تمدن تکنیکی در سراسر زمین یک تمدن است و فرهنگ الکترونیک، یک فرهنگ. من این وضع را، مقدمهی پدید آمدن یک مدینهی واحد میبینم. هنر در این مدینه یا رمان است یا سینما و سریال یا موسیقی و رقص، که اولی ترجمه میشود، دومی زیرنویس، سومی و چهارمی نیاز به ترجمه ندارند. لباس صورت غالب اهالی این مدینه یکی است، معماری هم، لاجرم شهرسازی هم. آمدوشد و مسافرت و تفریح و تفرج هم. مناسبات اقتصادی در سراسر این مدینه همانند است، آرمان اصلی مردم این مدینه، آزادی و دموکراسی است با مراتب مختلف، از جمهوریت صوری و انتخابات نمایشی گرفته تا لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی نیمبند. مناسبات اخلاقی در سراسر این مدینه کموبیش یکی است و حتی در نواحی عقبمانده و توسعهنیافته، اصلالاصول، رفاه و مصرف بهتر و بیشتر و تمتع گستردهتر است و میتوان به جرئت ادعا کرد که مدینهی کنونی، «مدینهالحوائج» است و جز اهواء نفسانی هیچ غایتی ندارد. میتوان مدینهی تمتع و غلبه را دهکدهی جهانی هم نامید ولی سرپیچی برخی محلههای این دهکده از اربابها و جنگها و نزاعهایی که پیش آمده است، قدری این تسمیه را دشوار میکند.
بحث دربارهی ملی بودن یا جهانی بودن در ادبیات موضوع باسابقهای است. در هر حال، طرفدارِ هر انگارهای که باشید این موضوع قابل اجماعی است که ادبیات داستانی و شعر امروز فارسی، جهانی نیست. دلایل این واقعیت هرچه باشد به ملی بودن ادبیات ربط چندانی پیدا نمیکند. مسئله شاید این باشد که بسیاری از این اصطلاحات صراحت معناشناختی خود را از دست دادهاند. مثلاً هنگامی که امروز مجموعه شعری فروش زیادی دارد دقیقاً به این معنا نیست که «پرفروش» است چون پرفروشترین کتابهای شعر در سالیان اخیر با فروش مجموعههای شعر پنجاه سال پیش ـبا ملاحظهی جمعیتی که در قیاس دو برابر شده استـ قابل مقایسه نیست. به همین ترتیب گاهی کتابی به زبانی دیگر ترجمه میشود اما در گفتن اینکه جهانی شده است میتوان تردید کرد. به هر صورت بازتعریف این واژهها در تصرف بازار محدودی است که در طبقهی متوسط شهری وجود دارد؛ بازاری که هر نوع اتکایی را به ملی بودن یا جهانی بودن آن باید محل تردید دانست. این در شرایطی است که زمینهی کتابخوانی و امکانات فرهنگی در بسیاری از شهرهای حاشیهای تقریباً وجود ندارد. مخاطبی که وجود ندارد البته صدایی هم ندارد و مخاطب تعیینکننده، همان است که در چند شهر مرکزی زندگی میکند
نقد سه سطح دارد: فیلولوژیکوـهرمنوتیک، فیزیونومیک و ژستیک. از این سه سطح، که میتوان بهعنوان سه حوزهی هممرکز شرح داد، نخستین به تفسیر اثر میپردازد؛ دومی موقعیت کار را تعیین میکند (در هر دو راستای تاریخی و طبیعی)؛ سومی قصد و نیت اثر به یک ژست (یا به منظومهای از ژستها) را مقرر میدارد. میتوان گفت که هر ناقد اصیل از طریق همهی سه زمینه کاوش میکند و در هر یک از آنها مطابق با طبع خاصش درنگ مینماید. کار ماکس کومرل ـقطعاً بزرگترین منتقد آلمانی قرن بیستم پس از بنیامین، و شاید واپسین شخصیت بزرگ میان جنگهای جهانی، کسی که هنوز کاملاً کشف نشده استـ تقریباً تام و تمام، در سومین زمینه ثبت و حک شده است، جایی که استعدادهای فوقالعاده، نایاب میباشند (در میان منتقدین قرن بیستم، به غیر از بنیامین، فقط ژاک ریویر، فیلیکس فنئون و جیانفرانکو کونتینی حقیقتاً بدین مقوله تعلق دارند).
واقعهی مهاجرت ویندراش سببساز مواجهات جدیدی میان مردم در قبال مسائلی چون حقوق شهروندی، دسترسی به فضاهای عمومی و اسکان و اشتغال، و بهطور کلی تغییر فرهنگ و جامعهی بریتانیایی شد. رمان لِوی در واقع واکنشی است به تبارشناسی تاریخی و ادبی این واقعه، و مردمی که جلای وطن کردند و مردمانی که با این مهمانان ناخوانده مواجه شدند. این رمان تفاسیر متداول و مستقر دربارهی فرایندهای تاریخی و اجتماعی شکلگیری و بازشکلگیری هویت در بریتانیا را به چالش میکشد، و از این لحاظ، باید گفت رمان لِوی اعتراضی ادبی است به روایتهای متداول مقولهی بریتانیایی بودن.
1ـ انسان حیوان صاحب نطق است. (ارسطو، سیاست)
2ـ میاندیشم پس هستم. من همین اندیشهام. (دکارت، گفتار در روش)
3ـ هستی چیزی نیست جز خواست قدرت. (نیچه، خواست قدرت)
اگر بخواهیم بسان ملیگرایان در هنر، پیشروی نموده و هنر را متصف به ملیت کنیم همچون سینمای ملی، موسیقی ملی، نقاشی ملی و... در مورد شعر، این ترکیب وصفی مورد نظر بهنوعی بغرنج تبدیل میشود: از سویی این گمانه زده میشود که شعر، بدواً و غالباً رویدادی ملی است و تبار آن به قرنهای دوم و سوم هجری میرسد و همواره در حوزهی خود به اندازهای کافی مستقل بوده است به طوری که چنین استقلالی را میتوان حتی در عروض شعر فارسی در برابر عروض مسلط شعر عرب که ایران را تحت یورش و سیطرهی خود قرار داده بودند مشاهده نمود.
شاید قبل از آنکه «سرفرانسیس بیکن» انگلیسی در کتاب «بتهای ذهنی» بگوید: «تمام بتهایی که سنّت را تشکیل میدهد و ما به آنها میگوییم هویت، را باید شکست»، رؤیای شکستن بتهای مزاحم، در نظریه&پردازیهای فیلسوفان غربی شکل گرفته بود. رؤیایی که جهان را یکسره به تکثرِ پیچاپیچ مؤلفههای جهان جدید رهنمون میکرد. قریب به چهار صد سال بعد، هم&وطن بهروزشدهی بیکن، «آنتونی گیدنز»، مشاور ارشد تونی بلر، از تکثرِ جهانی سخن به میان آورد که ظاهراً نسخهی مستعملِ فردیت را به تاریک&خانهی «گامبریج» تبعید میکرد.
وقتی پادشاهان فرانسه را به خاطر جذب کردن کشورهای فتحشده ستایش میکنیم، حقیقت این است که اینان در موارد و نسبتهای زیادی آنان را بیخانمان و بیریشه کردهاند. این یک فرآیند جذب آسان است که بهراحتی در دسترس عموم است. کسانی که فرهنگشان را از آنها میگیریم، یا بیفرهنگ باقی میمانند و یا خُردهریزههایی از فرهنگی را که میخواهیم دریافت کنند، میگیرند. در هر دو حال، آنان لکههایی با رنگهای متفاوت نمیگذارند، به نظر جذب شده میآیند؛ تحسینبرانگیزترین کار، جذب مردمی است که فرهنگ خود را در عین حال که اصلاح میکنند، زنده نگه میدارند. و این اعجازی است که بهندرت رخ میدهد.
Simone Weil. L’enracinement, Paris, Gallimard, 1949.
با نظر به نقاط گوناگون جهان که خارج از جریان اصلی حاکم بر هنر واقعند (اعم از آسیا، آمریکای جنوبی، اروپای شرقی و خاورمیانه، خصوصاً ایران) هنرمندان بسیاری هستند که به نحوهی بازاریابی هنر معاصر جهان امروز سخت معترض هستند. شکایات آنها بیشتر ناظر بر شبکهی انحصارطلبانهی معدود صاحبان گالری، سرمایهگذاران و مدیران اجرایی ذینفوذی است که در فضای هنر بینالملل نقش برجستهای دارند. گرایشها در هنر شبیه دنیای مُد است، چراکه به واسطهی چارچوبهای دقیقی که اسباب تبلیغات جمعی القا میکند، این گرایشها مدام تغییر میکنند و توسعه مییابند. دستِ آخر، این دستگاه تبلیغاتی است که بازتابندهی راهبردهای سرمایهگذاری است و عملاً هیچ ارتباطی با هنر ندارد. هنرمندانی که وارد این شبکه میشوند بهواقع به مجموعهای از برندهای تجاری تقلیل مییابند و مانند اغلب تولیدکنندگان تجاری، ارزشهای اینان نیز در خلق هنر، اکثراً بیآنکه تغییر مهمی در محتوایشان رخ دهد، پیوسته دگرگون میشود. برای مثال نامهایی تجاری نظیر جف کونز، سیندی شرمن، دمین هرست، جان کورین و متیو بارنی بهنحوی مشابه با برندهایی چون کوکاکولا، والـمارت، وریزون، یا مایکروسافت تبلیغ میکنند. البته با توجه به قدرت عظیم بازار تجاری هنر در سطح جهانی، بحث در باب نیاز به یک بستر انتقادی به منظور تلاش در مطرح نمودن کار این هنرمندان، عملاً بیاساس خواهد بود.
آنچه امروز از هنر مراد میشود پیوندی با قوهی اصیل صناعت انسان ندارد و پیامد رویدادهایی است که در اندیشه و عمل دو عصر کلاسیک و مدرن مغربزمین واقع شد. میل به طبقهبندی انسان به جسم و خرد و ذائقه در عصر کلاسیک و ژرفاپیمایی آفاقی و تاریخـمحور عصر مدرن از یکسو موجب انفصال هنر از روزمرگی جهان زندگی انسان شده و از سوی دیگر با پیوند زدن آن به گونهای خودآگاهی جهانشمول و مفهومی در جریان سیر رو به تعالی عقل در تاریخ، کلانـروایتی را نمایان ساخت که در آن هرگونه تکثر و تنوع فرهنگی در چارچوبی مفهومی و جهانشمول و در عینحال «غربـمحورانه» فروکاسته شد. در این مسیر رفتهرفته صنعت محصولات «زیبا» بر بنیان تعریفی «زیباشناختی»، آکادمیک و قاعدهمند از «امر زیبا» شکل گرفت و هنر و زیبایی زیباشناختی در هم ادغام شدند.
اگر هنر بومی را در برابر هنر جهانی معنا کنیم، هنر بومی هنری است که نتوانسته است با زمان پیش برود و در برههای از زمان از رشد باز مانده است؛ چراکه اگر از رشد باز نمیماند اکنون نیز در جهان همچون گذشتهاش دارای مخاطبان بسیاری بود و جهانی باقی میماند. نه اینکه بهصورت هنری غریب و گوشهنشین که تنها مختص مردم یک کشور و یا یک اقلیم است به حیات خود ادامه دهد.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.