پیامدهای تغییر در مناسبت بینالمللی امری را ایجاد کرد که به آن جهانی شدن میگویند. جهانی شدن در واقع امری بود که در آغاز روشنگری رقم خورده بود، چراکه تمدن مسیحی، ظرفیتهای خود را فعال کرد تا توانست تمدنی را تأسیس کند که سایر تمدنها را بهچالش کشد. این ظرفیتها که با شکلگیری سوژه و سپس فلسفهی روح هگل صورتی مفهومی به خود گرفت، در تمامی عرصههای زندگی رخ نمود و کوشید تمامی حیات بشر را در خود هضم کند.
این پدیده که با نام مدرنیته خود را بیان میکرد خود را پروژهای جهانی میدانست و هیچگونه وجه محلی نداشت. میتوان گفت امر جهانی سودائی بود که در دل قرون وسطی از طریق تبدیل تاریخ قدسی به تاریخ جهانی رقم خورده بود و سپس فیوره و دیگران، اندیشهی پیشرفت را تا هگل ادامه داده بودند و اکنون سیاست تنها دربستر این پایهها میتوانست معنا دهد و صورت گیرد. از اینرو در انقلاب فرانسه، بهتعبیر هگل، برای نخستین بار بود که انسان میتوانست دولت را بر پایهی خرد خود استوار کند و از اینرو بود که در ینا هنگامی که ناپلئون با اسب حرکت میکرد هگل بیان کرده بود که این روح اروپا است که اینگونه حرکت میکند؛ چراکه میکوشد تا که ارزشهای انقلاب فرانسه را به دیگر نقاط اروپا و جهان صادر کند.
سیاستی که هگل از بطن فلسفهی تاریخش بیرون میکشید سیاستی بود که از دل تاریخ بیرون میآمد و لذا این تاریخ بود که دولت را تعین میداد. از اینرو تاریخ اروپا تاریج جهان شناخته شد. افزون بر این، هگل میراث آدام اسمیت را در صورتبندی کردن انسان اقتصادی در دستگاه فلسفی خود تناورده کرد و بر این مبانی فلسفی بود که دولتهای ملی شکل گرفتند.
دولتهای ملی خود را در قلمروهای خاص تعریف میکردند و این دولتها بر اساس علایق و منافع اقتصادی عمل میکردند و امر اقتصادی نظام تکنیکی را رقم میزند و نظام تکنیکی که از دل دستاوردهای روشنگری بیرون آمده بود تنها از طریق سازکار نظامیگری تعین یافته بود. لذا میتوان نظامی که بهنام سرمایهداری معروف شد را بیشتر نظام تکنولوژیک لقب داد. این نظام تکنولوژیک از طریق علایق و منافع و انگیزههای نظامیـاستراتژیک بود که خود را گسترش میداد. یعنی نظام تکنولوژیک با نظامیگری پیوند ناگسستنی داشت و رشد و توسعهی تکنیک در آغاز بیشتر در عرصهی نظامی بود که محقق میشد. اگر به آثار ریاضیدان مشهور، اویلر، که مهمترین کتاب را در آنالیز ریاضی بهنام مقدمهای بر آنالیز نوشته است، و این کتاب پایهی دانش مهندسی است، دقت کنیم در خواهیم یافت که او بیشتر در قسمتهای نظامی فعال بوده است. در مورد گالیله نیز این مسئله صادق بوده است که او بیشتر در قسمت نظامی کار میکرد. دقت در این سازوکار است که میتواند ما را به این داوری برساند که سازوکار نظامی است که باعث رشد تکنولوژی میشود.
در دور اول رشد تکنولوژی مکانیکی، تکنولوژی نخست در عرصهی نظامی گسترش یافت و در دورهی جدید که تکنولوژی دیجیتال شکل گرفت نیز بیشترین تحقیقات در عرصهی نظامی بوده است. پس از این منظر است که میتوان در دورن قلمروهای ملی بین دو بخش نظامی و اقتصادی تفاوت قائل شد. این دو قسمت در عین وحدت، واجد کثرت هم هستند. اما برای درک دقیق و عمیق منطق حرکت آنها باید بهطور جداگانه علایق مشترک و علایق جداگانه هرکدام را بهدرستی تبیین کنیم. این در هم تنیدگی مسائل نظامیـاقتصادی در آغاز شکلگیری نظامهای امپرطوری جدید، سیستمهای خاصی را بهوجود آورد که به آن امپرپالیسم میگویند. ابعاد تنش بین نظامهای امپرپالیستی، سیاست بینالمللی خاصی را رقم میزد، چراکه نظامهای امپرپالیستی هرکدام میکوشیدند تا که سرکردگی خود را اعمال کنند و از اینرو جنگهای خاصی را رقم زدند که مهمترین آن جنگ جهانی اول بود.
در دل این نظام حاکم بود که گرایشهایی بهوجود آمدند که به نقد این مناسبات برخاستند و خود را سوسیالیست و سپس کمونیسم خوانند. اما آنچه این گرایش دنبال میکرد آرمانی بود که بر امر اقتصادی متکی بود. تلاش کمونسیتها برای عدالت اجتماعی منجر به انقلاب اکتبر روسیه شد. تشکیل دولت در روسیه که اتحاد جماهیر شوروی لقب گرفت، سبب شد سیستمی دیگر از جنبهی اقتصادیـنظامی شکل گیرد که بیشتر متکی به دولت بود. این دولت میخواست نارسایی نظام سرمایهداری را تکمیل کند اما از آنجا که بر بنیانهای اقتصادـدولتـنظامیگرائی استوار بود وارد رقابتی جدی با نظام سرمایهداری شد و حاصل این چالش نیز شکلگیری فاشیسم و جنگ جهانی دوم بود. اگر این نظام کمونیستی در شکست فاشیسم نقشی جدی داشت اما نتوانست هیچکدام از آرمانهایی را که بیان میکرد تحقق دهد. لاجرم بهخود لقب سوسیالیسم واقعاً موجود داد؛ یعنی اینکه با امر آرمانی فاصله دارد.
امری را که هگل صورتبندی کرده بود و کارل مارکس به ابعاد اقتصادی آن توجه داده بود تا براندازی سرمایهداری را نوید دهد، از طریق نیچه، دیلتای، بوکارت و دیگران، یعنی نئوکانتیهای بادن مورد نقد قرار گرفت که: چرا نمیتوان تاریخِ جهانی نوشت؟ اینها که بیش از هرچیز بر روی فرهنگ تمرکز داشتند آن امری که هگل میخواست بر پایهی خرد تاریخ دولت بنویسد و آن را نقطهی اوج تمدن بداند، مورد نقد قرار دادند. بوکارت در کتاب فرهنگ رنسانس در همان فصل اول به «دولت بهمثابه امر هنری» اشاره میکند و برگشت به یونان را نوید میدهد؛ زیرا در یونان هستهی مرکزی فرهنگ است و نه دولت. بوکارت با تأسف بیان میکرد که فرهنگ اروپا دیگر نمیتواند زایش داشته باشد، چراکه واجد عقلانیت خاص شده است که تعین این عقلانیت در دولتی است که هگل آن را صورتبندی کرده است؛ دولتی که پسوپشت آن الهیات و متافیزیک مسیحی قرار دارد.
بدین شکل عنصر فرهنگ که واجد پویایی است اهمیت یافت. در این بستر بود که هانا آرنت بیان کرد چگونه دورهی جدید اقتصاد، کنش اصلی انسان شد و امر اقتصاد و دولت ملی ابعاد نظامیگری را تعین داد. اکنون با رجوع به فرهنگ و خلاقیت امر فرهنگی و هنری است که میتوان امر نظامی و اقتصادی را نقد جدی کرد. بر این پایه است که امر جهانی، دیگر معنا ندارد، چراکه بسترهای فرهنگی خاص، امر تکینه(Singular) خود را میسازنند. پس روابط بینالمللی نیز میبایست در بستر فرهنگ شکل گیرد و امر کثرت فرهنگی است که باید مورد توجه قرار گیرد. اکنون در سیاست جهانی و روابط بینالمللی، در هر جامعهای سه پروژه در چالش با هم قرار دارند:
سیاستی متکی به نظامیگری
سیاستی متکی به امر اقتصادی
سیاستی متکی به امر فرهنگی
این سه قلمرویی هستند که اگر در عالیترین فرم انتزاع اندیشه کنیم در هر جامعهای حضور جدی دارند. اما اینکه کدامین قلمرو است که وزنی بیشتر دارد میتواند سمتوسوی سیاست عمومی هر کشور و روابط بینالمللی را تعیین کند. دو قلمرو نظامیگری و اقتصاد از آنجا که متکی به منطق دوگانهی صدق/کذب، خیر/شر و زیبا/زشت است همهچیز را در تضاد میبیند و بر پایهی این منطق دوگانه است که شعار مرده باد و زنده باد معنا مییابد. اما سیاست متکی به امر فرهنگ بر منطق فرهنگ استوار است و همواره با امر تمایز (Differenz) به جهان و روابط بینالملل مینگرد. بر پایهی منطق تمایز است که این دوگانهسازی بیمعنا میشود و کثرت رخ مینماید؛ کثرتهایی که در کنار هم نه با تضاد که با تمایز زندگی میکنند.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.