شما اینجا هستید: صفحه اصلی آرشیو سوره (48-49) شماره دوم سبک زندگی اسلام عاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود
چگونه میتوان کمال منشا عشق را تشخیص داد؟
در بحث گذشته ماهیت عشق و دو عنصر محبت و اسارت یا حصر را توضیح دادیم و گفتیم که جلوگیری از ابراز محبت به کمالات موجب خودخواهی و خودشیفتگی انسان میشود، به نحوی که انسان قادر به دیدن کمالات دیگران نیست و هر کمالی را صرفا در خود میبیند و یا توهم میکند.
اما کمالی که فرد خودخواه قادر به دیدن یا خیال کردن آن در خود نیست، به ناچار در یک مورد و فقط در یک مورد میبیند و شیفته میشود و باز هم از دیدن کمال دیگران ناتوان است و بنابراین محبت او منحصر به همان یک مورد میشود. برای پیشگیری از چنین انحصاری، اشاره کردیم که نباید در تربیت کودک، مانعی برای ابراز محبت به کمالات دیگران ایجاد کرد؛ بلکه باید محبتورزی او را به کمالات، هرچه بیشتر شکوفا ساخت. اشارهای نیز برای کسانی که اکنون مبتلا به عشق هستند داشتیم، و حال نوبت به توضیح عملی راه درمان و اصلاح است. پیش از آن لازم به توضیح است که استفاده از واژهی اصلاح، درمان، ابتلا و پیشگیری در مورد عشق، به جنبه محبت موجود در عشق مربوط نمیشود؛ بلکه به کاربردن آن ناظر به حصر موجود در عشق است. حال با این توضیح باید ببینیم کسی که به عشق مبتلا شده است، چگونه میتواند جنبه اسارت و انحصار محبت خود را بشکند و محبتش را توسعه بدهد؟
ابتدا لازم است کمال یا کمالاتی را که در او موجب این محبت شده است تشخیص بدهد. کدام کمال یا کمالات او را علاقهمند به دیگری کرده است؟ شناخت این مطلب هم بسیار مهم و هم بسیار دشوار است. و معمولا بهصورت کامل میسر نیست. برای همین، اغلب کسانی که عاشق شدهاند میگویند: متوجه نشدیم چگونه عاشق شدیم، فقط میدانیم که معشوق را دوست داریم. برای آنکه بتوان از اسارت عشق رها شد باید ابتدا دانست علت عشق چیست. اما علت عشق همچون یک راز نهفته است و کشف آن دشواری خاص خود را دارد.
عاشق برای آنکه بتواند تشخیص دهد که کدام یک از کمالات معشوق موجب شعلهور شدن چنین محبتی در او شده است، باید به تاریخ زندگی خود مراجعه کند و در حالات دوران کودکی خود غور نماید، اگر علاقههای پیشین شدیدی داشته است به آنها دقت کند. افرادی که مبتلا به عشق میشوند، ممکن است علاقههایی از این دست را قبلا هم تجربه کردهباشند؛ مثلا فرد در سن نوجوانی نسبت به دوست یا معلم خود چنین علاقهای داشته است. یا در دوران راهنمایی، ممکن است نسبت به یکی از معلمان یا دوستانش علاقهی شدیدی پیدا کرده باشد و بعد در دبیرستان این علاقه از فرد اول برداشته شده و به فرد جدیدی تعلق گرفته باشد. همینطور با تغییر فضا و وارد شدن به دانشگاه ممکن است این تغییر مجددا اتفاق افتاده باشد. قبلا توضیح دادیم که ممکن است فردی که مورد علاقه شدید قرار میگیرد از جنس موافق یا مخالف باشد، از نظر سنی نیز ممکن است اختلاف سنی زیادی وجود داشته باشد؛ مانند محبت انحصاری دانشآموز به معلم، و هم ممکن است که معشوق سن کمتری داشته باشد یا محب و محبوب هم سن باشند. به هر حال محور محبت به ادراک کمال باز میگردد و نه به این دست امور.
مبتلا به عشق باید ببیند که در میان افرادی که در زمانهای مختلف، محبت انحصاری وی به آنان تعلق گرفته است، چه قدر مشترکی وجود دارد؟ کدام کمال میان آنان مشترک است که باعث این محبت شده است. ممکن است یک یا چند کمال علت محبت باشد؛ مثلا یک فرد به نتیجه میرسد که علت علاقه وی، عزت و وقار است. تشخیص به این صورت انجام میشود که مثلا معلم دوران راهنمایی و همکلاسی دوران دبیرستان و استاد دوران دانشگاه در خصوصیت وقار و عزت مشترک بودهاند و وی به این سه، در سه زمان متفاوت محبت شدید و انحصاری داشته است. در گام بعد و برای درک دقیقتر، باید به دوره کودکی خود بازگردد و خلا وجودی خود را قبل از پیدایش چنین علاقههایی حدس بزند. مثلا در اغلب مواردی که کمال عزت و بزرگمنشی منشا عشق بوده است، پس از واکاوی این نتیجه به دست آمده است که فرد مبتلا به عشق، در کودکی مورد تحقیر قرار میگرفته است. این خلا ممکن است مطلق یا نسبی باشد. مثلا کودک اصلا مورد احترام و تکریم قرار نگرفته، و یا به نسبت برادر یا خواهر کمتر مورد اکرام بوده است. مثل اینکه در خانوادههای ایرانی عموما دختر کمتر از پسر مورد احترام و تجلیل و تکریم قرار میگیرد. که زمینه پیدایش علاقه انحصاری نسبت به افراد دارای عزت و بزرگمنشی در چنین دخترانی ایجاد میشود. چرا که آن کمال را در خود نمییابند. این صرفا یک مثال است و در مورد هر کمالی چنین حالتی متصور است. بنابراین باید کمبود و کاستی دوران کودکی خود را به دست آورد. گاه نیز ترکیب دو یا چند کمال منشا عشق قرار میگیرد. یعنی فرد این کمالات را بهصورت جداگانه درک کرده است اما نسبت به ترکیب آن احساس خلا میکند؛ مثلا کسی که زیبا است مورد محبت او واقع نمیشود. کسی هم که شجاع است مورد محبت او قرار نمیگیرد. اما عشق وی به کسی که این دو را با هم داشته باشد تعلق میگیرد. به هر حال علتیابی دشوار است و نیازمند بررسی دقیق است. اینکه فرد در کودکی به چه اموری علاقهمند بوده است و چه شخصیتی را برای خود تصور میکرده است؛ علاقهمند بوده است که چه شخصیتی داشته باشد و دیگران چگونه به او نگاه کنند. این موارد با کمک دیگران بهتر قابل تشخیص است. هرچه این تشخیص دقیقتر باشد درمان موثرتر است.
بعد از پیدا کردن کمال منشا محبت چه باید کرد؟
یکی از راهها این است که کمال علت عشق را در خود ایجاد کند. زیرا اگر کمالی را در خود داشته باشد، عطشش نسبت به آن از بین میرود و انحصار محبت به شخص دارنده آن کمال برداشته میشود. مثلا کسی که به علت فضای تربیتی ساکت، آرام و فاقد شور و نشاط است باید تلاش کند که اهل گفتن و خندیدن و تحرک و نشاط شود. هرچند که عادت به چنین کاری ندارد و در ابتدا برایش سخت و نامانوس است. و شاید حتی دوست نداشته باشد شوخی کند. اما در عین حال، گرفتار محبت یک فرد با شور و نشاط شده است. این راه بدی نیست، اما راه اصلی نیست.
راه دیگر این است که تلاش کنیم کمال مزبور را در همه جا ببینیم. درونگرایی و خودبینی موجب ندیدن است. باید این بیرون رفتن از خود را توسعه داد و این کمال را در همگان دید. این نوعی مبارزه با خودخواهی است. برای دیدن این کمال در دیگران باید تمرین کرد که خوبیهای دیگران دیده شود و مورد دقت قرار بگیرد. نباید از کنار کمالات به سادگی عبور کرد. در اینجا مشخصا کمالی مدنظر است که موجب عشق شده است. فرد عاشق باید تلاش کند و دقت خود را نسبت به این کمال در دیگران افزایش دهد. البته توجه داریم که عشق امری مربوط به دل است و نه مربوط به اطلاعات ذهنی و ادراکات عقلی. عاشق کمال را صرفا در یک نفر حس میکند و دل عاشق صرفا کمال معشوق را درک مینماید. اما چشم، گوش، فکر، ذهن و عقل عاشق میتواند کمالات دیگران را ببیند.
این دیدن و توجه و دقت کردن ابتدا عقلی است. باید تلاش کند که ابتدا در دیگران این کمال را تشخیص دهد؛ چون دیگران نیز این کمال را کم و بیش دارند و حتی کسانی درجات بالاتری از این کمال را به نسبت معشوق وی دارا هستند. پس از آنکه کمال را با ذهن و عقل در دیگران تشخیص داد، نباید فورا از آن عبور کند. بلکه باید بر روی آن تمرکز و دقت کند و آن را در ذهن خود مرور نماید و از آن به فراوانی یاد کند. این توجه پیوسته به کمالات توسط ذهن، رفته رفته در دل اثر میکند و محبت را به دنبال خود خواهد آورد. با پیدایش محبت نسبت به کمالات دیگران، حصر محبت شکسته میشود و هرچه دایره محبت گستردهتر شود، اسارت کمتر میشود.
راه سوم، دیدن کمالات در خداوند است. عاشق باید تلاش کند همه محاسن را در خداوند ببیند. کمالات خدا را یادآوری کند و در ذهن مرور نماید و هرچه بیشتر به یاد آن باشد. کمالی را که موجب محبت در او شده است، در خداوند در مقیاس بینهایت میتواند بیابد. و لله الاسماء الحسنی فادعواه بها. خداوند نامهای زیبایی دارد، پس او را به آن بخوانید. نامها همان کمالات هستند. چه کمالی در معشوق موجب شده است تو به او محبت پیدا کنی؟ آیا محبوبت مهربان است؟ خداوند مهربان است، پیوسته به یاد مهربانی او باش و ذکر آن را نیز بگو. در مورد هر کمالی چنین است. هم با فکر و هم با ذکر زبانی. تا اینکه در دل اثر میکند و محبت پیدا میشود و عشق به خدا منتقل میشود. و از اسارت افراد رها میشود.
آیا راههای دیگری نیز وجود دارد؟
راهی که برخی توصیه میکنند، یادآوری نقصهای دیگران است. یعنی به عاشق میگویند عیوب محبوب را ببین. و یا ممکن است دیگری را برای یادآوری عیوب معشوق به عاشق تشویق کنند. در اینجا نیز سیر از ذهن و عقل آغاز میشود و بعد رفته رفته در دل اثر میگذارد و موجب ایجاد تنفر میشود. در این روش به جای مبارزه با جنبه اسارت و انحصار عشق، با جنبه مثبت عشق؛ یعنی محبت مبارزه میشود. این راه از چند جهت مورد اشکال است. نخست اینکه یادآوری و دیدن عیبهای دیگران از نظر اخلاقی صحیح نیست. اگر کار به غیبت و تهمت بینجامد که بسیار بدتر است. دیگر آنکه آیا ما حق داریم نسبت به دیگران تنفر داشته باشیم؟ اما مهمتر اینکه توجه کنیم این راه درمان با توجه به توضیحاتی که گفته شد، بازگشت به خودخواهی است. نتیجهی این راه، خودخواهی و یا مبتلا شدن به عشقی شدیدتر است. کسی که از راه ایجاد تنفر نسبت به معشوق، عشق خود را درمان کرده باشد، یا برای همیشه خودخواه میماند و یا به عشقی شدیدتر مبتلا خواهد شد. البته محبوب این کمک را میتواند انجام دهد؛ یعنی عیبهای خود را به یاد محب بیاورد و به او تذکر دهد و او را به سمت خدا سوق دهد.
آیا استفاده از این راهها در عمل هم نتیجه بخش بوده است؟
در تجربه عملی، افرادی حتی در مدت کوتاه، نتایج بسیار چشمگیری گرفتهاند و حصر محبت را شکستهاند و در نتیجه از نتایج مخرب محبت انحصاری به همان نسبت رها شدهاند. بهخصوص در مواردی که محبوب هم کمک کرده است. نکته مهم این است که در این روش بدون ایجاد نفرت و با باقی ماندن محبت، اسارت از بین میرود. اگر کسی به خوبی از این طریق عمل کند، در عین حال که میبیند هنوز به معشوقش محبت دارد، اما دیگر در اسارت آن محبت نیست. به این ترتیب از رنج و عذاب و دلهره نجات مییابد، از مشغولیت دائم ذهنی به معشوق که مانع فعالیتهای مختلف است رها میشود و مهمتر اینکه از خودخواهی عبور میکند و به جای یکنفر، به همه صاحبان کمال، محبت میورزد، و همه کمالات را در پرتو کمال مطلق، دوست خواهد داشت.
روش دیگر که برخی بیان میکنند تاکید بر قطع رابطه بهصورت کامل است. نظر شما در این باره چیست؟
این راه مبتنی بر ایجاد فاصله به لحاظ مکانی و ذهنی است؛ یعنی فرد از هرگونه ارتباط، چه ارتباط در واقعیت و چه ارتباط در ذهن خود و مشغولیت به یاد محبوب اجتناب کند. با قطع رابطه ظاهری، اندک اندک خاطرات کم رنگ میشود و خطورات ذهنی را نیز باید قطع کرد. به عاشق توصیه میکنند که ضمن قطع رابطه، هرگاه ذهن به سمت معشوق رفت، به آرامی ذهن را به موضوع دیگری منصرف کن. نکتهای که در مورد این راه وجود دارد این است که این روش چقدر عملی است؟ این راه دشوار است. درمان باید در عمل هم ممکن و شدنی باشد. البته این روش بهعنوان یک روش مکمل در کنار روشهای دیگر مفید است. ایجاد کمال در خود، یادآوری کمال دیگران و توجه به کمال خداوند به خلاف فاصله گرفتن از محبوب برای عاشق ناراحت کننده و زجرآور نیست؛ بنابراین او با استفاده از این روش میتواند اسارت خود را کمرنگ کند و در کنار آن، از فاصله واقعی و ذهنی نیز به قدر طاقت بهرهبگیرد؛ یعنی مقداری با میل خود برای ارتباط با محبوب خودداری کند. فاصله هم به این ترتیب اثر خواهد کرد.
روش دیگری در روانشناسی برای مشغول کردن ذهن بیان میکنند؛ مثلا انجام متعادل بازیهای رایانهای یا جمع و تفریق کردن اعداد در ذهن یا شمردن اعداد از صد تا یک بهصورت معکوس. این روشها چگونه ارزیابی میشود؟
این روشها نیز در واقع شکل دیگری از ایجاد فاصله است که بهعنوان روش جانبی و مکمل میتواند مورد استفاده قرار بگیرد.
کمالاتی که موجب عشق میشوند گوناگون هستند. مثلا در موارد فراوانی زیبایی ظاهری موجب محبت میشود. آیا در این موارد نیز میتوان از همین روشی که شما فرمودید استفاده کرد؟
کمالات به کمالات محسوس و غیرمحسوس تقسیم میشود. و ما نیز گفتیم که محبت به هر کمالی پسندیده است. بنابراین شامل کمالات محسوس نیز میشود. اما باید توجه داشت که مبهوت شدن نسبت به کمال محسوس از درک کمال نامحسوس جلوگیری میکند و در اینجا نیز نوعی حصر پدید میآید که حصر طولی است و نه حصر عرضی. در حصر عرضی، زیبایی چهره یک نفر را میبینیم و زیبایی این یک نفر باعث ندیدن زیبایی دیگران است. اما در حصر طولی، زیبایی ظاهری مانع دیدن زیبایی معنوی میشود. در مورد اینکه شکستن حصر طولی چگونه ممکن است؟ رعایت دستورات شرع و کنترل چشم و رعایت حد اعتدال در بهرهگیری از مواهب مادی در قالب زهد موجب میشود که انسان توان درک کمالات نامحسوس و محبت پیدا کردن نسبت به آن را بیابد. چنانچه این امور رعایت نشود، انسان میل و شوق خود را نسبت به کمالات نامحسوس از دست میدهد. کسی که در زیبایی ظاهری اسیر شود ذائقهاش طعم زیبایی غیرمحسوس را حس نمیکند. پاسخ سؤال مفصل است و فعلا به همین اشاره اکتفا میکنیم.
امیدواریم با لطف شما، در شماره بعدی به تفصیل به این سؤال و برخی سؤالات دیگر بپردازیم.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.