X

جهان ما جایی برای کودک ندارد

جهان ما جایی برای کودک ندارد -
امتياز: 4.5 از 5 - رای دهندگان: 25 نفر
 
دکتر مهدی معین‌زاده

 بهشت کودکی
دوران کودکی برای اکثر ما دوره‎ای‎ست که همه‎‌چیز رنگ و بو و طعم و طنین دیگری دارد. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم که دوران کودکی بهشتی بود که ما با وارد شدن به بزرگ‎سالی از آن رانده شدیم.


من به یک شعر از مرحوم شهریار توسل می‎جویم که در سن 75 سالگی خطاب به یاد و خاطره‌ی مادربزرگش به نام خان‌ننه گفته است. شهریار به مادربزرگش می‎گوید که تو به من گفته بودی که در بهشت از خدا هرچه بخواهند خدا اجابت می‎کند؛ می‎دانی اگر در بهشت از من بخواهند که آرزویی را بگو چه خواهم گفت؟ من تو و ایام کودکی را آرزو می‎کنم. در بهشت، بهشتِ ایام کودکی آرزو می‎شود.

اگر بیندیشیم که چه چیزی کودکی را این‌قدر برای ما لطیف و مطبوع و شاید بتوان گفت پر از حقیقت می‎کند، در یک کلام این است که کودک حساب‌گرانه زندگی نمی‎کند. کودک اگر گلی را دوست دارد به‌خاطر گلابی نیست که از گل می‎شود گرفت و در کار زندگی کرد. اگر جوجه‌مرغی را دوست دارد به‌خاطر خوشمزه بودن گوشتش نیست؛ آن چیز را به‌خاطر خودِ آن چیز دوست دارد. کودک، پدرش برایش عزیز است، پدرش قهرمان و مادرش فرشته‌ی اوست؛ فارغ از اینکه پدرش در اجتماع چه شأن و منزلتی داشته باشد، فارغ از اینکه این پدر در قیاس با پدرهای دیگر چه جایگاهی دارد. اساساً برای کودک، مقیاس و استاندارد مطرح نیست و همین است که کودکی را این‌قدر لطیف می‎کند. این وصف و صفتی‌ست که زندگی بزرگسالان از آن محروم است و عجیب این‌که ما اصراری خیلی غریب و مبرم داریم که این دوران کوتاه بهشت را و این زندگی فارغ از حساب‌گری را هرچه زودتر به زندگی حساب‌گرانه‌ی بزرگسالانه تبدیل کنیم. فرصت اندکی که به‌عنوان یک زندگی امن و لطیف و حقیقی به همه داده شده با دست خودمان برای بچه‎های خودمان هرچه کوتاه‎تر می‎کنیم.

 
تربیت در متن زندگی صورت می‌گیرد، نه در فضایی رسمی
باید توجه کرد که دوران کودکی دوره‎ای نیست که ما باید آموزش‎هایی را ببینیم که هرچه زودتر وارد بزرگسالی شویم. دوره‌ی کودکی برای خودش اصالت دارد. این‌طور نیست که کودک، بزرگسالی‎ست که هنوز بزرگ نشده. کودکی دوره‎ای‌ست که در آن با امور مواجهه‌ی حساب‌گرانه نمی‎شود. کودک راجع به خودش و راجع به محیط اطرافش و افرادی که اطرافش هستند، قضاوت نمی‎کند و این چیزی‌ست که کودکی را این‌قدر مطبوع می‎کند، و این چیزی‌ست که زندگی بزرگسالی به‌دلیل محروم بودن از آن به جهنم تبدیل می‎شود.

تردیدی نیست در این‌که در دوره‌ی کودکی باید آموزش‎ها و مهارت‎هایی را فرا گرفت تا بتوان در دوره‌ی بزرگسالی توفیقی را در جامعه کسب کرد، اما این آموزش‎ها و مهارت‎ها به‌نحو بسیار تناقض‎آمیز و پارادوکسیکالی به اراده‌ی ما بستگی ندارد. روان‎شناسان بر این نکته تصریح می‎کنند که ماندگارترین نکات و آموزه‎هایی که کودک فرا می‎گیرد، در غیرِرسمی‎ترین شرایط منتقل می‎شود. شرایطی که اصلاً شما نمی‎خواهید تربیت کنید. وقتی قصد شما تربیت است اتفاقاً کودک به شما توجه نمی‎کند و گوش نمی‎دهد. وقتی شما محیط و زمانی را از زمان‎ها و محیط‎های دیگر جدا می‎کنید و می‎گویید مثلاً فرزندم بیا بنشین این‌جا با تو حرفی دارم و می‎خواهم آموزه‎هایی را منتقل کنم، نفوذ این بسیاربسیار کم‌تر از حالتی‌ست که شما به‌طور ناخودآگاه در حین زندگی کردن دارید به کودک چیزی را منتقل می‎کنید. مثالی که می‎شود در این‌جا زد، آموزش زبان است. و چه آموزشی بزرگ‌تر از زبان؟ زبان مهم‌ترین، اولین و اساسی‎‎ترین آموزشی است که کودک فرا می‎گیرد. هیچ پدر و مادری زبان مادری را به قصد این‌که زبان را به کودک یاد دهند، صحبت نمی‎کنند؛ زندگی‎شان را می‎کنند، پدر و مادر با هم حرف می‎زنند، با هم دعوا می‎کنند، با دیگری و با همسایه مراوده می‌کنند و زندگی‎شان را می‎کنند؛ محیط، محیط آموزش رسمی نیست؛ زمان و مکان خاصی برای آموزش در نظر گرفته نشده ولی اساسی‎ترین و مهم‌ترین آموزش همه‌ی دوران زندگی ما از طریق همین آموزش‎های غیررسمی و غیرکلاسیک منتقل می‎شود. این را می‎خواهم به والدین عزیز عرض کنم که کودک خواه‌ناخواه طی زندگی‎ای که مقدّر شده کنار ما داشته باشد، چیزهای زیادی را فرا می‎گیرد و فقط همین چیزها را فرامی‎گیرد؛ از معلمینش، از هم‌دوره‌ای‎ها و هم‌سالانش نیز به همین ترتیب. گمان نکنید که تعلیم‌وتربیت درستِ کودک حتماً متضمن این است که کودک را از شرایط زیست طبیعی جدا کنید و در شرایط دیگری قرار دهید. در حین انتقال این مطالب که معمولاً در جاهای رسمی به کودک منتقل می‎شود متوجه باشیم که فقط علم و دانش و مهارت نیست که منتقل می‎شود، نوعی دیسیپلین اجتماعی به کودک منتقل می‎شود؛ نوعی آموزش قضاوت بر روی دیگران و بر روی خودش منتقل می‎شود.

 
استانداردها و قضاوت‌ها، اولین ضربه بر زیست حقیقی کودک
تصور بفرمایید کودکی که تا سن چهارسالگی به‌صرف این‌که عزیز پدر و مادرش است، مورد لطف و مرحمت پدر و مادر قرار می‎گرفته، الان به جایی مراجعه می‎کند و او به نسبت ضریب هوشش ـ با تست‎هایی که خیلی هم معلوم نیست چه‌قدر معتبر باشد ـ در درجاتی قرار داده می‎شود. باهوش، کم‌تر باهوش و نابغه. کودک انگار برای اولین بار مواجه می‎شود با این‌که پدر و مادر قضاوتش می‎کنند؛ دیگر او را نه برای خودش بل برای درجه‌ی هوشش مورد توجه قرار می‌دهند. به گمان من این اولین ضربه‎ای‌ست که بر زیستن حقیقی کودک وارد می‎شود و ما اصرار عجیبی به  هرچه بیش‌تر کردن این قضاوت‎ها و به هرچه زودتر کردن این قضاوت‎ها داریم. کودک را با این قضاوت‎ها و با این محیط‎های رسمی تربیتی هرچه زودتر تحت دیسیپلینی قرار می‎دهیم که نهایت و قصد و غایتش افزایش رفاه مادی‎ست. کودک هرچه زودتر انگلیسی یاد بگیرد تا بتواند فرصت‎های شغلی زودتر و بهتری را به دست آورد، تا بتواند زندگی مرفه‎تری را برای خودش ایجاد کند. همه‌ی تعالیم و مهارت‎هایی که به فرزندان یاد می‎دهیم به‌خاطر خوب بودن و خودِ آن تعلیم یا مهارت نیست؛ بلکه برای زودتر رسیدن به رفاه مادی بیش‌تر است. من یادم هست در کلاس‎های ابتدایی وقتی به ما می‎گفتند می‌خواهید چه‌کاره شوید و انشاء می‎نوشتیم، یکی از جملات کلیشه‎ای که تکرار می‎شد این بود که فرد مفیدی برای جامعه باشیم؛ گویی الان فقط به این شکل در آمده که فقط فرد مفیدی برای یک زندگی اجتماعی عمومی برای چرخاندن چرخ جهان مدرن باشیم. هیچ شأن و اصالت دیگری برای کودک علی‌الظاهر متصور نیستیم جز این‌که او را هرچه زودتر تحت یک دیسیپلین اجتماعی قرار دهیم.

 
تضاد زندگی مدرن با زیست کودکانه
اساساً زندگی مدرن با نحوه‌ی زیستن کودکانه مشکل دارد. به نظر می‎رسد به‌نحو تناقض‎آمیزی در زندگی مدرن، بچه‎ها خیلی عزیزتر شده‎اند و به قول آن‌چه در افواه جاری‎ست الان بچه‎سالاری حاکم است؛ اما به هیچ‌وجه این‌گونه نیست و بچه در زندگی مدرن مزاحم تلقی می‎شود. شما این را به اشکال مختلف در زندگی می‎بینید. گویی ما می‎خواهیم در زندگی مدرن بچه را از متن و بطن زندگی کنار بگذاریم. این‌که زن و مرد اول زندگی‎شان مصرّند که فارغ از دردسر بچه چندسالی را بگذرانند؛ «دردسر» بچه شاید یک عبارت مستحدثی باشد، تعبیر «زحمت» داشته‌ایم، زحمتی که عین رحمت بود، ولی تعبیر دردسر کم‌تر به کار می‎رفت. این‌که مهدهای کودک دارند بیش‌تر توسعه پیدا می‎کنند و سنی که بچه به این مهدها سپرده می‎شود، روز‌به‌روز پایین‎تر می‎آید. عملاً الان همان چندماه اول دوران شیردهی هست که مادر مرخصی شیردهی را می‎گیرد و بعد از آن بچه تحویل مراکز تربیت داده می‎شود. اسمش هست آموزش پیش‎دبستانی و درست است که تظاهر می‎شود که شأن و وظیفه‌ی اولیه‌ی این مراکز، نگهداری بچه نیست؛ ولی هر آدم بصیری می‎تواند این را حس کند و متوجه شود که ما داریم بچه‎هایمان را از زندگیمان بیرون می‎رانیم؛ کما این‌که سال‌مندان‌مان؛ همان معامله‎ای را که با سال‌مندان مان می‎کنیم با بچه‎ها هم می‌کنیم. چرا؟ چون قادر به تولید نیستند. آن «دیگر» قادر به تولید نیست، این «هنوز» قادر به تولید نیست؛ قادر به تولید ثروت، مکنت و هرچیز دیگری و این باید مزاحمتش به گونه‎ای رفع شود. او برود سرای سال‌مندان و این برود مهدکودک. الان علت رغبت والدین به فرستادن بچه‌ها به «مدارس کیف در مدرسه» چیست؟ کیف در مدرسه یعنی وقتی بچه می‎آید کیفش را بگذارد مدرسه و در منزل درس نخواند. چون حتی حوصله‌ی درس خواندن بچه را هم در منزل ندارند. منزل فقط تبدیل به جایی می‌شود برای خواب؛ و تبدیل به خوابگاه می‌شود. به‌لحاظ مکانی و فیزیکی هم این را ملاحظه می‎کنید. در گذشته خانه، کوچه و خیابان قسمت‎هایی از مکان زیست ما بودند که بچه در آن بازی می‎کرد؛ بازی عین زندگی بود. در شرایط کنونی دیگر نه کوچه و نه خیابان و نه حتی خود منزل دیگر جای بازی نیست و برای بازی کردن باید بچه‎ها را به مکان‎های به‌خصوصی ببریم. بچه در خیابان و کوچه در حین بازی کردن ممکن بود دوتا دشنام هم فرا  بگیرد، ولی با زندگی تپنده و محیط زیستی که فردا قرار بود در آن روی پای خود بایستد، مواجه بود نه در محیط‎های مصنوعی. مطابق همه جای دیگر این‌جا هم زندگی مدرن یک کپی مصنوعی و دست‎سازی از زندگی می‎سازد و بچه‎ها را در آن‌جا قرار می‎دهد.

 
آینده‌ی کودکانِ اکنون چه خواهد شد؟
این‌که وضع آینده‌ی جوامع مختلف توسط کودکان آن جوامع رقم می‎خورد و می‎توانید آن موقع را در الان جست‌وجو کنید، چیز درستی‌ست و نمی‎شود چیزی جز این فکر کرد. آینده را همین بچه‎های امروز خواهند ساخت و اما کیفیتش می‎خواهد چگونه باشد حقیقتاً شاید بتوان حدس‌هایی زد اما مگر این‌که دستی ز غیب برون آید و کاری بکند.

با توجه به شرایط فعلی، کودکان امروزی در آینده در درجه‌ی اول گسیخته از تمامی روابط ممکن خواهند بود. مثلاً در رابطه با طبیعت که پیداست طبیعت برای بچه‎های آینده «مادر طبیعت» نخواهد بود. مادر طبیعت اضافه‌ی تشبیهی‎ست و طبیعت به مادری تشبیه شده است. بچه اساساً خیلی چیزهای طبیعت را ندیده که حالا حرمت یا محبتی نسبت به آن چیزها داشته باشد. نسبت به اقوام و نسبت به ارتباطات انسانی نیز همین‌طور، نسبت به پدر و مادر همین‎طور. یعنی به احتمال قوی در عین این‌که به‌لحاظ مادی بچه‎های کنونی رفاه بیش‌تری در آینده خواهند داشت، اما روابط انسانی و معنای زندگی، از زندگی آن‎ها غائب خواهد بود؛ خودشان خواهند بود و مانیتور یا اسباب الکترونیکی که نمی‎دانیم در آن زمان به چه صورت خواهد بود.

 
افزایش رنج زندگی با غیبت معنا
واقعش این است که مهم‌ترین نکته در زندگی، کشف معنای زندگی برای تک‌تک انسان‎هاست. این‌که ما می‎گوییم معنای زندگی، در وهله‌ی اول به نظرمان چنین می‎رسد که زندگی، خوب و بدی‎اش بسته به رنجی‎ست که در آن می‎کشیم یا لذتی‎ست که از آن می‎بریم. اگر رنج‎‎آلود باشد زندگی بدی کرده‎ایم و اگر توأم با لذت باشد زندگی خوبی کرده‎ایم.علی‌القاعده این‌گونه تصور می‎کنیم. اما این مدلل شده و نشان داده شده است که رنجی که ما می‎بریم با معنایی که برای زندگی تصور می‎کنیم، نسبت خاصی دارد. چیزی که انسان را رنج می‎دهد رنجی‎ست که معنایی برای آن نمی‎تواند کشف کند. رنج معنادار اصلاً رنج نیست. شما یک روز روزه می‎گیرید، گرسنگی می‎کشید، این گرسنگی برای‎شما معنادار است و خیلی کمک می‎کند به تحمل این رنج و حتی عدم احساس آن رنج. ولی اگر در یک روزی که دلیلی ندارد که شما گرسنه باشید و گرسنگی معنایی ندارد، گرسنه بمانید، صبر و شکیبایی‎تان خیلی پایین‎تر می‌آید. به این ترتیب است که ما تأکید می‎کنیم با این وصفی که ما داریم بچه‎هایمان را تربیت می‎کنیم، حقیقتاً دریافتن معنای زندگی برای آن‎ها فوق‌العاده دشوار خواهد بود. و این مساوی‎ست با رنج‎آلود بودن و آمیخته به رنج بودن زندگی. هرچند که هیچ رنج مادی چشم‎گیری هم جلوی چشم نباشد.
 

*عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

 

ارتباط با ما:

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 

مطالب مرتبط:

برنامه کودک با کودکان ما چه می‌کند؟

لقب عمو پورنگ را خودِ بچه‌ها به من دادند!

وقتی بابا کودک است!

تخیل تا بی‌نهایت

بی تو به سر همی شود!

بچه‌ها باید بازی‌گر باشند؛ نه تماشاگر

تلویزیون چگونه کودکان ما را تربیت می‌کند؟

خاله‌شادونه‌ی واقعی کیست؟

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی