوقفه قرار دارد. هر نمودار نیرو (شکلی که نیروها در نسبتشان با یکدیگر میسازند) پدیدآورندهی جهانی است که پرداختن به آن طبق منطق و روشی جداگانه و یکه انجام میپذیرد.
تاریخنگار باید نقاط شدت و ضعف نیروها را دریابد و تاریخ را نه بر حسب توالی و پیوستگی و رابطهی علّی که بر حسب پیشامد و تکینگی و گسست بنویسد. دورانهایی که فوکو در بررسیهایش به آنها میپردازد، دورانهای یگانه و منحصربهفردند که هر کدام توسط نموداری تکین شکلگرفتهاند و پیوستگی و ارتباطی بین آنها وجود ندارد. برای فوکو تاریخ در گسستهایش اهمیت مییابد. تاریخ بهمنزلهی فضایی مملو از رویدادهای تکین و نه تاریخ بهمنزلهی خطی پیوسته که رویدادها در پی رسیدن به غایت و هدفی از پیش معلوم در ارتباطی ایدهآل با یکدیگر قرار دارند. «نیروها بهمنزلهی شکلهای متوالی یک نیت آغازین ظاهر نمیشوند و چهرهی یک نتیجه را نیز به خود نمیگیرند. این نیروها همواره در پیشامد تکین یک رویداد ظاهر میشوند» (همان، 160). تاریخ واقعی یا تبارشناسی، رسم نمودار نیروهای هر رویداد و فهم روند عملکرد نیروهایی است که در آن رویداد مسلط شدهاند یا تحت سلطه قرارگرفتهاند. تاریخ واقعی تاریخ ستیزهها و استیلای نیروها در رویدادهای گوناگون و گسسته است.
5
«این تاریخ واهمهای ندارد که دانشی چشماندازنما باشد. تاریخنگاران در پی آنند که تا حد ممکن، آنچه را که ممکن است در دانششان، افشاگر مکانی باشند که از آن مینگرند، لحظهای که در آن هستند، جانبی که میگیرند و اجتنابناپذیری شور و هوسشان را محو کنند. حس تاریخی آنگونه که مورد نظر نیچه است، خود را چشماندازنما میداند و نظام بیعدالتی خود را انکار نمیکند. حس تاریخی از زاویهای معین مینگرد و عزمی راسخ دارد به ارزیابی کردن، به آری و نه گفتن، به دنبال کردن همهی رد و اثرهای زهرها و یافتن بهترین پادزهر» (فوکو 1390، 162).
از آنجا که هر پدیده و رویدادی از «درنسبت قرارگرفتن نیروها» تشکیل میشود، لاجرم خود تاریخنگار، دیدگاه و روش آن نیز باید معلول نسبتی از نیروها باشند. نسبتی که همانطور که گفته شد، تکین و یگانه است. در نتیجه این نیروها هستند که دیدگاه و چشمانداز تاریخنگار را تعیین میکنند و تاریخنگار از زاویهای خاص و یکه، زاویهای که منحصر به خود و مکانی است که در آن قرار گرفته، تاریخ را مینگرد و مینویسد. هیچ نگاهی به تاریخ، بدون داشتن چشمانداز امکان ندارد. تلاش تاریخنگار سنتی برای پنهان کردن این چشمانداز، پیشاپیش با شکست مواجه خواهد بود.
تبارشناس، که تاریخنگار تاریخ واقعی است، میداند که خودش از زاویهی کدام نمودار و تحت استیلای کدام نیروها به تاریخ میپردازد. او میداند که در هر نگاهی به تاریخ و در نتیجه به هستی، بیعدالتیای وجود دارد. بیعدالتی یک چشمانداز خاص و حذف چشماندازهای دیگر. او موضع میگیرد و موضع خود را پنهان نمیکند. تبارشناس، مفسر تاریخ واقعی است و در استیلای نیروهای موجود در چیزها تأثیر میگذارد. او ارزیابی میکند و آری و نه میگوید. او به خشونت تفسیر واقف است: «اگر تأویل کردن تصاحب خشونتآمیز یا مخفیانهی نظامی از قاعدهها باشد که در خود معنایی ذاتی ندارد، و تحمیل سمت و سویی به این نظام قاعدهها، آن را تابع ارادهای جدید ساختن، آن را وارد یک بازی دیگر کردن و تابع قواعدی ثانوی ساختن، باشد، آنگاه شوندِ انسانیت، سلسلهای از تأویلهاست. و تبارشناسی باید تاریخ این سلسله تأویلها باشد» (همان، 157).
در واقع هر نگاهی به تاریخ، تفسیری از تاریخ است: تفسیری از یک تفسیر. تفسیری که وابسته به چشماندازی است که دیدگاه تاریخنگار و مفسر را شکل داده است. هر تفسیر، رویداد را بهگونهای جدید نشان میدهد و آن را وارد بستر و بازی جدیدی میکند. تفسیر به مثابهی نیرویی جدید در نسبت با نیروهایی که پدیده را شکل دادهاند، قرار میگیرد و پدیدهای تازه را رقم میزند. در نتیجه تاریخ واقعی نه تاریخی در خدمت «حقیقت» و «راستی» ـمفاهیمی که در واقع وجود ندارندـ که در خدمت چشمانداز و تغییر است. تاریخ واقعی، آفرینش دوبارهی رویدادهای گذشته، از طریق وارد کردن نیرو یا نیروهایی جدید به نمودار آنهاست: نیروهای تفسیر.
6
تاریخ سنتی، با قرار دادن رویدادها در یک توالی هدفمند و سیر علّی، وضعیت موجود و مسقتر را تنها وضعیت ممکن نشان میدهد. این وضعیت، از آنجا که یکی از دقایق علت و معلولی یک سیر فراتاریخی است، نمیتوانسته چیزی غیر از این باشد. در این دیدگاه، تغییر وضع موجود به نفع امکانات جدیدی که بالفعل نشدهاند، ناممکن و متناقض است. هر چه «هست» به دلیل حاکمیت قوانین ثابت علّی و ثبات و هدایت ایدهی بیزمان، به وجود آمده و در نتیجه نمیتوانسته و نمیتواند چیزی جز این باشد.
اما تبارشناسی، با استفاده از مفاهیم «شوند»، «نیرو» و «گسست»، این سیر خطی را برهم میزند. تبارشناسی، صبورانه و با دقت، در پی نیروهایی میگردد که یک پدیده را در یگانگی خودش شکل دادهاند. نیروهایی که استیلا یافتهاند و به آن پدیده در طول زمان، معناهای مختلف و در نتیجه کارکردهای مختلف بخشیدهاند و همچنین نیروهایی که در نسبتشان، استیلا نیافتهاند و منقاد شدهاند و امکان بخشیدن معنا و کارکردهای جدید به آن پدیده را به دست نیاوردهاند.
تبارشناسی، تاریخ امکانات نهفته است. تاریخ امکاناتی که همچون شبح، حول پدیدهای که بالفعل شده، قرار داشتهاند. نیروهایی که تا کنون فرصت بالفعل شدن و استیلا، نیافتهاند. تبارشناسی با استفاده از مفهوم «شوند»، امر بیزمانی که پیوستگی سیر تاریخی را تضمین میکند، در هم میشکند و بهجای پیوستگی، از خلال مفهوم «گسست» و «پیشامد»، ضرورت هر قانون ثابتی را از بین میبرد. تبارشناسی از مفهوم نیروها کمک میگیرد تا خود به مثابه نیرو یا نیروهایی جدید وارد بازی شود و نظم موجود نیروها را برهم زند و امکانات و نهفتگیهای جدید را محقق کند.
تاریخ واقعی، نه تاریخی سودمند برای «حقیقت» و «شناخت»، که تاریخی سودمند برای «زندگی» است. تاریخ واقعی، بیان امکانات نهفتهی زندگی و تلاش برای بالفعل کردن آنهاست. خشونت و شرارت تبارشناسی، قوانین صلب و ثابت وضعیت کنونی و ضرورت گریزناپذیر آن را نشانه رفته است. فوکو هرگاه به تاریخ میپردازد (در واقع او مدام در حال انجام این عمل است)، در پی رسم نمودار رویدادهای تکین، و از خلال آن، کشف امکانات بالقوهی نیروهایی است که در این نمودار وارد شدهاند. او با تحلیل و تفسیر هر پدیده یا رویداد کنونی و کشف نیروهایی که در طول تاریخ آن را ساخته و به آن معنا دادهاند، محدودیت و ضرورت آن پدیده را که ناشی از پیوستگی آن است، به بستری برای تحقق امکانات و نهفتگیهای تازه تبدیل میکند.
تبارشناسی نه تاریخ پیوسته و خطی چیزهایی که بودهاند و هستند، که تاریخِ فضایی انباشته از چیزهایی که میتوانستند و میتوانند بهگونهای دیگر باشند، است. تبارشناسی بیاعتبار ساختن هر ضرورتی و «بودن»ی به نفع نهفتگیها و «شوند» است. تاریخ واقعی، روایت نیست، بلکه آفرینش است. تبارشناسی، تاریخ اکنون است از آن جهت که میتواند تغییر کند و وضعیتی جدید بیافریند. تبارشناسی، کنش ستیزهجویی با تاریخ یادوارهای و خاطرات و آفرینش وضعیتهای جدید است. تبارشناسی خنثی نیست و دانش را برای حکمت و کشف حقیقت نمیخواهد. تبارشناسی کنشگر است و از خلال کشف تبار هر پدیده، وضع موجود آن را بر هم میزند و امکانات جدیدی برای «شدن» عرضه میکند.
7
با در نظر داشتن مفاهیم «شوند»، «گسست» و «نیرو»، ادعای اولیهیمان مبنی بر یکسان بودن تاریخ و هستی از دیدگاه نیچه و به تبع آن فوکو، روشنتر میگردد. هستیشناسی نیچهایـفوکویی، هستیشناسی «تفاوت» و نهفتگیهاست. هستیشناسی نهفتگیهایی که هنوز تحقق نیافتهاند، امکاناتی که هنوز بالفعل نشدهاند و چیزهایی که هنوز پدیدار نشدهاند. ماهیت این هستی، نهفتگی محض است و هستی، چیزی جز تاریخ این نهفتگیها نیست؛ تاریخ نیروها. چه آنها که استیلا یافتهاند و چه آنها که منقاد شدهاند. هر دیدگاهی راجع به هستی، باید دیدگاهی تاریخی باشد. دیدگاهی که در آن، شوند نیروها، ستیزهها، استیلاها و انقیادها، وضعیت موجود را شکل دادهاند و هیچ ضرورتی در ثبات و «بودن» وضع موجود بهعنوان تنها وضع ممکن وجود ندارد.
از آنجا که هیچ امر ثابتی از ابتدا مستقر نیست، بهجای آغاز یا «خاستگاه» یک چیز، باید از «تبار» آن، نیروهایی که به ارث میبرد و وضعیتی که بر آن بنا میشود، سخن گفت. به وجود آمدن یک چیز، در حقیقت، تغییری در آرایش نیروهای برسازندهی آن چیز است و در نتیجه در خاستگاه، تنها ستیزهی نیروها وجود دارد؛ تنها «تبار» وجود دارد. از آنجا که هیچ امر ثابتی از ابتدا مستقر نیست، بهجای آغاز یا «خاستگاه» یک چیز، باید از «تبار» آن، نیروهایی که به ارث میبرد و وضعیتی که بر آن بنا میشود، سخن گفت. به وجود آمدن یک چیز، در حقیقت، تغییری در آرایش نیروهای برسازندهی آن چیز است و در نتیجه در خاستگاه، تنها ستیزهی نیروها وجود دارد. تنها «تبار» وجود دارد و نه «جوهر». تاریخ واقعی، مبتنی بر هستیشناسی «پیشامد» و «گسست» است؛ هستیشناسی امکان، هستیشناسی آفرینش. تاریخ واقعی، دیدگاهی دربارهی «همهچیز» است؛ دربارهی «هستی».
منابع
- میشل فوکو؛ تئاتر فلسفه؛ ترجمهی افشین جهاندیده و نیکو سرخوش؛ تهران؛ نشر نی؛ 1390.
- میشل فوکو؛ مراقبت و تنبیه؛ ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده؛ تهران؛ نشر نی؛ 1387.
- فیلیپ ویل رایت؛ هراکلیتوس؛ ترجمهی فریدالدین رادمهر؛ تهران؛ نشر چشمه؛ 1390.
- FriedrichNietzsche; TheWillToPower; Tr. WalterKaufmann, R. J. Holingdale. Newyourk; Vintage; 1968.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.