یک راه مناسب برای فهم پرسش اندیشمندان در سنت یونان باستان و متعلَّق پرسش ایشان، رجوع به ارسطو است. البته ارسطو گاه از درون نظام خود به پیشینیان نظر کرده و بر آن اساس آنان را دستهبندی کرده و چیزهایی را به آنها نسبت داده است که مشخص نیست تا چه اندازه این نسبت، نسبت روایی باشد. لذا برداشت بنده با نظرگاه ارسطو فاصله دارد و بیتردید قابل نقد است، ولی بدون قرینه نیست.
هایدگر تمام تاریخ فلسفه را ذیل تمایز «هستی» و «هستنده» ارزیابی میکند آنگونه که میکوشد نشان دهد که چگونه هر فیلسوفی در تاریخ تفکر غرب کم و بیش پرسش از هستی را به نفع پرسش از هستنده به فراموشی سپرده است و در مسیر مشترکی از تاریخ متافیزیک غرب مشارکت کرده است که به نفع ناپوشیدگی هستندگان، هستی را در حجاب برده است. از این رو، برای هایدگر، نیچه چونان دقیقهی واپسین این تقدیر آن را تا سرحداتش پیش میبرد و به اصطلاح تمام ظرفیتها و امکانهای آن را مصرف میکند.
نظریهی حقیقتِ افلاطون
هایدگر حین کار بر روی هستی و زمان، سوفیست افلاطون را تفسیر کرد؛ او از این رو توانست وظیفهی یک پرسشگریِ دوباره از هستی را با جملهای از این دیالوگ قاعدهبندی کند. هایدگر در مسیر بسط پرسش دربارهی حقیقت هستی، ضمن تفسیر تمثیل غار در جمهوری افلاطون، نشان داد که «ناگفتهای» که در اندیشهی افلاطون «گفته» را متعین میکند، دگرشی در ذات حقیقت است. این دگرش نه تنها خود را بر اندیشهی یونانی مأخر تحمیل میکند، بلکه «بهمثابه واقعیت بنیادین تاریخ جهانی زمین که از دیرباز تثبیت شده و بنابراین هنوز از همه لحاظ ثابت است، یعنی تاریخ جهانی که به دل نوترین مدرنیتهاش به پیش میغلطد»، رایج باقی مانده است.
شوپنهاور و فلسفهی خواست
آرتور شوپنهاور خود را یک کانتی تمامعیار میدانست. اما از نظر او فلسفهی کانت باید کامل میشد. از نظر شوپنهاور، کانت چنین میآموخت که آنچه در تجربهی هرروزه در دسترس ماست صرفاً «نمود» یا «پدیدار» است و معرفت انسانی را راهی به شناختن جهان «شیء فینفسه» نیست. در واقع از نظر کانت جهانی مستقل از جهان ابژکتیوی که توسط سوژه درک میشود وجود دارد. آنچه به ادراک در میآید، یعنی همان جهان پدیداری[Phenomenal]، چیزی است که ما طبیعت میخوانیم. در پس این جهان طبیعی، جهانی فرا-طبیعی وجود دارد که قابل شناسایی نیست؛ جهان تاریک شیء فینفسه. از آنجا که تنها راه شناختهشدن یک چیز توسط انسان، تندادن آن است به شرایط ادراکی انسانی، جهان فارغ از این شرایط انسانی چیزی است ناشناختنی. ما جهان را تنها چنان میشناسیم که بر ما «پدیدار» میشود، و جهان چنان که در خود هست، پیش از آنکه پدیدار شود، قابل شناختن نیست.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.