در جریانهای هنری طرفداران انقلاب اسلامی، سه جریان اصلی قابل مشاهده است:
جریانی که هنر انقلاب را صرفا در وجه سلبی آن و زدودن ظواهر مبتذل و غیرشرعی از هنر غرب خلاصه کرده و با استناد به بعضی از جملات حضرت امام (رضوان الله علیه) مانند: «ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشاء مخالفیم.» عملا به مفاهیم «هنر انقلاب»، «هنر دینی» یا «هنر اسلامی» اعتقاد چندانی ندارند.
جریانی که هنر اسلامی را در احیای میراث به جامانده از مسلمین در دوره ی تمدن اسلامی جستجو کرده و بازگشت به سنت را، در تمام وجوه آن توصیه می کنند.
جریانی که هرچند هنر انقلاب را در ادامه ی میراث حکمی و معنوی مسلمین پی می گیرند، اما بازگشت به سنت را نه مطلوب و نه ممکن می دانند؛ لذا قائل به تفاوت میان «هنر انقلاب» و «هنر اسلامی» می باشند.
با توجه به مطالب فوق، دانستن دیدگاه جناب عالی در مورد این نسبت، برای ما بسیار مغتنم است.
باسمه جمیل.
شما با بخش بندی ویژه ای به سه جریان اشاره می فرمایید که گونه ی نگرش آن ها مناسباتی میان هنر انقلاب و هنر اسلامی را رقم می زند؛ بنده تصور می کنم که می توان به این تلقیات گونه های دیگری نیز افزود. درباره ی بخش بندی شما از نگرش های مطروحه یک امر مسلم است و آن این که همگی را از حیث تلقی ایشان از هنر و اسلام یکی گرفته اید و همانند و همگن فرض کرده اید. در حالی به واقع اینگونه نیست. تفاوت این ها بنیادی تر از آن است که بخواهیم با فروکاهی نگرش هایشان به تلقیات متصور خودمان، در یک دسته بندی قرارشان بدهیم.
مثلا نگرش نخست، نگرشی اساسا متقشر است. یعنی دین را صرفا به تجلیات تاریخی و نمودهای اجتماعی آن تقلیل می دهد و از دین یک ایدئولوژی می سازد. به عبارت بهتر جامعیت را از دین می زداید و آن را به حدود فهم خودش تقلیل می دهد. این ها در اسلام تاریخی پرعبرت دارند؛ حضرت امیر (علیه السلام) را خانه نشین کردند و از سویی خاندان نبوت را در واقعه ی کربلای سال 61 هجری بی هیچ رحمی به شمشیرها سپردند و بنیاد فاسدی در اسلام نهادند که هنوز یاد و خاطره ی هر مسلمانی را می آزارد. برای چنین افرادی «هنر» و مقولات مشابه اموری مضاف بر دین هستند که می توان اسلام را مانند روکشی به تن آن ها پوشاند و نمودی «اسلامی» بدان بخشید. جالب این است که بدانید این نگاه را فقط عده ای از هم کیشان ما ندارند، بلکه این نگاهی است که بسیاری از ملاعبین و معاملین ذهنی -که بنده عامدا از کلمات اندیشمند یا متفکر برایشان استفاده نمی کنم، زیرا این واژگان از بار معنایی والایی برخوردار است که کمتر کسی را در دنیای مدرن می توان موصوف بدانها شناخت- که بهعنوان نظریه پردازان در عرصه ی «هنر اسلامی» شناخته می شوند، دارند. همین دو هفته پیش بود که یکی از این ها به سرای آخرت شتافت. منظورم «اُلِگ گرابار» است. قائلین این نگرش در غرب اغلب پروتستان هایی هستند که چندان اعتنایی به وجوه باطنی دین ندارند یا آن را به عواطف و احساسات تحویل می کنند. در این منظر هنر جایگاهی ابزاری دارد که باید در خدمت ایدئولوژی قرار گیرد. هنر نسبت به کارکردی که می یابد، می تواند حلال یا حرام باشد.
از مشخصه های گروهی دیگر از این نگرش ظاهری، این است که علی رغم مخالفت با دنیای مدرن، آمادگی عجیبی برای گزینش و پذیرش دستاوردهای آن را دارند؛ ولو اینکه مخالف اصول حقیقی دین باشد. این به معنای تساهل یا تسامح ایشان نیست؛ زیرا صاحبان این نگاه ذاتا اهل تسامح و تساهل نیستند. شما می بینید که هر نگرشی مخالف آن ها باشد با چماق تکفیر بر سرش می کوبند و از هیچ فرصتی برای سرکوب مخالفین خود چشم پوشی نمی کنند. در این احساس حقانیت مطلق برای خود و بطلان دیگران نوعی احساس رقابت برای عقب نماندن از حریف نیز وجود دارد. برای ایشان که خود را همانند مدرنیست ها از حیث آگاهیشناختی و هستیشناختی محدود کرده اند، افق دید هستیشناختی و آگاهیشناختیشان فراتر از این نمی رود و از طرفی حس حقارت نسبت به دنیای مدرن ایشان را در مسابقه ای بی کرانه برای کسب دستاوردهای تکنولوژیک قرار می دهد.
معمولا تسامح و تساهل از ویژگی های گروهی است که که رو به آموزه های مدرن آورده اند، و تمایلات سکیولار دارند؛ از اساس بنیان های مدرنیته را پذیرفته اند و کمی تمایلات دینی هم دارند؛ یا به نوعی معتقد به تجدیدنظر در دین و اصلاح آن بر اساس نیازهای زمانه اند! برای جماعت متقشر در دین یا ایدئولوژی زده ها، هدف وسیله را توجیه می کند. یعنی داشتن همه ی تجهیزات و امکانات حریف را بر خود فرض می دانند و کاری هم به تضادهای بنیادین ندارند. به راحتی با پناه در یک فتوی یا تعبیر خاص از میراث نقلی دین، یا با نادیده گرفتن و به قول خودشان «قرائت خاص از دین» مشکل را حل می کنند.
سکیولارهای وطنی هم وضعیت معلومی دارند. از منظر تکامل گرایانه شان دین صرفا پدیده ای تاریخی است که در دوران جهل بشر پدید آمده؛ پس به راحتی دین را به عوامل تاریخی نسبت می دهند و در نمودهای تاریخی و اجتماعی اش منحصر می کنند. البته از نظر من جماعت متقشر در دین بهتر از این جماعت سکیولار و لائیک هستند؛ زیرا دست کم دین را کاملا نفی نمی کنند و یا اقلا به ظواهر دین عاملند.
اما هنر؛ هنر نیز از دست نگرش تنگ این جماعات در امان نمانده و به راحتی به همین تلقی رایج و مبتذل از هنر تقلیل می یابد. لذا عبارت هنر اسلامی برای این ها معنایش این است که هنر به تعریف رایج در جامعه ی امروزی را به شکل و شمایلی اسلامی دربیاورند. تعجبی ندارد اگر ببینید که علی رغم نگاه محدود کننده درباره ی موسیقی، ما شاهد ظهور سبک های موسیقی پاپ و رک و جز و مشابه در موسیقی مان هستیم. استدلالش هم این است که جوانان ما نیاز دارند! دیگر عجیب نیست اگر ببینید فلان مداح یا نوحه خوان از یک ریتم ملتهب یا آنتی ریتم سبک هیوی متال در برانگیختن احساسات جوانان در یک مراسم مذهبی استفاده کند؟آیا بالاخره باید میان صورت و محتوی نسبتی باشد یا نه؟
جناب عالی به گفتاری از معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (قدس سره) اشاره فرمودید: «ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشاء مخالفیم». با توجه به عرایضی که داشتم می توانید بفهمید چگونه این جمله معنایش این می شود که عده ای نسبت به این مفاهیم بی اعتنا باشند.
جریانی را اشاره کردید که به احیای میراث به جا مانده از تمدن اسلامی جستجو و بازگشت به سنت را در تمام وجوه آن توصیه می کنند، شاید بشود به دو گروه تقسیم کرد. یکی سنت گرایان و دیگر بنیادگرایان. معمولا مدعیان روشن اندیشی در کشور این دو را به راحتی با هم خلط می کنند و بر اساس حس صیانت نفسی که دارند هیچ فرصتی را از حمله و تخریب چهره ی این دو گروه که همیشه یکی شان می پندارند، از دست نمی دهند. کافی است به سیر انتشار نشریات مربوط به این گروه توجه کنید و به حملات ادواری و گاه و بیگاهشان نگاهی بیندازید. گاهی سعی می کنند همراه با نوعی مدح بدتر از ذمّ به سنت گرایی همچون یک دیدگاه پست مدرن توجهی نشان بدهند. لیکن از طرفی نمی توانند دشمنی دیرینه شان را، از سنت گرایانی که بنیاد مدرنیته را از منظر سنتی نقد می کنند، پنهان کنند.
حقیقت اینجا است که سنت گرایی یا به عبارت بهتر «مظاهر حکمت خالده» در کشور ما به خوبی معرفی و شناسانده نشده است. اغلب ترجمه های متون از انگلیسی و فرانسه به دلیل به کار بردن کلماتی که تداعی های نارسا یا واژگون دارند نتوانسته اند حق مطلب را ادا کنند. اولا Traditionبه معنای «الدین» است؛ یعنی مطلق دین یا دین به معنی الاعم. خود حکمای خالده می گویند ما به دنبال «ReligioPerennis» هستیم یعنی همان «الدین القیم» یا «الدین الحنیف» دین فطری که در سرشت هر انسانی است و روح همه ی ادیان. لذا وقتی از سنت ازلی یا «Primordial Tradition» سخن می گویند، منظورشان همان چیزی است که در قرآن کریم بهعنوان «سنت الله» آمده است، که تحویل و تبدیل نمی پذیرد. همان اراده ی الهی برای آفرینش و راهبری انسان به سوی خویش. این معنای ناب سنت است؛ اما traditionدر متون ایشان معانی دیگری نیز دارد. این سنت ازلی، یک تجسم صوری در زمان و مکان نیز دارد که معمولا بسیار نزدیک به معنایی است که ما از دین به معنای یک دین خاص داریم. معنای دیگر سنت، جریان پویای انتقال است که به مفهوم «ولایت» بسیار نزدیک است و معنای دیگر سنت مجاری یا بسترهای انتقال که به مفهوم «نبی»، «رسول»، «امام»، «ولی» و «پیر» و «مراد» در سنت اسلامی شبیه می شود. علی ایحال «سنت» اساسا به معنای انتقال و تنسیق اصول و مبادی ای است که منشائی فراتر از بشر دارد. یعنی بشر فقط در معرض پذیرش یا رویگردانی از آن است و دخالتی در وضع و نهاد این اصول ندارد و تنها واضع این اصول مقام مطلق و مقدس حضرت الوهی است. متأسفانه اغلب مدعیان روشن اندیشی یا حتی آن گروه از متدینین ظاهری، که به آن ها اشاره شد، همیشه دین را به صور تاریخی و زمانی ظهور آن تقلیل می دهند و با همین یکی انگاشتن یا این همان انگاری به جلوه ی تاریخی دین اصالتی می بخشند و در آن تصلب می یابند. در حالی که حکمای خالده همواره از این تقلیل و تحویل ما را پرهیز می دهند. در منظر حکمای خالده، هنر یکی از ارکان دین است. یعنی هر دین حنیف وقتی حنیف خوانده می شود که هنر را در یکی از ارکان خود داشته باشد. البته باید مجددا تذکر بدهم که نباید در این جا هنر را به معنای مبتذلی که امروزه پیدا کرده یکی دانست. منظور هنر به معنای سنتی آن است که ساختن بر مبنای الهام الهی و معرفت ژرف یا ایمان و با هدف ذکر و از طریق عمل صالح است. با این جایگاه رفیع هنر، تصور می کنم باید منادیان جاویدان خرد را کاملا متفاوت از دیگر گروههایی که سعی دارید در مقام تقسیم و طبقه بندی و قیاس با آن ها قرارشان دهید، بدانید.
از طرفی نباید به تأسی از مدعیان روشن اندیشی که یا ناآگاهانه یا از روی غرض حکمای خالده را با بنیادگرایان دینی یکی می گیرند این دو گروه را با هم خلط کرد. البته توجه کنید که اصطلاح بنیادگرایی ابتدا در ادبیات دین شناسی به گروهی از مسیحیان پروتستان اطلاق شد که به پروتستان های بنیادگرا معروف هستند، سپس این اصطلاح در ادبیات سیاسی به معنای همه ی گروه های مذهبی که داعیه ی بازگشت به بنیادها را داشتند، تداول یافت. که مثال این گروه ها در جهان اسلام جریان سلفی گری مکوّن در عربستان و گسترش یافته در پاکستان که به «طالبان» شهرت دارند، می باشد. من نمی دانم آدم باید چقدر فاقد تمیز عقلانی باشد که نتواند میان حکمت خالده یا به اصطلاح سنت گرایی و بنیادگرایی فرقی ببیند؟ جماعت بنیادگرا هرچند شعار بازگشت به مبادی را می دهند اما منظورشان بازگشتی به ظاهر دین است همان گونه که در برهه ای از تاریخ آشکار شد، دقیقا امری ناممکن! حرکت رو به عقب در زمان را ارتجاع می گویند و از دست دادن اصول و مبادی را انحطاط. این گروه منحط تصور می کنند می توانند بی هیچ تغییری هر امر زمان مند را در جریان زمان متوقف کنند. گذشته از نگرش متصلب و مرتجع این جماعت، اگر به منظر ایشان نسبت به هنر توجه کنید می بینید یا هنر بهعنوان امری مذموم به کناری رانده می شود یا برای شیوع ایدئولوژیک عقایدشان با نگاهی ابزاری و با نهایت زمختی به کار گرفته می شود. نسخه بدل یا روی دوم سکه ی این جماعت مدعیان روشن اندیشی و روشنگری اند که اصول دنیای مدرن را تا مغز استخوان پذیرفته اند و با تعابیری التقاطی سعی می کنند وفاقی میان نگرش دینی و مدرن برقرار کنند. التقاط شاخصه ی اصلی این هاست و متأسفانه به دلیل کثرت آراء و نحله های متفاوت و گاه حتی متعارض و مخالفی که در میان مدرنیست ها یافت می شود و کم و بیش گزیده ای از آموزه های این نحل با اندیشه ی بومی آمیخته و چیزی به نام روشن اندیشی دینی را در کشورهای متدین پدید آورده، بسیار سخت است که همه ی این ها را در چند طبقه ی مشخص طبقه بندی و معرفی کرد. از آن بدتر که در میان این جماعت التقاطی، گرایشی به سوی متظاهرین به عرفان نیز دیده می شود. به عبارت دیگر در پس نقاب عرفان پنهان می شوند. اما شاخصه ی اصلی آن ها به جز التقاط، تعبیری عاطفی و احساسی از عرفان است. همانگونه که در عرفان بهکتیک (bhaktic) هندی یا مسیحی دیده می شود. این جماعت کاری به هنر اسلامی یا غیر اسلامی ندارند؛ فقط از ابزار هنر برای پیشبرد مقاصد خود نهایت استفاده را می کنند. مذاهب جدید نیز درمیان این گروه تکوین و شیوع می یابد. شاکله ی همه ی این مذاهب نیز نفی معرفت الهی است. یا به عبارتی بهتر نفی حضور الهی در عالم. خدای ساعت ساز و جهانی مکانیستی! همانگونه که نیای یهودی و پروتستان شان خواسته اند. منظورم یهودیان ارتدکس نیست بلکه آن گروه از یهودیانی است که دست خداوند را در این عالم بسته می پندارند. التقاطی بودن نه فقط در عقاید این جماعت وجود دارد، بلکه در هنر نیز التقاطی اند. خود را مسلمان می دانند، با میراث هنری اسلام زندگی می کنند، اما به هنر اسلامی قائل نیستند. یعنی اسلام را به وجه تاریخی اش تقلیل می دهند و آن را فاقد بنیادی برای هنر می دانند. برای همین هنر ظهور یافته در دوران اسلامی را هنر هنرمندان مسلمان می خوانند نه هنر اسلامی! در اینجا نیز گرایش های بسیاری وجود دارد که سخت است همه را در یک عنوان گردهم آورد. کسانی که منکر هنر اسلامی هستند، در واقع اسلام را فاقد بنیادی می دانند که بتواند هنری داشته باشد و از طرفی هنر را هم به معنای بسیار محدود رایج آن فرض می گیرند.
شما در پرسش هایتان از تعبیری استفاده کردید با عنوان «هنر انقلاب» و با «هنر اسلامی» یکی دانستید؟! یا شاید بنده اینگونه فهمیدم! اگر منظورتان از هنر انقلاب آثار هنری ای است که بعد از رخداد انقلاب اسلامی در کشورمان شکل گرفت، باید عرض کنم از نظر بنده این ها هنر اسلامی نیست. ممکن است با نظر بنده کاملا مخالف باشید. اما بنده برای این نظر دلائلی دارم. هنر اسلامی را نمی توان هنری دانست که فقط در مضمون اسلامی باشد. بلکه هنر اسلامی در همه ی وجوه آن اسلامی است. از منشأ الهامش تا روش ساخت و سمبولیزم بیان و شکل و ابزار و مواد آن. هنر انقلاب اسلامی، هر چند یک دست نیست، اما هنری است که از نظر شکل و نحوه ی ارائه از آثار هنرمندان انقلاب های ایدئولوژیک کشورهای دیگر الگو گرفته، و از حیث نحوه ی اجرا مبتنی بر تعالیمی است که اغلب هنرمندان در مراکز آموزشی یا دانشکده های هنری آموخته اند و آن هم به نوبه ی خود تقلیدی تمام عیار از تعالیم آکادمی های غربی و هنر اروپای پس از رنسانس است. حال این عزیزان با هر نیتی این آثار را آفریده باشند نمی توان آن ها را هنر اسلامی خواند. عدم همگنی این آثار قضاوت را بسیار دشوار می کند اما می توان در یک دید کلی و با کمی اغماض و تسامح این گونه قضاوت کرد. برای بنده اسلام یک انقلاب است. لذا تعبیر انقلاب اسلامی را حشوی زاید می دانم. اسلام به ذاته در انسان یک انقلاب پدید می آورد، اما انقلابی از خودش به سوی خداوند. انسان به سوی حق منقلب می شود. قلب هم از همین حیث قلب خوانده شده که دائم در حال انقلاب به سوی حق است. اسلام یک انقلاب الهی است. یعنی از وجه خود درگذریم و به وجه الهی احیاء شویم. «من اسلم وجهه لله فهو محسن» همین است. احسان یعنی انسان به وجه الهی تسلیم شود. از نگاه این کمترین برخی هنوز پیام این انقلاب را درنیافته اند، برای همین در هوای نفس خود غلتیده و منشأ فسادهای بسیاری شده اند. البته برای همگیشان هدایت الهی را آرزو می کنم اما نمی توانم در برابر مواضع نفسانی ایشان سکوت کنم. گروه هایی که در پرسش هایتان بدانها اشاره کردید لزوما همگی طرفدار انقلاب اسلامی نیستند، وگرنه از وجه نفسانی شان به سوی حق منقلب می شدند.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.