X

پیشرفت، توقف‌ناپذیری، غیرقابل برگشت‌بودن

 
پیشرفت، توقف‌ناپذیری، غیرقابل برگشت‌بودن
تجددگرایی وتجددطلبی در جهان و ایران
اشــــاره بررسی و بحث پیرامون «مدرنیسم و مدرنیته» طی صد سال اخیر تفصیل گسترده‌تر و ژرف‌تری در جهان و نیز در میهن ما یافته است. در اینکه این پدیده چیست از کجا و چه زمانی آغاز شده، چه جغرافیایی دارد و در کشورهای مختلف چه وضعیتی یافته است نیز حرف‌ها کم نیست، فیلسوفان در این‌باره همواره صحبت‌ها کرده‌اند، اما گویی که گفتن از این پدیده همچنان تازگی دارد.

الف) - تجدد‌گرایی (Modernite) : این مفهوم به معنای عام همواره در هر فرایند تاریخی ـ اجتماعی ـ فرهنگی‌و در هر دورانی کم و بیش وجود داشته است و دارد و خواهد داشت. زیرا جامعه‌ای که به‌طور دائم ضمن حفظ نظام خود در تغییر و تحول سازنده نباشد، پس از مدتی، یا در گورستانی خاموش و در ایستایی‌خفه‌کننده سقوط خواهد کرد و در خود فرو خواهد ریخت، و یا در کشاکش فراشدِ وقایع تاریخی، و به‌خصوص هنگام ظهور گذارها و بروز بحران‌ها، ساختار‌های متصلب آن جامعه برابر حرکت پویای کارکرد‌های آن منفجر و متلاشی خواهند شد![i]

ب) - اما سخن ما در این مختصر، ضمن عطف توجه به موضوع مذکور در بالا، بیش‌تر بر سر وجه شاخص تجدد‌گرایی و تجدد‌طلبی (Modernism) نزد ملت‌های مختلف طی چهار الی پنج قرن اخیر است، که صحبت از «نوزایی فرهنگی» و «تجدید و تجدد حیات دینی» وضعیتی شدن و شهروندیت یافتن –اوربانیزاسیون- و پیدایش جوامع مدنی وسکولار درغرب می‌شود و بر این سیاق عده‌ی کثیری از متفکران معتقدند که بشریت با پشتوانه‌ی این فرایند‌ها از دنیای قدیم (viaantica) به حیات جدید مدرنیسم (Viamoderna) روی‌آورده و وارد «عصر نوینی» (ModernTimes, modernetemp) شده است!

پ) - از سال‌های حدود 1500 میلادی که بورژوازی متقدم بر روی نعش فئودال‌ها پا به صحنه‌ی تاریخ گذاشت و انقلاب‌های صنعتی و علمی و فنی پایه‌گذاری شد و سپس این انقلاب در قرن هفده و در دوران روشنگری قرن هجده گسترش و ژرفا یافت، انسان‌های دنیای غرب به شیوه‌های جدیدی در زندگانی مادی و معنوی خود دست یازیدند که آن ‌را تجدد (مدرنیسم) نامیدند و محققان برای مدرنیته‌ی این مدرنیسم سه مرحله (فاز) قائل شدند: فاز اول از قرن شانزده تا پایان قرن هجده است که تجربه‌ی جریان مدرنیته آغاز می‌گردد و انسان‌های غربی به‌درستی نمی‌دانند چه چیزی در زندگانی آن‌ها روی داده است. در حقیقت «مدرنیسم» مانند فرایند «صنعتی شدن» از روی سر آن‌ها عبور می‌کند، ولی انسان‌ها و حتی مورخان در آن زمان متوجه ماهیت رویداد‌هایی نمی‌شوند، که پس از صد سال پیامدهای مثبت و منفی آن‌ها بر آن‌ها آشکار می‌گردد- این وضع در کشور ما هم اکنون نیز برای اکثریت مردمان کماکان ادامه دارد! در مرحله یا فاز دوم که انقلاب‌های گوناگون در اروپا به وقوع می‌پیوندند. اصطلاح انقلاب (Revolution) که حدود 1790 مطرح می‌شود، بیانگر مفهوم تحول بنیادی‌در تاریخ بشریت است. در این مرحله انسان‌ها تحت عنوان مدرنیسم، انفجار و از هم گسیختگی را درمی‌یابند. اما در مرحله‌ی‌سوم مدرنیته و مدرنیسم که قرون بیستم و بیست‌و‌یکم کنونی را در بر می‌گیرد، ما با «مدرنیزاسیون» جهان در اکثر شئون زندگانی مادی و معنوی انسان‌ها -به‌خصوص در غرب- روبرو هستیم.

از آنجا که «مدرنیته و مدرنیسم» یکی از شاخص‌های اصلی تمدن غرب را تشکیل می‌دهد، به همین دلیل و علت متفکرانی مانند ماکس وبر و یورگن ‌هابرماس، آن را نه شرقی و نه جنوبی بلکه تنها اروپایی و دارای مبدأ تاریخی و مکان جغرافیایی معین یعنی قاره‌ی اروپا می‌دانند.

ت) - هنگام تحقیق دقیق‌تر در گستردگی و ژرفای نوگرایی و تجدد‌طلبی چند موضوع اساسی مورد توجه محققان به شرح زیر قرار گرفته است.

1) مفهوم «مدرنیسم» بیش‌تر معرف نوگرایی اقتصادی، تکنولوژیکی و صنعتی و اثرات این‌گونه فرایند‌های مهم در تمام مراتب زندگانی علی‌الخصوص مادی انسان‌هاست. در این واقعیت جای بحث نیست که انسان‌ها -به‌ویژه در غرب- پس از ورود به دوران مدرنیسم در مقایسه با گذشته‌ی خود از امنیت، سلامت و رفاه افزون‌تری برخوردار گردیده‌اند. پیشرفت‌های بشریت در این قلمرو‌ها و طی چند صد سال اخیر به حدی است ‌که تصور وجود چنین ترقیاتی برای انسان‌های پنج قرن قبل، بیش‌تر به معجزه‌های افسانه‌آمیز شباهت دارد.

2) «مدرنیته» و مفهوم آن بیش‌تر در برگیرنده‌ی نوگرایی ذهنی نسبت به جهان تاریخ و تاریج جهان و ملازم تحول باطنی و ماهوی تاریخی انسان‌ها است و این جریان نوعی تجددطلبی درونیست. در همین معنا کانت «عصر مدرن» را دوران خودگروی انسان‌ها می‌داند و معتقد است که در این دوران جدید جهان هستی بشریت به دو بخش «سوژه‌ی شتابنده» و «ابژه‌ی شناخت شونده، تقسیم می‌گردد و شیوه‌ی «از بالا به خود نگریستن» (از دکارت تا هگل) موجب «تعالی جستن از خود» و «درک استعلایی من از خودآگاهی خویش» (Tranzendentalesselbntbewubtnein)، نزد دکارت و کانت، می‌گردد!

هگل که برای اولین بار در فلسفه‌ی تاریخ خویش به نحو فلسفی درباره‌ی «عصر مدرن و مدرنیته» سخن رانده است، آنرا کامل‌ترین و والا‌ترین دوران تاریخ بشریت دانسته است! تکیه‌ی کلام هگل بر تمامیت (totalitat) مدرنیسم و مدرنیزاسیون است، که این تأکید بر تمامیت دوران مدرن تا مارکس ادامه دارد -کلیت سرمایه‌داری جهانی یا بورژوازی و نوآوری‌های آن- و در زمان ما با رویداد اختلاط و التقاط بین دو فرایند و رویکرد «مدرنیسم و جهانی شدن» ، رأی هگل نه تنها به اثبات تاریخی می‌رسد، بلکه تاریخیت یافتن تجدد باعث گردیده است که به قول هگل تمام و همه چیز گذشته اعتبار خود را برابر عقل‌گرایی-راسیونالیسم- مدرنیته از دست بدهد و این مدرنیسمی که اکنون به جهان بشریت روی آورده است با تمام فرایند‌های کهنه‌ی غیر مدرن همانگونه برخورد کند، که «سوژه‌ی کارتزنیتی» با شکاکیت رادیکال خویش برابر «ابژه‌ی عالم و آدم» برخورد می‌کند، و به عقیده‌ی نگارنده‌این سوژه‌ای که در حال بلعیدن جهان است، فی‌الواقع همان سرمایه‌داری سلطه‌گر جهانیست!.

3) در نظاره‌ای رصد‌گاهی (konstellative) به مجموعه‌ی «مدرنیسم و مدرنیته» ما با دو سپهر اصلی روبرو می‌شویم: یکی قلمرو بیش‌تر مادی یعنی: صنعتی، تکنولوژیکی، اقتصادی و فرایند‌های مربوط به زندگانی معمول و متداول انسان‌ها، و دیگری حیطه‌ی بیش‌تر معنوی یعنی: علمی، فلسفی، ادبی، دینی، جهان‌بینانه و آرمان‌شناسانه و تمام اشتغالاتی که عنصر احساس و عاطفه و اندیشه در آن‌ها غلبه دارد. نگارنده لازم نمی‌بیند وارد شرح جزئیات مربوط به قلمرو مادی گردد و یادآوری می‌شود که در این مورد آثار و مکتوب عالمانه و عامیانه‌ای که وجود دارند بی‌شمارند، اما این ضرورت را احساس می‌کند که مختصری راجع به سپهر معنوی «مدرنیسم و مدرنیته» توضیح دهد زیرا در کشورهایی نظیر میهن ما، آنچه با بداهت و استقبال تام و نزد همه پذیرفته شده است، فرآورد‌های قلمرو مادی مدرنیسم است. حال آنکه برعکس تمام -یا اکثر- رویا‌رویی‌های گوناگون و امتناع‌هایی، که نزد عده‌ی بیشماری از افراد ملت ایران مشاهده می‌گردد، مربوط به این سپهر عظیم و ژرف و ارزشمند معنویست.

ث) - اساس بحث راجع به دنیای مدرن در حقیقت از ویکو (G-B.Vico) و اثر دوران‌ساز او «دانش جدید» (SeiengsiaNuova) آغاز می‌گردد که معتقد است خود انسان‌ها تاریخ خویش را می‌سازند و تاریخ بشریت جز ساخته و پرداخته‌ی خرد و عمل افراد بشر چیز دیگری نیست. همین رأی را سپس کانت ادامه می‌دهد که ما انسان‌ها خود آرمان‌ها و ارزش‌های خود را می‌آفرینیم و هابرماس با پذیرش این تفکر کانتیا‌نیستی منتقدانه بر آن می‌افزاید، اگر می‌بایست تاریخ انسان‌ها انسانی ادامه یابد. باید ما از طریق عقل و عقلانیت این جهان تاریخ را دائماً بازسازی و نوسازی کنیم، حال اگر انسان‌ها خود عقلاً و عملاً تاریخ خویش را می‌آفرینید‌، در این‌صورت:

اولاً برخلاف رسم معمول جوامع سنتی که دانش، به‌گونه‌ای نقلی و متحجر و گذشته‌گراست. باید کوشید تا علوم به نحو عقلانی و به نحو آینده‌گرایانه در دسترس همگان قرار گیرد.

ثانیاً، اگر تاریخ محصول خود ما است، پس ما انسان‌ها برای همه‌ی آنچه که به‌درستی انجام می‌دهیم شایسته‌ی ستایشیم، و به‌خاطر وقوع تمام خطاهایی که مرتکب می‌شویم، مستحق توبیخ و تنبیه، و اگر چنین داوری‌بر تاریخ بشریت حاکم است، لامحاله ابلیس در داخل تاریخ بشریت زیست می‌کند و چون اکثریت عظیم انسان‌های فعال و تولیدکننده‌ی آثار مادی و معالم معنوی به‌هیچ وجه شیطان صفت نیستند، پس این تنها گروه قلیلی از مالکان و صاحبان زر و زور و تزویر (طلا و تیغ و تسبیح)اند که ابلیس سیرت‌اند (مارکس).

ج) - بحث دوم ما درباره‌ی مدرنیسم و مدرنیته به منشأ و خاستگاه تاریخی آن مربوط می‌گردد و در این‌باره ما با شرح و تحلیل‌های مختلفی مواجه می‌شویم:

هگل عقل مطلق تاریخ را حاکم محض بر تاریخ می‌داند و تاریخ جهان که همان جهان تاریخ است، «گسترش عقل است من حیث استشعار به آزادی». لذا نزد هگل، عقل و صیرورت عقلانیت تاریخی را به حرکت درآورده است. از این‌رو شاخصه‌‌ی عقلانی «پیشرفت و توقف‌ناپذیر بودن تاریخ و غیرقابل برگشت بودن آن» سه ویژگی اساسی مدرنیته و مدرنیسم است. بنابراین به‌جای جامعه‌ی سنتی تسلیم‌پیشه‌ی نوکرصفت و رضا‌به‌قضا داده، اکنون جهان مدرنی آغاز گردیده است که به هیچ وجه دیگر تن به اطاعت نمی‌دهد و آن‌را از اندیشیدن نمی‌توان بازداشت و انسان‌های تشکیل دهنده‌ی آن هراسی از تغییر و دگرگونی ندارند. به همین دلیل هم دموکراسی و آزاداندیشی عصر جدید، با تمام کاستی‌های آن، بر گذشته و دسپوتیسم جوامع برده پرور ترجیح دارد.

مارکس که فلسفه‌ی هگل را از پای تا سر مطالعه کرد تا آن ‌را از سر به پا بگذارد و آسمان عقلانیت استاد خود را به زمین واقعیات زندگانی انسان‌ها برگرداند، ورود جامعه‌ی بشری (غربی) از مناسبات تولیدی کشاورزی به مرحله‌ی تولید صنعتی و از فئودالیسم به بورژوازی (کاپیتالیسم) را اساس ایجاد مدرنیته و مدرنیسم (در مانیفست تا کاپیتال) می‌داند و پویایی بورژوازی و پرولتاریا و رهایی جوامع ایستای دنیای قدیم را از ارتجاع و محافظه‌کاری آن، مقدمه‌ی پدید آمدن عصر جدید محسوب می‌دارد.

از دورکهایم تا گلنر و بسیاری دیگر مدرنیته و مدرنیسم را بحصول صنعتی شدن و تقسیم کار و تکوین انسان‌های نسخ جدید تلقی نموده‌اند و این فرایند‌ها را عامل تغییر یافتن عالم و آدم به شمار آورده‌اند.

حاصل همه‌ی اینگونه گرایش‌ها و رویکرد‌ها که شرح تمام آن‌ها به مراتب مطول‌تر از مجمل‌مذکور در فوق است، به توصیف وضع جوامع جدیدی منتهی می‌شود که نسبت به گذشته دارای ویژگی‌های خاصی هستند:

نخستین ویژگی، رویکرد نوین و بینش تازه‌ایست که انسان‌ها نسبت به خود پیدا کرده‌اند. اگر نزد قدما حاصل آمدن انسان به جهان برای عبور از آن و رفتن به سرای دیگر است و در این آمد و رفت ابتدا کیهان و سپس خداوند حاضر و ناظر این مسافرت است، اکنون در «دنیای» مدرن، با وجود تمام‌«دنائت» آن، انسان‌ها خود محور هستی می‌شوند و زندگانی انسانی در همین جهان عرفی و مدنی و عقلانی (سکولار و راسیونل نزد وبر) اساس تفکر و تدبر آدمیان قرار می‌گیرد. پس: «مذهب زنده‌دلان خواب پریشانی نیست ـ از همین خاک جهان دیگری ساختن است» (اقبال لاهوری) ، و بنابراین: «عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی» (حافظ)!

لذا، کماکان این دو اعتقاد تاریخ‌گرایانه‌ی هگل بنیان تفکر تجددگرایان را تشکیل می‌دهد که اولاً، تاریخ بشریت -جهان‌تاریخ- بسوی تکاملی غیرقابل برگشت پیش می‌رود؛ ثانیاً، باید تمام سنت‌های نادرست و غیرعقلانی دنیای کهن را دگرگون ساخت تا راه برای «پیشرفت و ترقی» باز بماند!

ویژگی دوم آنست که برداشت نو از انسان و وقوع این واقعیت که انسان مدرن دیگر در جستجوی بنیادی بیرون از همین جهان به‌رغم تبیین داوری‌ها و توجیه باورهای خود نیست، باعث شد که علم و اخلاق -دین- از هم جدا شوند.

جامعه‌ی مدرن نه تنها علم و اخلاق را از هم گسست، بلکه میان اخلاق دیانت- و سیاست نیز جدایی افکند. زیرا اساس جامعه‌ی مدرن و مدرنیسم آن بر چندگانگی (پلورالیسم) معیارها و ارزش‌ها استوار است و جوامع جدید پاسدار هیچ پیراستگی مطلقی نیستند و از این‌رو آن‌ها همه چیز، و من‌جمله علم و دین و آرمان‌ها را نسبی می‌سازند. بنابراین هگل حق دارد که با بصیرت شگفت‌انگیزی در «ایمان و شناخت» (glaubenundwissen.1802/3) می‌گوید: رویارویی و برخوردی که به تعبیر بنده هنگام ورود به دنیای جدید- بین «خرد روشنگر و ایمان دینی» روی داد سرانجام به این واقعه منتهی شد که فرزند به دنیا آمده در این مرافعه نه از خردی ژرف و نه از ایمانی اصیل برخوردار است!

چ) ـ بیان سوم نگارنده به شرح سجیه‌ی (کاراکتر) ماهیتاً متضاد فرایند عظیم و جهانگیر مدرنیسم مربوط می‌شود: مدرنیته و مدرنیسم جریان‌های در بنیان و محتوا به شدت متضادی هستند که این تضادها تا به امروز کماکان ادامه یافته‌اند. نکته‌ی شایان توجه اینست که هم این تضادها و هم انتقادات نسبت به آن‌ها از ژرفای فرایند مدرنیزاسیون نشأت می‌گیرند و بر روی آن انعکاس می‌یابند! هم‌گوته در فاوست هم روسو در آثار خویش، هم مارکس در مانیفست و هم بسیاری دیگر از اعاظم متفکران به این پیکره و باطن تام و تمام و در عین حال متشتت و وجه‌ناک و سوگناک اشاره می‌کند: گوته در فاوست می‌کوشد میل عطشان و ناشناس انسان جدید را به توسعه و پیشرفتی لایتناهی و دردناک با شیطان روح او (مفیستو) در میان بگذارد و با او برسر رها ساختن روح خود و کنار نهادن جهان ساکرال-آن جهانی، الهی و مقدس-با تصاحب حیات ظاهری خویش و تملک بر دنیای سکولار معامله کند! روسو به شرح حال انسان‌هایی می‌پردازد که از حیات کهن روستایی به‌درآمده و اکنون در کلان‌شهرهای متمدن دچار بی‌هویتی کرخت‌کننده‌ای شده‌اند، و نیز او به توصیف فرهنگی (کولتوری) می‌رسد که به فاسد ساختن انسان‌ها و عاری ساختن آن‌ها از تمام صفات عالی انسانی مشغول است و لذا آرزوی «بازگشت به طبیعت» را می‌نماید! مارکس در مانیفست ضمن تمجید از ره‌آوردهای بورژوازی برای دنیای مدرن، بطن پس از تضادهای فاجعه‌آمیز سرمایه‌داری جدید را می‌شکافد و معتقد است «هر آنچه ساخت و استوار است سرانجام دود می‌شود و به هوا می‌رود» و پایان این جهان کاپیتالیستی مرگ عذاب‌آوریست که به قول هگل حتی از مرگ واقعی هم تلخ‌تر است، و او بر سر دنیای مدرن سرمایه‌داری فریاد برمی‌آورد که این زالوی خونخوار هرچه خون می‌مکد باز طالب مکیدن خون بیش‌تر است! نیچه‌ی نیهلیست با اعلام مرگ خداوند از فرارسیدن دنیای جدیدی مملو از وقایع و جنگ‌های مرگبار و فاجعه‌آمیز خبر می‌دهد که در پایان بر روی این زباله‌دان مدرنِ اَبرانسان ابلیسی علیه اخلاقیان و راستی و حقیقت قامت غول‌آسای خود را بلند کرده است! ماکس وبر با اینکه در «اخلاق عملی پروتستانی و روح سرمایه‌داری جدید» تبارشناسی (Genealogie) عقل‌گرایی و سرمایه‌داری را توأمان در نظر می‌گیرد و تلویحاً به مدح عقلانیت سرمایه‌داری و کاپیتالیسم راسیونالیستی می‌پردازد، ولی در نهایت از «قفس آهنین» دیوان‌سالاری (بوروکراسی) دنیای جدید سخن می‌راند که روح و جان و هویت انسان‌ها در بند و بست سازمان وسیع و هراسناک سرمایه‌داری جهانی محبوس شده است و در پیچ و خم آن (مانند داستان‌های کافکا) به شکنجه‌های دردناک گرفتار آمده است!

این شکواییه‌ها و شگفتا در جوار آن‌ها ستایش‌ها نیز درباره‌ی مدرنیسم و مدرنیته ادامه دارند و همه‌ی این‌ها از اعماق مدرنیزاسیون برمی‌خیزند. صاحب‌نظرانی مانند چارلز تیلور کانادایی می‌پذیرد که آنچه بشر مدرن به آن دست یافته است هیچگاه در دسترس او نبوده است، ولی از این نقصان شکوه دارد که تمدن مدرن عواطف و احساسات را محدود ساخته، انسان را از طبیعت بکر جدا نموده، اخلاقیات را به‌سوی سودگرایی سوق داده، تمام فضایل را سست و بی‌قواره کرده و حتی در زندگی خصوصی افراد نیز دیگر جایی برای تجلی محبت و عشق و رومانتیسم باقی نگذاشته است!

پست‌مدرنیست‌ها (لاکان، فوکو، بارت، لیوتار و دریدا که همه‌ی این‌ها تا حدی ملهم از نیچه و هایدگرند) گام فراتر نهاده و معتقدند تنها زدودن جنبه‌های الهی کهن از حیات جدید کافی نیست، بلکه باید مضمون‌هایی مانند حقیقت، خرد، تاریخ (به معنی پیشرفت) را نیز از میدان زندگانی انسان‌ها بیرون راند و در جامعه‌‌ای تاریخ زدوده و فاقد هرگونه مرکزیتی و عاری از سوژه‌ی اندیشنده‌ی اسیرکننده‌ای زیست!

این حضرات محترم ارزش‌های مدرنیته را نفی می‌کنند ولی چیز دیگری جز سردرگمی و بی‌تفاوتی جای آن‌ها نمی‌گذارند. اکنون ما در فضای بحث‌های مدرنیستی تقریباً با دو قطب مغایر هم روبرو هستیم:

یکبار قطب مدرنیست‌های امیدوار (مانند مایاکوفسکی، کوربوزیه، کان، مک لوهان و دیگران) که معتقدند تمام ناهمواری‌های مدرنیته را می‌توان به‌وسیله‌ی علم و تکنولوژی برطرف ساخت (پیروان مکتب فرانکفورت نیز، البته با اما واگرهایی، به این گروه تعلق دارند) ؛ و بار دیگر قطب مدرنیست‌های بدبین (هیوم، الیوت، فوکو، آرنت، مارکوزه و دیگران) که بر این اعتقادند آنچه به صورت سطحی و ظاهری و تهی از معنا و محتوا توسط مدرنیسم اشاعه یافته و مسلط گردیده است، جبران ناپذیراست!

حال وقتی به این فضای ملتهب می‌نگریم با این واقعیت مواجه می‌گردیم که در بطن مدرنیته و مدرنیسم ما هم با گرایش‌های انقلابی و هم با رانش‌های محافظه‌کارانه مواجه هستیم! گویا در مدرنیزاسیون، مانند هر نوآوری بزرگ، انسان‌ها هم با شوق برای ایجاد عرصه‌های تجربه‌های حادثه‌آمیز در حیات و زمان و مکان جدید، و هم با هراس و اضطراب برابر ژرفای نیهلیستی و مخاطره‌آمیز حیات نوین روبرو و درگیر هستند!

در نظاره‌ای گسترده‌تر و مسئله‌آمیزتر به فراخنای مدرنیسم و مدرنیته مشاهده می‌شود که به علت بالندگی اقتصاد دائماً نوشونده و نوآوری‌های علمی و فنی و صنعتی در دوران جدید برخی از متفکران به این فکر رسیده‌اند که آزادراه مدرنیزاسیون جهان کنونی شاید یگانه شکل ممکن جهان آینده نباشد و شاید خرد و عواطف انسان‌ها بتواند بزرگراه دیگری نیز برگزیند که در مسیر آن انسان‌های به شدت سوژه شده دیگر به همین شدت ابژه نشوند! فراموش نکنیم که کنار رفتن جوامع سنتی الزاماً به معنی جانشین‌شدن حتمی جامعه‌ی مدرن به جای آن‌ها نیست. کما اینکه امروز در زمان ما بسیاری از ملت‌ها در حال گذار قرار دارند و به وضوح معلوم نیست که ساختارها و کارکردهای این گذار درآینده چگونه خواهند بود؛ و فراموش نکنیم که تاریخ بشریت تنها تاریخ معاصرین نیست، بلکه تاریخ گذشتگان و ناآمدگان نیز می‌باشد!

در زمان ما انسان‌‌های مدرن در حال گفتگو و گفتمان با جهان تاریخ و با گذشته‌ی خود هستند و این گفتمان را با احساس تناقض و ابهام ادامه می‌دهند. اقتصاد لیبرال و سیاست دموکراسی کنونی هم در حال رشد و هم آکنده از بحران و عدم اطمینان است. این بحران‌ها انسان‌های مدرن را هم آشوبناک و وهم‌آلود و ترسان می‌سازد، و هم به شدت توان خیال‌پردازی و خلاقیت آن‌ها را تحریک می‌کند.

در یک کلام، ما معاصرین یاد گرفته‌ایم که با تناقض‌های مدرنیزاسیون زیست کنیم و به این زیست ملتهب و نبّاض خود ادامه دهیم. شاید حق با ماکس شلر باشد که زمانی گفت در هیچ قرنی مانند قرن کنونی انسان تا این اندازه معمایی و مسئله‌آمیز (پروبلماتیک) نبوده است!

ح) - اما ما ایرانیان برابر این واقعه‌ی رستاخیزمانند، نظیر مدرنیته و مدرنیسم چه هستیم، چه می‌اندیشیم و چه می‌کنیم؟ !

در وهله‌ی نخست با این حادثه روبرو هستیم که نه تنها این تضادهای بزرگ جهان مدرنیستی -حداقل از انقلاب ناتمام مشروطیت به بعد- بر ما هجوم آورده‌اند، بلکه تضادهای جانکاه سه هزارساله‌ی گذشته‌ی تاریخی خودمان نیز بر آن‌ها افزوده شده‌اند! واقعیت این است: ملت‌هایی که خود نتوانسته و یا نخواسته‌اند با توسل به توان مادی و معنوی خویش ذخایر دنیای طولانی کهن خود را به درستی کم و بیش و بد و خوب کنند و قادر نبوده‌اند نظام‌های دسپوتیستی شاهنشاهی و خلیفه‌گی اسلامی توأم با فقر و جهل عمومی را از پیش پای خود بردارند، طبعاً و جبراً و در مسیر پیشرفت جهان تاریخ، گاه‌به‌گاه دیگرانی پیدا شده‌اند که آن‌ها را خواه یا ناخواه از اینجا به آنجا رانده و پیوسته در وضعی نامطمئن با ساختارهایی شکننده و حکومت‌های کوتاه‌مدت قرار داده‌اند. ملت‌هایی که دارای اکثر معایب یک نظام سرمایه‌داری عقب‌مانده و فاقد محاسن یک سیستم سرمایه‌داری پیشرفته‌اند، هنگام مواجهه با فرایند عظیم و پیچیده‌ای نظیر مدرنیزاسیون در اینجا هم از پذیرش محاسن مدرنیته امتناع می‌کنند و مقلدوار به‌سوی مدرنیسمی سطحی و کاذب روی می‌آورند (کاتوزیان) !

اگر ملتی قرن‌ها گرفتار «دسپوتیسم عرفی و شرعی بود» (ویتفوگل) و دوران طولانی تاریخی‌تنها در دامان «وجه تولید محقر آسیایی» (تولید شیئی، بازتولید انسانی و به‌خصوص تولید مناسبات تولیدی ناتوانی) زیست (مارکس) و در نتیجه جامعه و تاریخ این ملت نتوانست از درون (و نه از بالا و به فرمایش) نظام‌مند، عقل‌مند، قانونمند و علم‌مند شود، در این‌صورت این ملت وقتی دوران شاهنشاهی را پشت سرگذاشت، هیچیک از دستاوردهای اصلی این گذار تاریخی، یعنی عقل‌گرایی، انسان‌گرایی و انتقادگرایی (راسیونالیسم، اومانیسم و کریتیسم)، را باطناً و از اعماق جامعه و تاریخ خویش و به‌نحو همه‌جانبه و همه‌جاگیر به همراه خود نمی‌آورد و متحقق نمی‌سازد و لذا کماکان با یک پا در دوران کهن فقر و جهل مادی و معنوی قرون وسطایی ایستاده است!

در چنین کشوری افراد آن در گفتمان سیاسی شرکتی ندارند و چون با وجود حضور در جهان نو من‌حیث اندیشه و فکر از آن غایب مانده‌اند، لذا در این کشورها ما با بازگشت علم تاریخ و جامعه‌شناسی و حتی علوم طبیعی به سوی الهیات جامعه و تاریخ و متافیزیک رو‌‌در‌رو ایستاده‌ایم و در اینجا دیگر نه فلسفه‌ی تاریخ و جامعه و حقوق و سیاست و زیباشناسی وجود دارد و نه دانشی اصیل و واقعی! و بجای این‌ها، تحت عنوان بومی‌سازی، تنها غرب‌ستیزی و الهیات‌سازی (تئولوژیزه کردن) علوم انسانی مطرح است!

وقتی در کشورهایی اعتقاد رسمی و دولتی بر این بود که تاریخ جهان –طبیعت-وجهانتاریخ–بشریت- رادستیماوراءطبیعیوماوراءتاریخیوماوراءاجتماعی -متافیزیکی،متاهیستوریکیومتاسوسیال- می‌سازد و اداره می‌کند در چنین کشورهایی مدرنیسم و مدرنیته‌ی واقعی و اصیل و رسالت‌مندی به وقوع نخواهد پیوست و ما تنها با نوسازی‌های سطحی و ظاهری کاسبکارانه به‌صورت ابزاری برای پیشرفت در زندگی روزمره مواجه هستیم! شاید این گفتار تلخ و زشت عده‌ای از فرهنگ و انسان‌شناسان در مواقعی صادق باشد که بعضی از فرهنگ‌ها و ملت‌ها اساساً استعداد درک و حل مسائل را ندارند و بختک توسعه‌نیافتگی طی اعصار متمادی چنان به جان آن‌ها افتاده است که نمی‌توانند به‌سوی نوآوری‌های بنیادی‌ای روی بیاورند!

به هر تقدیر، واقعیت این است که حل مسائل مذکور در بالا نه به عهده‌ی فقه و فقاهت است و نه از سلوک، پیروی می‌کند. در اثر قطع‌شدن رابطه‌ی ما هم با دوران تفکر قدیم خودمان و هم با سیر افکار در جهان بزرگ، تأسیس تفکری که بتواند از عهده‌ی برخورد و تعاطی‌ای عالمانه و منتقدانه و منصفانه با مدرنیزاسیون -مدرنیته و مدرنیسم- برآید ناممکن و یا بسیار مشکل شده است. گفته‌اند: بازگشت به تفکر دوران قدیم و امکان تأسیس تفکر دوران جدید دو روی یک سکه‌اند (سید جواد طباطبایی) و نگارنده بر این گفتار درست می‌افزاید که این الگو را با رجوع دادن آن به گذشته و اکنون جهان تاریخ بزرگ بشریت می‌توان کامل‌تر ساخت!!

 


[i]- ما هم با وضع مختنق نظام‌های عظیم فنقیها، هخامنشیان و اینکاها، و هم با فروپاشی سیستم پانزده قرنی قرون وسطایی اسکولاستیکی برابر انقلاب کبیر بورژوا ـ دموکراتیک فرانسه روبروهستیم!

 

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی