تمدن تکنیکی در سراسر زمین یک تمدن است و فرهنگ الکترونیک، یک فرهنگ. من این وضع را، مقدمهی پدید آمدن یک مدینهی واحد میبینم. هنر در این مدینه یا رمان است یا سینما و سریال یا موسیقی و رقص، که اولی ترجمه میشود، دومی زیرنویس، سومی و چهارمی نیاز به ترجمه ندارند. لباس صورت غالب اهالی این مدینه یکی است، معماری هم، لاجرم شهرسازی هم. آمدوشد و مسافرت و تفریح و تفرج هم. مناسبات اقتصادی در سراسر این مدینه همانند است، آرمان اصلی مردم این مدینه، آزادی و دموکراسی است با مراتب مختلف، از جمهوریت صوری و انتخابات نمایشی گرفته تا لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی نیمبند. مناسبات اخلاقی در سراسر این مدینه کموبیش یکی است و حتی در نواحی عقبمانده و توسعهنیافته، اصلالاصول، رفاه و مصرف بهتر و بیشتر و تمتع گستردهتر است و میتوان به جرئت ادعا کرد که مدینهی کنونی، «مدینهالحوائج» است و جز اهواء نفسانی هیچ غایتی ندارد. میتوان مدینهی تمتع و غلبه را دهکدهی جهانی هم نامید ولی سرپیچی برخی محلههای این دهکده از اربابها و جنگها و نزاعهایی که پیش آمده است، قدری این تسمیه را دشوار میکند.
اصولاً در روستا، روح امت واحده حاکم است و حتی اگر نزاعی بر سر آب و مرتع یا هر چیز دیگری پیش بیاید، ناپایدار است و همزبانی و همدلی آن را مرتفع میکند، حال آنکه در مدینهی تمتع و غلبه، کین و کینتوزی و بهرهکشی و دروغ و تجاوز و بیداد و ریا و نفاق و دینفروشی و بیرحمی و شقاوت و بیگانگی و خیانت و خودپرستی دائرمدار است و جریان مستمر دارد و زیر چتر نظم اداری و سامان ترافیک و خرید و فروش در بازارها و رونق سینماها و مراکز تفریحی و... الخ، همچون آب زیرکاه است. همسایه از همسایه بیخبر و با وی بیگانه، ازدواجها ناپایدار، دشمنیها پاینده و بالنده، دوستیها سست و عهدها نااستوار و در یک کلمه، همهچیز پوک و پوچ و نیستانگارانه است:
مردم، گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مجروح
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند.
شاعر پایان تاریخ جهان، کاهنهی مرگآگاه، چون خود به «اصل روشن خورشید» پیوسته و از آن سوی هستی فرد و جمع سخن میگوید، با فعل ماضی بعید (میرفتند) از وضع ساکنان مدینهی تمتع یاد میکند، حال آنکه این وضع، هم اکنون وضع همهی ساکنان کرهی ارض و اسیران مدینهی تمتع است.
* * *
آنچه گفتیم مقدمهای بود برای تمهید پاسخی برای این پرسش که هنر و امت واحده چه نسبتی دارند؟
آیا ما میدانیم که «مدینهی تمتع و غلبه»ی کنونی چگونه به «امت واحده» تحویل خواهد شد و مناسبات امت واحده چگونه مناسباتی خواهند بود که بتوانیم حتی به حدس و گمان از وضع هنر و هنرمند در امت واحدهی آخرالزمان، سخنی به میان بیاوریم؟ آیا اصولاً امت واحده متحقق خواهد شد؟
* * *
پس از آنکه کارل مارکس پیشگویی کرد که فرجام جهان یک «کمونتهی کارگری» خواهد بود، پیروان ادیان به یاد آوردند که در اغلب ادیان وعده داده شده است که پیش از رستاخیز (قیامت) موعودی قیام خواهد کرد و مدینهای (کمونتهای، آرمانشهری) برپا خواهد داشت که در آن گرگ و میش آب بخورند.
مسلماً مارکس نیز تحت تأثیر همین «وعده» و تصرف در آرای آرمانشهرنویسان، جامعهی موهوم خود را طرح کرده و به آن وجه شبهعلمی داده بود. به هر حال آرای وی باعث تحول در جوامع سرمایهداری غرب شد و اهل خرد در اروپا و آمریکا دریافتند که اگر چارهای برای دفع تصرف وی در نفوس و عقول نکنند، کاپیتالیسم و توابع آن بر باد خواهد رفت؛ و چاره را در این یافتند که به ستم خود صورت قانونی و لیبرالمآبانه بدهند. کارگران بیمه شدند، سختی کار و حق اولاد و زندگی قسطی و... الخ، بردهداری مدرن را، وجیه و دلانگیز کرد. شرق نیز که از خود و تاریخ و تمدن و فرهنگ خود گسسته و به ظل و ذیل غرب بدل شده بود، صورت تبلیغاتی و نیمبند همین بازیها (بیمه و حق مسکن و حق اولاد و بدی آبوهوا و...) را روی کاغذ آورد (مثلاً قانون کار نوشت) تا از تصرف بزرگترین فیلسوف آرمانشهر و پیروان وی در امان بماند. حتی برخی کشورها در تقرب به آرمانشهر زورکی متحققشدهی وی (شوروی) حزب خودکامهی خود را حزب کمونیست نامیدند و در لوای این عنوان نهتنها پادشاهی کردند (اسد در سوریه) بلکه به دعوی فرعونیت برخاستند و أنا ربُّکم الأعلی زدند (صدام حسین در عراق و معمرالقذافی در لیبی). آرمانشهر روسی مارکس فرو ریخت و آرمانشهر چینی وی دگردیسی یافت و توابع آنها به ناگزیر یا دگرگون شدند (کوبا) یا سر به طغیان برداشتند (لهستان) یا تجزیه شدند (یوگسلاوی و چکسلواکی و... الخ) یا به غضب مظهر تعدی و تجاوز امپریالیستی (آمریکا) گرفتار آمدند و از میان رفتند (عراق و لیبی) یا درحال نابود شدنند (سوریه)؛ با این وجود هنوز تمام محرومان جهان به آرمانشهری میاندیشند که... که؟ هست؟ نیست؟ خواهد بود؟ نخواهد بود؟ آرمانشهر در منظر من موهوم و پوچ است و هرگز صورت نخواهد بست. هرگاه گروهی، قومی، امتی در پی دستیابی به آرمانهای دنیوی خود طغیان کرده و به قصد برپایی آرمانشهر، کشتهاند و کشته شدهاند، حاصل کار آنها «حرمانشهر» بوده و به روزی افتادهاند که جز تمنای گذشته و دریغ و حسرت و انقطاع از هرگونه خردورزی و سر فرو بردن در مغاک نیستانگاری، چیزی برای آنها باقی نمانده است.
* * *
آیا «امت واحده» نیز آرمانشهر است؟ آرمانشهر از مواعید فیلسوفان است. فیلسوفان میکوشند تا قدمبهقدم و با اصلاح خطاها و لغزشها (مهندسی گامبهگام اجتماعی) حاکمان و سرمایهداران را، به موقفی بکشانند که «تعدیل» را بپذیرند و آن را بهجای عدالت قبول کنند و بپذیرند که بندگان و بردگان (شاعر و هنرمند و کارگر و کارمند و کاسب جزء و زنان و کودکان و اقلیتها و رنگینپوستها و در یک کلام دوزخیان روی زمین) از حداقل حقوق مادی بهرهمند باشند تا بتوانند به بردگی خود ادامه بدهند. و اما، اغلب پیامبران وعده دادهاند که روزی از روزهای آینده در هزارههای فراروی بشر، از نسل آنها دادگسترانی برخواهند خاست و امور امت یا همهی عالم را سامان خواهند داد. موعودهای سهگانهی آئین زردتشت از نسل وی هستند. موعد اسلام نیز از نسل پیامبر است و...؛ اما برخی منجیها همان پیامبران یا خدایانی هستند که رجعت (بازگشت) کرده و امت خود یا تمام مردم را نجات میدهند. کریشنای دهم که در عصر کالی (سیاه) ظهور خواهد کرد همان کریشنای نخست است و بودای پنجم همان اولی است و... الخ. بنده به بازگشت همزمان همهی اینان اعتقاد جازم دارم، زیرا امام و سرورم جعفربنمحمد (ص) تأویلی از آیهی «یومَ نَحشُرُ مِن کلِّ أُمّهٍ فوجاً» ارائه میفرماید که از آن معلوم میشود موعودهای همهی امم هر یک با فوجی (سپاهی) از پاکان دین خویش برانگیخته میشوند و در آن روز نزاع پیروان ادیان به یگانگی بدل میشود، زیرا ادیان در اصول یگانهاند و تحریفها و تصحیفها را، مؤبدان و کشیشان و برهمنان و خاخامها و مفتیان پدید آوردهاند. بیشترین دشمنان منجیها نیز اینها و پیروانشان هستند. این وعده قطعیالتحقق است، اما چه هنگام؟ معلوم نیست. و هر کس سال یا ماه یا روز خاصی را ادعا کند، پیشاپیش دروغگو عنوان گرفته است (کذّب الوقّاتون).
ادیانی که در آنها هزارهی خاصی پیشبینی شده هرچند میکوشند توجیهی برای متحقق نشدن وعدهها دستوپا کنند، عملاً از دایرهی هزارهگرایی خارج شدهاند و فقط آنهایی باقی ماندهاند که هیچ تاریخی برای ظهور منجی معلوم نکرده و صرفاً گفتهاند هرگاه چنین و چنان شده منجی سر بر خواهد کرد. پیامبر اسلام (ص) گفته است «حتی اگر یک روز از عمر زمین باقی مانده باشد مردی از نسل من ظهور خواهد کرد و...». در آئین هندو نیز ظهور کریشنای کالکی (موعود آخرالزمان) منوط به پیش آمدن وقایع و حوادثی است که تحقق آنها همواره نسبی است (همچون فساد اخلاقی و بدعهدی و بیعهدی و بیوفایی و آزمندی و دنیاپرستی و تشبه جستن زنان به مردان و مردان به زنان و جنگ و خونریزی و...). از این حیث پیشگوییهای ادیان در باب اوضاع و احوال مردم آخرالزمان کموبیش شبیهاند. چندانکه قرن از پی قرن، حتی دانایان و بزرگان دین و حکمت فغان برآوردهاند که ظهور نزدیک است. اما انصاف باید داد که روزگار کنونی، از همهی ادوار تباهتر و سیاهتر است و بشر هرگز اینهمه در دنوّ نفسانی و عقلانی به سر نمیبرده و هیچگاه به این بیدینی و بدآئینی و خودپرستی و فساد و شرارت و ددمنشی و پلشتی نبوده است، ظلم و جور نیز هیچگاه چنین بسط و نشری نداشته است؛ با این وجود هیچ معلوم نیست که «نجاتبخشان» چه هنگام ظهور میکنند، زیرا هراندازه ظلم و جور افزونتر شود میتوان گفت هنوز هم زمین به سرشاری و پری نرسیده است و همچنان ظرفیت تحمل دارد و هنوز میتوان کموبیش با اهل ایمان (در هر دین و مذهبی) مواجه شد، پس میتوان همچنان در افق انتظار خیره ماند، اما نمیتوان از نسبت هنر و امت واحده سخن گفت. اینکه انتظار و احتمال ظهور در شعر و هنر مطرح شود چیز دیگری است. حافظ از قرن هشتم تاکنون بزرگترین «شاعر انتظار» است. مولوی نیز اغلب در افق انتظار دردمندانه قرار دارد:
ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا
ای عیسی پنهانشده از طارم مینا بیا
ای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستت
گاوی خدایی میکند از سینه سینا بیا
چشم محمد با نمت واشوق گفته از غمت
زان طرهی خم در خمت ای سر ارسلنا بیا
* * *
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهرهی مشعشع تابانم آرزوست
یعقوبوار وااسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی به کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیرخدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعرهی مستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گردشهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جستهایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها ازوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
گوشم شنید قصهی ایمان و مست شد
کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست
اگر بخواهیم در دیوان کبیر به سراغ اشعاری برویم که در ساحت انتظار سروده شدهاند میتوان بیدرنگ ادامه داد:
برعاشقان فریضه بود جستوجوی دوست
بر روی و سر چو سیل دوان تا به جوی دوست
خود اوست جمله طالب و ما همچو سایهها
ای گفتوگوی ما همگی گفتوگوی دوست
هرگونه موعودگرایی پنهان و آشکار در شعر و هنر مخاطب را به ساحت انتظار میبرد، خواه موعود، فردی باشد، خواه جمعی، خواه تقویمی، خواه تاریخی، خواه منجی باشد که فراتر از فرد و جمع و تقویم و تاریخ است. اما شعر انتظار و هنر انتظار حتی اگر آشکارا به منجی نظر داشته باشد، چیزی از نسبت شعر و هنر در «امت واحده» بر ما آشکار نمیکند. امت واحده، ظاهراً آرمانشهر نیست که در آن بتوان به گفتار بسنده کرد. شاعران بیشترین دعوتکنندگان به امت واحدهاند، اما اگر به دقایق کلام انبیا و اوصیا علیهمالسلام بنگریم، خواهیم دید که حتی برای شاعران، وضع موجود بهتر از وضع موعود است و نهتنها برای شاعران، بلکه برای همهی مدعیان انتظار و داعیان امت واحده. جمعی در محضر امام جعفربنمحمدالصادق علیهالصلوهوالسلام بر سفره نشسته بودند، یکی از یاران، سخن از حکومت موعود امم (ارواحنا له الفدا) به میان آورد. امام فرمود این وضع برای شما بهتر است. پرسیده شد: چرا ای فرزند رسول خدا؟ فرمود: از اینگونه خوردنیها در همراهی با وی نخواهد یافت. به خدا سوگند خوراک وی و یارانش نان جو خشک و آب گرم است، همچون امیرمؤمنان (ع) اغلب روزها، روزهاند و شبها همچون زن فرزندمرده بر درگاه خداوند مینالند.
* * *
در امت واحده، محرومان مرفه و آسوده زندگی میکنند، اما آنان که میخواهند در کنار خورشید وجود منجی باشند، باید در تمام ساحات مجاهده کنند و جز طی مقامات به چیزی نیندیشند و جز وجهالله و لقاءالله مطلوب و مقصودی نداشته باشند. سالی سه ماه جهاد واجب و دیگر سختیها توانتاب است. زر و سیم اندکاندک در نظرها با خاک برابر خواهد شد، زیرا موعود امم (ع) چندان به مستمندان خواهد بخشید که برای ذخیرهی آنها جا کم میآورند و در کنار خیابانها و کوچهها میریزند و خود را ملامت میکنند که چرا پیش از ظهور، برای تحصیل چنین متاعی بر یکدیگر حسد برده، با یکدیگر درآویخته، برآن بخل ورزیده، در حسرت آن توحید و معاد را فراموش کردهاند. امت واحده، هیچ نسبتی با وضع موجود ندارد و موعود امم (ع) به تعبیر رسولالله (ص) دست خود را بر سر مردم مینهد و خرد گمشده را به آنها باز میگرداند و همگان جز رستگاری به هیچ مقولهی دیگری نمیاندیشند. هنر در چنان وضعی به چه کار میآید؟ و اگر هنری باشد چگونه هنری خواهد بود؟ نمیدانیم و هرچه بگوییم گزاف است. راستش را بخواهید فقط در مدینههای ضاله و فاجره و جائره است که انسان برای توجیه وجود فلکزدهی خود به هنر و شعر میپردازد. هنر در وضع موجود عالم، بزرگترین مخدر و مسکن است و حکمت و دین و اخلاق نیز. (مگر برای اهل ایدئولوژی که دین و حکمت و هنر را ابزار تبلیغات برای قدرت میانگارند.) اما مدینههای ضاله و جائرهی ایدئولوژیک همه محکوم به نابودیاند، زیرا حاکمان اصلی آنها «مترفین»اند. « وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُواْ فِیهَا فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیرًا» (اسراء، 16) نابودی از مدینههای جائرهی خرد آغاز شده و اندکاندک به مدینههای ضاله و مضلهی کلان میرسد. در این گیرودار، شاعران و هنرمندان میتوانند جانب انتظار و موعود امم (ع) را بگیرند یا اینکه به زبانی الکن و بیانی نارسا اهوا و آرای خود را بیان کنند یا حتی مدعی شوند که شعر و هنر هیچ و پوچ است و صرفاً شکلی از اشکال بیان که غایتی را دنبال نمیکند و معنایی ندارد. من همهی این وجوه گوناگون را در خدمت آینده و انتظار و امکان تحقق امت واحده میدانم و همه را «هنر موعود» میشمرم. چگونه ممکن است فیالمثل شعرهایی را که نه وزن دارند (اعم از وزن عروضی یا نیمایی یا آزاد) و نه معنا و مفهوم و نه حتی با منطق گفتار و نوشتار نسبتی دارند، هنر موعود شمرد و در نسبت با امت واحده به حساب آورد؟ برای فهم این نکته، بار دیگر باید به بحث در باب امت واحده برگردیم. امت واحدهای که برخی فلسفهزدگان و شاعران مطرح کردهاند، اطلاق صورت آرمانشهر فیلسوفان بر مادهی دین است و چنین امتی هرگز متحقق نخواهد شد:
«وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّهً وَاحِدَهً وَ لاَیزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ. إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَهُ رَبِّكَ لأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ» (هود، 118 و 119)
«لایزالون مختلفین» در منظر اهل تأویل به اختلاف در تمام شئون و وجوه دلالت میکند. خداوند، اگر میخواست چنان امت واحدهای وجود داشته باشد که هیچ اختلافی در آن پدید نیاید امت واحدهی نخستین را نگه میداشت. « كَانَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ.... الخ» (بقره، 213)
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
در خلایق میرود تا نفخ صور
شعر فاقد صورت و معنا، به همان وضعی دلالت میکند که شعر واجد صورت و معنا، منتها دلالت شعر و هنر فاقد صورت و معنا، دلالت سلبی است. آثار فرانسیس بیکن (نقاش انگلیسی قرن بیستم) به مسخ شدن انسان دلالت میکند. اگر بگوییم این آثار نقاشی نیست یا هنر نیست، ناخواسته اعتراف کردهایم که هنر را زینت و زیور (زخرف) میانگاریم. البته از شگفتیهای تصرف هنر در نفس و عقل فردِ منتشر است که خریداران آثار بیکن و امثال بیکن مظاهر همان انسان ممسوخی هستند که در تابلوها بهجای شمایل پاکان و نیکان و قدیسان و پیامبران نشسته است.
* * *
اکنون به پرسش مطرح شده در سطور فوق برگردیم. آیا شعری که هیچ شکل و معنایی ندارد یا هنری که هیچ نسبتی با تعادل و تناسب و زیبایی و امر متعال در آن نمیتوان یافت، «هنر موعود» است؟ آری، به وجه سلبی. همانگونه که ضد به ضد دلالت میکند (تعرف الاشیاء باضدادها) شعری که هیچ نسبتی با صورت و معنا ندارد، تنها به تنزل و تدانی جان و خرد شاعر دلالت نمیکند؛ بلکه زبان حال تمام کسانی است که به مرتبت نفس حیوانی فروکاسته شدهاند و حتی از این مرتبت نیز فروتر افتاده و مصداق حشرات الارضند و هیچ غایتی جز تمتع نمیشناسند. پیش از این روزگار، اینگونه شاعران اجمالاً ظهور کرده و بعضاً دیوانی در باب اطعمه یا البسه پرداختهاند. برخی نیز با مصادر جعلی سخن موزون گفتهاند. اکنون آن اجمال صورت تفصیلی پیدا کرده است و مهملات این قبیل فلکزدگان حتی در جشنوارهها جایزه میگیرد. اما نه بر آنها خرده میتوان گرفت و نه بر مخاطبان آنها. حضرت حق در هیچ موقفی «نطق» (گفتار) را از انسان نخواهد گرفت. چرا؟ برای اینکه انسان با گفتار خود، مرتبت وجودی خود و همانندان خود را بیان کند. اگر این گروه از گویندگان نبودند، هیچ کس نمیتوانست با رجوع به آیات و احادیث مربوط به آخرالزمان نتیجه بگیرد که صورت غالب انسانها مصادیق «أُولئِکَ کَالأنعامِ بَل هُم أضَلّ»اند. آیا میتوان ادعا کرد که این گروه از هنرمندان از الهام نیز بهرهای دارند؟ آری. به حکم «فَأَلهَمَهُا فُجورَها وَ تَقویها» انسان در هر مرتبتی باشد از ساحت الهام بیرون نیست. با این تفاوت که در نسبت با رحمان، از الهام رحمانی و ربانی برخوردار است (الشُّّعراءُ تَلامیذُ الرَّحمن» و در نسبت با شیطان، از شیاطین جن و انس ملهم میشود (الشَّیاطینُ لَیوحونَ إلی أَولیائِهِم). در این میان کسانی که سعی میکنند با دستورالعمل سیاسی به شاعران و هنرمندان راه نشان بدهند بهکلی از مرحله پرتند و نمیدانند که مقابله با حوالت از عهده هیچ کس برنمیآید. البته گروهی از فلکزدگان به سفارش اهل سیاست عمل میکنند، اما از مرحلهی نظم و تقلید از صورت شعر حقیقی فراتر نمیروند. به هر حال هنر اعم از شیطانی و رحمانی، نسبتی با امر مقدس (و از جمله امت واحدهی رحمانی و موعود امم) دارد که جز بر اهل تأویل پوشیده است. کسانی که فیالمثل شعر کج و معوج و بیاندام را نمیپسندند، ساعتها ابلهانهترین سریالهای احمقانه را تماشا میکنند و در نمییابند که در دایرهی تصرف دجال قرار گرفتهاند. این گروه که شعر مرسل (اعم از مفهوم و نامفهوم) و «هنر مرسل» (اعم از اندموار یا بیاندام) را برنمیتابند، نه اهل اجمالند که بتوان گفت از سر کمالگرایی شعر و هنر مدرن را رفض میکنند و نه اهل تفصیلند که بتوان گفت در پی معنا و مفهوم و مضمون میگردند و در پی نقش خودند. اینان هیچند، هیچ و چیزی کم، چنانکه اگر روزی تلویزیون و ماهواره و رادیو در کار نباشد، از فشار تهی بودن همچون دوزخیان خود و دیگران را پارهپاره میکنند.
* * *
باری در افق انتظار قرار گرفتن چیزی است و سخنورانه از «امت واحده» سخن گفتن چیز دیگر. اگر فهم این معنا دشوار است؛ در نظر بیاورید قصاید گذشتگان را در توحید و تحمید و نعت و منقبت، که غالباً هیچ نیست مگر سخنوری و به نظم درآوردن مفاهیم و مضامین و دیگر هیچ، اما قصاید قلندرانهی حضرت مولانا الاعظم حکیم سنایی غزنوی آدم الشعرا قدس سره، همچنان بر تارک ادب فارسی جای دارد: از جمله این قصیده:
مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی
از این آئین بیدینان پشیمانی پشیمانی
مسلمانی کنون اسمی است بر عرفی و عاداتی
دریغا کو مسلمانی دریغا کو مسلمانی
فروشد آفتاب دین برآمد روز بیدینان
کجا شد درد بودردا و آن اسلام سلمانی
شراب حکمت شرعی خورید اندر حریم دین
که محرومند از این عشرت هوسگویان یونانی
و... الخ یا این یک:
مکن در جسم و جان منزل که این دون است و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه، نه اینجا باش و نه آنجا
و دیگر آثار جاودانهی آن حضرت.
چرا چنین است؟ زیرا قصد سخنوری نداشته و شعر وی مطبوع و ارتجالی است نه مصنوع و نتیجهی «اشتغال به لفظ»؛ شعر مولوی نیز چنین است و شعر عطار و عراقی و سیف فرغانی و امیرخسرو و سعدی و بسیاری دیگر از بزرگان. شعر خواجه اما «مطبوع مصنوع» است و شعر حضرت مولانا عبدالقادر بیدل دهلوی (جز آثار اولیهاش که به راه ظهوری و صائب میرفته) اعجب عجایب است و به تعبیر خود وی «کلام» است (بجز کلام تو بیدل دگر کلام نباشد) و بالاترین مقام را در هنر قدسی (هنر موعود) دارد و معجزهی حضرت ختمی مرتبت است و دفع دخل مقدری که شعر روزگار ما باشد. خاقانی اما جز بهندرت، سخنور است و گرفتار اشتغال به لفظ؛ البته غولآساست و بزرگ اما... بگذریم. باری سخنوری و اشتغال به لفظ حتی اگر در ساحت انتظار باشد، راهی به دهی نمیبرد. همانگونه که امت واحدهی موهوم، هرگز متحقق نمیشود.
ادامه دارد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.