اغلب از تحول در باب ماهیت امروزین خانواده سخن گفته شده است. تحولی که شاید بهتبع تحول در جامعه و مناسبات اجتماعی یعنی صنعتی شدن و در ادامه مصرفیشدن آنها تبیین شود. از سوی دیگر ممکن است این تحول ذیل تحول تاریخی و تکنولوژیک شدن عالم مورد تفسیر قرار گیرد. اما آنچه کمتر مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته، توضیح ریشههای گسست در فهم و معنای خانواده در شرایط کنونی است. بهعبارت دیگر امروز خانواده چگونه فهمیده میشود و این فهم نوین از آن، چه خاستگاههایی دارد؟
یکی از مؤثرترین و فراگیرترین تبیینهای امروزی از خانواده را تحلیل اقتصادی نئولیبرالها رقم میزند. چارچوب تحلیلی که بهطور سنتی مخصوص شرکتهای تجاری مصرفکننده بود، امروز کاربست کاملی در زمینهی خانواده یافته است. براساس این روش تحلیل، خانواده نیز مانند شرکت تجاری کلاسیک، واحد تولیدی تلقی میشود. بدین معنا در واقع خانواده چیزی نیست جز تعهد قراردادی دو شریک برای عرضهی منابع خاص و شریک شدن در منافع محصولِ خانواده به نسبتهای معین. با این وصف قرارداد طولانی مدتی که افراد با ازدواج منعقد میکنند، چه معنایی دارد؟ از نظر اقتصادی این قرارداد را چه چیزی توجیه میکند و بر چه اساس مبتنی است؟ در واقع قرارداد بلندمدت بین زوجین باعث میشود که از عقد مستمر قراردادهای بیشماری که برای پیشبرد زندگی خانوادگی لازم به نظر میرسد، خودداری کنند. قراردادهایی چون «اگر به من غذا بدهی، من هم از بچههای تو نگهداری میکنم». این نوع مذاکره، با یک قرارداد بلندمدت برطرف میشود؛ یعنی همان قرارداد ازدواج که نئولیبرالها و برخی دیگر آن را اقتصادی و مبتنی بر ضرورت تأمین هزینههای معاملات جاری در زندگی توضیح میدهند.
شاید این خندهدار بهنظر برسد، اما ریویئر زندگی خانوادگی یک زوج دهقان در ابتدای قرن نوزده را با چنین دیدگاهی چنین شرح میدهد: مرد به زن میگوید «من بر روی زمین تو کار میکنم، به این شرط که با من همخوابگی کنی» زن نیز میگوید: اگر به جوجههایم هم غذا ندهی، با تو همخوابگی نمیکنم. در چنین فرآیندی شاهد ظهور نوعی مبادلهی بیپایان هستیم که بنا به فرض، قرارداد ازدواج در کنار آن، شکلی از اقتصاد عمومی را بهوجود میآورد تا از مباحثهی مکرر بر سر شئون مبادله در هر زمان اجتناب شود.
این در حالی است که رابطهی بین پدر و مادر یا زن و مرد، پیش از این براساس پیوندی آسمانی فهم میشد؛ اما در پی اقتصادی شدن انسان، ماهیت این رابطه صرفاً بر اساس گشایش روزمرهی این نوع از قراردادی شدن زندگی مشترک فهم شد؛ و این رویداد چیزی نبود جز فعلیت یافتن انسان اقتصادی.
البته انسان اقتصادی در معنای کلاسیک به معنای انسان مبادله یا شریک فرایند مبادله مبتنی بر تحلیل منفعت بود؛ اما انسان اقتصادی در نگاه نئولیبرال تبدیل به یک کارفرما شد؛ کارفرمای خودش و بدین معنا خانواده تبدیل به بنگاه یا یک شرکت تجاری شد که دارای سرمایهی انسانی است و نه نیروی کار. بدین معنا خانواده، نیروی کار را به صورت یک کالا در بازار عرضه نمیکند؛ بلکه دارای سرمایهی انسانی است که با بهرهگیری از این سرمایه و توانمندی اعضای خانواده و بهکارگیری آن، مانند یک ماشین قدرت درآمدزایی و تولید دارد.
نئولیبرالها در تحلیل سرمایهی انسانی برای مثال آن را چنین تبیین میکنند که چگونه رابطهی مادر و فرزندی (دقیقاً در قالب زمانی که مادر با بچهاش میگذراند، کیفیت مراقبه از بچه، عاطفهای که ابراز میکند، دقتی که برای پرورش، آموزش، تربیت و نیز رشد جسمانی بچه صرف میکند، نحوهی غذا خوردن و انتقالِ سبک خاصی از الگوهای غذاخوردن و نیز رابطهی مادر با غذاخوردن کودک) سرمایهگذاریای است که میتوان آن را براساس زمان اندازهگیری کرد. این سرمایهگذاری چه چیزی خواهد ساخت؟ سرمایهی انسانی، یعنی سرمایهی انسانیِ بچه را خواهد ساخت و درآمد ایجاد خواهد کرد. این درآمد چه خواهد بود؟ این درآمد همان دستمزد بچه در زمان بزرگسالی است. اما درآمد مادری که سرمایهگذاری کرده است، چه خواهد بود؟ نئولیبرالها میگویند درآمدی روانی خواهد بود. مادر با دیدن موفقیت خود، رضایتمندی مادرانه بر اثر مراقبت و نگهداری از بچه را خواهد داشت. بنابراین تمام آنچه میتوان رابطهی سازنده یا آموزشی در وسیعترین معنای کلمه بین مادر و کودک خواند را بر حسب سرمایهگذاری، هزینههای سرمایه و سود اقتصادی و روانی حاصل از این سرمایهگذاری میتوان تحلیل کرد.
به همین سان نئولیبرالها به مطالعهی مسئلهی نرخ تولد بر میگردند و سعی میکنند بار دیگر این واقعیت را تحلیل کنند که چرا خانوادههای ثروتمند یا ثروتمندتر، نسبت به خانوادههای فقیرتر کمجمعیتتر هستند؟ همچنانکه، همه این قانون قدیمی را میدانند که هرچه درآمد بالاتر باشد، خانواده کوچکتر میشود. اما این امر در نگاه اول پارادوکسیکال بهنظر میرسد؛ چراکه درآمد و بهعبارتی سرمایهی انسانی بیشتر باید فرد را قادر سازد تا بچههای بیشتری داشته باشد. آیا این رفتار خانوادههای ثروتمند در واقع یک پارادوکس اقتصادی است؟ آیا این ناشی از عوامل غیرِاقتصادیای چون اخلاق و وظیفه و فرهنگ نیست؟ به عقیدهی نئولیبرالها اصلاً. عوامل اقتصادی هنوز و همیشه در اینجا فعالند؛ چراکه افراد با درآمد بالا، سرمایهی انسانی بالاتری دارند و درآمدهای آنها این را اثبات کرده است. مشکل آنها انتقال ارث (به معنی کلاسیک کلمه) به فرزندانشان نیست، بلکه انتقال عنصر سرمایهی انسانی است که نسلها را نیز بهشیوهای کاملاً متفاوت به هم پیوند میدهد. مشکل آنها ساختن و انتقال دادن سرمایهی انسانی است؛ و همانطورکه دیدیم این سرمایه از زمان صرفشدهی والدین برای مراقبت آموزشی و غیره تشکیل شده است. پروژهی اقتصادی فوری یک خانوادهی ثروتمند انتقال سرمایهی انسانی بالا به فرزندانش است. این سرمایهی انسانی شامل مجموعهای از سرمایهگذاریهای مالی و زمانی از سوی والدین است؛ و چنین سرمایهگذاریای برای یک خانوادهی بزرگ امکانپذیر نیست. بنابراین مطابق دیدگاه نئولیبرالهای آمریکایی ضرورت انتقال سرمایه انسانی به بچهها تا حداقل سرمایهای در حد سرمایهی والدین خود داشته باشند، اندازهی کوچکتر خانوادههای ثروتمند را توجیه میکند.
*برداشتی از کتاب تولد زیست سیاست اثر میشل فوکو، صفحات 330-333.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.