بهشت کودکی
دوران کودکی برای اکثر ما دورهایست که همهچیز رنگ و بو و طعم و طنین دیگری دارد. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم که دوران کودکی بهشتی بود که ما با وارد شدن به بزرگسالی از آن رانده شدیم.
من به یک شعر از مرحوم شهریار توسل میجویم که در سن 75 سالگی خطاب به یاد و خاطرهی مادربزرگش به نام خانننه گفته است. شهریار به مادربزرگش میگوید که تو به من گفته بودی که در بهشت از خدا هرچه بخواهند خدا اجابت میکند؛ میدانی اگر در بهشت از من بخواهند که آرزویی را بگو چه خواهم گفت؟ من تو و ایام کودکی را آرزو میکنم. در بهشت، بهشتِ ایام کودکی آرزو میشود.
اگر بیندیشیم که چه چیزی کودکی را اینقدر برای ما لطیف و مطبوع و شاید بتوان گفت پر از حقیقت میکند، در یک کلام این است که کودک حسابگرانه زندگی نمیکند. کودک اگر گلی را دوست دارد بهخاطر گلابی نیست که از گل میشود گرفت و در کار زندگی کرد. اگر جوجهمرغی را دوست دارد بهخاطر خوشمزه بودن گوشتش نیست؛ آن چیز را بهخاطر خودِ آن چیز دوست دارد. کودک، پدرش برایش عزیز است، پدرش قهرمان و مادرش فرشتهی اوست؛ فارغ از اینکه پدرش در اجتماع چه شأن و منزلتی داشته باشد، فارغ از اینکه این پدر در قیاس با پدرهای دیگر چه جایگاهی دارد. اساساً برای کودک، مقیاس و استاندارد مطرح نیست و همین است که کودکی را اینقدر لطیف میکند. این وصف و صفتیست که زندگی بزرگسالان از آن محروم است و عجیب اینکه ما اصراری خیلی غریب و مبرم داریم که این دوران کوتاه بهشت را و این زندگی فارغ از حسابگری را هرچه زودتر به زندگی حسابگرانهی بزرگسالانه تبدیل کنیم. فرصت اندکی که بهعنوان یک زندگی امن و لطیف و حقیقی به همه داده شده با دست خودمان برای بچههای خودمان هرچه کوتاهتر میکنیم.
تربیت در متن زندگی صورت میگیرد، نه در فضایی رسمی
باید توجه کرد که دوران کودکی دورهای نیست که ما باید آموزشهایی را ببینیم که هرچه زودتر وارد بزرگسالی شویم. دورهی کودکی برای خودش اصالت دارد. اینطور نیست که کودک، بزرگسالیست که هنوز بزرگ نشده. کودکی دورهایست که در آن با امور مواجههی حسابگرانه نمیشود. کودک راجع به خودش و راجع به محیط اطرافش و افرادی که اطرافش هستند، قضاوت نمیکند و این چیزیست که کودکی را اینقدر مطبوع میکند، و این چیزیست که زندگی بزرگسالی بهدلیل محروم بودن از آن به جهنم تبدیل میشود.
تردیدی نیست در اینکه در دورهی کودکی باید آموزشها و مهارتهایی را فرا گرفت تا بتوان در دورهی بزرگسالی توفیقی را در جامعه کسب کرد، اما این آموزشها و مهارتها بهنحو بسیار تناقضآمیز و پارادوکسیکالی به ارادهی ما بستگی ندارد. روانشناسان بر این نکته تصریح میکنند که ماندگارترین نکات و آموزههایی که کودک فرا میگیرد، در غیرِرسمیترین شرایط منتقل میشود. شرایطی که اصلاً شما نمیخواهید تربیت کنید. وقتی قصد شما تربیت است اتفاقاً کودک به شما توجه نمیکند و گوش نمیدهد. وقتی شما محیط و زمانی را از زمانها و محیطهای دیگر جدا میکنید و میگویید مثلاً فرزندم بیا بنشین اینجا با تو حرفی دارم و میخواهم آموزههایی را منتقل کنم، نفوذ این بسیاربسیار کمتر از حالتیست که شما بهطور ناخودآگاه در حین زندگی کردن دارید به کودک چیزی را منتقل میکنید. مثالی که میشود در اینجا زد، آموزش زبان است. و چه آموزشی بزرگتر از زبان؟ زبان مهمترین، اولین و اساسیترین آموزشی است که کودک فرا میگیرد. هیچ پدر و مادری زبان مادری را به قصد اینکه زبان را به کودک یاد دهند، صحبت نمیکنند؛ زندگیشان را میکنند، پدر و مادر با هم حرف میزنند، با هم دعوا میکنند، با دیگری و با همسایه مراوده میکنند و زندگیشان را میکنند؛ محیط، محیط آموزش رسمی نیست؛ زمان و مکان خاصی برای آموزش در نظر گرفته نشده ولی اساسیترین و مهمترین آموزش همهی دوران زندگی ما از طریق همین آموزشهای غیررسمی و غیرکلاسیک منتقل میشود. این را میخواهم به والدین عزیز عرض کنم که کودک خواهناخواه طی زندگیای که مقدّر شده کنار ما داشته باشد، چیزهای زیادی را فرا میگیرد و فقط همین چیزها را فرامیگیرد؛ از معلمینش، از همدورهایها و همسالانش نیز به همین ترتیب. گمان نکنید که تعلیموتربیت درستِ کودک حتماً متضمن این است که کودک را از شرایط زیست طبیعی جدا کنید و در شرایط دیگری قرار دهید. در حین انتقال این مطالب که معمولاً در جاهای رسمی به کودک منتقل میشود متوجه باشیم که فقط علم و دانش و مهارت نیست که منتقل میشود، نوعی دیسیپلین اجتماعی به کودک منتقل میشود؛ نوعی آموزش قضاوت بر روی دیگران و بر روی خودش منتقل میشود.
استانداردها و قضاوتها، اولین ضربه بر زیست حقیقی کودک
تصور بفرمایید کودکی که تا سن چهارسالگی بهصرف اینکه عزیز پدر و مادرش است، مورد لطف و مرحمت پدر و مادر قرار میگرفته، الان به جایی مراجعه میکند و او به نسبت ضریب هوشش ـ با تستهایی که خیلی هم معلوم نیست چهقدر معتبر باشد ـ در درجاتی قرار داده میشود. باهوش، کمتر باهوش و نابغه. کودک انگار برای اولین بار مواجه میشود با اینکه پدر و مادر قضاوتش میکنند؛ دیگر او را نه برای خودش بل برای درجهی هوشش مورد توجه قرار میدهند. به گمان من این اولین ضربهایست که بر زیستن حقیقی کودک وارد میشود و ما اصرار عجیبی به هرچه بیشتر کردن این قضاوتها و به هرچه زودتر کردن این قضاوتها داریم. کودک را با این قضاوتها و با این محیطهای رسمی تربیتی هرچه زودتر تحت دیسیپلینی قرار میدهیم که نهایت و قصد و غایتش افزایش رفاه مادیست. کودک هرچه زودتر انگلیسی یاد بگیرد تا بتواند فرصتهای شغلی زودتر و بهتری را به دست آورد، تا بتواند زندگی مرفهتری را برای خودش ایجاد کند. همهی تعالیم و مهارتهایی که به فرزندان یاد میدهیم بهخاطر خوب بودن و خودِ آن تعلیم یا مهارت نیست؛ بلکه برای زودتر رسیدن به رفاه مادی بیشتر است. من یادم هست در کلاسهای ابتدایی وقتی به ما میگفتند میخواهید چهکاره شوید و انشاء مینوشتیم، یکی از جملات کلیشهای که تکرار میشد این بود که فرد مفیدی برای جامعه باشیم؛ گویی الان فقط به این شکل در آمده که فقط فرد مفیدی برای یک زندگی اجتماعی عمومی برای چرخاندن چرخ جهان مدرن باشیم. هیچ شأن و اصالت دیگری برای کودک علیالظاهر متصور نیستیم جز اینکه او را هرچه زودتر تحت یک دیسیپلین اجتماعی قرار دهیم.
تضاد زندگی مدرن با زیست کودکانه
اساساً زندگی مدرن با نحوهی زیستن کودکانه مشکل دارد. به نظر میرسد بهنحو تناقضآمیزی در زندگی مدرن، بچهها خیلی عزیزتر شدهاند و به قول آنچه در افواه جاریست الان بچهسالاری حاکم است؛ اما به هیچوجه اینگونه نیست و بچه در زندگی مدرن مزاحم تلقی میشود. شما این را به اشکال مختلف در زندگی میبینید. گویی ما میخواهیم در زندگی مدرن بچه را از متن و بطن زندگی کنار بگذاریم. اینکه زن و مرد اول زندگیشان مصرّند که فارغ از دردسر بچه چندسالی را بگذرانند؛ «دردسر» بچه شاید یک عبارت مستحدثی باشد، تعبیر «زحمت» داشتهایم، زحمتی که عین رحمت بود، ولی تعبیر دردسر کمتر به کار میرفت. اینکه مهدهای کودک دارند بیشتر توسعه پیدا میکنند و سنی که بچه به این مهدها سپرده میشود، روزبهروز پایینتر میآید. عملاً الان همان چندماه اول دوران شیردهی هست که مادر مرخصی شیردهی را میگیرد و بعد از آن بچه تحویل مراکز تربیت داده میشود. اسمش هست آموزش پیشدبستانی و درست است که تظاهر میشود که شأن و وظیفهی اولیهی این مراکز، نگهداری بچه نیست؛ ولی هر آدم بصیری میتواند این را حس کند و متوجه شود که ما داریم بچههایمان را از زندگیمان بیرون میرانیم؛ کما اینکه سالمندانمان؛ همان معاملهای را که با سالمندان مان میکنیم با بچهها هم میکنیم. چرا؟ چون قادر به تولید نیستند. آن «دیگر» قادر به تولید نیست، این «هنوز» قادر به تولید نیست؛ قادر به تولید ثروت، مکنت و هرچیز دیگری و این باید مزاحمتش به گونهای رفع شود. او برود سرای سالمندان و این برود مهدکودک. الان علت رغبت والدین به فرستادن بچهها به «مدارس کیف در مدرسه» چیست؟ کیف در مدرسه یعنی وقتی بچه میآید کیفش را بگذارد مدرسه و در منزل درس نخواند. چون حتی حوصلهی درس خواندن بچه را هم در منزل ندارند. منزل فقط تبدیل به جایی میشود برای خواب؛ و تبدیل به خوابگاه میشود. بهلحاظ مکانی و فیزیکی هم این را ملاحظه میکنید. در گذشته خانه، کوچه و خیابان قسمتهایی از مکان زیست ما بودند که بچه در آن بازی میکرد؛ بازی عین زندگی بود. در شرایط کنونی دیگر نه کوچه و نه خیابان و نه حتی خود منزل دیگر جای بازی نیست و برای بازی کردن باید بچهها را به مکانهای بهخصوصی ببریم. بچه در خیابان و کوچه در حین بازی کردن ممکن بود دوتا دشنام هم فرا بگیرد، ولی با زندگی تپنده و محیط زیستی که فردا قرار بود در آن روی پای خود بایستد، مواجه بود نه در محیطهای مصنوعی. مطابق همه جای دیگر اینجا هم زندگی مدرن یک کپی مصنوعی و دستسازی از زندگی میسازد و بچهها را در آنجا قرار میدهد.
آیندهی کودکانِ اکنون چه خواهد شد؟
اینکه وضع آیندهی جوامع مختلف توسط کودکان آن جوامع رقم میخورد و میتوانید آن موقع را در الان جستوجو کنید، چیز درستیست و نمیشود چیزی جز این فکر کرد. آینده را همین بچههای امروز خواهند ساخت و اما کیفیتش میخواهد چگونه باشد حقیقتاً شاید بتوان حدسهایی زد اما مگر اینکه دستی ز غیب برون آید و کاری بکند.
با توجه به شرایط فعلی، کودکان امروزی در آینده در درجهی اول گسیخته از تمامی روابط ممکن خواهند بود. مثلاً در رابطه با طبیعت که پیداست طبیعت برای بچههای آینده «مادر طبیعت» نخواهد بود. مادر طبیعت اضافهی تشبیهیست و طبیعت به مادری تشبیه شده است. بچه اساساً خیلی چیزهای طبیعت را ندیده که حالا حرمت یا محبتی نسبت به آن چیزها داشته باشد. نسبت به اقوام و نسبت به ارتباطات انسانی نیز همینطور، نسبت به پدر و مادر همینطور. یعنی به احتمال قوی در عین اینکه بهلحاظ مادی بچههای کنونی رفاه بیشتری در آینده خواهند داشت، اما روابط انسانی و معنای زندگی، از زندگی آنها غائب خواهد بود؛ خودشان خواهند بود و مانیتور یا اسباب الکترونیکی که نمیدانیم در آن زمان به چه صورت خواهد بود.
افزایش رنج زندگی با غیبت معنا
واقعش این است که مهمترین نکته در زندگی، کشف معنای زندگی برای تکتک انسانهاست. اینکه ما میگوییم معنای زندگی، در وهلهی اول به نظرمان چنین میرسد که زندگی، خوب و بدیاش بسته به رنجیست که در آن میکشیم یا لذتیست که از آن میبریم. اگر رنجآلود باشد زندگی بدی کردهایم و اگر توأم با لذت باشد زندگی خوبی کردهایم.علیالقاعده اینگونه تصور میکنیم. اما این مدلل شده و نشان داده شده است که رنجی که ما میبریم با معنایی که برای زندگی تصور میکنیم، نسبت خاصی دارد. چیزی که انسان را رنج میدهد رنجیست که معنایی برای آن نمیتواند کشف کند. رنج معنادار اصلاً رنج نیست. شما یک روز روزه میگیرید، گرسنگی میکشید، این گرسنگی برایشما معنادار است و خیلی کمک میکند به تحمل این رنج و حتی عدم احساس آن رنج. ولی اگر در یک روزی که دلیلی ندارد که شما گرسنه باشید و گرسنگی معنایی ندارد، گرسنه بمانید، صبر و شکیباییتان خیلی پایینتر میآید. به این ترتیب است که ما تأکید میکنیم با این وصفی که ما داریم بچههایمان را تربیت میکنیم، حقیقتاً دریافتن معنای زندگی برای آنها فوقالعاده دشوار خواهد بود. و این مساویست با رنجآلود بودن و آمیخته به رنج بودن زندگی. هرچند که هیچ رنج مادی چشمگیری هم جلوی چشم نباشد.
*عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
برنامه کودک با کودکان ما چه میکند؟
لقب عمو پورنگ را خودِ بچهها به من دادند!
بچهها باید بازیگر باشند؛ نه تماشاگر
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.