کهنگی و نوبودگی
تفکیک و نسبت میان «انسان در حال توسعه» و «انسان توسعهیافته» قرابتهایی با تفکیک و نسبت جوامع انسانی به «جامعهی در حال توسعه» و «جامعهی توسعهیافته» دارد. بنابراین، کاربرد صفت «ترقیخواه» برای هر دو انسان فوق، صحیح نبوده و بخش قابل توجهی از واقعیت را نادیده میگیرد. انسان متجدد همهی امور را در حال تجدید میبیند و لحظهای از تلاش در جهت نوبودگی فروگذار نمیکند و این تلاش و کوشش فرد فرد ملت است که جامعهی متجدد را پدید میآورد. بدینجهت شاید بتوان از انسان، جامعه، بازار و مرام مدرن، به انسان، جامعه، بازار و مرام New یاد کرد. روی دیگر این نوبودگی، تجدید و تجدد؛ کهنگی، تکرار و تأخر است. از اینرو تجدد و انسان ویژهاش، با سنت و انسان ویژهاش سر ناسازگاری دارد و آن را کهنه و تاریخ مصرف گذشته میداند.
سکونت و سرگردانی
البته نحوهی نگرش و مواجههی انسان در حال توسعه و انسان توسعهیافته با تجدد و سنت نیز تفاوتهای چشمگیری دارد. انسان توسعهیافته در تجدد سکونت دارد و از این جهت از استقرار ویژهای برخوردار است. استقرار در جهان New اگرچه سستبنیاد است اما گونهای از سکونت است. مستأجری که از ضرورت حرکت دائمی آگاه است و به آن دلبستگی دارد، اگرچه بار بر دوش دارد اما آداب حرکت را دریافته و خود را با آن همآهنگ میسازد. اما انسان در حال توسعه در تجدد سکونت نمییابد و از این حیث از گونهای سرگردانی برخوردار است. و البته سرگردانی در جهان New بار گرانی است که به تعبیر دکتر داوری، جان را میفرساید.
جستوجوی نو در ویرانهها
انسان توسعهیافته آنگاه که از مواریث و سنتها و آیینهای خود دست میشست میدانست که راه بازگشتی وجود ندارد. او سختکوشانه از هزار سال حکومت کلیسا روی برگرداند و برای اینکه هرگز هوس بازگشت بدان دوره را در سر نیاورد، استعارهی سیاهی را برگزید و از قرون وسطی بهعنوان دوران تاریکی یاد کرد.
اما او به کجا میبایست بگریزد؟ مقصد بازگشت، اعماق تاریخ بود؛ جایی که افسانههایی دربارهی شکوه و عظمتش ـدر سینهی کسانی که هرگز مسیح (علیهالسلام) و مسیحیت را باور نکردندـ باقی مانده بود. فرار از کلیسا به یونان باستان مستلزم اکتشاف و استخراج میراث مبهم آبا و اجدادی بود، میراثی که در تلّی از خاک و خاطرات غوطهور بود. بدینسان شناخت دورهی باستان در دستور راهگشایان تاریخ جدید قرار گرفت و قطعهقطعه و ذرهذره آثار گذشتگان گردآوری شد و مثلاً داروین با استناد به چند جمجمه و تصاویر منتسب به غارنشینها، ایدهی تکامل نوع انسان از میمون را اعلام کرد و راه گریز انسان بریده از کلیسا را گشود.
نوبودگی و فلسفهی «تکامل»
انسان جدید در شرایطی متولد شد که فلسفهی «تکامل» را جایگزین فلسفهی «خلقت» کرد. اینکه داروین، شیطانپرست بود یا نبود، عرفان کابالا میدانست یا نمیدانست، از بازماندگان بنیاسرائیل که به موسی (علیهالسلام) ایمان نیاوردند بود یا از وارثان سامری، چه اهمیتی دارد؟ به هرحال، درست از همین لحظهی تاریخی بود که نوبودگی بهعنوان روح «تکامل» (فلسفهی حاکم بر جهان متجدد) جایگزین بندگی به عنوان روح «خلقت» (فلسفهی حاکم بر عالم دینی) شد. و در این حال دیگر اهمیتی ندارد که سقراط و افلاطون و ارسطو از تبار انبیا بودند یا از تبار شیاطین، مهم قرائتی از آنها بود که پس از هزار سال به تاریخ ارائه شد و مورد اجماع قرار گرفت.
تکاملگرایی و سیر خطی تاریخ
نوبودگی، روح حاکم بر فلسفهی تاریخی تکامل است و مطالعهی فرآیندهای جاری عالم مدرن در سطوح فردی و اجتماعی، سبب پیدایش تکاملگرایی شده است. پس تکاملگرایی یکی از مکاتب مهم در شاخههای مختلف علوم انسانی سکولار است. تکاملگرایی مربوط به پیروان مکتبی است ـعمدتاً در قرن نوزده و اوایل قرن بیستمـ که تصور میکردند جوامع صنعتی مدرن به سمت تکامل حرکت میکنند و کشورهای غیرصنعتی لاجرم باید همان راه کشورهای اروپای غربی را برای رسیدن به توسعه، تکامل و خوشبختی طی کنند.
از مکتب تکاملی توسعه، دیدگاههای دیگری تحت عنوان نظریهی مراحل رشد و نظریههای نوسازی نیز انشعاب کردهاند. در این رویکرد، جوامع به دو دستهی سنتی و مدرن طبقهبندی شده و فرض بر این است که حرکت همهی جوامع به سمت غربی شدن، امری حتمی است. نهایتاً دیدگاههای مارکسیستی نیز مبتنی بر همین منظر تکاملگرایانه، جهان را تفسیر مینمایند، با این تفاوت که جوامع را حدفاصل فئودالی و سرمایهداری قرار میدهند و حرکت از کمون اولیه به ثانویه را اجتنابناپذیر میدانند.
عقل نو و تقلیل گذشته به جسم و جسد
یکی از تفاوتهای انسان و جامعهی توسعهیافته با انسان و جامعهی در حال توسعه و به یک معنا بدون تاریخ، در نحوهی مواجهه با گذشته است. انسان متجدد عمیقاً میداند که با سرعتی شگفتآور از گذشته و گذشتگان دور میشود و بنابراین بیش و پیش از دیگران قدر و جایگاه کشفیات آثار و مواریث پیشینیان را درمییابد و موزههایی نهتنها برای حفظ و یادآوری سنن و آداب و رسوم و خاطرات ازلی و مواریث قومیاش که برای آثار آبا و اجدادی انسان در حال توسعه نیز برپا میکند. رمز پیدایش باستانشناسی و بنای موزههای مدرن را همانطور که حکمتالله ملاصالحی گفته است، باید در فضایی جستوجو کرد که انسان را به مثابه موجودی افکنده شده در تاریخ و دارای موقعیت و تقدیر مطلقاً تاریخی میدانست. البته داستان موزه تحولاتی دارد؛ از موزههای محقر خانههای دانشمندان با کاربرد معرفتشناسی، تا موزههای باشکوه دولتـملتها با کاربرد هویتیابی، تا موزههای در خدمت صنعتِ گردشگری که اصالت فرهنگ را در پیوند با اقتصاد تخفیف میدهند با کاربرد درآمدزایی، تا موزههای صنعتـفرهنگ که اصالت را بلاموضوع میدانند با کاربرد سودآفرینی و سرگرمی در فضای چندفرهنگی...
انسان نئو و موزهگردی
بنابراین «تحویل تاریخ به ابزار مطلق شناخت» (به لحاظ معرفتی)، «گسترش ایدههای ماتریالیستی و لیبرالیستی» (به لحاظ فرهنگی و اجتماعی)، «تأکید و توجه جدی به هویت تاریخی و فرهنگی در ظل دولتهای نوین ملی» (به لحاظ اجتماعی و سیاسی)، «انقلاب عظیم در فنآوری جدید که از پایه، نظر به مادهی خام و شیئیت و مادیت چیزها و استخراج و تولید و مصرف انبوه و اسراف ذخایر و منابع مادی داشت» (به لحاظ اقتصادی و تکنولوژیکی)، شانه به شانهی «شتاب و التهابی که ماشینهای عصر صنعتی شدن به تحولات جامعهی نوین میبخشید» (به لحاظ روانشناختی) و... سهم خود را در پیدایش و رشد و بسط پدیدهی موزه، تمدن موزهساز، رویکرد موزهای و انسان موزهگرد ایفا نمودند.
نوبودگی و تنازع برای بقا
انسان نئو آنقدر غرق نوبودگی و حرکت است که حتی از موزهگردی و همزیستی با جسم و جسد سنت نیز قراری نمییابد و چون حرکت، سکونتگاه اوست جز با مرگ آرام نمیگیرد. بدین جهت انسان New از زیستن در جهان New حساس رضایت میکند و چنانچه غفلت اجازه دهد، حاصل عاقبتاندیشی او نیز جز «پوچگرایی» نخواهد بود؛ چرا که جوهر تکامل، چیزی نیست جز بقای جدیدتر و قویتر در تنازعی بیپایان. و انسان نئو را تاب مقاومت در برابر ارادهی جامعه و تاریخ نئو نیست.
نوبودگی و نوخری
البته این روزها اندیشهی تکامل با انتقادات جدی مواجه است و تنها رمز بقایش، بیاطلاعی از وجود راهی متفاوت است. اما بیاطلاعی از مسیری دیگرگونه، در کنار فقدان کلانروایتهای مدرن، انسان را به جستوجو و مونتاژ خردهروایتها فرو میکشاند.
اهمیت یافتن سبک زندگی و ایجاد ترکیبهای ناهمگون در پوشش، خوراک، موسیقی و... نشانهی همین دویدن در بنبست است. دویدنی که از آن به «خودشکوفایی» تعبیر میشود. در این لحظهی تاریخی است که فروشگاه زنجیرهای پدید میآید. اگر انسان مدرن با اتکا به منطق «نیازآفرینی» و با مفهوم انتزاعی «سبک زندگی» امکان تداوم حیات را در «ذهنیت» خود پدید میآورد در فضای واقعی نیز «تأمین نیاز» در مصداق «فروشگاه زنجیرهای» به این خواسته «عینیت» میبخشد و تداوم زندگی را ممکن میسازد.
نوبودگی و نوشیفتگی
انسان در حال توسعه اما، از آنجا که اطلاعی از بیتاریخی خود ندارد از اهمیت باستانشناسی و موزه نیز اطلاعی ندارد. او مأمن و مأوای خود را از دست میدهد در حالی که درپی مأمن و مأوایی نیست. انسان در حال توسعه بیش از آنکه انسان نئو باشد، شیفتهی محصولات و کالاهای جهان نئو است. او مدام در پی جای دادن محصولات جهان نئو در منزل ترکخوردهی خویش است. او همانقدر در غم از دست دادههایش عذاب میکشد که در شادی بهدست آوردههایش مدهوش میشود. او حتی به محصولات جهان نئو نیز دل میبندد و تلاش میکند به هر قیمت در آنها سکنی گزیند. او دین و عقل روشنگری را جمع جبری میکند اما از هیچ کدام، طرْفی نمیبندد. او برای دست یافتن به آخرین مدل خودرو، موبایل، لوازم منزل، لوازم آرایشی و... تلاش میکند و اگر از زمرهی بازماندگان از خوان پر تنعم اقتصاد تکمحصولی باشد به اکتشاف و خرید و فروش آثار باستانی روی میآورد.
نوشیفتگی و نونمایی
انسان جهان سومی اگر در تهیهی کالاهای New توفیق یابد، احتمالاً سری به فرنگ و موزههایش میزند و از اینکه بخش قابل توجهی از موزههای جهانی به ایران و مصر و هند... اختصاص یافته پی به شکوه و عظمت آن تمدنها میبرد و خردمندانه با خود نجوا میکند که «غربیها قدر اینها را میدانند و همان بهتر که یادگار ایران باستان در موزههای جهان توسعهیافته باشد». همین انسان جهان سومی اگر مدیر و دولتمرد باشد، نمیتواند چشم از میراث فرهنگی بردارد. اگرچه او نمیداند با مواریث چه باید کرد، اما میداند که از نظر یونسکو این ویرانهها اساس هویت ملی هستند و باید حفظ و مرمت شوند. دولتمرد و روشنفکر جهان سومی با میراث سرگرم است. او همزمان سیاست تختقاپو کردن عشایر و گنجاندن مجسمهی عشایر در موزهی ایران باستان را اجرا میکند. او بر گردن کوروش چفیه میاندازد و برایش تفاوتی ندارد که مردم از موزه بازدید کنند یا قلیان بکشند. او کوروش و کاریز و فرش ایرانی را دوست دارد چون شرقشناسان چنین خواستهاند... شاید بتوان ادعا کرد به همان نسبت که انسان نئو با غفلت بر پوچی جهان خود پرده میافکند تا دمی بیاساید، انسان در حال توسعه نیز درصدد است تا با نوشیفتگی و نونمایی، خود را از سرگردانی برهاند.
*کارشناسیارشد مطالعات فرهنگی از دانشگاه علامه طباطبایی (ره)
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.