پرسش این است که چه رابطهای بین تفکر متفکر با عمل و رفتار فردی و اجتماعی او وجود دارد؟ آیا عمل بهطور کلی مبتنی بر نظر است؟ آیا آنچه انجام میدهیم بر اساس یک دیدگاه، اندیشه، ایده و بهطور کلی مبنایی نظری است؟ چه نسبتی بین عمل و نظر وجود دارد؟ آیا از نحوهی عمل اشخاص میتوان بهطرز فکر آنها پی برد یا از نوع اندیشهی آنها میتوان (و یا باید) انتظار عمل و رفتار خاصی داشت؟
از آنجا که هر پرسشی مبتنی بر پیشفرضهایی است، شاید پیشفرض اصلی پرسش فوق جدایی (و یا حتی تقابل) ذاتی نظر و عمل است که با فرض آن جدایی یا تقابل، میپرسیم که چه نسبتی بین آنها وجود دارد. آیا از این پیشفرض گریزی نیست؟ به عبارت دیگر آیا میتوان این تقابل را نفی کرد و بین نظر و عمل تقابل ذاتی ندید؟ سادهترین پاسخ به این پرسش آن است که نظر (یا فکر) نیز خود گونهای عمل است. هنگامی که میاندیشیم نیز در حال انجام عملی هستیم، یعنی کاری انجام میدهیم. پس شاید بهسادگی بتوان گفت که نهتنها تقابلی ذاتی بین عمل و اندیشه یا نظر وجود ندارد بلکه اندیشه یا نظر بهسادگی گونهای عمل است. در این صورت چرا پرسش نسبت بین نظر و عمل همواره مطرح میگردد؟
اگر نظر گونهای عمل است آیا عمل، جنسی است که انواع مختلف دارد و یکی از انواع آن نیز نظر است؟ مشخص است که در اینجا عمل به معنای عمل انسانی است نه به معنای عام و مطلق آن، که فیالمثل شامل همهی اعمال و یا افعال طبیعی از قبیل افتادن برگی از درختی یا ریزش باران از آسمان نیز میگردد. پس میتوان پرسش را دقیقتر مطرح کرد:
اگر نظر گونهای عملِ (انسانی) است، آیا عمل مفهومی کلی (جنس) است که شامل نظر و اعمالی دیگر میگردد؟ در این صورت باید پرسید که آن اعمال دیگر که عمل صرف است و واجد نظری نیست کدام است؟ ممکن است برای نمونه از اعمال غریزی از قبیل اعمالی که در جهت کسب لذت و جلب منفعت و دفع اثم و ضرر انجام میدهیم نام برده شود. اما آیا این اعمال اعمالی کور و به تعبیری بدون هرگونه نظر و اندیشه و بینش است؟ اگر اینگونه نیست، لازم است پیش از هر چیز معانی نظر (اندیشه) و عمل روشن گردد.
نظر (یا اندیشه) به چه معنایی است؟ معمولاً از اندیشه تصوراتی را مراد میکنند که در ذهن قرار دارد و غالباً یا همگی از طریق حواس وارد در ذهن شدهاند. بنابراین اندیشههای ما همان تصورات ما است و اندیشیدن نیز جمع و تفریق همین تصورات است؛ به این معنا که هنگامی که چیزی را نمیدانیم با توجه به تصورات معلوم راجع به آن و ترکیب آن تصورات، آن مجهول بر ما معلوم میگردد. تعریف رسمی و منطقی فکر قریب به همین معناست: فکر ترتیب تصورات (یا تصدیقات) معلوم است برای رسیدن به مجهول (تصورات یا تصدیقات).
در این صورت تفکر یا اندیشیدن، عملی است که در ذهن صورت میگیرد. تفکر، فعل ذهن است. تفکر به این معنا تفکر مفهومی است. آیا تفکر قسم دیگری نیز دارد؟ فعلاً به قسم دیگر تفکر که از آن گاهی به تفکر حضوری، تعبیر میشود کاری نداریم، بلکه میخواهیم ببینیم تفکر مفهومی چه نسبتی با عمل دارد. امروزه مشهور است که هر عملی مبتنی بر نظری است و یا آنکه هرگونه رفتاری بر اساس نظریه یا تئوری خاصی انجام میپذیرد. معنای این قول آن است که رفتارهای ما توسط نظر یا اندیشهی ما (یعنی مفاهیم ما) متعین میشوند. در این تلقی خود نظر یا اندیشه بر اساس مفهوم خاصی از عمل تعین یافته است. عمل در اینجا به مفهوم فنی و تکنیکی آن بکار رفته است. عمل در مفهوم تکنیکی آن کاری است که بر سود و نتیجهای که از آن عاید میگردد استوار است. هر فعلی دارای اثری است و منتج به نتیجهای میگردد و لذا در سایهی آن نتیجه مورد ارزیابی قرار میگیرد. بر همین نهج کاری که واجد نتیجهی مفید نباشد بیهوده و بیثمر نامیده میشود. بنابراین عمل در مفهوم تکنیکی آن فینفسه مطلوب یا ارجمند نیست، بلکه ارزش آن به نتیجه و فایدهای است که از آن عاید میشود. حال چگونه میتوان گفت اندیشه (مفهومی) یا نظر (ایده Idea) بر اساس مفهوم تکنیکی از عمل شکل گرفته است؟ پاسخ به این پرسش را با توجه به ماهیت تصور میتوان دریافت. چنانکه گفته شد اندیشهی مفهومی عبارتست از جمع و تفریق تصورات. پس اندیشهی مفهومی بر تصور مبتنی است. اما تصور چیست و چه نسبتی با موجودات و آنچه به تصور درمیآید دارد؟
سادهترین و مشهورترین پاسخ به این پرسش آن است که تصورات ما عبارتست از همان تأثرات حسی ما از اشیا (انطباعات) که هنگامی که شیئی که ما را متأثر گردانیده است دیگر نزد ما حاضر نیست، در ذهن ما باقی میماند و نماینده و نشاندهندهی همان شیء است. البته ما از این تصورات اولیهی ساده، تصورات مرکب و پیچیدهای تشکیل میدهیم و همین امر را اندیشیدن مینامیم.
پاسخ دیگر به این پرسش نیز آن است که برخی از تصورات ما فطری است، یعنی از حواس اخذ نشده است و همراه ما از آغاز بوده است و برخی نیز به همان شرحی که گفته شد منشأ حسی دارد.
البته ماهیت تصور در هر دو پاسخ یکی است. در هر دو تعریف، تصور ما از اشیا تمثل یا نماینده و نمایانگر آنها است. ما اشیا را تصور میکنیم و آنها به تصور ما درمیآیند. اما آیا آنها همانگونه که هستند به تصور ما درمیآیند؟ همواره گفته شده است که اگر تصور ما با خود اشیا مطابق افتد تصور درست و در غیر اینصورت تصوری نادرست است. اما این خود اشیا کجا و چگونه است که بتوان مطابقت تصور را با آن سنجید؟ حقیقت آن است که ما اشیا را تصور میکنیم و میخواهیم آنها همان باشند که در تصور ما آمدهاند. به عبارت دیگر ما اشیا را با به تصور خویش درآوردن، مطیع و منقاد خواست و ارادهی خویش میکنیم و نمیگذاریم آنگونه که هستند باشند، بلکه آنها را تابع وجههی نظر خویش میکنیم. زیرا هر تصوری از اشیا، بر اساس وجههی نظری که داریم یعنی بر اساس موضعی که از آن موضع به شیئی مینگریم، ایجاد میگردد. پس هر تصوری وجهی از شیء را مینمایاند و نه کل یا ذات یا حاق حقیقت آن را. این امر بدان معناست که ما در نسبت تصوری و مفهومی که با اشیا داریم آنها را تابع مقاصد یا مواضع یا وجههی نظر خویش میکنیم. حال اگر به معنای تکنیکی از عمل توجه کنیم، مفاد آن ادعا که اندیشهی مفهومی بر اساس مفهوم تکنیکی عمل حاصل آمده است، روشن میگردد. مفاد مفهوم تکنیکی عمل آن است که عمل کاری است که بر اساس سود آن ارزیابی میگردد، و اندیشه عبارتست از بدستآوردن تصور درست از شیء از طریق سایر تصوراتی که از آن داریم. پس اندیشه، عملی است ذهنی که بر اساس آن به شناخت درست از اشیا میرسیم. اما «شناخت درست» اشیا چیزی جز در دسترس قرار دادن شیء در قلمرو وجههی نظر یا طرحها و اهداف خویش نیست. بنابراین اندیشهی مفهومی در عین حال راه غلبه بر اشیا را هموار میکند زیرا اشیا را در چارچوبی که ما به آنها دادهایم قاب میگیرد.
بدینترتیب بهطور خلاصه، عمل (به مفهوم تکنیکی آن) هم تعیینکنندهی معنای تفکر مفهومی است و هم تفکر مفهومی وسیلهای است برای عمل تصرف در موجودات و غلبهی بر آنها.
با توجه به آنچه آمد میتوان به پرسش اصلی این مقال اندیشید. چه نسبتی بین نظر و عمل وجود دارد؟ اگر منظور از نظر همان اندیشهی نظری و مفهومی است یعنی مجموعهی مفاهیمی که از اشیا در ذهن داریم، رابطهی آن با عمل (به مفهوم تکنیکی آن) ظاهراً چنان است که بیان شد، اما این پرسش فحوای دیگری دارد زیرا هنگامی که این پرسش را میشنویم غالباً معنایی اخلاقی از آن مستفاد میشود. گویی پرسشگر میپرسد که اگر کسی فیالمثل قائل به آن است که دزدی بد است و رعایت عدالت و انصاف نیکو و پسندیده است و واقعاً اینگونه فکر میکند و چنین نظری دارد، آیا الزاماً به مفاد نظر و قول خویش در عمل نیز پایبند است و بر همان اساس رفتار میکند. البته میدانیم که چنین نیست و در بسیاری موارد به چیزهایی عمل میکنیم که بدان اعتقاد نداریم و اعتقادات و نظرهایی داریم که به آنها عمل نمیکنیم. پس پاسخ پرسش ظاهراً روشن است. پس چگونه است که پرسشی که پاسخ روشنی دارد همچنان پرسیده میشود؟ نکته اینجا است که نه اندیشه (یا نظر) صرفاً واجد معنایی است که بیان شد و نه عمل منحصراً همان عمل تکنیکی است.
تفکر صرفاً به معنای اتفاقی که در ذهن ما و در بین تصورات ما میافتد نیست. تفکر معنایی بس ژرفتر و اساسیتر دارد. تفکر مفهومی یا حصولی صرفاً نحوهای از تفکر است. اما تفکر اصیل دریافتی است که انسان از هستی و حقیقت موجودات دارد. این دریافت نحوهای از حضور است. در این حضور انکشافی رخ میدهد و حقیقت خود را به متفکر عرضه میکند. این انکشاف بدون تهیّأ و آمادگی و طلب از سوی انسان متفکر حاصل نمیشود، اما با تلاش و کوشش صرف نیز بدست نمیآید. تفکر بدین معنا در ساحتی ورای ساحت اخلاق و روزمرگی و اشتغال به سود و زیان و خیر و شر اتفاق میافتد. فیلسوفان و شاعران و انبیا (هر طایفه را در مرتبهای خاص) میتوان به این معنا اهل تفکر نامید.
در اینجا تفکر دیگر تحلیل و تألیف تصورات نیست، مواجهه است، حضور و دریافت حضوری است. البته دریافت فیلسوفانه یا شاعرانه یا پیامبرانه با زبان فلسفه یا شعر و اشارت و یا زبان وحی بیان میگردد. در تفکر به این معنا نسبت متفکر با موجودات نسبتی مفهومی و تصوری نیست. او با تصورات خویش با موجودات مواجه نمیشود، بلکه موجودات و وجود موجودات خودشان را بر او عرضه میکنند (گرچه موجودات همواره به وجهی آشکار میشوند و در عین حال از وجوهی در پرده میروند و پنهان میگردند)، لذا متفکر با تصورات خویش به دخلوتصرف در موجودات نمیپردازد، بلکه میگذارد آنها خود را چنانکه هستند آشکار کنند. چنانکه آشکار است همین نحوهی تفکر نیز گونهای فعل و عمل است، اما عمل به معنای تکنیکی آن نیست؛ فعل و عمل است به شریفترین معنای کلمه. عملی است که به لحاظ اثر و نتیجهی حاصل از آن ارجمند و مطلوب نیست، بلکه بهخودیخود شریف و ارجمند است، ولی پایهگذار و تعیینکنندهی خوب و بد و باارزش و بیارزش است.
حال با توجه به این معنا از تفکر (که صرفاً به آن اشاره شد و در این نوشتهی کوتاه مجال آن نیست که بهتفصیل معنای آن بیان گردد)، میتوان به پرسش نسبت بین نظر (تفکر) و عمل اندیشید. پس این بار پرسش اینگونه مطرح میگردد که چه نسبتی بین تفکر حضوری متفکر با عمل فردی و اجتماعی او وجود دارد؟
سقراط میگفت اگر کسی بدی کار بد را بهدرستی و بهواقع درک کند مبادرت به انجام آن نمیکند. کسی که حقیقتاً بداند که غیبت زشت است آلودهی بدي آن نمیشود. به نظر او جهل، عامل بداخلاقی و علم، منشأ اخلاق نیک و پسندیده است.
به چه معنا علم میتواند منشأ عمل اخلاقی شود؟ مسلماً علم به معنای داشتن تصور از خوبی و بدی افعال، موجب عمل یا ترک آن افعال نمیشود. بنابراین نظر سقراط را باید اینگونه دریافت که اگر کسی زشتی کار زشتی را به جان دریافته باشد هرگز به آن عمل نخواهد کرد. چنین علمی، شناسایی مفهومی و تصوری از موضوع نیست، دریافتی حضوری و ژرف است. تفاوت اصلی و مهم شناخت مفهومی و تصوری از یک موضوع و دریافت حضوری آن این است که اولی چسبیدهی به ما است و اضافهی به ذهن و فاعلیت شناسایی ما گردیده است و دومی با جان ما یکی گردیده و از آن منفک و جدا نیست، بلکه عین هستی ما است و به همین سبب در افعال و رفتار ما ظهور میکند.
یک وجه پرسش این است که چه نسبتی بین تفکر یک فیلسوف و زندگی شخصی و خصوصی او وجود دارد؟ آیا میتوان ساحت تفکر را از ساحت زندگی شخصی و روزمرهی متفکر جدا و متمایز دانست؟ مسلماً ساحت تفکر ساحتی غیر از ساحت زندگی روزمره است. فیلسوف نیز مانند سایر انسانها واجد زندگی روزمرهی خاص خویش است، به چیزهایی علاقه دارد، و به برخی چیزها بیعلاقه است، سلائق شخصی خود را دارد و غیره. اما آیا میتوان بر اساس علائق و سلائق روزمرهی او درباب تفکر او حکمی کرد و اندیشهی او را با آنها سنجید؟
اگر ساحت تفکر ساحتی فراتر از ساحت زندگی شخصی و روزمره است، سنجش اعتبار تفکر متفکر بر اساس رفتار و اعمال او در زندگی خصوصی و شخصیاش وجهی ندارد. به عبارت دقیقتر زندگی فیلسوف از آن جهت که فیلسوف است (و نه از آن جهت که به هر حال شخصی است در میان سایر اشخاص) در آثار او جریان دارد. کانت در نقد عقل محض و نقد قوهی عملی و نقد قوهی حکم (و دیگر آثارش) و ملاصدرا در اسفار اربعه و ابنسینا در شفا و نجات زندگی میکند. و الا اینکه فیالمثل ابنسینا چه نوع روابطی با همسایگان و اهل منزل و سایر اشخاص داشته، ربطی به تفکر فلسفی او ندارد یا از روی آنها در خصوص تفکر او نمیتوان حکمی کرد. به تعبیر دیگر چون ابنسینا فیلسوف است ما به زندگی خصوصی او ممکن است علاقهمند باشیم و الا اگر فردی عادی بود در مورد زندگی او هم کنجکاوی وجود نداشت. نکتهی مهم این است که پیشفرض آنکه تفکر فیلسوف را بر اساس رفتار روزمرهی او میسنجد آن است که تفکر حاصل فعالیت ذهن متفکر و امری سوبژکتیو یعنی وابسته به شخص و فرد متفکر یا حاصل شرایط اجتماعی و محیطی اوست. اما اگر تفکر را دریافت وجود موجودات بدانیم و شرط این دریافت را گذشت از ساحت روزمرگی که ساحت موجودبینی است به شمار آوریم، در این صورت ملاک تفکر را مسائل و رفتار روزمره نخواهیم دانست.
بنابراین آنچه در فیلسوف و شاعر اهمیت دارد، فلسفه و شعر اوست و نه زندگی خصوصی او، اما این بدان معنا نیست که اثر تفکر بکلی در زندگی روزمره ظاهر نگردد. حتی زندگی روزمرهی برخی متفکران مانند کییرکهگور و نیچه مشحون از تأثیر دمادم اندیشههای آنهاست. در خصوص آنها شاید بتوان گفت اصلاً چندان زندگی شخصی و خصوصی نداشتهاند.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.