شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (72-73) شماره چهاردهم تاریخ کلیات عصری ناشناخته اما سرنوشتساز
نقد و تحلیل و تشریح رویدادها، واقعیتها و تحولات یک دوره یک تمدن یک جامعه و جهان نوظهور و نوبنیاد و منقلب و ملتهب و متحول و فوقالعاده سرنوشتساز و تاثیرگذار چونان دورهی جدید، بر تاریخ و فرهنگ ملتها وکشورها و نظامهای سیاسی و ارزشی و سنتهای اعتقادی و فکری جامعه و جهان ما، بهمعنای نفی و نهی و ندیدن و نفهمیدن دستاوردها و امکانات بیسابقه و عظیم و خیرهکنندهی آنکه به هزینه و سرمایهی عمر و اندیشهی نسلهایی از فرزندان بشرحاصل شده و بهکف آمده نیست.
این سخن حکیمانه و منصفانه را میباید بر پیشانی و صفحهی آغازین هر دفتر و دیوان و کتاب و نقدنامهای از هر نوع حک کرد و بهخاطر سپرد که فرمود: «عیب میجمله بگفتی هنرش نیز بگو» .
عالم بشری ما عالم همین عیبها و هنرهاست. آوردگاه آزمودنها و عبرت آموختنها و تجربهی اندوختنهای پی به پی. بهسخن نغز و ژرف و دلنشین عارف و شاعر روشن ضمیر ما جلال الدین محمد بلخی خراسانی:
زان جهان اندک ترشح میرسد تا نغرد در جهان حرص و حسد
گر ترشح بیشتر گردد ز غیب نی هنر ماند درین عالم نه عیب
یک نفس و نغمه و نفخهی رحمانی، یک کلام وکتابی وحیانی، یک لیلهالقدر و بارش و ریزش باران رحمت ملایک و روحی از آنسو و از ساحت و سپهر عالم غیب و قدس و خلاصهی سخن آنکه یک معجزه وکرامتی آنسویی بسنده است تا بپذیریم؛ عالم همه این نیست که هست. انسان بودن نیز همه این نیست که هست. معنا و معرفت و مقصد حضور تاریخی و تاریخمند انسان در جهان نیز همه این نیست که هست. اینک غرش شیطان حرس و حسد همه جا بهگوش میرسد و زخمهایش برتن و جان فرهنگ و زندگی آدمیان و روان و رفتار مردمان همه جا احساس میشود و پردههای گوش را میخراشد و میآزارد. چون دیگر گوش و هوش و حس ما استعداد شنیدن و دیدن و پذیرفتن و زیستن با آن ترشحات و بارشها و ریزشهای نفخات و انفاس رحمانی و ملکوتی و روحانی عالم غیب قدس را ندارد. حسها و چشمها و گوشها و هوشهایی از جنس دیگر جای ما میبیند و میشنود و احساس میکند و سخن میگوید و زندگی میکند. و هرچه بیشتر میبیند و میشنود و میداند و میسازد و میآفریند، غفلت و ویرانی خویش را عریانتر و آشکارتر دامن میزند.
در سنتهای اصیل دینی و نظامهای اصیل اعتقادی شیطان، رمزی رازآمیز از نافرمانی و نخوت، تجربه و فهمیده شده است که فرمانبرداری و احساس تقصیر و توبهپذیری در آن راه ندارد. ذات یگانه وکنه الوهیت نیز در این سنتهای اعتقادی و اصیل دینی رمزی رازآمیز از «وجود» مطلقی است که هیچ شرط وتقید و تشخص و تشبیهی را در آن راه نیست. چون هیچ قرینهای برایش متصور نیست. به تعبیر عارف و شاعر بزرگ ما در مثنوی بلندش:
بس نهانیها بضد پیدا شود چون که حق را نیست ضد پنهان بود
یا
زانکه این الفاظ و اسماء حمید از گلابــه آدمــی آمـــد پـــدیــد
زان نیامد یک عبارت در جهان چون نهان است و نهان است و نهان
عالم بشری ما چنین نیست. نه مطلق رحمانیست و نه مطلق شیطانی. نه مطلق راست است و نه مطلق کژ. هرچند که تمنای مطلق و دستیابی بهکمال مطلق در ذات انسان بودن ما فوقالعاده نیرومند و پرقدرت و قویست. عالم بشری ما بهغایت رنگارنگ است و گرانبار از تضادها و تقارنها و تقابلها و کشمکشها. تاریخ آدمی آوردگاه سخت و سنگین آزمونها و عرصهی پیکار و دست و پنجه آزمودن راستیها و ناراستیها و درستیها و کاستیها و کژیهاست. از منظر سنتها و باورهای اصیل دینی هر حرکت و فعل و عملی در این آوردگاه تضادها و معارضهجوییها و منازعهها و پیکارهای نفسگیر اتفاق افتاده و میافتد، طومار آزمونیست هدفمند و معنامند و گشوده و گسترده در پیشگاه حقیقتی متعالیتر و مقصدی غایتمندتر. باز به تعبیر عارف و شاعر بزرگ ما:
عالم اول جهان امتحان عالم ثانی جزای این و آن
نوعی شعور، نوعی شناخت وجود دارد که در قیاس با شعور و شناخت بشری ما، هم یک لایه است؛ هم از پیش طراحی شده و معین. که اصطلاحاً به آن گفته میشود شعور غریزی یا طبیعی و وراثتی یا ژنوتیپ. از مشاهدات عالمان طبیعت نیز چنین استنباط میشود. در این شعور و شناخت غریزی و طبیعی و وراثتی و از پیش طراحی شده و معین نه کژی، نه کاستی، نه کژروی، نه تناقضی، نه تضادی نه سوءتفاهمی، نه نافرمانی و شورشی، نه عصیان و طغیانی، نه معنای گناهی، نه مفهوم ثوابی آنگونه که در عالم بشری تجربه کرده، آزموده و زیستهایم وجود دارد. در این سپهر جغرافیای طبیعی و طبیعت معصوم تکرار بر تغیر و تطور چیره است. به تعبیر قرآن: «الشمس و القمر بحسبان* وانجم والشجر یسجدان» (الرحمن، آیات 5، 6)
شعور و شناخت و اندیشه و آگاهی دیگری نیز وجود دارد بهغایت پیچیده و توبرتو و لایهبهلایه و کثیرالاضلاع وکثیرالافعال وکثیرالاهداف. که هم نافرمانی و عصیان در آن تجربه میشود، هم یورش و شورش و طغیان و هم فرمانبرداری و احساس توبه و تقصیر و روح توبهساری در آن بیدار است. اندیشه، خرد، خیال، شعور و شناختی که هم کنجکاوی و کشش و کنش و امکان خیزش و جهش و فراز آمدن و برشدن از صرف بودن در جهان در آن قوی است، هم امکان فرود آمدن و استتدراج حتی از مقام و موقعیت صرفبودن در آن با قوت و قدرت و نیرومندی مرموز تجربه میشود. به تعبیر قرآن هم مقام «احسن التقویم» را در آن میتوان آزمود، هم موقعیت «اسفل السافلین» را در آن زیست. هم التذاذ و بهجت و حلاوت هماهنگیها و تناسبها و تقارنها و نظم چیزها را در آن میتوان احساس کرد و نشانهها و نمادها و تصاویر زنده و رنگارنگش را آفرید، هم تلخی و اشمِئزاز ناهماهنگیها و آنارشیزم را میتوان در آن آزمود و صحنهآرا و بازیگر و تماشاگر مظاهر آن بود.
در همین عصر شگفتیها و تضادها و تصادمها و کشمکشهای نفسگیر سیاسی و رقابتها و بیعدالتیهای بیرحمانه اقتصادی و تحولات دمبهدم و بیامان آزمونهای بزرگ تاریخی، کافیست لحظهای از بستر سیلان و سیلاب و خروش رویدادها و واقعیتها و تحولات بیسابقهی تاریخی که در آن بهسر میبریم بهدرآییم و از بالا و بیرون، به رود هراکلیتوس تاریخ، جامعه و جهان بشری خویش نظر کنیم و بیاندیشیم و در آن تأمل کنیم تا متقاعد شویم و بپذیریم عالم بشری ما تا چه میزان پیچیده، سرگیجهآور و دلهرهانگیز است. ممکن است این مقایسه اندکی اغراقآمیز و معالفارغ به تصورآید، لیکن برای فهم مقیاسها و عمق تفاوتها چندان دور از واقعیت نیست.
حتی ردیابی و رصد و تعبیر یک رؤیای کابوسناک آدمی تا کنه، تا خاستگاه و زیستگاه و زیرلایهها و آشیانههای واقعیای که از آن سر بر کشیده و با زبان عالمی از نشانهها و تصویرهای معدوم بیان شده از ردگیری و رصد و پژوهش در سیر و مسیر پیدایش این یا آنگونه طبیعی در یک فرآیند زمانی درازآهنگ میتواند بغرنجتر و غامضتر و سؤالخیزتر و رازآمیزتر و سرگیجه آورتر باشد.
ذهن، اندیشه، شعور، شناخت، خرد و در یک کلام «هستی» ای که میشناسد خود همیشه پیچیدهتر و ناشناختهتر از موضوعی است که شناخته میشود. ناشناختهترین موضوع برای آدمی هستی و چیستی خود آدمی است. اساساًمسئله هنگامی پیچیده و دشوار میشود که فاعل، موضوع فاعل واقع میشود و میکوشد چونان موضوع شناخت، هستی و چیستی خویش را از بیرون ردیابی و رصد کند و بشناسد و بفهمد. اساسا بازیگر نمیتواند در آنواحد هم بازیگر و هم تماشاگر بازی خویش باشد. ما هر پنجرهای را مادامی که در درونخانهی خویش سکنی داریم به بیرون بگشاییم، نمیتوانیم سیما و نمای بیرونی خانه و موقعیتی که در آن قرار گرفتهایم، ببینیم مگر آنکه لحظهای از سکونتگاه خویش به درآییم و از بیرون و بالا و از فاصلهای معین و متناسب با موقعیت خانه به آن نظاره کنیم. نسبت ما با تاریخ، جامعه و جهان عصری که در آن بسر میبریم چنین است. در خیزش و خروش رویدادها و صیرورت تحولات آن در حرکتیم و بازیگر صحنه. در قلب و بستر واقعیتها و حادثهها و شدنِ دمبهدمشان زندگی میکنیم و نحوهی بودن ما با شدن دمبهدم تاریخی در هم تنیده است. شتاب نفسگیر تحولات مسئله را از این نیز پیچیدهتر کرده و مجال تأمل کردن و اندیشیدن و ردیابی و رصد و ارزیابی درست و با دقت و مراقبت واقعیتها و رویدادها را از کف ذهن و فکر وخرد ما میستاند و میرباید و درسیلاب خود میبرد. به لحاظ شناخت، اندیشه و فهم تاریخی ما نیز از رخدادها و واقعیتها و تحولات یک دوره، همیشه تحولات و رخدادهای عصری که خود در آن زیسته و بازیگر رخدادهایش بودهایم، سؤالخیزتر و بحثانگیزتر و مناقشهافکنتر و ناشناختهتر و مبهمتر بوده و مانده است. مادام که صدای غرش و غلغله و غلیان و جولان تحولات و رخدادهای یک دوره همچنان بهگوش میرسد و درقلب حوادث آن قلب فرهنگ و زندگی ما میتپد، مجال اتخاذ فاصلهی تاریخی (Historicaldistance) از بستر رویدادها و تحولات، آسان یا اساسا ممکن نیست. وقتی ضربان و ضربآهنگ رویدادها و غرش تپش تحولات فروکش کرده، فرصت یافته و توانستهایم با دقت و مراقبت و فراغت بیشتر دست بهسوی نقد و تحلیل و داوری آنچه اتفاق افتاده بگشاییم. هیچ متفکر و مورخی را بر بال توفان تحولات تاریخی مجال ارزیابی وسعت و مقیاس و شدت و شتاب توفان نیست.
دورهی جدید را نیز از این اصل و قاعده نمیتوان استثناء کرد. دورهای که هم تحولات عظیم تاریخیاش انقلاب سوم در تاریخ، جامعه و جهان بشری ما تعبیر و متصف شده است، هم آنکه در کاویدن و کشف آثار و اثقال ارض تاریخ آدمی و شناخت ادوار گذشته از همهی دورهها و نظامهای دانایی گذشته پیشی گرفته و هیچ عصری را نمیتوان با آن همطراز دانست. این عصر شگفتیها و روزگار تحولات عظیم و بیسابقهی تاریخی آنچنان در سیلان و سیلاب رویدادهایش فرهنگها و جامعهها و سنتهای اعتقادی و نظامهای فکری و ارزشی با سابقهی تاریخی دیرینه و درازآهنگ و کهن را از جا کنده و با خود برده است که مشابهش در رویدادها و تحولات هیچ دورهای با چنین وسعت و مقیاس وشدت و شتابی سراغ نداشته و نیازمودهایم.
تحولات دورهی جدید به انقلاب سوم جهانی در تاریخ تعبیر و متصف شده است. این تحول عظیم تاریخی و انقلاب سوم جهانی که در قاره و منطقهی غربی تاریخ، طی سدههای اخیر اتفاق افتاده در قیاس با دو انقلاب پیشین یعنی انقلاب ظهور کشاورزی و یکجانشینی و در مرحلهی سپستر تحولات شهرنشینی به تعبیر باستانشناختی، هم حرکتی جهانی و جهانشمولتر و شتابناکتر داشته، هم آنکه دستاوردهایش بیسابقهتر و تحولاتش نفسگیرتر و غافلگیر کنندهتر بوده است.
وقوع دو انقلاب پیشین را بهکمک کلنگ باستانشناسی و پژوهشهای میان رشتهای توانستهایم ردیابی و رصد کنیم. نقش مؤثر و تعیینکنندهی هر دو انقلاب در تحولات بعدی و تغییر چهرهی تاریخ جهانی و جامعهها و جمعیتهای ادوار بعدی فوقالعاده چشمگیر بوده است. شواهد و مطالعات باستانشناسی نیز بر اهمیت آن، مهر تأیید مینهد. انقلاب نخست از هزارههای هشتم پیش از میلاد به بعد، پدید آمدن و پدیدارشدن گروهها و تشکلهای اجتماعی یکجانشین و مستقر در سکونتگاههایی دائمیتر و برخوردار از شیوهی معیشت و اقتصاد مبتنی بر کشت دانه و پرورش دام و تولید خوراک را -به تعبیر باستانشناختی- در پی داشت. سرانجام چند هزاره سپستر یعنی میانهی هزارهی چهارم پیش از میلاد، در همان مناطق خاورنزدیک و غرب آسیا سر از ظهور هستههای جوامع پیچیده و اقشاری شهری وگروههای اجتماعی شهرزی و کانونهای تجمع ثروت و مراکز قدرت و مدیریت و حکومت و نهادها و سازمانها و تشکیلات و تشکلهای اداری و اجرایی و قضایی رسمی و نیروهای کار مولد متخصص و ابداع نظامهای نوشتاری و استفاده از خط وکتابت وکاتبان و دیوانسالاران دینی و دولتی و قس علی هذا برکشید. شناخت و فهم ما از ابعاد معنوی هر دو انقلاب همچنان محدود و مبهم است. هنوز دستمان از ابزارهای شناخت لازم و کارآمد برای ردیابی و رصد لایههای درونی و معنویتر هر دو انقلاب کوتاه است. در قیاس با انقلاب سوم دو انقلاب نخست، هم درازآهنگتر، هم با مقیاس جهانی و گسترهی جغرافیایی محدودتر اتفاق افتادند. قارهی سرخ پوستان سیر و مسیرتحولات خود را مستقل از آنچه در بیرون قاره اتفاق میافتاد پیموده و آزموده و از سرگذرانده بود تا آنکه ناگهان صاعقهی مهاجران و مهاجمان جدید از قارهی غربی تاریخ از سررسیدند و با دانش و دانایی و فناوری کارآمدتر و پیشرفته و پیچیدهتر قارهی بومیان سرخ پوست را نه تنها کشف که فتح نیزکردند و موفق شدند با امکانات عظیمی که در اختیار داشتند، بساط مدنیتهای بومی را برچینند و طومارشان را درهم پیچند و روی آوارهمان، مدنیتهای مفتوح و مقهور قاره و جامعه و جهانی دیگر را بنیاد نهند و اجساد و اجسام و آثار و آثقال بهجای مانده از مواریث مدنی و معنوی جوامع بومی را زیر سقف موزههای عالم مدرن خود کنارهم بچینند و بهتماشا بگذارند. البته این تنها فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای بومی قارهی سرخپوستان نبود که مقهور تحولات دورهی جدید میشدند و انقلاب سوم بساط سنتها و مدنیتهای کهن آنها را برمیچید. بسیاری از جوامع دیگر اعم از آسیایی و آفریقایی سرنوشت مشابهی را از سرگذراندند. اقیانوسیه فتح کامل شد و قارهی استرالیای مدرن از آن سربرکشید. فرهنگها و جامعهها و جمعیتهای بومی آفریقایی یکی پس از دیگری از میان رفتند و عالم و آدمی دیگر بر صحنه آمد که نه آفریقایی به مفهوم بومی آن بود نه مدرن بهمعنای اروپایی و غربی آن. انسانی از جنس دیگر! سرنوشت سنتهای اعتقادی و حیات معنوی ملتی دیگر از این نیز سختتر و صعبتر و رقتبارتر بود. آنچنان تخریب و تحریف و تحقیر شدند که دیگر نه رمقی و نه رنگ و رونقی از آنها بجای ماند. البته بسیار بعید و دور از ذهن و انتظار میآید، حتی اگر جنگی هم میان مهاجران و مهاجمان با بومیان اتفاق نمیافتاد؛ بومیان این قارهها بهتدریج فناوری و ابزارهای ابتدایی و ناکارآمد خود را رها نمیکردند و فناوری و ابزارهای کارآمدتر و دانش استفادهی آنها را از مهاجمان نمیگرفتند. حکم عقل سلیم و سالم ایجاب میکند که هر فناوری و ابزاری را در پاسخ به نیازهای فوری و ضروری و حیاتی بشرکارآمدتر وموثرتر ومطمئنتر یافتیم استخدام و استفادهی آنرا بر ابزارهای ناکارآمد ترجیح داده و مقدم بداریم. ابزارها الکناند وبیطرف و خنثی و خاموش. این عاملان و فاعلان و استفادهکنندگان و نحوهی استفاده از ابزارهاست که میباید در ترازوی داوری نهاده و نقد بشوند.
بههر روی این انقلاب عظیم جهانی همچنان یله و بیمرز و بیمهار، تاریخ همهی ملتها و فرهنگها و جغرافیا و مرزهای همه سنتهای اعتقادی را در سراسر سیارهی ما در مینوردد و میکوبد و میکاود و چونان موضوع اندیشه و دانش خود میشناسد و آثارشان را زیر سقف موزههای عالم مدرن خویش، بهنمایش مینهد. این دورهی مهم و سرنوشتساز تاریخی، هم بر شانهی اندیشهها و ارزشها و آرمانها و عقلانیت و دانش و دانایی و فناوری جدید بنیاد پذیرفته، هم آنکه یکی ازتاریخیترین همه ادوار تاریخجامعه و جهان بشری ماست. تاریخیترین به این معنا که دورهی جدید برای نخستین بار دیگر معنا و حقیقت چیزها را نه در آسمان و افلاک که در زمین خاک میجوید ومیکاود و مییابد و میشناسد و میفهمد و تا قهقرای گذشتههای دور تا آنسوتر مرزهای تاریخ طبیعی درسیر و مسیر زمان تاریخی آرکئولوژیک شده وجب به وجب و لایهبهلایه و دورهبهدوره پیشینه تاریخی و سابقهی مدنی و معنوی و جامعه و جهان بشری ما را زیر جراحیهای بیامان خود گرفته است. برای یک ذهن تیز و اندیشهی ژرفکاو و حساس یک نگاه به خیل و سیل جمعیتهای میلیونی که از همهی قارهها وکشورها و ازهر گروه سنی و جنسی و جایگاه و پایگاه اجتماعی بهسمت موزههای عالم جدید بهحرکت درآمده وروان هستند؛ کافیست تا متقاعد شود و بپذیرد و بفهمد چه قیامتی در جامعه و جهان عصر ما بهپاست. موزههایی که درقارهی غربی تاریخ، روی آواری از سنتها و مواریث مدنی و معنوی که دورهی جدید با آنها وداع گفته و از آنها هجرت کرده بنیاد پذیرفتهاند. موزههایی که تصویر و مجاز عوالم را زیر سقفشان بهتماشا مینهند و هم بهغایت جذاب و دلربا هم دلهرهآور و نگران کننده. دلهرهآور از آنجهت که گویی دیگر هیچ تاریخی و سنت و میراثی زنده نیست. عالمی ازسنتها و مواریث زنده یکی پس از دیگری فرو میریزد و ازکف میرود و اجساد و اجسام و آثار و اثقالشان را میباید به ثبت رساند و زیر سقف موزههای عالم مدرن به تماشا نهاد.
از وصفها و تعبیرهای بسیار در معرفی این انقلاب جهانی سوم استفاده شده و نقدها و تحلیلها و بحثهایی نیز دربارهاش دامن زده شده است. مثلاًعصراسطورهزدایی تاریخ. عصرسیطره و سیادت و سروری اندیشه وعقلانیت خودبنیاد. عصر راز و الوهیت و قداستزدایی سنتهای اعتقادی و معنوی. عصر غروب آسمانیان و ظهور و طلوع زمینیان. عصر باور به انسان و کفر به خدا. عصرنیستانگاری و استقلال وجودی بشرازسیطره وسیادت سنتهای اعتقادی و به اصطلاح کلان باورها وکلان روایتها و صدها اوصاف و تعابیردیگر، همه مؤید این واقعیتاند. تا چه میزان دانش و دانایی و اندیشه و آگاهی ما دربارهی هستی و چیستی عصری که در آن زندگی میکنیم و خود صحنهآرا و بازیگر نمایش تحولات آن هستیم محدود و مبهم است و فهم واقعیتها و رویدادها و تحولاتش نفسگیر و سرگیچهآور.
این تمجیدها و تحسینها یا نهیها و نفیهای پیبهپی ما نیستند که شناخت واقعی یک افتتاح و تحول عظیم تاریخی را بر روی ما و برای دستیابی بهفهم عمیق و وثیقتر ما دربارهی آنچه اتفاق افتاده میگشایند، بلکه این نگاه واقعبینانهی ماست که راه را برای شناخت مطمئن و فهم درست از تحولات آسانتر میکند. اینکه بپذیریم شناخت، فهم و نقد و تحلیل رویدادها و تحولات هیچ دورهای سختتر و صعبتر و پیچیده و بغرنجتر از عصری که در آن زیستهایم نبوده است. این خود یک گام استوار و نقطهی عزیمت درست بهسوی شناخت و ارزیابی و نقد و تحلیل واقعبینانهتر رویدادها و تحولات تاریخی است.
وقتی نخستین بارقههای انقلاب علمی و صنعتی در قارهی غربی تاریخ در جوامع اروپای غربی چهرهی خود را آشکار میکرد، رومانتیستهای معاصر با انقلاب، سودای بازگشت به طبیعت معصوم و انسان طبیعی را در سر داشتند. اینک میدانیم که آن نحوهی نگاه و رویکرد، یک سوء تفاهم وکژفهمی از معنای انسان بودن و حضور بیبازگشت تاریخی انسان در جهان چونان وجودی تاریخی شده و تاریخمند بیش نبود. اساساً حرکت به عقب و قهقرای تاریخ آنگونه که رومانتیستهای سده هفده و هجده اروپا سودایش را در سر داشتند در واقع نوعی پشت کردن و فرار وگریز از رویارویی ودست و پنجه فشردن و آزمودن با چالشهای تاریخی پیشرو و پرهیز و پروای از ورود به آوردگاه تحولات تاریخی بود.
برای شناخت تحولات یک دوره هم ابزارهای شناخت لازم را میباید در کف داشت و هم قوت فکری و توانایی معنوی که بتواند امکان و مجال فراز آمدن بر تحولات و برون آمدن و فاصله گرفتن از سیلان و سیلاب رویدادها را برای ما فراهم آورد. مادام که یک فکر، یک نظام دانایی، یک سنت اعتقادی خود در غرقاب تحولات گرفتار آمده و با مرگ و زندگی دست و پنجه میفشارد و هم سرنوشت با رویدادهاست نه حریف را میبیند و نه مجال فهم دیگری برایش ممکن.
ردیابی و رصد درست و دقیق رویدادها و دیدن واقعیتها مستلزم بهرهمندی از فکری تیز و چشمی واقعبین و مخ و مغز و وجدانی تندرست و خردی پیراسته از نخوت و غرور وتعصب نیز است.
فراموش نکنیم که تحولات دورهی جدید بخشی از تاریخ، جامعه و جهان بشری ماست. اثرات و تبعات آن نیز بر تاریخ و فرهنگ و زندگی نسلهایی که از پی میرسند برای همیشه بهجای خواهد ماند. تدبیر درست رخدادها و نقد و تحلیل دقیق تحولات مستلزم فرو کوفتن زانوی طلبگی در مدرسهی تاریخی که از آن ما و متعلق به ماست نیز هست. ما اینک در سیلاب و سیلان رخدادها و تحولات نفسگیر انقلاب سوم عصری زندگی میکنیم و کاروان تاریخ و فرهنگ ما در آن بهحرکت در آمده و ره میسپارد بیآنکه چیزی از ریشهها و سرچشمههای نخستین و علتها و دلیلهای بنیادین آنچه در جامعه و جهان ما اتفاق میافتد بدانیم.
در همین سؤالهای به ظاهر آشنا وقتی اندکی تأمل میکنیم به ناگاه متوجه میشویم تا چه میزان هستی و چیستی تحولات عصری که در آن زندگی میکنیم همچنان برایمان مبهم و ناشناخته مانده است.
اساساً چرا چنین تحولاتی در قاره و منطقهی غربی تاریخ؟ چرا در چنین مقطع تاریخی؟ چرا اینگونه و اینچنین؟ چرا اینچنین شتابناک و نفسگیر و بیامان؟ و چرا اینچنین خلاق و طرحانداز و بنیاد برانداز و ویرانگر؟
بپذیریم که دیگر در کنج حجره وحوزه وخانهی خانقاه و چشم از دیدن واقعیتها نهان کردن وگوش از شنیدن صداها و غرش تحولات مخفی داشتن نه تنها مانعی را از پیشرو برنمیگیرد، بلکه ذهن و فکر و خرد و خیال خلاق ما را از طرح مسئلههای بنیادین تاریخی و پاسخ گفتن به آنها محروم و ناکام میدارد.
نقد تحلیل تحولات دورهی جدید به معنای نهی و نفی دستاورها و امکانات عظیم آن نیست. هیچ دورهای نه مطلق رحمانیست، نه شیطانی. نه مطلق کژ و نه مطلق راست. ادوار تاریخی و تمدنهای بشری سقفی دارند و پایانی. مهم این است که هرجا و هرگاه که زنگ خطر فروپاشی را احساس کردهایم، بتوانیم دستاوردها و امکانات عظیم حاصل شده را در مسیر افتتاح تاریخی متعالیتر و جامعه و جهانی معنویتر و آزاد و آبادتر از پیش بیافکنیم.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.