کیت جنکینز[1] نظریهپرداز معاصر انگلیسی در حوزهی تاریخ است. او ابتدا نقد پستمدرن از تاریخ در معنای سنتی آن را پذیرفت و درصدد تدارک بدیل آن برآمد و آنگاه در آثار متأخر خود، اساساً حاجت و عنایت به تاریخ را به پرسش کشید.
البته مورخان سنتی هم آرامآرام دریافته بودند که تاریخ صرفاً یک فعالیت تجربیـتحلیلی نیست، بلکه چنانکه نگاه پستمدرن القا میکند، میتواند یک بازنمایی روایی فرهنگی ناظر به زمان حال (presentistculturalnarrativerepresentation) نیز باشد. اما جنکینز با انتشار کتاب «بازاندیشی تاریخ» در سال 1991، که بیدرنگ به یکی از آثار کلاسیک ناشرش تبدیل شد، این جریان را سرعت بخشید. در واقع، نگاه پستمدرن کتاب به مسئلهی تاریخ، راز موفقیت آن بود. کتابی نو، چالشبرانگیز، باب روز که در نهایت بنیاد شناختشناسی مرسوم در حرفهی تاریخ را هدف گرفت.
منطق نگاه جنکینز در کتاب یادشده، استوار بر این اصل است که تاریخ (History) همان گذشته (past) نیست[2]. اگر چنین باشد، تاریخ در مقام شکلی از دانش میتواند یک بازنمایی روایی (narrativerepresentation) باشد. در این نگاه، تاریخ دیگر آیینهی واقعیت گذشته نخواهد بود. جنکینز، به تأسی از فوکو، هایدن وایت و رورتی بر آن است که دیگر حقیقت گذشته از مجرای دانش تفصیلی به آنچه اتفاق افتاده، حاصل نمیشود. به عبارت دیگر، این باور که از گذر روش تجربی میتوان موضوع دانش خویش را کشف کرد، محل تردید است.
جنکینز علاوه بر اینکه از هایدن وایت متأثر بود، به فرانک انکراسمیت هم توجه داشت. در سایهی نگاه هایدن وایت و انکراسمیت، جنکینز نیز تاریخ را روایتی ادبی از گذشته میداند. ترکیب ادبی دادهها در روایتی که مورخ در آن برای گذشته معنایی (meaning) خلق میکند.
اما علاوه بر نشاندن تاریخ در هیئت ادبیات، باید پیشفرضهای شناختشناسی و فلسفی مورخان را نیز پیش چشم داشت. مهمترین اصل فلسفیای که جنکینز به چالش میکشد، همان تناظر تاریخ با گذشته است؛ یعنی طبق آن اصل، شناخت از گذشته باید با گذشته ـچنانکه بوده استـ تطابق پیدا کند. این تناظر و تطابق محل تردید است.
جنکینز با الهام از فوکو و رورتی، با این تلقی خام درافتاده است که جهانِ (world) گذشته و زبانِ (word) حال، میتوانند تناظر و تطابق داشته باشند و حقیقت را در این تناظر به دام اندازند[3]. از نظر او، تاریخ همواره برای کسی نوشته میشود؛ همواره قصد (purpose) و هدفی دارد؛ همواره در باب قدرت است؛ همواره ایدئولوژیک است ـآن هم نه فقط به لحاظ سیاسی، بلکه به لحاظ اخلاقی نیز ایدئولوژیک است. جنکینز میگوید درست است که کار مورخ توصیف ماوقع است، اما این بدان معنی نیست که وقایع، معنایی درونی (intrinsicmeaning) دارند.
در نهایت باید گفت منطق تاریخ، منطق کشف (discovery) نیست، بلکه منطق ساخت (construction) است. مانسلو در مقدمهاش بر کتاب «بازاندیشی تاریخ» مینویسد: «گذشته در نظر جنکینز مکانی برای ساختوساز (buildingsite) است، نه سرزمینی بیگانه برای کشف (foreignland)». از نظر جنکینز اینهمه، بدان معناست که نه غوطهور شدن در بررسی اسناد، نه روشهای شبهعلمی، نه سودای عقلانی و عینی بودن یا دقت و دقیق بودن در استنتاجها یا حفظ فاصله از گذشته یا همدلی با آن، نمیتوانند ماهیت اصیل پژوهش تاریخی را تغییر دهند.
البته این نگاه، به گذشته (past) آسیبی نمیزند، اما مفید این معنی است که تاریخ را بهعنوان صورتی از دانش نمیتوان بر بنیادهای تجربی یا تحلیلی بنا کرد. مانسلو مینویسد: از نظر جنکینز، هیچ داستان پنهان (hidden) یا حقیقی (true) در میان نیست که باید پیدا شود (found). تاریخ هیچ مرکز ثقلی (centre) ندارد[4]، زیرا دیگر گذشتهی قابل شناختی، چنانکه معمولاً از آن مراد میشود، در میان نیست. تنها چیزی که هست اینکه گذشته [بهمنزلهی] تاریخ باشد؛ چیزی که رولان بارت، منتقد فرانسوی، آن را اثر و پژواک واقعیت (realityeffect) مینامد. ما میتوانیم گذشته را فقط از راه هیئتی که به واقعیت آن میبخشیم، بازنمایی کنیم.
جنکینز میگوید اگر مورخی بگوید من گذشته را چنانکه هست بازنمایی میکنم و گزارشی از گذشتهی واقعی و عینی بهدست میدهم، به او میگویم این اتفاق هرگز در میان نبوده است و ممکن نیست چنین کاری صورت گیرد[5].
تشکیک در حصول شناخت واقعی در حوزهی تاریخ باعث میشود که ما از یک سو، یک گذشته داشته باشیم و از سوی دیگر، تاریخهای بسیار (many-histories) و یا گفتارهای بسیار (many-discourses) در میان باشد. لذا میگوید: «گذشته تابع تفسیر من است. نگاه کن! گذشته از تفسیر من فرمان میبرد»[6]. پس گذشته هیچ تفسیر و خوانش واحدی را ایجاب نمیکند.
لذا خلاصهی بحث جنکینز این است که تاریخ، مؤلَّف از سه حوزه است: بحث شناخت، روش و ایدئولوژی. شناختشناسی میگوید ما هرگز نمیتوانیم گذشته را بشناسیم؛ لذا شکاف گذشته و تاریخ، شکافی هستیشناختی (ontologicalgap) است. این شکاف با هیچ شناختشناسیای پُر نمیشود. به لحاظ روشی نیز تنها اتفاقنظر (موقتی) به ارمغان میآید؛ بدین معنا که صداهای غالب، دیگران را با قدرت ـخواه پیدا و خواه پنهانـ ساکت میکنند و بالمآل، تاریخ نحوی نظریه و ایدئولوژی است؛ یعنی میتوان گفت تاریخ نظریهای ایدئولوژیک است.[7]
جنکینز این سخنان را به پشتوانهی سخن فوکو در انکار رابطهی ضروری بین زبان (کلمات) و جهان (اشیاء) و تأکید رورتی بر آن در میان میآورد. رورتی گفت حدود دویست سال پیش، غرب دریافت که حقیقت همواره وضع و خلق (creat) شده است و نه کشف (found). فوکو نیز به صراحت از رژیم حقیقت سخن گفت و بر آن بود که حقیقت با نظامهای قدرتی که آن را تولید و حفظ میکنند، مرتبط است.[8]
جنکینز چهار سال بعد از نشر «بازاندیشی تاریخ» مضمون آن را در اثر دیگری با عنوان «تاریخ چیست؟» یا درستتر «در باب چیستی تاریخ»[9]، دوباره بازاندیشی کرد. عنوان کتاب، مأخوذ از عنوان کتاب «تاریخ چیست؟» اثر ای. اچ. کار (1892-1982) است. کتاب ابتدا در سال 1995 چاپ شد و در سالهای بعد، به چاپهای مجدد رسید. عنوان فرعی کتاب، انعکاس مضمون کتاب بود: «از کار و التون تا رورتی و وایت». جنکینز بر آن است که باید پاسخ ای. اچ. کار و التون به پرسش «تاریخ چیست؟» مورد بازاندیشی قرار گیرد. بازاندیشی در پاسخ کار و التون ـیعنی پاسخ به پرسش تاریخ چیست؟ـ باید ما را به پاسخهای رورتی و وایت بدان پرسش رهنمون شود.
جنکینز پاسخ کار و التون را نماد پاسخ دورهی مدرن به پرسش «تاریخ چیست؟» میداند و لذا رورتی و وایت را بهسان نماد پاسخ نگاه پستمدرن تلقی کرده و بهجای آن دو مینشاند. لذا آنچه در اثر کار و التون ـو بهطور کلی در دورهی مدرنـ مقوِّم فلسفهی تاریخ بود، به پرسش کشیده میشود. در پاسخ به این پرسش، دیگر نباید از ذات، غایت، بنیاد، بازنمایی و واقعگرایی صحبت کرد؛ بلکه سخن از دلالتهای ضد ذاتگرا (anti- essentialist)، ضد غایتشناختی (anti- teleological)، ضد بنیادگرا (anti- foundationalist)، ضد بازنمایی (anti- representationalist) و ضد واقعگرایی (anti- realist) نگاه پستمدرن رورتی و وایت است.[10]
این نگاه در نظر جنکینز باعث انذار نیست؛ بلکه بشارتی است بر فرصتها و امکانات تازه. از این رو، کتاب کار و التون دیگر نمیتواند کتابی اصلی در فهم چیستی تاریخ به حساب آید. جنکینز مینویسد: امروزه میدانیم که «تفسیر» عینی/ خنثی (neutral\ objectiveinterpretation) در میان نیست، مواضعی فارغ از موضع (unpositionedposition) در کار نیست؛ تنها چیزی که امروز میدانیم این است که گوشبهزنگ باشیم که «خوانندگان» موضعی دارند که ما را از آن موضع، تفسیر میکنند و خیال نکنیم که بعضی تفسیرها اساساً تفسیری نیستند، بلکه حاکی از «حقیقت»اند.[11]
در واقع، جنکینز وضع پستمدرن را میپذیرد و بر آن است که دیگر نمیتوان با یک فلسفه یا ایدئولوژی، مفاد و فحوای تاریخ را تجویز کرد. او در این ارتباط، چارچوب فراتاریخی بورژوازی و پرولتاریا را که توسط لیبرال دمکراتها و مارکسیستها به کار برده شده، مورد بررسی قرار میدهد. او تاریخ (History) را هم در معنایی که حاکی از فراروایت است و هم تاریخ (history) بهعنوان حرفهی آکادمیکی، که از قضا هر دو نیز آوردهی دورهی مدرنند، فدای نگاه پستمدرن میکند.تاریخ مبتنی بر فراروایت (به تعبیر جنکینزuppercase) به همان میزان ایدئولوژیک است که تاریخ بهعنوان حرفهی آکادمیک (به تعبیر جنکینز lowercase)[12]. لذا مآل هر دو، چه در نگاه فراروایی، که در خدمت بورژوازی و پرولتاریا بوده و چه در نگاه آکادمیک آن، که مطالعهی تاریخ بهخاطر خودِ آن (foritsownsake) تلقی میشده، یکی است.
بعضی از محققان فلسفهی تاریخ این قول جنکینز را قابل مناقشه میدانند و چگونگی ربط دو تلقی از تاریخ را در فرجامی واحد برنمیتابند و آن را قیاس از پارادوکس دورغگوی قدما گرفتهاند. آیا قول به اینکه هیچ صورتی از دانش نمیتواند خنثی و بیطرف و عینی باشد و لاجرم ایدئولوژیک است، خود سخنی ایدئولوژیک نیست؟ در مقابل، بعضی هم بر آنند که نگاه پستمدرن، از این مسئله آگاه است و توجه جنکینز به رورتی و ملاحظهی نظر عملگرایانهی او در خصوص حقیقت حاکی از این معناست.[13]
جنکینز در دو کتابی که ذکر شد، کموبیش از موضع پستمدرن به تاریخ نظر کرد و در عین انکار تاریخ در معنای فراروایی و آکادمیک آن بهعنوان حرفه، به فرصتها و امکانات برآمده از نگاه پستمدرن در حوزهی تاریخ توجه داشت. اما در سال 1999 کتابی با عنوان «چرا تاریخ؟» منتشر کرد و قدری از آرای سابق خود در این خصوص عدول کرد؛ یا بهتر بگوییم، صراحت بیشتری به دیدگاه خود بخشید.
در مقدمهی کتاب مذکور میگوید: شیوههای متعدد اندیشهی پستمدرن نشان پایان تاریخ است؛ تاریخ به دو معنایی که او مراد کرده است: تاریخ فراروایی و تاریخ به مثابهی حرفهی آکادمیک. از نظر او هر دو تلقی به یک اندازه واجد ایدئولوژی و آکنده از مواضع هستند؛ لذا تاریخ همواره برای کسی است.[14] استدلال او این است که ما در وضعیتی هستیم که میتوانیم بیرون (outside) از دانش اخلاق (Ethics) زندگی کنیم، اما درون (in) اخلاق و با سلوک اخلاقی گام برداریم؛ لذا اکنون دانش اخلاق، بهعنوان رهیافت قابل اعتماد برای «تصمیمهای اخلاقی»، پایان یافته است؛ پس تاریخ نیز در این وضعیت بهعنوان گفتار واجد بنیاد (بنیاد هستیشناختی/ شناختشناختی) به پایان آمده است.[15]
عنوان مقدمهی کتاب القای این معناست: زندگی در زمان (time) اما بیرون از تاریخ و زندگی در اخلاق (morality) اما بیرون از دانش اخلاق (Ethics). بهزعم جنکینز، نیاز نداریم که زمان را تاریخی کنیم؛ لذا سخن خویش را اینگونه خلاصه میکند: «بحث من در اینجا [در این کتاب] این است که ما میتوانیم بهآسانی تاریخ را فراموش کنیم و در روایتها و صور خیال فراهمآمده از آرای متفکران پستمدرن زندگی کنیم؛ متفکرانی که در زمان هستند و نه در تاریخ.[16]
جنکینز بر آن است که مراد از پایان تاریخ این است که ما به تاریخ نیاز نداریم تا از مجرای آن جایگاه خود را در زمان حال مشخص کنیم یا با طرح تاریخ، دربارهی آیندهی خویش بیندیشم. این بدان معناست که نظریهپردازان امروز میتوانند بیمدد تاریخهای پدیدآمده در دورهی مدرن، کار کنند و اساساً نیاز ندارند از سنت تاریخی آگاه باشند؛ به عبارت دیگر، آگاهی از سنت تاریخی داشته باشند.[17]
از این رو بود که پیشتر، از قول او گفتیم اکنون در وضع و موقعی هستیم که میتوانیم تاریخ را به فراموشی سپاریم؛ تاریخ به پایان آمده است و اُمیدی بدان نیست. میگوید: اکنون میتوان در آوردههای صور خیال پستمدرنهایی چون بارت، فوکو، دریدا، لیوتار، بودریار، رورتی... زیست. لذا حاجتی به تاریخ نیست؛ چه از جنس تلقی مدرن آن، که واجد بنیاد و مبنا (foundational) است و چه از جنس نگاه پستمدرن، که فاقد بنیاد و مبنا (no- foundational) است.
جنکینز، بعد از کتاب «چرا تاریخ؟» به سال 2003 کتاب دیگری با عنوان «بازیابی تاریخ»[18] چاپ کرد و در آن هستهی اصلی کتاب «چرا تاریخ؟» را، مبنی بر پایان نیاز به تاریخ، بسط داد. چنانکه از عنوان فرعی کتاب «بازیابی تاریخ» ـتأملاتی نو در باب رشتهای کهنـ برمیآمد، او سعی کرد تلقی تازهای از تاریخ عرضه کند و به شیوهی تازهای در باب تاریخ بیندیشد. او بر آن است که اگر همچنان انسان محتاج این مصنوع فرهنگی، یعنی تاریخ، است باید بر اساس اندیشههای ادوارد سعید، الن بادیو، بودریار و الیزابت ارمارت[19] فارغ از تفکر تاریخی متعارف، از «گذشته» تصویر تازهای به دست دهد.[20] این تصویر تازه را در عنوان کتاب بازیابی یا بازترسیم تاریخ نامیده است.
[1]- KeithJenkins
[2]- Jenkins, K. (1991), Re-thinkingHistory(Routledge): xi
[3]- Ibid: xii
[4]- Ibid: xiii
[5]- Ibid: 13
[6]- Ibid: 15
[7]- Ibid: 23
[8]- Ibid: 39
[9]- Jenkins, K. (1995), On‘whatisHistory?’ fromCarandEltontoRortyandWhite(Routledge)
[10]- Ibid: 62 & 63
[11]- Ibid: 13 & 14
[12]- Ibid: 8 & 9
[13]- Lemon, M. C. (2003), PhilosophyofHistory(Routledge): 381
[14]- Jenkins, K. (1999), WhyHistory? (LondonandNewYork: Routledge): 1
[15]- Ibid: 2
[16]- Ibid: 9
[17]- Ibid: 151
[18]- Jenkins, K. (2003), RefiguringHistory(RoutledgeLondon)
[19]- ElizabethErmarth
[20]- Munslow, A. (seconded:2006) TheroutledgeCompaniontoHistoricalStudies(Routledge): 156
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.